ما شاعري درباره
ايراني كاريكاتوريست موفقيت
-زاگرب كاريكاتور نمايشگاه در
كرواسي
ما شاعري درباره
آشوري داريوش
(1)
روابطي آن پارههاي ميان است ، يعني تماميت يك فرهنگ هر
ساخت داراي هرفرهنگ درنتيجه ، و ، هست همهسويه
ساخت درخورآن (Functious)كاركردهايي و (Structure)
موجوداتاندامدار با قياس در را فرهنگ اينرو ، از.است
داراي همچونآنها كه شمرد ميتوان چيزياندامدار (ارگانيك)
و پيري و وبالش زايش نيز و درخور و كاركردهايضروري و ساخت
علمي شناخت فرهنگ ، كه از شناختي چنين بربنياد.است مرگ
آن يا متناين در نمود آن يا اين وجود از ميتوان است ،
در.آنگشت وجود علت يا دليل وبهدنبال كرد پرسش فرهنگ
علوم قلمرو در چنانكه وجويندگي ، پرسندگي اينگونه
عليتي روابط به نميتوان هميشه برميخوريم ، آن به انساني
از اما يافت ، پديدههادست و عوامل ميان وآزمونپذير روشن
الگوهاي ميتوان (Varstehen) دروني فهم يا درونبيني راه
و ژرف پيوند از كه ديد فرهنگ يك متن در را رفتاري معنادار
معنادار الگوهاي اين.دارد حكايت پديدهها ميان نهاني
شوند ناپديد مدتي اگر و ميشوند تكرار همواره كه رفتاري
آن از حكايت بازميآيند ، ديگري شرايط در بسا بازچه نيز
نظامي رفتار ، پديدار الگوهاي اين كار زير در كه دارد
و انگيزه را آن ميتوان كه است كار در زندگي از ناپديدار
پديدار الگوهاي آن و شمرد پديدار الگوهاي آن پديدآورنده
انگيزه آن كه نقابهاييدانست يا نماهايي حكم در را
ناپديدار انگيزه آن.ميكند پديدار آنها در را ناپديدارخود
و جماعتها و قومها آن از فرهنگها.بناميم ميتوانيمطبع را
را فردي طبعناپديدار كه همانگونه و گروههايانسانياند
ميتوان رانيز قومي طبع ميدانيم ، او رفتارپديدار انگيزه
ميتوان ازاينرو ، .آورد بهشمار آن در جمعي رفتارهاي انگيزه
سخن (Volksgeist) قومي روح ديگر ، يا ، بهعبارت قومي طبع از
در كه ميآورد پديد را ويژهاي رفتاري الگوهاي كه گفت
است زينده جمع يك نخست ، قوم ، .ميشوند تكرار پياپي نسلهاي
زندگي پهنه در را خود زادآوري و زناشويي پيوند راه از كه
در را خود زندگاني نسلها شدن جانشين با و ميبخشد دوام
زندگي يك تنها زندگي اين اما.ميدارد نگاه پايدار طبيعت
و فرهنگ ، فضاي در كه انسانياست زندگاني بلكه نيست ، طبيعي
پايه بر كه زندگانياياست فرهنگ ، .دارد جريان آن بنياد بر
در چنان را طبيعي زندگي آن سپس اما ميرويد ، طبيعي زندگي
و معناها و ارزشها دايره در يعني ميگيرد ، فرو خود
به را طبيعي زندگي كه ناشايستهايخود ، و شايست و انگيزهها
كه درميآميزد چنان آن وبا برميكشد فرهنگي زندگاني ساحت
هرگز بسا چه و دشواريميتوان به انساني رفتار درقلمرو
بلكه كرد ، جدا ازرفتارفرهنگي را طبيعي رفتار نميتوان
همانرفتاربهنجار فرهنگي هر پهنه در رفتارطبيعي
.است هرفرهنگ در رفتاري سنجههاي و برحسبارزشها (normal)
خاستگاه همچون ازغريزههايطبيعي كه همانگونه نتيجه ، در
خاستگاه از ميگوييم ، ميتوان سخن زنده موجود ناپديداررفتار
.كرد ياد بهعنوانغريزههايفرهنگي نيز رفتارهايفرهنگي
