سخن در افقگشايي و زيبايي
خداوند
وپژوهش انديشه دفتر در شبستري محمدمجتهد استاد سخنراني
رمضان 1376
بر كه تاثيري و خداوند كلام دريافت چگونگي:جستارگشايي
نحلههاي مجادلهبين و نزاع محل گاه همه مينهد ، آدميان
است ، بوده ديني علوم دانشمندان و علما و فكري گوناگون
اعتقاد و برايمان دليل را صوريقرآن خواندن صرف گروهي
منتهاي قرآن ، آيات صحيح تلاوت در اينان.دانستهاند آدميان
روايتقاريان به را قرائتها اختلاف و ميدارند رامبذول سعي
معاني بر است ممكن حتي و ميكنند رعايت اسلام صدر هفتگانه
.بيخبرند قرآن روح و جان از اما شوند واقف آيات ظاهري
آمده (جمعه سوره) قرآن در ايشان بيانحال در تمثيل برترين
:است
از درعمل و گرفتند دوش بر تورات علم بار كه آنان وصف
بر كتاب بار كه ماند خري به مثل در نبردند ، بهره آن بركات
[.نباشد گرانباري جز بهره آنهيچ از را او و]نهند وي پشت
:است سروده شيوا زباني به را فوق آيه مثنوي در مولانا
خواه نان آن خدا ، گويد سالها
كاه بهر از كشد مصحف خر همچو
اسفاره ايزديحمل گفت
زهو نبود كان علم باشد بار
احمالشان تن اهل علمهاي
احمالشان دل اهل علمهاي
و معتقدند درون عشق و كهبرايمان كسانياند دوم گروه واما
.نميدانند كافي گشايي افق براي را قرآن صوري خواندن
را ، درون و عشق كه است زمرهكساني در حافظ الغيب لسان
:ميداند صورت و ظاهر بر اولي
حافظ بهسان ورخود فرياد ، به رسد عشقت
چاردهروايت با بخواني زبر قرآن
يا و
اوفتد جانت و دل به حق عشق نور گر
شوي خوبتر فلك آفتاب كز بالله
خود درسخنراني شبستري مجتهد محمد دكتر دانشمند ، استاد
را خداوند سخن فردي وقتي كه است معنا اين گشودن پي در
و سرشت در ميپذيردو آن از تاثيري چه ميشنود و ميخواند
ميدهد؟ايشان رخ تغييراتي چه وي فردي اجتماعيو رفتار
ازديگر آن تفكيك و خداوند سخن از مراد نمودن باز ضمن
شنونده كه باشد خداوند سخن ميتواند سخني است معتقد سخنها ،
روزمرگيها از را وي و برد فراتر محدوديتها از را
افق كه است مرحله اين در.افكند بيرون وجودش وتنگناهاي
را مقام عالي خوانندگان شما توجه.است انسانگشوده دروني
.ميكنيم جلب مطلب بهاين
را سخن كدام داردكه اختصاص مطلب اين به ما بحث اول بخش
بخش.ناميد خداوند مشخصاتيميتوانسخن چه با و دليل چه به
خداوند سخن زيبايي منشا كه نكتهميپردازد اين به آن دوم
زيباست؟ خداوند چراسخن و چيست
از بسياري تفكر به وقتي چيست؟ خداوند سخن از منظور
خداوند سخن آنها نظر در ميبينيم ميكنيم ، نگاه گذشتگانمان ،
سخن واقع در آنها.ايجادميكند خداوند آنرا كه است سخني
انسان سخنخداوند سخن و انسان سخن ;ميكنند قسمت دو به را
.ميآيد بوجود خداوند بهوسيله خداوند سخن و انسان بهوسيله
ميگويد ، خداوند كه سخني مشخصه كه ميشود سوال آنها از وقتي
حدوث سخنخداوند مشخصه:ميگويند چيست؟ انسان ، نه و
اين متداول قوانين ازچارچوب خارج و غيرمعمولي و غيرعادي
را راه همين معتزله متكلمان مثلاسخناست آن بودن جهان
با كه است سخني خداوند سخن:گفتهاند آنها.رفتهاند
تعبير.ميشود شنيده نبي شنوايي دستگاه در خدا ارادهمستقيم
نبي كه است نظميافتهاي صداهاي خدا سخن كه است اين آنها
خود نظميافته صداهاي ايجادكنندهاين و ميشنود را آنها
سخن ميخواست اسلام پيامبر وقتي بهطورمثال.است خداوند
خود كه سخناني و ميآورد بهوجود را سخن آن وي خود بگويد ،
دستگاهشنوايياش در كه سخناني اما بود ، او سخنان اوميگفت
-قرآن آيات -ميشنيد را آنها خودش تمهيد و اراده بدون
يا عبور كانال يك نبي شخص تصور ، دراين.بود خداوند سخنان
منظوم اصوات صورت به سخنرا خداوند ، .هست دستگاهگيرنده يك
ديگران به و ميگيرد آنرا نبي گيرنده دستگاه و ميآفريند
.ميخواند ديگران وبراي ميگيرد را آيات مثلا.ميدهد تحويل
است قبول قابل معني اين به سخنخداوند آيا پرسيد بايد حال
كلياذهان نگاه يك در اين؟ يعني خداوند گفتسخن ميتوان و
.كردهاند درك چيزي چنين را خداوند سخن معناي عمومنيز
كه اشكال يك;زياديدارد اشكالات خداوند سخن از فوق تصور
كه كنيم فرض هم اگر كه ايناست است ، وارد تصور اين بر
به شخصي تجربه يك با بتواند راميشنود ، سخن كه نبي خود
خداوند سخن ميشود گفته او گوش در آنچه كه برسد مسئله اين
آنچه كه ببرند پي اينمسئله به ميتوانند چگونه ديگران است
.است خداوند سخن ميخواند آنها براي پيامبر
حوادث استاز حادثهاي ميشنويم نبوت مدعي از ما كه سخني
از و نپرداختهام را سخن اين خود من ميگويد اوجهان اين
سخن خود او كه را مطلب اين ما.است رسيده من به خدا طرف
بپذيريم او از قرائني وجود دليل به ميتوانيم نپرداخته را
سخني كه شده موجب مجهولي علل كه دارد وجود احتمال اين اما
با.بداند خداوند سخن را آن وي و برسد نبوت مدعي سامعه به
مخلوق معناي به سخن را ، سخن آن نميتوان احتمالي چنين وجود
.دانست خداوند مستقيم
اين گوينده كه ، باشد اين آنها عقيده وقتي بگوييد است ممكن
پيامبر وقتي نميگويد ، دروغ و است ومعصوم پيامبر سخن
سخنان حتما پس است خداوند سخنان سخنان ، اين ميكند اعلام
ديني تفكر در اينكه براي است ، ناقص بيان ايناست خداوند
را خداوند سخن وي كه است دليل اين به نبي ، بودن نبي ما
پس.است نبي است ، خداوند سخن حامل چون نبي ميگويد ، باز
اين از و جهت اين از نيز را خداوند سخن كه گفت نميتوان
سخن ميگويد شخص اين كه است ، خداوند سخن ميگوئيم راه
ميآيد لازم فلسفي دور كنيم نگاه گونه اين اگر.است خداوند
ميگوئيم كسي به ما كه گفت نميتوان.است باطلي دور كه
وقتي هم بعد و ميگويد باز ما به را خداوند سخن كه پيامبر ،
سخن ميشنويد ، كه سخني اين دليل چه به كه ميشود سوال ما از
را سخن اين كه را شخص اين اينكه براي بگوئيم ، است ، خداوند
بر نيز ديگر اشكال يك فلسفي لحاظ از.ميدانيم نبي ميگويد
كه حوادثي كليه كه است اين آن و وارداست تقسيمبندي اين
يك صورت به را آنها ما و درميآيد حادثه صورت به ما براي
به ميشويم ، مواجه آن با و ميكنيم احساس يا درك حادثه
بخش دو به حوادث تقسيمبندي و است خداوند به مستند گونهاي
خداوند به مربوط مستقيما و اختصاصا بخش يك اينكه گفتن و
لحاظ به است خداوندمرتبط به غيرمستقيم ديگر بخش و است
تصور اين كه است اين آنها وخلاصه دارد متعددي اشكالات فلسفي
كساني و نيست سازگار باريتعالي ذات كاملبودن مطلق با
.خداوندميدانند به مستند يكسان را حوادث همه كهخداباورند
در.باشيم داشته ديگري تصور خداوند سخن از هستيم ناچار پس
كه است سخني خداوند سخن كه ميكنم مطرح را تصور اين اينجا
