يكشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۵
نگاهي به قرائت پوپر و نيچه از انديشه هاي افلاطون
فيلسوف
عليه فيلسوف
قاسم فضلي
از چپ به راست افلاطون ، سنكا و ارسطو
010923.jpg
افلاطون را نخستين كسي دانسته اند كه فلسفه را در معناي مصطلح آن، باب كرد. به عبارت ديگر، از افلاطون به بعد بود كه چيزي با عنوان فلسفه در فرهنگ بشري شناخته شد. به همين اعتبار، عده اي كل فلسفه غرب را بسط آراي افلاطون دانسته و يا آن را حاشيه اي بر فلسفه وي تلقي كرده اند. مطلب حاضر تنها به قرائت دوتن از فيلسوفان دوره جديد يعني نيچه و پوپر بر انديشه هاي افلاطون اشاره دارد.
***
قرائت پوپر
پوپر براساس عقل گرايي انتقادي اش (انسان ها موجوداتي عقلاني و خطاپذير هستند و اشتباه مي كنند؛ اما در عين حال مي توانند از اشتباهات خود درس بگيرند) مي گويد: هم سقراط و هم افلاطون مي طلبند كه زمامدار و دولتمرد بايد دانا و حكيم باشد؛ اما اين موضوع براي هر يك معنايي اساساً متفاوت دارد. سقراط اين معنا را درمي يابد كه دولتمرد بايد به ناداني و جهل بارز خويش وقوف كامل داشته باشد. بنابراين سقراط فروتني عقل را تبليغ مي كند. خود را بشناس براي او اين معنا را دارد كه: آگاه باش كه چه اندك مي داني افلاطون برعكس نخوت و تكبر عقلي را تبليغ مي كند.او شرط حكيم بودن دولتمرد را به معني تسلط خردمندان و حكومت حكيمان تفسير مي كند. خواست مشهور افلاطون كه فيلسوفان بايد شاه شوند و شاهان فيلسوف، حاكي از اين معناست. فيلسوفان به شدت تحت تاثير اين خواست افلاطوني قرار گرفتند، شاهان اما احتمالا كمتر.پوپر در جامعه باز و دشمنانش درباره افلاطون مي گويد: پراستعدادترين شاگرد سقراط؛ يعني افلاطون به زودي ثابت كرد كه سست عهدترين مريد اوست. او به سقراط خيانت كرد. چنانكه پيشتر دايي هايش كرده بودند. اين دو، گذشته از خيانت، كوشيده بودند، سقراط را در كارهاي ارعابگرانه خويش انباز سازند؛ ولي ناكام مانده بودند... افلاطون سعي كرد، او را در تلاش براي ساختن نظريه اي پرطمطراق و ناظر بر جامعه اي بسته شريك كند و... خيانت افلاطون واقعيتي است كه براي من جاي شبهه ندارد. همچنين ترديد ندارم كه استفاده افلاطون از سقراط به عنوان سخنگوي اصلي در جمهوري كامياب ترين كوشش براي همدست كردن او با خود بوده است؛ ولي اينكه آيا او آگاهانه دست به اين كوشش زده، مسئله ديگري است.به نظر پوپر افلاطون ناچار شد، ايمان سقراط را در قالب تعبيري نو بريزد و به جامة ايمان به جامعه بسته بيارايد. شايد افلاطون پي برد كه مي توان به تدريج معني جديدي به تعاليم ذي نفوذترين فرد نسل كبير بخشيد و به خود پذيراند كه حريفي كه نيروي چيره گرش جرأت حمله مستقيم را به وي نمي داد، خود يكي از متحدان اوست... من معتقدم كه افلاطون در اعماق جان خود احساس مي كرد كه تعاليم سقراط با مطالبي كه او ارائه مي دهد فرق بسيار دارد و او در واقع مشغول خيانت به استاد است. به گمان من، كوشش هاي مستمر افلاطون براي واداشتن سقراط به عرضه تعابير جديد، از نظريات خويش، در عين حال تلاشي است براي آرام كردن وجدان گنهكار خود او. بارها و بارها افلاطون مي كوشد ثابت كند كه آنچه تعليم مي دهد، چيزي نيست، مگر نتيجه منطقي تعاليم راستين سقراط و سعي دارد از اين راه به خود بپذيراند كه خيانتكار نيست.