آشوبي شهر شيوهء
حافظ امنيتي مشكلات بازنمود و بررسي
نگذاشت آشتي جاي و فرمود آزارها رقيب
شد؟ نخواهد گردون سوي سحرخيزان آه مگر
معاصر پژوهي حافظ عمر كه -مقاله و كتاب خروارها ميان از
همچون اثري هيچ بيشك -است نموده پربار نه اما پربرگ ، را
و شناسايي در ;غزل اندي و همينچهارصد و حافظ ديوان
رند اين اثيري و مبهم زندگي نادانسته رخنمودهاي شناساندن
.بود نتواند موءثر و مفيد پرآوازه
عصر اجتماعي مناسبات و زيستگاه حافظ ، روزگار شناخت درباره
كم منابع ميرود ، شمار به مغول خونبار تاريخ از كهبخشي او ،
سياسي موقعيت زمينه در همچنينماست روي معتبريفرا وبيش
و احوال و اوضاع و مضافات ، و مشخصفارس طور به و عجم عراق
تمام در كه -مظفر آل و آلاينجو حاكميت به مربوط رويكردهاي
"نسبتا و كهن متون نيز-بودهاند مسلط شيراز بر حافظ زندگي
.است دست در اعتمادي قابل
خواندمير قبيل از هم ، بعد دوره مورخان اينكه ديگر نكته
قابل منابع ، همين از استفاده لحاظ به حبيبالسير ، در
تمام جرات و اطمينان با رو اين از هم.نيستند اعتماد
براي تاريخي مرجع ومعتبرترين بهترين كه شد مدعي ميتوان
ديوان مانند آنعصر ، ادبي و شعري متون حافظ ، عصر شناخت
عليالخصوص و -سعدي حتي -كمال ، فرغاني ، سيف خواجو ، اشعار
.بود تواند زاكاني عبيد وتعريفات رسالات و لطايف
روشنفكرانه بيان و اجتماعي ، موقعيت دليل به ما ، حافظ اگر
به خود زمانه تاريخي حوادث از صريحي تصاوير خود درايهام و
مولانا ;او تالي و دوست همتا ، كه باك چه است ، نداده دست
كنايه و تعريض و طنز و طعن قالب در عبيدزاكاني الدين نظام
لحاظ به عبيد.برداشتهاست روزگار اجتماعي مفاسد از پرده
.-(شيراز754ه سقوط هنگام به اينكه سبب به و شخصيتي ويژگي
چهار ديكتاتوري دوران تمام در و گريخته ديار اين از (ق
مشكل "طبعا و برده سر به تبعيد در محمد ، سالهمبارزالدين
سياسي ، اجتماعي ، مناسبات توانسته نداشتهاست ، امنيتي
، نظيري كم صراحت با را تاريخايران ميانه مذهبي و فرهنگي
بدين هم.نمايد وتحريفيبيان تعريف و تعارف كمترين بدون
متقن دركنارپژوهشهاي البته -عبيدزاكاني مولانا آثار اعتبار
عصرمغول ايران ارضي مناسبات و "كشاورزي" همچون مستندي و
اوضاع شناخت منابع اعتمادترين قابل از -پطروشفسكي نوشته
.ميرود شمار به ق.-ه هشتم قرن واحوالاجتماعي
و انگيز حيرت سخت طنزي با كه لطيفه ، چند اين در كنيد تامل
عبور آدمي جان اعماق از گرفته زنگار دشنهاي مانند تلخ ،
وجايگاه مردم تار و تيره روزگار از وتصويريواقعي ميكند
كه زماني.ميدهد دست به سياسي ، مذهبي رهبران عوامفريبانه
خلوت به چون كه كسانيميشود و بيعمل علماي وعظ محل مسجد
مينالد قرآن محمدحافظ شمسالدين چون آزادهاي و...ميروند
:كه
مگير خرده شدم خرابات به زمسجد گر
شد خواهد زمان و است دراز وعظ مجلس
ياد به آيد ، دانسته بدرستي حافظ كار ارزش اينكه براي
پدرش از روزي شجاع ، شاه كه را خواندمير حكايت اين آوريد
!زدهاي حد خود دست به را نفر هزار آيا پرسيد مبارز امير
.باشد اندي و هشتصد:گفت
قلدري امير با مقابله در حافظ هنر كه داشت اذعان بايد
ارزشهاي از تنها نه عبيد ، با مقايسه در مبارزالدين ، مانند
توجه با بلكه است ، برخوردار بيشتري شناسي زيبايي و شعري
شجاعت و شهامت بزرگوار ، دو اجتماعياين و فردي موقعيت به
سبب اين به.هست افزونترينيز اعتبار و غلظت داراي حافظ