را خود انسان توجه اين در و ميكند خداوند متوجه را انسان
.مييابد خداوند مخاطب
من.ميدهند توجه خداوند رابه ما كه هستند سخنان از بعضي
.ميدهم توضيح را اينمطلب
بيروني افق يك كه گونه همان.دارد دروني افق يك انساني هر
خودمان منظر نهايي قسمت در و آسمان در را آن ما كه دارد
دروني عالم و فضايدروني به مربوط افقدروني.جستجوميكنيم
كه است سخني خداوند سخن.ميكند زندگي آن در انسان كه است
دورتر بسيار ميدهدو وسعت و ميشكافد را عالمدرون اين افق
بگوئيم ميتوانيم ترتيب بدين.ميبرد است بوده كه آنچه از
خداوند سخن ميگذارد شنونده در كه اثري به سخنبنا يك
دادن توجه اثر ميگذارد شنونده در يكسخن كه اثري اگر ميشود
خواه ;است خداوند سخن آنسخن ، باشد گشايي افق و خداوند به
.انسانديگري دهان از ويا شود شنيده نبي دهان از آنسخن
واسطه چند با اينكه نيست ، ميشودمهم شنيده كسي چه از اينكه
حياني ، و سنتهاياديان داخل در.نيست مهم نيز ميشود شنيده
سخنان موسسان و - بنيانگذاران و آغازگران پيامبران
وبعدا شنيدهاند را خدا سخن آنها نخست و بودهاند خداوندي
افق شنيده اسلام پيامبر مثلا كه سخن آن گفتهاند ديگران به
نوع گشاي افق سخن آن از ما است شده گشوده سخن آن از او
.نبي به خداوند اشاره يعني وحي ;ميكنيم تعبير وحي به خاص
عادي افقاست شده گشوده نبي افق نبي به خداوند اشاره با
سخن آن مسلما.است شده مبدل نبوي و وحياني افق يك به وي
چطور؟ ديگران امابراي.است بوده خداوند سخن پيامبر براي
برآنها كه ميشود سخنخداوند نيز ديگران موقعيبراي سخن آن
نداشته گشايي افق اثر اگر.باشد داشته افقگشايي اثر نيز
زيبا و فصيح كه هم هرقدر منظوم اصوات و كلمات آن باشد
در است سخني ;نميشود خداوند سخن ديگر انسانهاي باشد ، براي
سخنهاي ساير ميان در است زيبايي سخن سخنها ، ديگر ميان
در كه اثري با كه است ، سخني خداوند سخن پس ، ميگوئيمزيبا
آن چرا بپرسيد است ممكن حال.ميشود تعريف ميگذارد انسان
خداوند به اشاره استسخني ممكن ميناميم؟ خداوند سخن را
اما بگشايد افق خداوند سوي به انسان براي و باشد داشته
خداوند به را وآن گذاشت خداوند سخن را آن نام ميشود چگونه
براي سخني كه كساني كه ، است آن مطلب اين سر.داد نسبت
گشوده خداوند سوي به آنها افق و ميشود خداوند سخن آنها
افق حادثه اين در - خود در را خداوند اثرگذاري ميگردد ،
ارتباط يك سخن شنيدنآن در آنها.ميكنند تجربه -گشايي
يك كه ميكنند راتجربه خطاب يك ميكنند ، راتجربه خطابي
خودانسان شونده خطاب.دارد خطابشونده يك و خطابكننده
رانيز خطابكننده او اما.راميشنود سخن كه است مستمع
در و است ها ماوراء آن كنندهايكهاز خطاب ميكند تجربه
هست ، خطاب.نيست مخاطب سطح در خطابكننده اين.نيست دسترس
و عارفان از بعضي تعبير اگر و ديگر كلي به جايي از اما
.است ديگر كلي به خطابي و سخني ببريم بكار را متالهان
مرا نيز من دوست.بكند خطاب من به هم من همسايه است ممكن
خطاب مورد را دانشآموز نيز معلم يا و دهد قرار خطاب مورد
يا زيبا هنري اثر يك.خطاب تا داريم خطاب اما ;دهد قرار
كه همچنان.ميدهد قرار خطاب مورد را شما و من سخنزيبا يك
قرار خطاب و اشاره رامورد شما و من هم معمولي سخن يك
ويران مرا ميشنوم معمولي سخن يك كهاز خطابي اما ميدهد ،
من با وجودم سطح در ونمياندازد من جان در آتش و نميكند
مقابل در ساعت يك وقتي كه حالي در ميكند برقرار تماس
وجود اثرسراسر آن ميكنم تماشا را وآن ميايستم هنري يكاثر
از قطعهاي وقتي.ميسازد ويران مرا و ميكند تسخير را من
تاملميكنم ، آن در و ميخوانم را مولانا يا حافظ اشعار
باز ميكنم كشف آنهست در كه را پنهاني و پوشيده نكتههاي
گشوده من دروني افق موارد اين همه در.است همين مسئله
.است چنين اين است خداوند سخن از ناشي خطابيكه.ميشود
بارگاه از دورها ، آن از شخصي ميكند سخناحساس آن مخاطب
جايي از و است محبت نزاهتو و پاكي سراسر كه جايي از قدس ،
.ميگويد سخن وي با ماست زندگي معمولي سطح اين از غير كه
ناتماميها ، با زندگياش معمولي سطح كه ميداند انسان
وقتي بنابراين.است آميخته ديگر چيزهاي خيلي و محدوديتها ،
فراتراز خطابكننده كه مييابد در تجربه ، اين محتواي در
به محدوديتهايش ، از رفتن بهبيرون نيز را محدوديتهاستاو
و ميكند ، دعوت وجودش تنگناهاي و روزمرهگيها از رفتن بيرون
و خداوند سخن سخن ، آن كه درمييابد و ميبخشد معنا او به
دروني افق كه است مرحله اين دراست خداوند خطابكنندهنيز
مطلق هستي شوريده و نگران انسان و است شده گشوده انسان
.است حيرت نوعي افق گشودگي اين.است شده خداوند يعني
.نميشوند دچارحيرت كه هستند هم كساني اما
است شده شناخته آنها براي چيز همه ميكنند فكر كه كساني
دعوي است ، عالم ميكند كهدعوي كسي.نميشوند حيرت دچار
رازي دارد ، دراختيار را چيز همه و چناناست و چنين ميكند
در كه انسان شود متحير كه ندارد ، اووجود براي
دهنده تكان معلومات اصولا و نميخورد مقابلمعلوماتتكان
كه چيزي درباره معلوماتياست است تكاندهنده آنچه.نيستند
نمايي متناقض وضع چنين.آدمينميافتد چنگ به چيز آن خود
انسانفكر طرف يك از آن در كه وضعي است ، تكاندهنده كه است
ديگر طرف از و دارد خودش چنبر در ميداند كه را آنچه ميكند
درست در كه -هنري يا ياعلمي كلامي يا فلسفي اصل -آن ميبيند
انسان كه مبدا آن از است وحكايتي نمادي تنها دارد
هر كه هستي ، واقعيت آن يعني چيست آن بگويدحقيقت نميتواند
آن ميكندنميتواند تلاش عارف يا و فيلسوف يك هنرمند ، قدريك
.بياورد چنگ به را
هم و ميداند هم;كه ميگيرد قرار وضعي چنين در انسان وقتي
ظاهر هم او براي حقيقت نميفهمد ، و وهم ميفهمد هم نميداند ،
وجود تمام با پنهان هم و است آشكار هم باطن هم و است
چه آدمنميداند كه اينجاست.ميآيد اينجا حيرت.تكانميخورد
خبراست ، چه هستي نميدانددر كه ميكند پيدا وضعي است ، خبر
:ميگويد حافظ با همصدا وچيست هستي اين نميداند
نقش بسيار ساده بلند سقف اين چيست
نيست آگاه جهان در دانا هيچ معما زين
چيزي يعنيهيچ بكند جلوه معما اگر كه نكنيم اعتراض
ميان هست تفاوت خيلي اما چيزينميدانيم ، بله ، .نميدانيم
كس آن با يا ميكند جلوه معما او براي هستي اين كه كس آن
تا ياصد تا ، ده در را معرفتهستي كل براي ميكند خيال كه
واقع در كسي چنين است تمام قضيه و كرده مشخص فلسفي اصل
وي براي خودش وجود حتي و كههستي كس آن امانميداند
ديگر دانستنيهاي با دانستن اين اما ميداند ميكند رازجلوه
گفته سقراط.نميدانيم كه است اين دانستن اين دارد ، تفاوت
ابنسينا.نميدانم كه ميدانم كه است اين مرحله استآخرين
در دل:است كرده موضوعاشاره همين به زيبا شعري نيزدر
.شكافت موي ولي ندانست موي يك قدر /شتافت بسيار اينباديه
حيرت اين اما ميكند ايجاد حيرت خداوند سخن گشايي افق پس
قول به.دوست به پشت حيرتي نه است دوست سوي به حيرتي
نباشد حيراني كه جز /اين ضد گه و بنمايد چنين مولاناگه
كه چنينحيران بل /اوست سوي پشتش كه حيران چنان نه دين كار
كه حيراني نوع يك است قسم دو به حيراني.دوست مست و غرق
كه ديگر نوع و است كردن دوست به پشت و اعراض يا و گيجي
خداوند سخن شنيدن از ناشي حيراني.است شدن دوست مست و غرق
.است دوم قسم از
شود ، شنيده هركس دهان از سخني حيرت از وضعيتي چنين در
طراحان پيامبران گفتم كه همانگونه البته است خداوند سخن
روند در را سخناني چنين و سخنانياند اينچنين آغازگران و
را سخني نبي اينكه صرف به اما گفتهاند ، ديني تاسيسسنتهاي
نيز افقگشايي اثر آن در بلكه نميشود خدا سخن سخن ، گفتهاست
فتوحات در نيز عربي ابن را مطلب اين.باشد وجودداشته بايد
كتاب در من و است آورده ميكند معني را وحي كه آنجا مكيهاش
كردهام نقل را وي سخنان از بخش اين سنت و كتاب هرمنوتيك
.كنند مراجعه آنجا ميتوانندبه علاقهمندان و
هركسي حلقوم از خداوند سوي به افقگشايياش تاثير با سخن پس
:است خداوند سخن شود ، شنيده
بود عبدالله حلقوم از گرچه /بود شه از آوازها همه اين
جاهايمختلف در -اثرگذاري -مطلب اين به هم مجيد قرآن در
.است شده تصريح
اشاره سورهمائده آيه 83 به ميتوانم نمونه يك عنوان به
الرسول الي انزل اذاسمعواما و:است آمده آن در كه كنم
ربنا يقولون الحق من منالدمعمماعرفوا تفيض اعينهم تري
معالشاهدين فاكتبنا آمنا
نازل پيامبر به را آنچه وقتي كساني ميشود گفته آيه اين در
از اشك حق به كردن پيدا معرفت جهت به ميشنوند شده
.ميشود سرازير چشمهايشان
سخن مسئله به استدلالهايفلسفي و رياضي محاسبات با آنها
را آدم اشك كه رياضي و فلسفي راههايبودند نرسيده خداوند
.نميدهد وي به تكاني و نميكند جاري
افقگشا اگرسخن كه كنم نتيجهگيري ميخواهم توضيحات اين از
امريا باشد ، ميخواهد چه هر سخن اين محتواي نباشد حيرتزا و
رامنتقل خدا سخن ميخواهند كه كساني.وعيد يا وعده نهي ،
علمي محاسبات چه كه بيفتند فكر اين به نبايد كنند
ذهن در تبليغاتي سخنهاي ساير مانند سخن اين تا انجامدهند
...و ايدئولوژيسازي و القايي تبليغي ، شكل به.بنشيند طرف
خدا سخن نميتوان اما داد ، قرار تاثير راتحت اشخاص ميتوان
كه كرد بيان زباني به ميشود را سخنانديني.نمود منتقل را
و شود زده تبليغ بشود ، زده بشود ، ايدئولوژي شده القاء طرف
تاثيرگذاري با تاثيرگذاري اين بگيرد ، اما قرار تاثير تحت
كه است اين غلط اينتاثيرگذاري.دارد تفاوت خداوند سخن
كه را امري آن شود گونهعمل همان ميخواهيد شما كه آنگونه
ميكنيد ، شما راكه نهياي آن و بياورند جا به ميكنيد شما
آن به شماميخواهيد كه را عقايدي و اصول آن و نشوند مرتكب
.معتقدباشند عقايد اصول همان به و بكنند فكر عقايد اصول
سخن كردن منتقل اينها اما كرد ميشود را كارها اين
و اطاعت هر و نهي و امر قبول هر و عقيدهاي هر.خداوندنيست
با و باشد ديني ظاهرش اگرچه ندارد ، ديني تسليميماهيت
.باشد شده القاء حديث و قرآنروايت آيه خواندن
دارد ادامه
|