افلاطون به جاي آنكه با عقل دشمني نشان دهد، عاقلان و روشنفكران را با نبوغ خود فريفت و مسحور كرد و با مطالبه اينكه دانشوران بايد فرمان برانند، سخن به دلخواهشان گفت و قلبشان را به اهتزاز و ارتعاش درآورد و با اينكه استدلالهايش در رد عدالت بود، اما همه مردمان حق دوست را متقاعد ساخت كه مدافع دادگري است.حتي نزد خودش هم كاملا اقرار نكرد كه با آزادي انديشه كه سقراط در راه آن جان باخته بود، مشغول پيكار است . و به همه پذيراند كه به نبرد در دفاع از آزادفكري برخاسته است.با توصيفي كه پوپر از افلاطون مي كند، نتيجه بايد گرفت:اولا، افلاطون به استاد خود كه خلاقيت فلسفي خود را وامدار اوست، خيانت كرده است و از نام او در جمهوري براي به كرسي نشاندن انديشه خود سود جسته است، و كوشيد تا ثابت كند آنچه تعليم مي دهد، نتيجه منطقي تعاليم سقراط است تا از اين طريق خيانت خود به استادش را پنهان كند.ثانيا، افلاطون فيلسوف و متفكر نيست، بلكه يك تبليغاتچي شياد بي باك است.اينگونه نظر كردن به فيلسوف خدا مانندي (به گفته شوپنهاور) چون افلاطون كه هرچه گفت و نوشت به انگيزه نيكخواهي و برخاسته از عشق به شناسايي و حقيقت بود، ريشه در نگاهي ايدئولوژيك به او دارد. ميان انديشه افلاطون و سيستم هاي فاشيستي تفاوت هاي بنيادي وجود دارد. مقصد سيستم هاي فاشيستي همانا دستيابي به سلطه بي چون و چراست؛ اما مقصد افلاطون همانا حقيقت جويي است.
قرائت نيچه 
به طور كلي در نظر نيچه سقراط و افلاطون با طرح نظريه اراده معطوف به معرفت و حقيقت، دست رد به سينه حيات زدند. آنها گرداب تاريخ جهان را به وجود آوردند. آنها با قرار دادن اخلاق در كانون فرهنگ حيات را نفي كردند. سقراط و افلاطون در آثار نيچه به عنوان نويددهندگان اراده معطوف به قدرتي انحطاط آميز قلمداد شده اند؛ اراده معطوف به قدرتي كه برضد حيات قد برافراشته و زندگي را به پاي حقيقت و معرفت قرباني مي كند. در اراده معطوف به قدرت آمده است كه ظهور فلاسفه يونان از سقراط به بعد نشانه اي از انحطاط است. سقراط نمود لحظه اي از ژرفترين تباهي و انحراف تاريخ ارزش ها شمرده مي شود. افلاطون غرايز و انگيختارها را از گستره دولت شهر زدود و به طور كلي سنت هاي روزگار خود و از جمله هنر و زيبايي را از عامل غريزه پاك كرد و از اين رهگذر كوشيد تا بزرگان جامعه يونان كهن را بفريبد. او با به كارگيري ديالكتيك همه پيش انگاره هاي اصيل يوناني را نفي كرد و بدين ترتيب با هر چيزي كه ماهيت هلني داشت به ستيز برخاست.در واقع نقد نيچه به افلاطون به تلقي وي از ارتباط ميان هنر و حقيقت برمي گردد. توضيح آنكه، سقراط و شاگرد او افلاطون، اولين فيلسوفاني هستند كه ميان معرفت و حقيقت پيوند برقرار كردند و مدعي شدند آنچه از ادراك حسي براي آدمي حاصل مي آيد، در واقع به عالم محسوس و دوكسا مربوط مي شود و به طور كلي در عالم معقول آدمي مي تواند به حقيقت دسترسي پيدا كند. هنر به طور كلي در عالم محسوس تحقق مي يابد و با سايه ها سروكار دارد و افلاطون براي روشن كردن مقصود خود در كتاب دهم جمهوري براي نشان دادن ماهيت هنر در مثالي به سه نوع تخت اشاره مي كند. ماهيت تخت كه طبيعت اشيا و دست ساز خدايان است؛ تخت ديگري كه دست ساز نجار است؛ و تختي كه نقاش از روي تخت نجار تصوير مي كند. تخت سوم كه كار نقاش است سه مرتبه از حقيقت فاصله دارد. منظور افلاطون در اينجا قياس كار هنرمندان با فلاسفه است. هنرمندان خود را با اشباح و سايه ها مشغول مي دارند و از صورت ناب حقيقت فاصله مي گيرند. نيچه اين گرايش افلاطون را موجب اصلي قرباني شدن تراژدي در قربانگاه فلسفه دانست و مي گويد: تاريخ تفكر غرب محل كشاكش فلسفه و هنر بوده است، حقيقت فلسفي راه به جايي جز بن بست نيهيليسم و انكار حيات نمي برد و تنها با بازآفريني فرهنگ هنري و به خصوص ساحت تراژيك مي توان از دام اين نيهيليسم رها شد.در پاسخ به نيچه بايد گفت كه، هنر نزد افلاطون به سه معناي تخنه، پوئسيس و ميمسيس به كار مي رود:
الف- تخنه: اين واژه را افلاطون به دو معنا به كار مي برد: فن و دانش. براي مثال، افلاطون در رساله فدر از شاعري ياد مي كندكه تنها تخنه شاعري مي داند و از الهام خدايان بي نصيب است. واژه تخنه به معناي فن و صنعت شاعري يا به سخن ديگر عروض و قافيه است؛ ولي هنگامي كه افلاطون، در پايان رساله ميهماني، مي گويد آنكه از روي تخنه كمدي پرداز است، تراژدي پرداز نيز هست، در اينجا ديگر نمي توان اين واژه را به فن برگرداند. بلكه دانش، برابر مناسب تري براي آن است؛ زيرا هر يك از نويسندگان نمايش نامه هاي خنده آور و نمايش نامه هاي تراژيك با فن نويسندگي آشنايند.تخنه به معناي فن يا دانش مقابل فوسيس يا طبيعت، تريبوس يا عمل روزمره و مبتني بر عادت، امپاپريا يا تجربه و توخه يا اتفاق، به كار مي رود.
ب- هنر به معناي پوئسيس: يعني آنچه هنوز نيست، هست كردن (ميهماني، 205c1 ، سوفيست، 265b8-9) پس پوئسيس به معناي توليد و ايجاد كردن است، چه توليد الهي و چه توليد بشري (سوفيست 265c-e) پوئسيس، به معناي توليد، مقابل پراكسيس است، پراكسيس، به معناي انجام دادن يا اجرا كردن است و نه ايجاد و توليد.
ج- هنر به معناي ميمسيس: نوعي از توليد است (تقليد). (سوفيست، 265b1) ولي برخلاف پوئسيس، توليد اصل يك شيء نيست، براي مثال، آفرينش چيزهايي چون درختان، گياهان و انسان ها به وسيله خداوند، توليد خود چيزهاست، ولي نقش اين چيزها در آب ديگر توليد نيست، بلكه ميمسيس است (سوفيست، 266 bc)
نتيجه اين است كه اولا، تنها پاره اي از شكل هاي ميمسيس مورد انتقاد افلاطون قرار مي گيرد. ثانيا، افلاطون در اين رويگرداني و اعراض از هنر، پرواي آن داشته است كه مبادا هنر به غلبه و استيلاي فرد منتشر بيانجامد و بدين ترتيب خويشتن نامتأصل انسان اصالت يابد و بي آنكه سير ارتقا و انصراف از جهان محسوس كه در معرض فنا و دثور است صورت پذيرد و حقايق ثابته معقول مثالي در نظر آيد، تفكر صورت حصول بندد. اين چيزي است كه در تاريخ تفكر روي داده است و در قرن نوزدهم كي يركگور و در قرن بيستم متفكراني چون كارل ياسپرس و گابريل مارسل و از همه بيشتر مارتين هايدگر ما را به اين نكته تذكر داده اند. اما دليل اينكه او شاعران را به زيباشهر خود راه نمي دهد؛ اين است كه، شعر قدرت داوري ما را درباره  ارزش ها تباه مي سازد. آرمان اخلاقي ما به كلي، به عكس احساسي است كه شعر در ما پديد مي آورد. نياز طبيعي ما به گريه و ناله، كه در زندگي روزانه به زور بر آن غالب مي آييم، با شنيدن گفته هاي شاعر ارضا مي شود: در اين حال جزء شريف روح ما اگر از تربيت بهره كافي برنگرفته باشد، دست از مقاومت بر مي دارد و تسليم جزء زبون و نالان مي شود، و خود را كاملا معذور مي داند زير براي دردهاي ديگران مي گريد نه براي درد خود، و لذتي را كه از همدردي با ديگران مي برد، سود خود مي پندارد.

نگاه
كدام قرائت؟
گروه انديشه- عالم فلسفه، عرصه كشمكش انديشه ها و برخورد آراي گوناگون است. در اين ميان، بسته به گستره و ژرفاي تاثيرگذاري هر فيلسوف بر هندسه تفكر بشري، بررسي، نقد و ارزيابي انديشه ها و آثارش مجال بيشتر و عميق تري مي  طلبد. به طور كلي دو نوع قرائت از انديشه هر فيلسوفي وجود دارد:
۱ - قرائت فيلسوفان
-2 قرائت فيلسوف شناسان
قرائت فيلسوف شناسان نسبت به قرائت فيلسوفان از ارزش بالاتري برخوردار است؛ زيرا فيلسوفان، فيلسوف را براي خود مي خواهند؛ لذا در انديشه او تاييد نظريه خود را مي جويند. فيلسوف شناسان، فيلسوف را آنچنان كه هست، مي خواهند، لذا سال ها در انديشه اش غور مي كنند تا مبادا ديگري را به جاي او بنشانند. ويليام برت، در پاسخ به سئوال بريان مگي كه
فلاسفه آشكارا خوش قريحه و تيزهوش، مانند كارناپ و پوپر و آير، چطور توانسته اند، هايدگر را به تمسخر و تحقير بگيرند و نه تنها در محاوره، بلكه در نوشته هاي منتشر شده هم كارهاي او را به معناي حقيقي مهمل و سخنوري هاي بي معنا و صرفا مشتي الفاظ ريسه شده قلمداد كنند و در خور اعتنا نشمرند؟ مي گويد: متاسفانه هميشه در فلسفه نوعي پيشداوري نسبت به بعضي واژگان انتخابي وجود دارد. بر اين اساس، درباره افلاطون نيز اين دو قرائت وجود دارد: الف) قرائت فيلسوفاني مانند نيچه و پوپر كه با عينك تئوري خود به افلاطون مي نگرند.
ب) قرائت افلاطون شناساني چون
ورنر يگر و برن ييت كه جهدشان مصروف تأمل در تمام اجزاي انديشه افلاطون شده است، يعني قرائتشان از افلاطون، قرائتي ايدئولوژيك نيست.با اين حال، نمي توان نقد فيلسوفانه بر آراي افلاطون را يكسره به كنار گذاشت؛ چرا كه به هر روي فيلسوفان جديدتر از چشم اندازي ديگر و متفاوت از وي (افلاطون) به هستي نگريسته اند. در اين ميان بايد از يك خلط مهم پرهيز كرد و آن اين كه؛ متناسب با دستگاه و نظام فكري هر فيلسوف، مسائل از شدت و حدت خاص خود برخوردارند. بنابراين نمي توان به فرض از فيلسوفي كه دغدغه اش امر ديگري است، انتظار ديگري داشت.

انديشه
اجتماعي
ايران
سينما
علم
كتاب
هنر
|   اجتماعي  |  انديشه  |  ايران  |  سينما  |  علم  |  كتاب  |  هنر  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |