شنبه ۱۰ تير ۱۳۸۵
گفت وگو با جان راولز فيلسوف سياست (بخش پاياني)
اطاعت و رضايت
گفت وگو: برنارد جي. پروساك- ترجمه: دكترسعيد علوي نائيني
در بخش نخست گفت وگو با راولز، موضوع مذهب، در تحقيقات اين فيلسوف فلسفه سياسي مورد بحث قرار گرفت و از منظري كلي تمايز ميان يك آموزه جامع با آموزه سياسي و دلايل كلي مربوط به استدلال هايي كه راجع به قانون اساسي بايد پيش كشيده شود نيز از نظرتان گذشت.در بخش پاياني اين گفت وگو امكان سوگيري راولز به نفع سكولاريسم و نظريه وي در اين باره، شروط تصميم گيري درباره خرد جمعي، شيوه بقاي مذهب در جوامع خردگرا، حفظ عزت نفس آدمي  در چارچوب قانون اساسي، ايده نفع مشترك و ايجاد وحدت ميان تجربه قانون اساسي و ميزان رضايت شهروندان در اطاعت از آن مورد بررسي قرار مي گيرد.
000807.jpg
* يك استدلال ديگر بر ضدخودكشي كمك شده از سوي پزشك مربوط به مايكل والترز است. به زعم وي جمعيت آسيب پذير مانند سالمندان، فقيران و رهاشدگان بسيار زياد هستند، از اين رو دست كم در حال حاضر، نبايد اين حق اعطا شود، زيرا اين حق خوب است، اما تنها براي افرادي كه داراي امكانات هستند و قانون را به عنوان وسيله اي براي آزادي استفاده مي كنند، اما براي ساير افراد كاملاً خطرناك خواهد بود. اين يك مثال ديگر از استدلال براي خردجمعي است.
- مسلما، هر چند من مطمئن نيستم كه اين استدلال خوبي است. استدلال هاي خردجمعي مي تواند خوب يا بد باشند، درست مانند ساير استدلال ها. استدلال هاي بسياري در دل خردجمعي هست و اين چيزي است كه بايد بر آن تاكيد كرد. مي بينيد من زياد بر آن تاكيد نكردم. من در حال بازنويسي «ليبراليسم سياسي» هستم به طوري كه در مطلب «بازنگري فكر خردجمعي» جا بيفتد و كاملاً روشن شود.
مي خواهم چيزي درباره آن مطلب بگويم كه آن را «قيد و شرط» ناميده ام، زيرا فكر مي كنم مهم است: هر آموزه جامع، چه مذهبي يا سكولار را مي توان در هر زماني وارد يك استدلال سياسي كرد، اما استدلال من اين است: كساني كه اين كار را مي كنند، بايد آنچه را كه عقيده دارند خردجمعي براي استدلالشان فراهم مي كند، ارائه دهند. بنابراين عقيده آنان ديگر تنها باور يك حزب بخصوص نيست، بلكه عقيده اي است كه تمام اعضاي جامعه ممكن است به طور منطقي با آن موافق باشند و نه اينكه ضرورتاً با آن موافق باشند. چيزي كه مهم است اين است كه افراد دلايلي اقامه كنند كه جداي از آموزه هاي جامع آنها قابل درك و ارزشيابي باشد.براي مثال، اينكه آنان بر ضد خودكشي به كمك پزشك استدلال مي كنند نه فقط بايد شامل استدلال هايي نظير اين باشد كه فكر مي كنند خشم الهي را برمي انگيزند يا موضوع زندگي پس از مرگ را در نظر دارند، بلكه بايد راجع به بي عدالتي هاي بالقوه اي باشد كه فكر مي كنند خودكشي به كمك پزشك در پي دارد. بنابراين خرد جمعي درباره جواب هاي درست به تمام اين سؤالات نمي پردازد، بلكه درباره نوع استدلال هايي كه بايد با آنها پاسخ داد، به بررسي مي نشيند.