در پايداريشان و رفتاري نمودهاي برخي فراواني بنابراين ،
ژرفترين با بنيادي پيوستگياي ميبايد فرهنگ فضاييك
بهعبارت.باشد آنداشته فرهنگ و قوم يك باطن هستييا لايههاي
يك فراواني ميان است رابطهاي چه كه پرسيد ديگر ، ميتوان
آن؟ بنيادي شخصيت و قوم يك ميان در رفتار الگويويژه
برخي من ذهن در كه است بهفرهنگ رهيافتي چنين پايه بر
چه:ميپرسم ازجمله ، و.ميجوشند فرهنگما درباره پرسشها
در شعر چيرگي يا شاعران و شعر فراواني ميان رابطهاياست
و ما؟ بنيادي ياشخصيت فرهنگ باطن و ايراني فرهنگ فضاي
است؟ نسبتي چه ما قومي طبع با را ما شاعرانه طبع يا ،
(2)
تحليليميطلبند روش و پرسشهايعلمياند پرسشها چنين اما
هوايشاعرانه -و -درحال و زبانشاعرانه به نميتوان و
هرچه تجربهخود موضوع به ميبايد شاعر.داد پاسخ آنها به
و بشناسد خود عاطفه و حس تمامي با آنرا و باشد نزديكتر
اما كند ، بيان نماد و استعاره و تمثيل و تصوير زبان به
ميبايد ميطلبند ، علمي تحليلي پاسخ كه پرسشها چنين براي
فاصلهاي (Obget ابژه) پرسيده و (Suget سوژه) پرسنده ميان
ميان ميبايد همواره فلسفي و علمي جوينده و پرسنده.باشد
و پرسندگي ابژه يا موضوع با پرسنده سوژه مقام در خود
ارزشهاي و وعاطفه حس آنكه تا بگذارد فاصلهاي خود پژوهش
فضاي درون به يكراست نتوانند او پيشداوريهاي و اخلاقي
و آرزوها و هوا -و -بهحال را آن و درآيند پژوهش
و علمي پژوهشاوبيالايند اخلاقيات حتي و نفسانيات
صورت آزمايشگاه ، همچونفضاي پالوده ، فضايي در فلسفيميبايد
را پژوهنده سوژه يا نظري عقل فضاي روشني چيزي تاهيچ گيرد
بردن باز وفلسفي علمي پژوهندگي زيرا.نكند تار-و -تيره
همهچيز آنجا در كه -است طبيعت ساحت در مشاهده دستاوردهاي
يا -ثابت جهان روش ساحت به -است ناپايدار و درآميخته
جدا چيزها همه درآنجا كه مفهومها و ايدهها -ثابت كموبيش
.ميايستند يكديگر از
حوزه در (obgectivisme)عينينگري براي فاصلهگذاري اين
اما ميگيرد ، صورت طبيعيبهآساني علوم و طبيعت شناسايي
ما از پرسشها و باشد دربارهما پژوهندگي كه آنجا
فاصلهگيري باشند ما ودرباره شوند مربوط بهما و برخيزند
فاصله.ناممكن اگرنه دشوار بسيار كارياست عينينگر نگاه و
علمي وجدان سرد چشم با بيرون از را خود و خود با گرفتن
كه شاعرانهاي وجدان براي بويژه دشوار ، كارياست نگريستن ،
عاشقانه و ميزند پرسه خود عواطف فضاي در عاشقانه پيوسته
گريزان علمي وجدان عينيتجويي و سردي از و مينگرد خود به
دريافتن از يا ميدهد آن به تن دشوار بسيار و بيزار و است
چه شاعرانه وجدان و علمي وجدان زيرا.است بيبهره يكسره آن
آنهم رفتن ، ديگري به يكي از و يكديگرند روياروي و ضد بسا
دشوار سخت باشد ، دو آن از يكي از آكنده كه فرهنگي فضاي در
.است
(3)
بهعبارت يا ، ماست رسانهفرهنگي عاليترين و مهمترين شعر
وجدان كه پرزورترينبردارياست و اصليترين روشنتر ،
جهانبيني و انديشه احساسو رساندن و آفريدن ايرانيبراي
كه نيست بردار يك رسانهتنها اين اما.است خودبرگزيده
باشد ، نداشته اثري ميبردهيچ خود با كه چيزي درماهيت
تناسبي رسانه و خبر اينجاميان ذات ، در يا اساس بلكهدر
وسايل از ميشود درك احساسيا شاعرانه بهصورت آنچه هستو
و احساس بهعبارتديگر ، .نيست جدا آن وگزارش بيان
يعني شاعرانه ، بارسانه ميتوان تنها را دريافتشاعرانه
براي را شعر زبان ادبيما سنت در چه اگرشعر ، رساند
امير مدح بردهاند ، خواه بهكار گوناگون وكارهاي چيزها
يا آموزاندن وعلم زبان يا گفتن نكته و يالغز وزيري يا
براي دكان ديوار بر دوبيتي چسباندن حتي يا اخلاقگفتن درس
آگاهي براي حمام ديوار بر يا بهنسيهبران دادن هشدار
درست شعربهمعناي مقوله در هيچيك اينها اما ، .امانتسپاران
ميكند قوميتراوش مزاج از اگرچه نيست ، باريكانديشانهكلمه و
خود اين و بيازمايد را خود ميخواهد شاعرانهاشهمهجا طبع كه
فضايفرهنگي در شاعري و شعر نشانههايچيرگي از ديگر يكي
ايراني وجدان چرا پرسيدنيكه پرسشياست اين باري ، .ماست
خود فرهنگي عاليترينرسانه و مهمترين راهمچون شعر
ديگر به بسيارنسبت فاصله با شاعران ، وچرا برگزيده
ايراني چهرههايفرهنگ مهمترين آفرينندگانفرهنگ ،
سعدي براي كهايرانيان شيدايي -و -شور واينهمه بودهاند
در البته ، -روزگار اين در و ميدهند نشان فردوسي و حافظ و
شاملو ، براي بمثل ، همچنان ، -ديگر اوضاعي و هوا - و - حال
مهمترين همچون را شعر ما چيست؟چرا براي و روست چه از
فروپيچيده ما ، كه اكنون آيا برگزيدهايم؟ خود فرهنگ رسانه
و آمده برزبان پرسشهاي بسي درگير گمخود ، -در -سر كلاف در
است نرسيده آن هنگام آيا دربارهخودايم ، نيامده زبان بر
برابر در را پرسشي چنين كلاف از سررشتهاي گرفتن براي كه
نهيم؟ خود
-علم اهل فيلسوف ، -فرهنگ اهل از ديگر نوع هر از بيش چرا
اين ما ، به هنر نزديكترين اين ميپرورانيم؟ شاعر
و ذوقانگيزترين اين ما ، جان با هنر درآميختهترين
كاركرد چيست؟ آن ماهيت چيست؟ ما براي ما پركششترينهنر
و -شعر اينكه وسرانجام چيست؟ آن انساني و شخصيتي ، اجتماعي ،
ميآيد؟ كار چه به -شعر بويژه ، اينهمه
(4)
بناستبراستي اگر -پرسشها چنين به گفتن پاسخ براي اما
ميبايد چنانكهگفتيم ، -بجد پاسخي خور در بجد باشد پرسشي
و گزيد دوري وعواطف احساس عالم از شاعري ، و شعر از
پاسخ و پرسيدن اينگونه.برخود آسانگيري هرگونه از همچنين
جدي ، مردماني كار است ، مدرسه رياضتكشاناهل كار طلبيدن
آسان خود بر را كاري هيچ كه تحليل و منطق اهل سختگير ،
سختگير و جدي علم اهل و فيلسوف يك وجدان با.نميگيرند
چيزرحم هيچ به علم راه در كه شد روبرو آنها با ميبايد
هستند هماگرچه شاعران ميان در.خود به جمله از نميكند ،
و شعر در كه وپژوهش بحث و درس و مدرسه اهل از كساني
كار دست آن از وپرسشي پژوهشي اما ميپژوهند ، ادبيات
كه نميگذارد شاعرانهشان غرور كم دست زيرا.نيست ايشان
قبيله در كسي اگر اما ، و!بگذرد ذهنشان از پرسشهايي چنين
پي در دردمندي و نياز سر از و بجد شاعرپروران و شاعران
شعر همه يااين چيست؟ ما ميان در كهشعر باشد پرسش اين
اين حضور به گهگاه و ميكند؟ چه ما با و چيست ما ميان در
درد يك از نشانهاي همچون زمانه ، اين در ويژه به شعر ، همه
را شاعرانه گدازهاي-و-سوز و نالهها و باشد نگريسته ديرينه
در ميخواهد كه است كسي باشد ، ديده جان دردمندي نشانه
يك تنها زيرا دانش ، يكدوستار باشد ، دانشجو شاعران قبيله
.كند پرسش چيزها چيستي از ميتواند دانش دوستار
(5)
چه نيستندو دانش شماردوستاران از شاعران چرا اما ، و
ماجمله دانش ميگويند ، دفتر چرا آناناند؟ دشمن بسا
.بود دانا دل قصد در و ديدم جهان زيراكه مي؟ به بشوييد
قصد به ايشان كه چرا نميآيد ، كار به را شاعران دانش دفتر
است اينجهان بلكه نيامدهاند ، آن بر چيرگي و جهان با جنگ
كه بناست زيرا.است ايشان داناي دل درقصد همواره كه
حق در ازليست يكحكم اين باشند قرباني و شهيد ايشان
و عاطفي و حسي بينهايت هستند مردماني آنان.ايشان
عاشق و جنوناند ستايشگر.آن پرواهاي و عقل از پرهيزنده
آتش دل در پيوسته ابراهيموار دارند خوش.گداختن و سوختن
دانايي.ميآموزاند چنين را ايشان ايشان داناي دل.باشند
دانايي.دانش داناييدوستاران جز.ديگريست جنس از ايشان
تا بنشينند بايدميشود ايشانالهام به جايي از -ايشان
خودشان دست چيزشان هيچ.بيايد سراغشان به الهام فرشته
را دانش.دانشجوست دانش امادوستار.بياختياراند.نيست
اراده مردآورد چنگ به را آن تا ميدود آن پي از ميجويد ،
دانايي.ديگريست جنس از او دانش.تسخير و چيرگي اهل و است
دفتر و برايشان بسا چه شاعراناست شاعران دانايي جز او
سپردندفتر با بزرگترينهاشان.زدهاند خندهها دانششان
بسا چهرسيدهاند خويش الهامي معرفت قله به آب به دانش
پيشه ديوانگي ازينرو و را دورانديش آزمودهاندعقل
و حق با لاابالي هستند مردماني اما ، كوچكانشان ، و كردهاند
يا ميانمايه گفتارهايشاعرانهاي و پيكر-و-بيدر عاطفهاي
دوستار اما ، و !ميآيند چهكار به نميداند كس كه بيمايه
و برهاني عقل كردن باتيز و عاطفه و حس زدن بند با دانش
مايههاي آوردن گرد و ديدارچيزهاست رهسپار مشاهدهگر چشم
را چيز همه چون-و-چند تا ميپردازد دانشرا دفتر.دانش
و كاربردي دانش كه اوست دانش دفتر درون از.كند ثبت آن در
قبيله ازينرو ، .چيرگياند ابزارهاي كه برميآيد تكنيك
شاعران قبيلهي و چيرهاند شاعران قبيله بر دانش دوستاران
يا باشد مردمشناسي خواه اوست ، علم ابژههاي از خوديكي
غول اين چنگال در كه هنگامي شاعران قبيلهي اما ، .شرقشناسي
از شكوه و شاعرانه نالههاي -و-آه جز ميشوند اسير قدرتاش و
از زيرا بكنند؟ ميتوانند چه ياتاريخ يازمان گردون
.بيخبراند او قدرت راز از نتيجه ، در و او دانش دفتر
آن كار از سر ويژه به درنميآورند ، آنان كار از سر اينان
شناخت از كه ترسناكي آنخركاري پيگيري ، و انضباط و جديت
همه آن.نميشناسد خستگي پيگيرياش و درنميگذرد چيز هيچ
البته آوردن تاب را شب مشق و صبح درس و وظيفه و تكليف
با زور به ميخواهند كه هنگامي اينرو از.دشوار سخت كاريست
بسا چه و زوركي كارشان شوند آشنا دانش دوستاران دانش دفتر
آسانگيريهاييست آن خلاف كار اين !درميآيد كار از خندهدار
شاعر نخستين.برميآيد ايشان زندگي شاعرانه حكمت از كه
فرمولبندي چنين را زندگي شاعرانهي حكمت اين ما تاريخ بزرگ
:است كرده
شاد چشمان سياه با شادزي
!باد و فسانه جز نيست جهان كه
.گفتهاند را همين بيش-و-كم نيز ديگر شاعران همه و
(6)
بحثي حكمت از را ذوقي وحكمت است شهودي روح شاعرانه روح
دارد ميانه بيشتر تصوف و عرفان با ازينرو ، .ميدارد دوستتر
زاهدانه خشكدماغي از و است تردماغ.مدرسه اهل خشك جديت تا
.گريزان برهاني ازعلم و شهوديست علم اهل.بيزار عالمانه و
.شاعرانه شهود در.ميداند راچوبين استدلاليان پاي
پديدار خود نمود زيباترين در خدا و زبان كه است عارفانه
.است شاعرانه زبان اشراقي جان براي زبان عاليترين.ميشوند
از كه ميافتند جهاني دام در شاعران قوم اين كه هنگامي اما
و تحليل قدرت زيباييپرستي ذوق و شمشهودي جاي به ايشان
ميدهد؟ روي چه ميطلبد ، پژوهنده باريكنگر وذهن استدلال
مقامشهيد در شاعران قوم كه است آن ميدهد آنچهروي
بهناليدن آغاز دانش قبيلهياهل ستم دست از تاريخ
قبيلهي تاريخي دانش از كي چيز كه وروشنفكراناش ميكند
چرخ گردش از شكوه جاي به بار اين آموختهاند را دانش اهل
كه ميپردازند تاريخ چرخ گردش از ناله-و-آه به فلك
سر پشت بودهاند غوطهور خوش خواب در كه را ايشان كارواناش
حق در را تاريخي اينستم امااست رفته پيش و گذاشته
بهباهوشي شاعران قبيلهي كرد؟ ميتواند جبران كس چه ايشان
عالم مردمان باهوشترين را خود چهبسا و مينازند خود
گره گشودن در چرا هوش اين كه نيست معلوم اما ميدانند ،
.است ناتوان وجودشان تاريخي
شاعران قبيلهي و است كار در همچنان زاد-و-زه زنجيره اما
كه مشكلاتي كلاف اماميپروراند و ميزايد بيشتر شاعران باز
همچنان پيچاندهاند او پاي و دست بر دانش قبيلهدوستاران
با كه است گرههايي اينها زيرا.ميشود پيچيدهتر و پرگرهتر
كه نوعي همان از.گشود ميتوان دندانعقل و تدبير دست
قبيله اماپروراندهاند خود براي و دانشدارند دوستاران
تاريخ ، شهيد اين بر حسرت و پردرد نگاهي با شاعرانهمچنان
آنچهاكنون.ميكند شاعرانه موره زنجه و مينگرد خود ، به
بلندنگر شاعرانه روح آن نه ديگر رواست فرمان او در
و بلندي از پايهاي چنان به كه روحي ;است خروشو.پرجوش
با و وانهاده را خود خداي از هراس كه بود رسيده هستينگري
و كشيده حقارت و پردرد روحيست بلكه ميباخت ، عشق نرد او
روحي خود ، جهان و خود كار در درمانده روحي چشيده ، خواري
به و ميزند عربده خيابان در آن از پارهاي كه پاره ، چند
و خزيده خلوتي به ديگرش پارهاي و ميگويد سخن شمشير زبان
روز و شب عالم همه وابرهاي برده خود تنهايي سردرگريبان
بار كه سومي روحيستجهان او روح -ميگريند دلاش در
ديگر روح اين.ميكشد دوش بر را عظيمي درماندگي و دردمندي
درماندهي روح كه نيست ، خدا پيشگاه عاشقدر پرجوش روح آن
.است تاريخ پيشگاه در ورشكستهاي
برنميتواند خود درد درمان عهده از تبهگن شاعرانه جان
.نتواندكرد چاره سرودن شعر را او تاريخي درماندگي.آمد
اين از را او آنچهآمد نتواند كار به را او درماني-شعر
به او.است حكيمانه خرد بخشيد ، ميتواند رهايي درماندگي
تنهايي در انسان اين قير ، از دريايي ميان از ناليدن جاي
-خلق سوي از دستي نه و خدا سوي از دستي نه كه شدهاي رها
ميتواند گونه چه است ، دراز سوياش به -او دومين خداي اين
...شود؟ چيره چاكاش-چاك روان خورده زخم عواطف تمامي بر
همان شناخت اين و.شناخت ياري به تنها عقل ، ياري به تنها
روزگاري آنچه.پروراندهاند دانش كهدوستاران است چيزي
جاودانگي افقهايي و بود ما ميان در روح عظمت و بزرگي مايه
پربار و شگرف بس ادبياتي ميگشودو ما روي به را بيكرانگي و
ديگر خود تبهگني روزگار در امروز آورد ، فراهم ما براي
بدان امروز آنچه.باشد آفريننده مقياسها آن به نميتواند
كه شاعران قبيله از دردشناس فيلسوف است ، فيلسوف هست ، نياز
گنگي و باشد شناخته خود در را شاعرانه درد و شاعرانه روح
.كند بدل فيلسوفانه زبان گويايي به را شاعرانه زبان
ايراني كاريكاتوريست موفقيت
-زاگرب كاريكاتور نمايشگاه در
كرواسي
كاريكاتور بينالمللي نمايشگاه در ايراني كاريكاتوريست يك
دريافت را داوران هيات ويژه جايزه شد موفق كرواسي -زاگرب
.كند
اين دوره سيزدهمين در خود كاريكاتور با ديواندري علي
.بود شده برگزار اكولژي موضوع با كه كرد شركت نمايشگاه
كشور از 30 كاريكاتوريست نمايشگاه 130 اين مسابقه بخش در
.بودند كرده شركت خود اثر با 340 جهان
در جنگ علت به ساله وقفه 3 يك از بعد جهاني نمايشگاه اين
به برندگان اسامي.سرگرفت از را خود كار بالكان شبهجزيره
برنده كرواسي از اوژانيك توميسلاو -از1 ترتيبعبارتند
-نقره 3 مدال برنده روسيه از تونين سرگي طلا 2ـ مدال
علي -برنز 4 مدال برنده اكراين والاديميركازانوفسكياز
ولاديميراس -ويژه 5 جايزه برنده ايران از ديواندري
كرواسي از ماجيك ژوزف -ويژه 6 جايزه ليتواني از برسينواس
-ويژه 8 جايزه ازكرواسي ميهاتوف موسيمير -ويژه 7 جايزه
.ويژه جايزه كرواسي از پوهين زدنكو
:دريابيگي نگارخانه
اسلامي حميد چوبي كارهاي دهقانيو سوزان نقاشي نمايشگاه
قدس ، شهرك.تا 20 ازساعت 16 خرداد ، تا 13 از 8 عرب
.تلفن8094398.شماره 1165 دوم ، كوچه فاز 3 ،
:صدر نگارخانه
ساعت 9 از خرداد ، هفتم قباديتا فرازمند نقاشي نمايشگاه
حسينيه مقابل دكترشريعتي ، خيابانتا 20 و 16 تا12
.ارشاد ، تلفن2227976
كمالالملك گالري
بر خطاطي قالب در رضافاضلي محمد هوتن اشعار نمايشگاه
ساعت از خرداد ، تا 24 از 18.حيدرپاشا توسط...و سفال روي
:تلفن.پلاك 31 ششم ، بوستان پاسداران ، خيابانتا 21 17
.2580053
:والي گالري
و تا 12 ساعت 10 از تا 12خرداد ، گروهي نقاشي نمايشگاه
:تلفن. پلاك 86 خدامي ، خيابان ونك ، ميدان.تا 19 16
.8047698
:ثمر هفت نگارخانه
از.خرداد تا 13 اكبر مشهديعلي اعظم نقاشي نمايشگاه
پنجم ، كوچه نور ، مطهري ، كوه خيابان.تا 20 ساعت 16
.شماره 25 ، تلفن8731403
آريا نگارخانه
ساعت 15 از.خرداد شيبانيتا 13 فيروزه نقاشي نمايشگاه
زرين بهشتي ، كوي راه ازسه بالاتر عصر ، ولي خيابان.تا19
.تلفن8716401.شماره17
|
|