متعاقب و ق.-ه سال 754 به شيراز سقوط از پس حافظ كه روشن
در اينجو ابواسحق شيخ شاه خود وممدوح دوست شدن كشته
لحظه يك و مانده ديار آن در بزرگ ديكتاتور حكومت تماممدت
مدتي عبيد كه آن حال.است نشسته افشاگري مبارزهو از دست
جلاير آل دربار و تبريز به سقوطشيراز شدن حتمي از قبل
از و تبعيد در گفته ي"مبارز" اختناق عليه چه هر و گريخته
افتد ، خطر سلامتشبه و امنيت كه آن بدون است ، گفته دور راه
بر ومو مييابند ملموس شكل شرايطي در ماجراها اين
كه ميكنند راست معاصر آزاديخواهان و مصلحان تنمنتقدان ،
حافظ ارادت از محمد ، مبارزالدين بيگمان نشانسازيم ، خاطر
غزلهاي "حتما و بوده مطلع اسحق خودابو دشمن به نسبت
حاجي سيرتش نيك ومستوفي شيخ شاه درباره حافظ سپاسگونه
حتي ابواسحق ازقتل پس حافظ گذشته اينها ازشنيده را قوام
خود دوسويه و بيامان ومبارزه نكرده اختيار خاموشي لحظه يك
انتقاد و ابواسحق ، رثاي در سوگواره غزلهاي شيوه به را
واعظ و صوفي چاپلوسان خيل با مظفري حاكميت ازتماميت
امنيتي مشكلات كه است منظر همين از.است پيشبرده به درباري
روشني به مينموده تهديد را حافظ لحظهجان هر كه خطراتي و
:شعرهاي.ميآيد دانسته
ماند نخواهد غم ايام كه مژده رسيد
ماند نخواهد هم نيز وچنين نماند چنان
آيد مي نفسي مسيحا كه دل اي مژده
ميآيد كسي بوي خوشش زانفاس كه
" خزان تنعم و ناز" رسيدن پايان به از حافظ اميدواري حاصل
:كه است شرايطي در "خار شوكت و دي باد نخوت" و
شهر همه بر بال است گشاده جور عقاب
نيست تيرآهي و گوشهنشيني كمان
طرفي كز بود عشاق ز خاليست شهر
بكند كاري و آيد برون غيب از دستي
حاكميت طرف از فقط حافظ كه داشت درنظر بايد ديگر سوي از
سرسخت مخالفان جرگه در بلكه است ، نميشده تهديد وقت سياسي
و واعظان و زاهدان و صوفيان از طيفوسيعي وي درشت و ريز و
و كشيده صف نيز درباري مزد دينبه شيخان و فقيهان و مفتيان
خواجه قتل چهبسا و وآزار اذيت براي بهانهاي و فرصت مترصد
شكمبارگي به مالاوقاف و تمغا از كه كساني خشم.بودهاند
:تصوراست قابل ذيل بيتهاي شنيدن از ميپرداختهاند ،
معاش برگ و ساز تمغاست زر از كه مرا
كنم شرابخواره رند چراملامت
داد فتوا و بود مست دي مدرسه فقيه
اوقافست مال ز به ولي ميحرام كه
خيل با حافظ پيگير مبارزه درباره معين محمد دكتر شادروان
:است كرده اشاره متحجران و مغزان خشك رياكارانو
انتقام براي...نبود حافظ ذوق با موافق زهدريايي فشارهاي"
در اوميگيرد انتقاد باد به را ايشان ريايي زاهدان از
بودند قشري و خشك كه مردمي ميان در و متعصب عصري
"...ميزيست
مفاسد با جبهه دو در حداقل حافظ كه ميشود مشخص بدينترتيب
حساب طرف جبهه يك در.است بوده درگير خود اجتماعيروزگار
حاكميت به تاختن ضمن كوشد ، مي خواجه و وجهلند جور حكام او
.بپرهيزد است ، ستمكار چه باهر همصحبتي از ;ايشان
و قشريون با حافظ رفت ، ذكرش آنچنانكه دوم ، جبهه در
آن از حافظ چه اگر.است بوده مواجه خود ، عوامفريبانروزگار
و طنابدار حلاج ، بهسان كه هست زيركيبرخوردار و رندي درجه
با و نسپارد معاندان بهاختيار يكسره را خود نازك گردن
سهروردي ، و امثالعينالقضات شهادت تاريخي هويت از استفاده
اما بازگذارد ، مبادا روز براي مفري و گريزگاهي همواره
طراحي و ازپيشداوري محكوميت براي نيز او بههرحال
.است گذاشته بهجاي مدرك و !!ضعف نقطه كافي شده ، بهاندازه
آنهمه و حافظ قلندري روحيه و ملامتي گرايشات ديگر عبارت به
و والاترين به حافظ كه -شريعت و مذهب مظاهر واستهزاي عناد
عشق جان اعماق از قرآن يعني آن مايه و متعاليترينپايه
يا و ملامتيون جرگه در حافظ كه بدينسببنيست -ميورزيده
ابزاري "صرفا حافظ ذوققلندرانه !هرگز.است بوده قلندران
مرتضوي دكتر بهقولرنگارنگ رياكاران با مبارزه براي است
و مي همهاز اين ميپرداخت ، نثر به شعر بهجاي حافظ اگر"
صوفيان و شيخان همه به و نميزد دم مغان پير و ساقي
بلكه نميتاخت تسبيح و سجاده و خرقه و زاهدان و وامامان
در كه نيستند بيش رياكاراني مشايخ و اينصوفيان:مينوشت
وجود با و گستردهاند مردمفريبي رياكاريو دام اخلاص لباس
خود نفس بند در هنوز مقامفنا به رسيدن و نفس تهذيب ادعاي
خداست به وصول درراه آفت بزرگترين كه غرور و كبر و اسيرند
".است چيره آنان قلوب بر
هجرت يا تبعيد
بگرفت سكندر زندان وحشت از دلم
بروم سليمان ملك تا و بندم بر رخت
او ديوان از غزلياتي به مستند كه حافظ زندگي حوادث از يكي
.است آن از ناشي عواقب و شجاع شاه با درگيري موضوع است ،
:است شده شيراز ترك از ناگزير ما شاعر ماجرا اين بهدنبال
بس نيكخواهت سفربخت رفيق دلا
بس راهت پيك شيراز روضه نسيم
و داشته شيراز به عجيبي علاقه حافظ است ، دانسته كه همانطور
.است نكرده خوبان پركرشمه شهر از سفر عزم رغبت به هيچگاه
يك نبايد -نيست ترديدي آن تحقق در كه -را يزد سفر لذا
حافظ اجباري سفر يا تبعيد.كرد تلقي عادي سفر يا و پديده
:غزل در كه يزد به
شما رخشان روي از حسن ماه فروغ اي
شما زنخدان چاه از خوبي روي آب
بيداري احتمال و "قرب بساط از دوري" به آن در و شده مطرح
درحدود 764 قوي احتمال به رفته ، اشارتي بختخوابآلوده مجدد
غزل نزول شان معين دكتر شادرواندادهاست روي ق.-ه
را آن سرودن مكان و شجاع باشاه حافظ درگيري را فوقالذكر
شاه با حافظ دستغيبدرگيري.ع بهعقيده.است دانسته يزد
كه طبيعياست و پيوسته بهوقوع -ه سال 767 از پس شجاع
بر كار بهتدريج و كشيده طول سالي سه دو يادشده ماجراي
مسافرت عزم و شده سخت شيراز در او اقامت و گشته شاعردشوار
.است نموده
امنيت شجاع شاه و حافظ درگيري سبب به اينكه در صورت هر به
است شده شيراز ترك به مجبور و افتاده مابهخطر شاعر
اعماق از خطر احساس و ناامني شوم وبوي رنگ.نيست وسوسهاي
:بيت در ;ميشود بهروشنيديده دوران ، اين شعرهاي
روم خانه سوي به غربت منزل اين از گر
روم فرزانه و عاقل روم كه آنجا دگر
داشته چشم تبعيد از بازگشت بعدي حوادث و امكان به شاعر
بهدر سالم جان مهلكه اين از اگر كه نكته اين طرح و است
مسائل حل به فرزانهوار و زد نخواهد آب به بيگدار ديگر برد
.پرداخت خواهد
شاه و حافظ درگيري و كدورت زمينههاي و جزئيات درباره اما
حافظ ديوان در دوپهلويي سند حتي شفاف ، دليل و بهشاهد شجاع
گفته ماجرا اين چهساني و چرايي پيرامون وآنچه برنميخوريم
شيرازي انجوي روانشاد.ندارد چندانمحكمي اساس است ، شده
:مينويسد حافظ فاضل همشهري
آمدن كار روي با شيراز انگشتشمار آزادگان و حافظ خواجه"
علم از حمايت و آزادگي به متظاهر مردي شجاعميپنداشتند شاه
زاده آن ليكن.است رسيده حكومت به استبدادچشيده تلخي كه
و گرفت درپيش پدر روش و راه مدتيكوتاه از پس نيز استبداد
كه رسيد بهجايي كوششمتملقان به او خودرايي و خودبيني كار
شعر در است ، امارتبرخوردار شكوه و جلال از چون ميكرد تصور
غرور وادي ودر همگاناست سرآمد هم كياست و ادب و سياست و
را شهرتخواجه و روزافزون نفوذ نتوانست كه رفت پيش آنجا تا
بر كند ، تحمل ميتابيد آن بر فارسي زبان كه اقطاري در
با چون و شمرد بالاتر شاعري در را خود و گرفت نكته شعرحافظ
راهنمايي به و گرديد آزرده شد روبهرو شاعررند طعنه
توطئه تمهيد با ميبردند اولقمهاي خوان از كه فقيهاني
.برآمد خواجه بيحرمتي و آزار درصدد
مدرس ، محمد شمسالدين خواجه كه بود چنين توطئه ظاهر صورت
:است گفته و شده موعود روز و قيامت منكر قرآن وحافظ مفسر
خانه به كه نوشتهاند.فردايي بود پسامروز از اگر واي
خاندان.خواندند محاكمه بهمجلس را او ريخته شيراز خواجه
آثاري جرم ، مدرك ميانبردن از خيال به بيمزده و ترسان او
نابود بود انديشهبشري تراوشهاي عاليترين زمره در كه را
وبه خردمندي و زيركي با حافظ.بردند ميان از و ساخته
آن از و ساخت دور خود از را تهمت تايبادي شيخ راهنمايي
تيره ابرهاي را فارس افق كه دوراني در.برد جانبدر مهلكه
فكر آزادي و عدالت جانبخش نداي تاريكساخته ، شقاوت و ظلم
آدمنمايان و سفله دلقكان شيرازجولانگاه شهر و مانده خاموش
خورشيد حافظ خواجه نيستاگر تعجب جاي است ، شده فرومايه
و باشد خودبيمناك جان بر حقيقت و حق منادي و معرفت آسمان
:بگويد اندوه و حيرت با
نيست اينم از بيش و ايام نميخرد هنر
!متاع كساد بدين تجارت به برم كجا
لعل دل در زند موج خون كه آنست جاي
بازارش ميشكند خزف كه تغابن زين
ولي راستان دل به خود جان ز سيرم
نميرسد فرمان كه چاره چه را بيچاره
نام كه داشت انتظار نبايد نكبتبار احوال چنان در البته
آن كتب در او همعصران با وي روابط و عمري سوانح يا حافظ
كه هم خواجه آثار از مقدار همين.باشد شده منعكس زمان
".است شبيه كرامت و اعجاز چيزبه هر از بيشتر مانده باقي
ديوان تدوين عدم موضوع اهميت بر تاكيد ضمن شاملو ، احمد
روايت نقل با وي ، خود دست به و حيات زمان در شيراز ، خواجه
ثبت را شجاع شاه و حافظ مجادله تفصيل به كه حبيبالسير
:گويد است ، نموده
خطر در سختي به خويش عمر آخر ثلث در "ظاهرا و بارها حافظ"
را گروهي آمده ديوان مقدمه در كه شهيد كلمه افتاده ، حتي
پافشاري البته ".آوردهاند بهقتل را كهحافظ است كرده معتقد
فوق واژه اينكه بر اصرار و كلمهشهيد بر معاصر سترگ شاعر
به باتوجه است ، "مقتول"مترادف حافظ كنيه و لقب كنار در
شهيد ، كاربردواژه درباره كدكني شفيعي دكتر دقيق تحقيق
اعتبارچنداني ديگر امروز "حق راه در كشته" ،"مقتول" سواي
از ماجرا شرح و طرح و تشكيك همه اين با اما.ندارد
عرفات در اوحدي آنچه به استناد با":است شنيدني زبانشاملو
نه:كه برد ميتوان راه حقيقت اين به است العاشقينآورده
اين نه و است حافظ غزلهاي كمال و صورتتمام موجود غزلهاي
.او غزلهاي همه شامل ديوان
يا بيخطر سرودههاي مشتي تنها رسيده ما دست به كه اينها
و اين به ميتوانسته كه غزلهايي از است ابياتي.كمخطراوست
و اشعار آخرين كه است اين ماجرا وحقيقت دهد نسخه آن
به ادري بيت اهل مصداق به خانهاو اهل كه حافظ ديگر غزلهاي
و بودهاند آگاه بهخوبي خطرناكيشان و آنها وجود از مافيه
بزرگ مرد بيافتدبايد دشمنان دست به اگر كه ميدانستهاند
اصليغزلهايش نسخههاي همراه انگارند شده نابود را خانواده
".است رفته ازميان وي دستنوشتههاي و اوراق مجموعه در
(ص 4 شيراز حافظ مقدمه)
قراگوزلو محمد دكتر
|