* در نقدي كه به عمل آورديد گرچه نسبت به استدلال هاي مذهبي باز هستيد، با اين حال در استدلال شما سوگيري پوشيده به نفع سكولاريسم وجود دارد. آيا اين موضوع را انكار مي كنيد؟
- بله، من موكداً آن را انكار مي كنم. فرض كنيد من گفتم استدلال من همان قدر كه در دفاع از مذهبي داراي سوگيري پوشيده است، در دفاع از سكولاريسم هم اين گونه است. بنابراين در نظر داشته باشيد، دو نوع آموزه جامع وجود دارد: مذهبي و سكولار. آنان كه ايمان مذهبي دارند مي گويند در استدلال من سوگيري پوشيده اي به نفع سكولاريسم وجود دارد و سكولارها نيز مي گويند در استدلال من سوگيري پوشيده اي به نفع مذهب وجود دارد. هر دو طرف فرض مي كنند افكار بنيادين دموكراسي مبني بر قانون اساسي را قبول دارند. بنابراين پيشنهاد من اين است كه استدلال هاي سياسي خود را به صورت خردجمعي مطرح كنيم. پس ما يك مبناي مشترك داريم: طرح استدلال هاي سياسي خود آن گونه كه مي توانيم يكديگر را درك و با هم همكاري كنيم.
* اجازه بدهيد اين مطلب را دوباره بيان كنم. سؤال اين خواهد بود كه چه كسي درباره شروط خردجمعي تصميم مي گيرد. يك نفر با ايمان مذهبي ممكن است بگويد وحي تنها يك موضوع خصوصي نيست و در كتاب آسماني من هم آمده است. چرا نمي توانم از اين موضع استدلال كنم؟ چرا بايد طوري استدلال كنم كه همه موافق باشند؟با دانستن اينكه با چه كسي استدلال مي كنم، آن شرط ها به حيطه سكولاريسم وارد مي شوند. براي مثال بحث قداست زندگي را در نظر بگيريد. يك فرد با ايمان ممكن است بگويد اين موضوع وحي شده است، اما براي اينكه استدلالي كنم كه همه درك كنند، از من خواسته شده حقيقت را آن طور كه مي دانم انكار كنم.
- نه از شما خواسته نشده آن (حقيقت) را انكار كنيد! البته كه نه. سؤال حول يك مسأله ويژه است. چند نوع مذهبي در آمريكا داريم؟ چگونه آنها با يكديگر كنار خواهند آمد؟ يك راهش كه راه تاريخي آن بوده اين است كه با هم بجنگيم. مانند فرانسه در قرن شانزدهم. اين يك احتمال است. چگونه مي توان از آن دوري كرد؟كاري كه بايد انجام دهم اين است كه بگويم پيشنهاد بهتر چيست؟ راه حل شما براي اين مسأله كدام است؟ و من راه حل ديگري نمي بينم. اين راه حل را از زمان نخستين تبصره قانون اساسي آمريكا دنبال كرده اند. تا آن زمان ما نهادي در منطقه نيوانگلند با كليساي جمعي (كانگري گيشنال) و در جنوب با كليساي انگليس (انگليكن) داشتيم. چگونه (رئيس جمهور) ماديسون موافقت با جدايي دين و سياست را ابتدا در ويرجينيا و سپس در كنگره به دست آورد؟ فرقه هاي «بابتيست» ، «پرسبيترين» و گروه هاي ديگر از(رئيس جمهور) جفرسون تنفر داشتند. به نظر آنان وي بدترين نوع سكولاريست ها بود. اما (رئيس جمهور) ماديسون توانست لايحه (رئيس جمهور) جفرسون را از كنگره بگذراند. زيرا بابتيست ها، پرسبيترين ها و گروه هاي كوچك تر كه در نيوانگلند از قدرت كنار زده شده بودند، براي محافظت خويش با هم متحد شدند. مردم مي توانند از انجيل استدلال بياورند. اما من مي خواهم آنان بدانند كه بايد استدلال هايي ارائه كنند كه تمام شهروندان منطقي، با آن موافق باشند. دوباره بگويم، گزينه ديگر چيست؟ شما چگونه مي توانيد در يك رژيم با قانون اساسي با اين همه آموزه هاي جامع سركنيد و كنار بياييد؟
* آيا مذهب مي تواند نضج گيرد، آيا مذهب مي تواند در اين نوع جامعه باقي بماند؟
- من مي گويم پاسخ آن روشن است. پاسخ مثبت است. اگر آمريكا را با اروپا مقايسه كنيد، چيزي كه در اروپا اتفاق افتاد اين است كه كليسا به طور عميق اعتماد مردم را از دست داد، زيرا به سوي پادشاهان رفت و تفتيش عقايد را به راه انداخت و جزيي از دستگاه سركوبگر دولتي شد. اين اتفاق هرگز در آمريكا نيفتاد،ما اين تاريخ را نداريم. تاريخ ما تاييد مي كند كه پاسخ مثبت است. من قدرت سياسي ندارم. من يك پاسخ تاريخي مي دهم، اين يك پاسخ نظري نيست، اما مي توانيد بپرسيد چرا مرام كاتوليكي براي مثال، در برزيل بهتر از فرانسه رشد مي كند؟ «توكويل» نيز همين را مي گويد. وي در سراسر آمريكا سفر كرد و با كشيش هاي كاتوليك كه در آن زمان اقليت كوچكي بودند صحبت هاي فراوان كرد. وقتي وي پرسيد كه چرا مذهب در آمريكا آنقدر آزاد و در حال رشد است؟ آنان به وي گفتند به خاطر جدايي دين از سياست.
* گزينه ديگر شما چيست؟ چه مي خواهيد؟ به طريقي، تقريباً اين طور به نظر مي رسد كه اين بهترين راه كنار آمدن با يكديگر است. اين بهترين طرز زندگي است. اما شما مي خواهيد براي بيش از آن استدلال كنيد: شما مي خواهيد «ثباتي با توجه به استدلال هاي درست» داشته باشيد. آن استدلال  ها به غير از صلح كه فكر مي كنيم دليل خيلي خوبي است، چيست؟
- مطمئناً صلح دليل خوبي است، بله. اما دليل هاي ديگري هم هست. من هم اينك گفتم زندگي خوب سياسي: شهروندان خوب، آزاد و برابر كه وظيفه ناشي از اوضاع مدنيت را نسبت به يكديگر مي شناسند و از مؤسسات يك رژيم مبتني بر قانون اساسي حمايت مي كنند دليل ديگري است. من فرض مي كنم كه همگام با واتيكان، كاتوليك ها اين مؤسسات سياسي را تأييد مي كنند؛ و همين طور پروتستان ها، يهوديان و مسلمانان.
* به نظر مي رسد شما براي عزت نفس فرد استدلال مي كنيد. من موضوع را برمي گردانم، تقريباً مانند اين است كه به طريقي ديگر اين يك استدلال مذهبي باشد.
- خيلي خوب، چرا بايد آن را انكار كنم؟ اگر مي خواهيد بگوييد اين موضوع از قداست فرد در انجيل مي آيد، خوب من مجبور نيستم آن را انكار كنم.
* اما در عين حال شما نمي خواهيد از مبناي سنتي به نفع آن استدلال كنيد. در عوض، استدلال شما براي عزت نفس انسان به دنبال يك ليبرال دموكراسي با قانون اساسي كارآمد است.
- يك ليبرال دموكراسي با قانون اساسي قرار است اطمينان دهد كه هر شهروندي آزاد و برابر و از لحاظ حقوق و آزادي هاي بنيادين محافظت شده است. مي دانيد، من از استدلال هاي ديگر بهره نمي گيرم زيرا براي منظورهايم واقعاً به آنها نياز ندارم و از همان ابتدا باعث تفرقه مي شود.شهروندان مي توانند زمينه شان را در آموزه هاي جامع خود داشته باشند، هرچه كه مي خواهد باشد. من به ويژه در ليبراليسم سياسي تا آنجا كه بتوانم هيچ چيزي را بحث نمي كنم كه ميان من و يك فيلسوف يا استاد الهيات اختلاف بيندازد.
* چگونه تصور مي كنيد كه در كار شما، ايده نفع مشترك بازنگري شده است؟ آيا هنوز نفع مشترك وجود دارد؟ چگونه ما از آن در يك ليبرال دموكراسي با قانون اساسي صحبت كنيم كه جمع گرايي يك حقيقت است؟ آيا نفع مشترك حذف يا بازنگري شده است؟
- ديدگاه هاي سياسي مختلف، حتي اگر همه آنها ليبرال باشند، به آن معنا كه از ليبرال دموكراسي با قانون اساسي حمايت كنند، بدون شك فكر نفع مشترك را در بردارند، به اين شكل كه وسايلي فراهم مي سازند كه به مردم اطمينان مي دهد مي توانند از آزادي هاي خود و مانند آن بهره گيرند. راه هاي مختلفي هست كه شما ممكن است نفع مشترك را تعريف كنيد، اما اين يك طريق انجام آن است.
* پس نفع مشترك نفعي است كه ميان همه شهروندان مشترك باشد، يعني نفع هر شهروند و نه لزوماً نفع فراگير.
- نكته اي كه مي خواهم تاكيد كنم اين است: شما مي شنويد كه ليبراليسم فاقد نفع مشترك است، اما فكر مي كنم اين يك اشتباه است. براي مثال، شما ممكن است بگوييد كه اگر شهروندان در يك رژيم مبتني بر قانون اساسي براساس دليل هاي درست عمل مي كنند، پس بدون توجه به آموزه هاي جامع، آنان مي خواهند براي هر شهروند ديگري عدالت وجود داشته باشد.بنابراين مي توانيد بگوييد تمام آنان به يك منظور با هم كار مي كنند تا اطمينان يابند هر شهروندي از عدالت برخوردار است. حال، اين تنها علاقه اي كه همه آنها دارند نيست. اما كاري هست كه همه سعي مي كنند انجام دهند. به زبان من، آنان همه براي يك هدف سعي مي كنند: عدالت براي تمام شهروندان.
* كاري كه شما سعي داريد انجام دهيد يك كاسه كردن تجربه دموكراسي با قانون اساسي و ارائه آن به صورتي است كه اطاعت و رضايت همگان را به همراه داشته باشد.
- بله، من اميدوارم اطاعت و رضايت همگان را به همراه داشته باشد. من سعي مي كنم نشان دهم رژيمي به اين شكل، تحت شرايط خاص و مبتني بر بحث و جدل جمعي خود امكان وجود دارد. اين روش، هيچ پاسخي به سوال ويژه اي را نمي دهد، اما مي گويد چگونه سؤالات سياسي بايد بحث شود.من واقعاً چيزي را شرح مي دهم كه فكر مي كنم فلسفه جمعي در يك رژيم قانونمند نسبتاً عادلانه بايد باشد.
منبع: Commenweal magazine.org

تازه هاي انديشه
...ناگهان مُردم
000810.jpg
سفر به مغرب كائنات (گزارشي برزخي ازجهان فراسوي مرگ) اميد آرام، انتشارات پارسايان،چاپ اول،قم:۱۳۸۴ ، ۱۳۶ص.
«.... ناگهان مُردم. شايد همان لحظه به قدر قرني طول كشيد و شايد آن قرن به اندازه چشم برهم زدني نشد. چگونه آن حس غريب ماورايي را به زنجير كلمات در بند كنم؟ چگونه مي توان لحظه تهي شدن از خود، اما با خود ماندن را براي كسي گفت؟ به لحظه اي ديدم كه ايستاده ام در گوشه اتاق و هيچ- حتي يك ذره- هم احساس بيمار بودن ندارم. به تندرستي خودم يقين داشتم. افتاده بودم آن جا. وسط اتاق. زير روپوشي كهنه و رنگ باخته. حس غريبي داشتم...».
چند سطر بالا آغاز ماجراي سفر به مغرب كائنات است؛ سفري محتوم كه ماجراي آن اينك از زبان مرحوم آقانجفي قوچاني وبا بازنوشت اديبانه و جاندار آقاي اميد آرام روايت مي شود. اميد آرام در بازنويسي «سياحت غرب» نوشته مرحوم آقا نجفي قوچاني كوشيده است معارف ديني مطرح درباره احوال جهان برزخي را به بياني گيرا تر و شاعرانه تر و البته روايي تر روي كاغذ آورد. اين شاعرانگي باعث مغلق گويي و ايجاد فضاهاي سخت تصويري نگشته است. به همين دليل بازنويسي حاضر، بي ترديد، خواندني تر از كار آقانجفي از آب درآمده است. نويسنده داستان اصلي، قوچاني و در پي او، آرام، با استعانت از معارف ديني تلاشي قابل ملاحظه در ارائه تصويري انساني و نه اسطوره اي، از جهان پس از مرگ انجام داده اند و با تأكيد بر مفهوم «دنيا مزرعه آخرت است» و اين كه طبيعت بشر، توأمان، دو وجه خير و شر دارد، به تذكر اين نكته مي پردازد كه بنا به توجه بيشتر انسان به هريك از خير و شر در زندگي دنيايي، زندگي پس از مرگ نيز به همان نسبت تجلي گرايش به خير و يا شر خواهد بود. اصولاً نگارش چنين كتاب هايي بر اين اصل استوار است كه دليلي اصلي ترس از مرگ، نه ترسِ از پايان زندگي، بلكه عدم شناخت از كيفيت مرگ و جهان پس از آن است و مرگ گريزي ناشي از جهل به مفاهيم متعالي دينيِ مطرح شده در زمينه مرگ و آخرت شناسي است.
شايد يكي از قوي ترين نقاط اين داستان، تشخيص نيمه خوب و نيمه بد در دو شخصيتِ به ترتيب «رها» و «سياهك زشت چهره» باشد كه حضور و غيبت گاه و بي گاه آنان حاكي از نوسان بشر ميان دو قطب نيكي و زشتي است.
از سوي ديگر بايد توجه داشت كه ارائه تصوير انساني و تقسيم مفاهيم خير و شر به دو شخصيت متمايز نبايد موجب آن شود كه بپنداريم نويسنده قصد آن داشته است كه قوه تخيل خواننده را محدود به كلمات و جملات خود سازد و در واقع تصوير انساني نبايد با تصوير ساده لوحانه اشتباه گرفته شود. بنابراين، نويسنده ، چه به اشاره يا با تصريحاتي نظير «برق همه چيز غيرمادي بود و هيچ شباهتي با آن حيات جسماني كه من مي شناختم نداشت» (ص۱۳۰)، دست به آشنايي زاديي زده است.
راوي ماجرا پس از مرگ حيرت و وحشت مي كند: «خداوندا، من نوزاد تازه رسيده اين جهانم .زبان ساكنان اين سرزمين را نمي دانم» . اما سرانجام درمي يابد كه «درحقيقت من به خودم رسيده ام. از پل مرگ گذشته ام و به سمت خودم آمده ام» . آن گاه مي گويد: «چه آهي مي كشند آن ها كه دستشان از خودشان خالي است».
راوي مرده قصه ما از سرزمين هاي سياه مي گذرد، وحشت ها و تنهايي هاي بسيار را پشت سر مي گذارد و سرانجام به «شهرشادي ها» مي رسد. او در شهر برزخي شادي ها به آرامشي مي انديشد كه در «سرزمين ديدار» نصيب او خواهد شد: «اين جا برزخ است. تو داري سير برزخي خودت را طي مي كني و در اين سير از لقا خبري نيست. اما صبركن و منتظرباش. سرانجام خوش همه اهل ايمان، لقاي خداوند است».
در مجموع، كتاب با ارائه تصوير از مرگ، نه به عنوان نقطه پايان و نه حتي به عنوان مقطع ديگري از زندگي بشري، بلكه به صورت نقطه آشكارساز لايه حقيقي زندگي بشري، ديد ديگري نسبت به مرگ مي آفريند و علي الخصوص جوانان امروزي كه ممكن است لحن واعظانه را خشك بدانند، مي توانند با مطالعه اين ماجرا، جواب هاي به مراتب نرم تري نسبت به پرسش مرگ به دست آورند.

انديشه
اقتصاد
اجتماعي
علم
شهرآرا
ورزش
|  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  علم  |  شهرآرا  |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |