چهارشنبه ۱۵ آذر ۱۳۸۵
يك  مثنوي  بلند تقديم به پيشگاه ضامن آهو
رؤياي  هشتم 
007548.jpg
طرح : داود كاظمي
سيدضياءالدين  شفيعي
در ميان انبوه شعرهايي كه در اين سالها به تشويق كنگره ها و جشنواره ها سروده مي شوند و جز كميتي درخور، كيفيتي نظرگير به ذخيره شعر مذهبي ما اضافه نمي كنند، برخي از شعرها چهره اي متمايز نشان مي دهند. شعر روياي هشتم ، از اين قبيل است. شعري در ستايش امام رضا(ع) اما نه با لحن منقبتي يا مرثيه اي متعارف، شاعر در اين شعر با روايتي معترض از برخي از نمودها و نمادهاي اجتماعي و ديني در جامعه شيعه امروز و با تلميحاتي به تاريخ رنج هاي امامان شيعه، با امام رضا(ع) به مخاطبتي متفاوت دست مي زند و حتي از منظر روايت شاعرانه برخي از زواياي مقتل امام رضا(ع) را ديگرگونه روايت مي كند. اين شعر سه روز پيش در حرم امام رضا(ع) به همراه 7 كتاب شعر ديگر رونمايي شد و سرودن و ويرايش آن حدود يك سال طول كشيده است. باهم مي خوانيم.
خواب  مطلق 
باران  گرفت  كم كم  و رويا طلوع  كرد
خورشيد نام  تو، غزلم  را شروع  كرد
گفتم  غزل  ولي  به  نظر مثنوي  شدم 
حافظ  اجازه  داد شبي  مولوي  شدم 
دنبال  شمس  گشتن  و هر شب  غزل  غزل 
معشوق  را نديده  مرتب  غزل  غزل 
خواب  و خوراك  از سر شعرم  پريده  بود
عقلي  كه  پاك  از سر شعرم  پريده  بود
***
بيهوده  بود بايد از آغاز ديگري 
مي آمدم  به  سمت  تو با ساز ديگري 
سازي  كه  كوك  مي شد و طوفان  سوار بود
سازي  كه  همصداي  ني ذوالفقار بود
گفتم  كه  ذوالفقار، درست  است  ذوالفقار
ها، دست  ني نوا ز علي ، دست  ذوالفقار
ني  مي زد و زمين  و زمان  خيره  مي شدند
هو مي كشيد، جان  و جهان  خيره  مي شدند
شمشير در مقام  علي  ني  سواري  است 
زخمي  كه  تيغ  نِي  بزند، زخم  كاري  است 
اي  زخم هاي  كاري  صفين  و نهروان 
ني  مي زند علي ، بگريزيد همچنان 
ني  مي زند، جهان  رمه اي  هول  خورده  است 
خود را به  دست  مرتع  شهوت  سپرده  است 
ني  مي زند، هنوز رمه  غرق  خوردن  است 
سرها فداي  يك  دو شكم  كام  بردن  است 
***
رويا تمام  شد، نم  باران  فرونشست 
ني  ناله هاي  مبهم  باران  فرونشست 
رؤيا تمام  شد، و اگر لايقم  هنوز
گفتم  بگويم  اين  كه  تو را عاشقم  هنوز
باران  گرفت  كم  كم  و پاسخ  رسيده  بود
رؤيا دوباره  چشم  مرا خواب  ديده  بود
يك  بار ديگر از رفقايم  جدا شدم 
با عشق  خو گرفتم  و از عقل  واشدم 
عقلي  كه  پاك  از سر شعرم  پريده  بود
خواب  و خوراك  از سر شعرم  پريده  بود
***
مي آمد از چهار جهت  سمت  كوفه ، اسب 
پيچيده  بود بوي  خيانت ، علوفه ، اسب 
پيچيده  بود بوي  خيانت  ميان  شهر
شمشيرهاي  هرزه ي  رنگين  زبان  شهر
در دل  براي  قدرت  و غوغا نفس زدن 
بر لب  براي  حضرت  مولا نفس  زدن 
يعني  درست  مثل  همين  شهر ما شدن 
گاهي  به  هم  رسيدن  و گاهي  جدا شدن 
بر لب  خداخدا و به  دل  مثل  بولهب 
قرآن  به  دوش  بردن  و حماله الحطب 
***
دشوار شد، سخن  به  صراحت  بگو عزيز
حالا كه  فرصتي  شده ، راحت  بگو عزيز
رؤيا كه  جرم  نيست  بگو،  مو به  مو بگو
سر را بلند كن ، به  خودم  روبرو بگو
***
سر را بلند كردم  و خواب  از سرم  پريد
دلشورة  حساب  و كتاب  از سرم  پريد
با خود حساب  كردم  اگر كربلا شود
ميدان  انقلاب  اگر نينوا شود
لابد حسين  تشنه  و تنها نمي شود
قبلاً اگر شده ، شده ، حالا نمي شود
ظهر است  ظهر روز دهم ، ازدحام  شد
تهران  عزا گرفته  و قم  ازدحام  شد
مردم  براي  طبل  و دهل ، سينه  مي زنند
از چار راه  تا سر پُل ، سينه  مي زنند
***
007524.jpg
پرسيدم  از شما و صدا بمب  و بام  بود
ميدان  انقلاب  فقط  ازدحام  بود
راه  اداء كامل  دين  از كدام  سوست 
گم  مي شوم ، امام  حسين  از كدام  سوست 
مقصد كجاست ؟ عاقبت  از ياد مي رود
اين  خط  فقط  به  عشرت  آباد مي رود
عشرت  خطوط  شهر شما را سياه  كرد
خورشيد، راه  آمده  را اشتباه  كرد
آقا! پياده  مي شوم  اينجا كه  كوفه  است 
سرسبز نيست  شهر شما، بي  شكوفه  است 
***
جاي  درنگ ، هلهله  كردند عده اي 
از حرف هاي  من  گله  كردند عده اي 
اين  ازدحام ، هلهلة  اهل  كوفه  است 
نفرين ، هنوز هم  صلة  اهل  كوفه  است 
***
بايد به  خواب  رفت ، جهان  خواب  مطلق  است 
چشمي  كه  باز نيست ، بدان  خواب  مطلق  است 
صحراست  خواب ، تشنگي  بي نهايت  است 
كابوس  و وهم  و هروله اي  در حرارت  است 
خوابي  كه  در حضور تو باشد چه  ديدني است 
در بارگاه  نور تو باشد چه  ديدني  است 
رؤياي  صادقي  برسد هديه ي  خداست 
دشت  شقايقي  برسد هديه ي  خداست 
دشت  شقايقي  است  كه  در محضر شماست 
اين  خواب  عاشقي  است  كه  در محضر شماست 
شاعر بايست ! ياد امام  حسن  چه  شد؟
آن  آتشي  كه  سوخته  در پيرهن ، چه  شد؟
شمشير در نيام  فرومانده ي  غريب ...
خواب  دوم 
درد دلي  كه  در شب  مهتاب  گفته ام 
ديوانگي  است  گرچه  كه  در خواب  گفته ام 
گفتي  بگو ملاحظه ي  اين  و آن  مكن 
شوريده تر شدم  من  و بي تاب  گفته ام 
شوريدگي  امان  مرا عاقبت  بريد
اين  چند بيت  را، هم  از اين  باب  گفته ام 
حتي  غزل  شدم  كه  كمي  معتدل  شوم 
تب  داشتم  مرتب  و از تاب  گفته ام 
تاب  و توان  اين  كه  نگويم  نداشتم 
من  خواب  بودم  و همه  را خواب  گفته ام 
***
حالا كه  فرصتي  است  بگويم  چه  گونه ام 
باران  دويده  است  به  پهناي  گونه ام 
مي خواستم  مرور كنم  بخت  خويش  را
شب هاي  در فراق  شما سخت  خويش  را
شب هاي  دلشكسته تر از آسمان  شدن 
خون  خوردن  و گريستنِ توأمان  شدن 
يك  چشم  اشك  و چشم  دگر خون  گريستن 
ليلا به  خواب  رفتن  و مجنون  گريستن 
***
اين  خواب  چندم  است ؟ يكي  چشم  واكند
شايد صدا رسيد، خدا را صدا كند
ما بي صدا، فقط  به  تو اين  راز گفته ايم 
رؤيا حقيقتي  است  كه  ما باز گفته ايم 
مشهد نه  كربلاست  اگر چند مقتل  است 
داغ  حسين  تا به  ابد داغ  اول  است 
او گفت  كربلاست  جهان ، كربلا شده  است 
مشهد از اين  جهت  به  گمان  كربلا شده  است 
گرنه ، يزيد و شمر به  مشهد نيامدند
هرگز به  سمت  شرق  به  اين  حد نيامدند
اينجا عطش  مزاحم  كام  كسي  نشد
آتش  نگاه بانِ خيام  كسي  نشد
سرهاي  ني سوار، نگشتند گردِشهر
با چشمِ اشكبار، نگشتند گرد شهر
مشهد فقط  ادامه ي  خونين  كربلاست 
يك  ركعت  از دوگانه ي  خونين  كربلاست 
***
فرسنگ ها، غريب  سفر كرد شاه  طوس 
اينجا وضو به  خون  جگر كرد شاه  طوس 
لب  تشنه  بود، ديدن  فرزند را، دريغ 
خونگريه هاي  هرچه  و هرچند را، دريغ 
فردا مناره هاي  سناباد گريه  كرد
انگورهاي  فتنه  كه  افتاد، گريه  كرد
فردا تمام  شهر، غريبانه  مي گريست 
خورشيد مانده  بود، و در خانه  مي گريست 
مشهد، نه ... قتلگاه  رضا شد تمام  شهر
خوني  نريخت ! كرب وبلا شد تمام  شهر
***
حالا تمام  شهر، فقط  قتلگاه  توست 
گلدسته ها:كه  پرچم  سبز سپاه  توست 
حالا حرم  ادامه ي  چشمِ تر شماست 
گنبد نگاه  منتظر آخر شماست 
***
007527.jpg
اين  چشم ها شراب  به  زوار مي دهند
مستي بي حساب  به  زوار مي دهند
وقتي  دلي  شكست  به  مستي  چه  حاجت  است ؟
گاهي  هم  التهاب  به  زوار مي دهند
حجاجِ مشهدي ! به  نظر دل  سپرده اند
خدّامت  آفتاب  به  زوار مي دهند
ديدار ممكن  است ، اگر مشهدي  شوم ؟
آئينه ها جواب  به  زوار مي دهند
***
باران  گرفته  بود كه  بيدارمان  كند
كم  مانده  بود خواب  گرفتارمان  كند
خواب  آخر
باران  گرفت  كم كم  و من  دور مي شدم 
تا شرح  ماجراي  تو، انگور مي شدم 
باريده  بود چشم  من  از ابتداي  شعر
حالا بدون  اشك ...اگر كور مي شدم !
ديدم  كه  در مرام  شما حق  گرفتني  است 
حق  مي دهيد، بايد، منصور مي شدم 

امروز هم  امام ! وليعهد اگر شويد
انگور مي دهند و مجبور مي شدم ....
***
پيكي  جواد را برساند براي  تان 
دعبل  كجاست  نوحه  بخواند براي  تان ؟
آقا عبا كشيد به  سر، دعبلي  نبود.....

نگاه امروز
رؤيا / شعر
حميدرضا شكارسري
هر متن اعم از هنري يا غيرهنري مصالح خود را از همين  جهاني كه مي بينيم و با آن سروكار داريم به دست مي آورد. حتي خود ارجاع ترين متون نيز از اين قاعده مستثني نيستند. در اين متون، خود متن يا نظام نشانه شناسي استفاده شده در آن، به عنوان يك ابژه مورد شناسايي قرار گرفته اند. مثلاً در متون هنري خود ارجاع، پرداختن به عمل آفرينش هنري به عنوان اثر در نظر گرفته شده است يا توجه به فيزيك دال ها بي عنايت به وجوه دلالتي يا معنايي آنها زمينة موضوعي اثر را فراهم مي آورد.
بعضي از متون (بيشتر متون) هنري اما نه تنها مصالح خود را از جهان پيرامون خود به دست مي آورند، بلكه موضوع خود را نيز از تركيب آماده و فراهم شدة همين مصالح در جهان مستند به دست مي آورند. كار هنرمند در اين موارد دست اندازي در منطق علمي - فلسفي اين تركيبات آماده و در نتيجه بازآفريني آنهاست. در حقيقت هنرمند در متون با خودارجاعي زياد به آفرينش جهاني بكر مي پردازد و هر چه قدر خودارجاعي متن كمتر باشد هنرمند در واقع به جاي آفرينش، درجة بالاتري از بازآفريني تجارب اكتسابي خود از جهان درون و پيرامونش را به نمايش گذاشته است.
روشن است كه در هر دو حالت اثر هنري مي كوشد به درجه يا درجاتي از استقلال و خودبسندگي دست يابد. عدم موفقيت در اين كوشش متن را به گزارش مستند ابژه ها تبديل مي كند و از قطب هنر به سمت قطب علم- فلسفه سوق مي دهد.
***
خلاقيت مرز نمي شناسد و هرچه اين مرز ناشناخته تر و در بي انتهاها گُم تر باشد اثر هنري، گوهري والاتر خواهد داشت. طبيعي است كه اين ارزش گذاري به ارزش موضوع اثر هنري برنمي گردد و در ساحتي كاملاَ جدا از ساحت موضوع، طرح مي گردد.
گسترش مرزهاي تخيل اگرچه سري در وجود عصيانگر و شورشي هنرمند دارد اما سر ديگر آن در به كارگيري و حتي ابداع تكنيك ها، شگردها و صنايع هنري قرار دارد. سري در متافيزيك سيال و بي شكلي كه اگر هنرمند در وجود آن كمترين نقش را دارد اما مي تواند با پرورش و پالايش روح خويش بر شفافيت و رواني آن بيفزايد و سري در خردي برخاسته از دانشي خلاق، جوشش و كوششي توأمان و چرا نگوييم عشق و عقل؟
پس گسترش مرزهاي تخيل چندان آسان به نظر نمي رسد و عرق ريزي يكپارچة روح و حتي جسم را طلب مي كند.
در بازآفريني موضوعات مذهبي در آثار هنري، اما علاوه بر اين عرق ريزي دشوار و جانفرسا، مانع ديگري هم در راه گسترش مرزهاي خلاقيت وجود دارد و آن بايدها و نبايدهاي مذهبي است كه در حوزه اي كاملاَ جدا و بي ارتباط با هنر شكل و قوام پذيرفته است. به همين دليل در آفرينش اثر هنري مذهبي نمي توان به يكي از دو ملاحظة هنري يا مذهبي ارزشي بيشتر و برتر داد؛ چرا كه اصلاَ نمي توان ميان ارز ش هاي برآمده از حوزه هاي برخاسته از نظرگاه هاي متفاوت، مقايسه و داوري كرد و حكم صادر نمود. پس هنرمند در اين وضعيت دشوارترين كار را پيش رو دارد. او بايد بين خطوط قرمز شريعت و بي خط و مرزي هنر و خلاقيت هنري، راهي خطير بيابد و پيش رود.
رؤياي هشتم يك غزل- مثنوي با موضوع مذهبي است. اما سيدضياءالدين شفيعي از همان ابيات نخست، تلاش خود را براي ارائه تكنيك نشان مي دهد.
باران گرفت كم كم و رؤيا طلوع كرد
خورشيد نام تو غزلم را شروع كرد
گفتم غزل ولي به نظر مثنوي شدم
حافظ اجازه داد شبي مولوي شدم
شاعر با فاصله گيري ظريفي از متن، سرنوشت شعر را تعيين مي كند. از اين پس باران مي گيرد و رؤيا‎/ شعر بر كاغذ مي ريزد. رؤيا‎/ شعري جنونمند
خواب و خوراك از سر شعرم پريده بود
عقلي كه پاك از سر شعرم پريده بود
آن قدر كه گاه شعر ادامة خود را فراموش مي كند و به جاي بيت، با تك مصراعي، بخشي از خود را به پايان مي برد (از ياد مي برد / سانسور مي كند / به اجرا مي گذارد):
شاعر بايست! ياد امام حسن چه شد؟
آن آتشي كه سوخته در پيرهن چه شد؟
شمشير در نيام فرومانده  غريب …
كه در مورد فوق شاعر با بريدن نابه هنگام شعر، مظلوميت بزرگ و تاريخي امام حسن مجتبي(ع) را اجرا مي كند.
حركت به سمت تو به عنوان محور معنايي شعر (تويي كه به زودي شناسانده نمي شود) حركتي در تاريخ تشيع است. آنجا كه ذوالفقار علي(ع) گرم طوفان سواري است. ولي اين حركت وقتي شعر است كه علي(ع) نوازنده اي است و ذوالفقار، ني و جهان رمه اي هول خورده و خود را به دست مرتع شهوت سپرده. به عبارت ديگر، زبان با بهر ه گيري از منش استعاري برجسته گرديده است.
شمشير در مقام علي ني سواري است
زخمي كه تيغ ني بزند، زخم كاري است
اي زخم هاي كاري صفين و نهروان
ني مي زند علي، بگريزيد همچنان
ني مي زند، جهان رمه اي هول خورده است
خود را به دست مرتع شهوت سپرده است
اين حركت گاه دچار وقفه مي شود، آنگاه كه باران متوقف مي شود و به دنبال آن رؤيا/شعر هم بند مي آيد.
رؤيا تمام شد، نم باران فرونشست
ني ناله هاي مبهم باران فرونشست
حركت اما مجدداً و به زودي تداوم مي يابد، آنگاه كه باران دوباره مي گيرد و رؤيا/شعر باز هم روان مي شود:
باران گرفت كم كم و پاسخ رسيده بود
رؤيا دوباره چشم مرا خواب ديده بود
…. تا اين كه شفيعي يكي از خصلت هاي تقريباَ هميشگي اش را بروز مي دهد؛ خصلتي كه طي يكي دو دهة گذشته شعر انقلاب، خود از اولين بانيانش بود و هرگز هم از آن دل و دست نشسته است: اعتراض ، و اين بار از طريق مونتاژ حوادثي با جغرافياي زماني و مكاني متفاوت.
در اين بين اما صدايي كه صداي راوي نيست، اما صداي شاعر هم نيست، به گوش مي رسد.
دشوار شد، سخن به صراحت بگو عزيز
حالا كه فرصتي شده، راحت بگو عزيز
رؤيا كه جرم نيست بگو مو به مو بگو
سر را بلند كن، به خودم روبرو بگو
انگار كم كم تو پيدا مي شود و صدايش به گوش مي رسد. شاعر هيچ اشاره اي به تغيير صدا نمي كند ولي وقتي با مجوز صدا، اعتراض صريح تر و غليظ تري را به نظم مي كشد، مخاطب به هويت ديگر گونة صدا پي مي برد.
…. گم مي شوم، امام حسين از كدام سوست
مقصد كجاست؟ عاقبت از ياد مي رود
اين خط فقط به عشرت آباد مي رود….
آقا! پياده مي شوم اينجا كه كوفه است
سرسبز نيست شهر شما، بي شكوفه است
***
حتي سيدضياءالدين شفيعي هم مي تواند ملاحظه كاري كند! من اما مي گويم كه ملاحظة شعر را. او انگار فهميده است كه در سطرهاي بالاتر آنقدر صريح و غليظ سروده است كه گاه در دامن شعار لغزيده است. پس معتدل مي شود و براي دست يابي به اين اعتدال به غزل رومي آورد.
شوريدگي امان مرا عاقبت بريد
اين چند بيت را، هم از اين باب گفته ام
حتي غزل شدم كه كمي معتدل شوم
تب داشتم مرتب و از تاب گفته ام
***
و سرانجام تو را مي شناسيم.
اين خواب چندم است؟ يكي چشم واكند
شايد صدا رسيد، خدا را صدا كند
ما بي صدا، فقط به تو اين راز گفته ايم
رؤيا حقيقتي است كه ما باز گفته ايم
مشهد نه كربلاست اگر چند مقتل است
داغ حسين تا به ابد داغ اول است
و سطرهايي بعد با صراحتي بيشتر و البته با تركيب خودكار شده شاه طوس شناسايي تكميل مي شود، اگر چه تقريباَ بلافاصله بهم ريختن كرونولوژي يا زمان بندي افعال، طعم ناخوشايند زبان خودكار را با طعم غريب خود جبران مي كند و به غريبه گرداني زبان و آشنايي زدايي از مفاهيم غيرشعري منتهي مي شود:
فرسنگ ها، غريب سفر كرد شاه طوس
اينجا وضو به خون جگر كرد شاه طوس
لب تشنه بود، ديدن فرزند را، دريغ
خون گريه هاي هرچه و هر چند را، دريغ
فردا مناره هاي سناباد گريه كرد
انگورهاي فتنه كه افتاد، گريه كرد
فردا تمام شهر، غريبانه مي گريست
خورشيد مانده بود، و در خانه مي گريست
و از اين پس عرض ارادت شاعر به امام هشتم اوج مي گيرد. در اين بين، بيت عجيبي توجه مخاطب را جلب مي كند:
باران گرفته بود كه بيدارمان كند
كم مانده بود، خواب گرفتارمان كند
مگر نه اين كه اين رؤيا/شعرمديون باران و خواب، نقش منفي گرفتاري را به عهده مي گيرد و نه عرصة رؤيا/شعر را؟ نمي دانم و مگر بناست همه چيز بر صاحب اين قلم روشن باشد و در اين نوشتار روشن گردد؟

ادبيات
اقتصاد
اجتماعي
انديشه
سياست
شهرآرا
|  ادبيات  |  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  شهرآرا  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |