سراسر در (ع)علي ميلاد جشنهاي
كشور
و گفت در
(ع) علي سخن ازرشهاي
ابوالقاسم دكتر استاد با گو
امامي
غريب راهگذر
درباره پارسي شاعران سرودههاي
(ع)علي
خطابههاي از گزيدهاي
حيات حقيقي معني
(ع)مولاعلي
سراسر در (ع)علي ميلاد جشنهاي
كشور
اميرالموءمنين خجسته زادروز آستانه در:معارف گروه
را خود جهان ، شيعيان و ايران مسلمان مردم ،(ع)علي
.ساختهاند آماده عارفانه سروري و جشن در شركت براي
ساير و ايران سراسر از همشهري خبرنگاران گزارش به
از اغتنام با متقيان مولاي شيفتگان جهان ، كشورهاي
و سخنراني و جشن آيينهاي فرخنده ، مناسبت اين
برپا مختلف مراكز و مجامع و مساجد در مجلسآرايي
آموزشهاي و حيات تاريخ با آشنايي ضمن و داشته
اين وصفناپذير ، شعفي و شادماني با اميرالموءمنين ،
از بسياري همچنين.ميدارند گرامي را پرشكوه جشن
و بسته ازدواج پيمان مناسبت ، همين به نيز جوانان
گرامي روز اين بركت به را خود مشترك زندگي آغاز
سبب نيز كتاب هفته با مبارك روز اين تقارن.ميدارند
دانشوران از دعوت با نيز فرهنگي و علمي مراكز تا شده
به مربوط آثار و ديني كتب در بررسي و بحث به علما ، و
مختلف محلههاي و خيابانها.بپردازند (ع)علي امام
جشن 13 تدارك و شيريني تهيه با مردم و شده آذينبندي
.ميگويند تبريك يكديگر به را مبارك سالروز اين رجب ،
جليل:نقاشيخط -علي يا تو ولاي به ام زنده امروز )
(رسولي
و گفت در
(ع) علي سخن ازرشهاي
ابوالقاسم دكتر استاد با گو
امامي
اميرالموءمنين تولد سالروز رجب ، سيزدهم فردا ، :جستارگشايي
آرماني خصايص و فضايل همه تبلور كه بزرگمردي.است (ع)علي
درك با شيعيان بهويژه و بوده ادوار همه در مسلمانان
اهلبيت و حضرت آن از پيروي افتخار ،(ع)علي مولا عظمت
آستانه در اينك ;نمودند ثبت خود بهنام را ايشان عظام
حاضر ، ويژهنامه در پرافتخار ، و گرامي زادروز اين
درباره امامي ابوالقاسم دكتر استاد با گفتگويي
و انديشه وجوه برخي نيز و آن مختلف ابعاد و نهجالبلاغه
امامي استاد.دادهايم انجام (ع)اميرالموءمنين بلاغي هنر
رازي ابنمسكويه "تجاربالامم" همچون آثاري و قرآن مترجم
(ع)علي امام آثار باب در ايشان فعاليت خاص نمونه اما است ،
نغز بغايت اثري كه است "(ع)علي امام ديوان" عالي ترجمه ،
بهدور اما سره پارسينويسي در موزون شيوهاي و دلكش و
درصدد ايشان همچنين.ميشود محسوب تفريط و افراط از
مانند كه است خويش ، خاص سياق به "نهجالبلاغه" ترجمه
از دلكش و بهنجار نگارش متضمن ، ايشان هاي گردان بر ساير
اين زودتر هرچه اميدواريم.ميباشد اصيل پارسي واژگان
.برسد گرامي و ارجمند خوانندگان بهنظر گرانمايه اثر
آرزوي و (ع)علي اميرالموءمنين ولادت سالروز تبريك ضمن
از حضرت آن آثار و آموزهها جديتر و عميقتر هرچه فهم
اين به را مقام عالي خوانندگان نظر ايشان ، پيروان سوي
.ميكنيم جلب مطلب
معارف گروه
ياد دوم قرآن به نهجالبلاغه از چرا:معارف گروه *
ميشود؟
خود ، محتواي و شكل در نهجالبلاغه:امامي دكتر استاد *
قرآن با مقايسه فكر كه است بزرگي امتياز و برجستگي داراي
كه نيست سيدرضي فقط.است كرده زنده نقادان ذهن در را
او از پيش بلكه گرفته ، قرار امام كلام عظمت تحتتاثير
كه بودهاند نويسندهبزرگ آن ; جاحظ:ازجمله بسياري
اين در.دارد قرار حضرت سخن شيوههاي تحتتاثير بهشدت
همانند معاصران از حتي است ، همچنين تاريخ سوي
با همراه ظريفي بسيار عبارت كه شهرستاني ، سيدهبتالدين
و يجذب كيف الكلام ان يعرف ان شاء من":دارد عربي به سجع
فاليقرا يطرب كيف [البيان] ان تكهرب ، كيف الكلم ان
ميكند جذب چگونه سخن كه بداند بخواهد هركس:نهجالبلاغه
[بيان] يا ميگيرد را انسان برق بهسان چگونه كلام و
...بخواند را نهجالبلاغه ميآورد ، طرب به چگونه
خود چنانچه كنيم ، توجه نهجالبلاغه موءلف انگيزه به اگر
كتابي نخست ميكند ، اشاره بدان نهجالبلاغه مقدمه در وي
"الائمه خصائص" را آن نام كه نوشت امامان ويژگيهاي باب در
خصوصيات ذكر از پس (ع)امامعلي خصايص باب در.نهاد نام
كتاب در را امام قصار كلمات آنجا در وي ، اوصاف و امام
در كلمات برآن سخنسنجان و سخن نقادان كه همين.آورد خود
و كردند استقبال بياندازه شدند ، آگاه (سيدرضي) او كتاب
ديگر گردآوري انديشه در وي كه كردند تشويق را او چنان
آغاز را نهجالبلاغه نوشتن كه بود اين.برآمد امام سخنان
اصلي محورهاي اندرزها ، و نامهها خطبهها ، درواقع كه كرد
آن بر سخن ديگر گونههاي اگر و ميدهد تشكيل را كتاب اين
و ;است ناهماهنگ تقسيمبندي اين با گاهي ميشود ، افزوده
و":دارد اشاره آن به مقدمه در سيدرضي كه است چيزي اين
را امام گزيده سخنان بهانهاي هر به كه است آن من مقصود
آن محتواي ارزشهاي و قالب زيبايي از تاهمگان گردآورم
نهجالبلاغه گفتهاند كه جاست همين از و شوند برخوردار
بر كه دوم قرآن عنوان.خداست سخن فرود و بشر سخن فراز
قرآن كه همانطور يعني ;همينروست از نهادهاند ، اثر اين
بحق و بلند خود معاني در و است معجز خود بيان در
شده ، سيراب قرآن آبشخور از كه نيز نهجالبلاغه آسمانيست ،
سخن كه تفاوت اين با.است ويژگي و خصوصيت همين داراي
بيان در قرآني مفاهيم بلنداي كه است اينگونهاست بشر
.مييابد تجلي ممتاز و گزيده بشر يك
اسلامي معارف اين سرچشمه شما بهنظر استاد:معارف گروه *
حضرت آيا اينكه و بوده چه قرآن غيراز نهجالبلاغه در
به نهجالبلاغه چون داشتهاند هم سرايندگي ذوق و قريحه
رسايي حيث از (سني و شيعه) مسلمانان همه تصديق و اعتراف
ميرود؟ بهشمار برتر نمونهاي سخن استواري و شيوايي و
به و سرچشمه دو از (ع)علي حضرت:امامي دكتر استاد *
(ص)پيامبر مكتب از نخست ;ميگيرد الهام سه ، تعبيري
از بيش سودي او قرآن و دين از سپس خود ، بزرگ پسرعموي
ديگر سويي از.است داشته ديگران از بيش بهرهاي و ديگران
در "مثلا.است نبوده بيتوجه آنها سخنوران و عرب شعر به
درباره حضرت از كه است آمده نهجالبلاغه همين خود
در حضرت پرسيدند ، عرب شاعر برجستهترين و تواناترين
ملك بگويم بايد باشم ناگزير اگر كه فرمودند داوري اينجا
حاكي اين و است تازي شاعران قويترين امروءالقيس ، ;ظليل
اين.است داشته نظر عرب سرايندگي هنر به كه است آن از
حضرت به نيز شعري ديوان ميبينيم كه اينروست از همه
نيست حضرت سرودههاي از همهاش هرچند كه است شده منسوب
نقل معتبر ماخذ در كه اوست از بهراستي نيز اشعاري ولي
امام سخنسنجي و سرايندگي ذوق و شاعرانه قريحهاست شده
ميشود ، همراه امام آن سليم فطرت و پاك نهاد با كه هنگامي
و سخنوري مقام همان نتيجهاش كه برميخيزد عاملي آن از
.است آسماني و بلند معاني پروردن
از مانده ، برجاي امام از كه شعري ديوان اين:معارف گروه *
و سرودهها چگونگي و حضرت آن به اصالت و انتساب صحت حيث
صحبت اينباره در قدري دارد؟ صورتي چه آن مفاهيم
.بفرماييد
تصحيح ، با كه حضرت ديوان ديباچه در:امامي دكتر استاد
منابع از افزودههايي و تعليقات و حاشيهنويسي و ترجمه
توضيحي مضمون اين به رسيده چاپ به اينجانب توسط ديگر ،
نقاد و سخنسنج خود و ميسروده شعر "اجمالا حضرت كه دارم
نامدار شاعر درباره رفت اشاره چنانكه.است بوده نيز شعر
به توجه با و همه اين.فرمودهاند داوري امرءالقيس عرب
عرب زندگي در رسانهايش نقش و شاعري و شعر كه اهميتي
پيامبر آنكه با و داشته اسلام از پس عرب حتي و جاهلي
را سرايندگان برخي و ستوده را نيكو شعر اسلام گرامي
ويژه به سخن از اينگونه كه دانست بايد باز نواختهاند ،
رنگ آسمانيش آيات درخشش و مجيد قرآن نزول هنگامه در
نبوده ارزش از پايهاي در و است بوده باخته را خود جاهلي
كه گونهاي به ;باشد شاعرانه سرودن در امام انگيزه كه
كه باشد چندان و چنان نهجالبلاغه در نثرش همانند او شعر
اين با.درآورد تازي ادب رسمي سرايندگان شمار در را حضرت
از گونه چند بر مشتمل است ، منسوب حضرت به كه ديواني همه
است امام سرودههاي از قطع به كه گونهاي:است منظوم سخن
از تكرار و بتواتر معتبر منابع در آنچه و رجزها مانند
آن ديگر گونه.است بلاغت اوج در كه ميشود ، دانسته حضرت
بدان سخن فحواي در حضرت ولي است ديگران آن از كه است
شعر از قطعههايي و ابيات ديگر نوع باز.كردهاند استناد
بدين است ، امام از معني ولي ديگران از آن لفظ كه است
نظم رشته به را امام منثور نغز سخنان سرايندگان كه معني
واقعهاي منظوم شرح واقع در نيز آن ديگر بخشكشيدهاند
نظم به را آن شاعران و آوردهاند حضرتش احوال در كه است
حالات از حالي زبان آن و هست نيز ديگري گونه.كشيدهاند
را آنها امام به مهرورزي سر از شاعران باز كه است امام
رجزهايي بر مشتمل همچنين ديوان سرانجام و دادهاند اندام
رجزي امام كه خواندهاند جنگها در امام هماوردان كه است
دو هر امام پاسخ و حريف رجز كه سرودهاند آنان پاسخ در
.است آمده ديوان در
ارجي چه است ، امام از كه آنجا در ديوان دين شعر باري
خوانده ، ديگري سراينده از امام اگر يا و اين؟ از برتر
.است نهاده سخن آن استواري بر حضرت كه است صحهاي اين
باز درآوردهاند ، نظم به ديگران را امام منثور سخن اگر
.است امام از كه محتواست به غالب ارزش و معني به سخن ارج
مهر از كه باشد امام حال زبان يا تاريخي رخدادي اگر
يك در.نيست ارج از خالي باز است ، جوشيده امام دوستداران
و برخاسته يا است امام ادب خود يا ديوان اين كلام
.امام ادب از برگرفته
در اسلامي و قرآني مفاهيم انتقال استاد:معارف گروه *
است؟ بوده صورت چه به حضرت جانب از نهجالبلاغه
نهجالبلاغه در قرآني مفاهيم انتقال:امامي دكتر استاد *
و عبارات كه مستقيم نقل يكي:ميگيرد شكل طريق دو از
و ميشود مشاهده نهجالبلاغه لابلاي در قرآن از آياتي
قرآن از لفظي نشان هرچند كه است قرآن معاني عصاره ديگري
است ، قرآني مفاهيم مجسم نتيجه اينكه لحاظ از ولي ندارد
.ميآيد شمار به كريم قرآن از ديگري انعكاس پس
سه در نهجالبلاغه موضوعي و مفهومي محتواي:معارف گروه *
چيست؟ اندرزها و نامهها خطبهها ، محور
محتواي كه است اين حقيقت:امامي دكتر استاد *
امام كه است خطبههايي يا شد ، اشاره چنانچه نهجالبلاغه
نامههايي يا فرمودهاند ايراد گوناگون مناسبتهاي به
فرمانهايي يا نوشتهاند خود زمان كارگزاران به كه هستند
سران به كه است نامههايي يا و دادهاند آنها به كه
اثر اين در گذشته اينها از نگاشتهاند ، مخالف و موافق
حضرت.است آمده آن مواعظ بخش در كه است اندرزهايي بزرگ
مخاطبانش با قرآن بر مبتني ديدگاههاي بر بنا خطبهها در
و وظايف با همزمان و دين گوهر با را آنها و ميگويد سخن
و هستي از سخن كه آنجا يا ميسازد آشنا تكاليفشان
برابر در را خود شگفت تيزبيني است ، ميان در آفريدگار
سخن طاووس وصف در "مثلا.ميدهد نشان هستي آفريدههاي
چيزهاي و مورچه درباره نيز و ميكنند اعجاز و ميگويند
.ديگر
مستقيم تاثير زير لحاظ اين از امام استاد ، : معارف گروه *
طبيعت شگفتيهاي از قرآن در كه چرا دارند ، قرار قرآن
آمده ميان به سخن..و شتر خورشيد ، ماه ، :مانند خداوندي
و وجودي اهميت به را بشر تا شده ياد سوگند آنها به حتي
.سازد آگاه آنها آفرينش اعجاز
شما كه است گونه همين واقع در بله:امامي دكتر استاد *
فرهنگ محتواي و ساختار تاثير زير امام.كرديد اشاره
به را انسان طبيعت ، و هستي شگفتيهاي اين بيان با قرآني ،
به و واداشته خداوندگار بيهمتاي قدرت به يقين و اعتراف
زندگي بازيچههاي سرگرم انسان و ميسازد واقف خلقت عظمت
سياسي خطبهها بنيادين محورهاي.ميگرداند هوشيار را
كه است دليل همين به و است عدالت بسط آنها گوهر و هستند
از عبادتش محراب در كه را عبارت اين او شهادت مناسبت به
عبادته محراب في قتل:ميخوانيم شد ، كشته داد و عدل شدت
.عدله لشد
و سياسي جنبههاي از سخن كه حال استاد: معارف گروه *
مسائل چه كه بفرماييد مطرح است خوب شد ، خطبهها اجتماعي
ويژهاي برجستگي از مولا نزد در اجتماعي و سياسي
است؟ بوده چه آنها عمده و بوده برخوردار
خطبهها در مطروحه سياسي مسائل:امامي دكتر استاد *
از جلوگيري و داد درستي ، به حاكمان و مردم توصيه برپايه
چشمان در جهان.است بوده ناتوان توده به توجه و انحراف
نزد در زمامداري و جهان سوگند خدا به" ;است ناچيز (ع)علي
كردن ، عطسه هنگام بزغاله بيني از كه آبي از من
نسبت حتي امام "است ناچيزتر و بيمايهتر فروميريزد ،
داشتهاند ، انساني ژرف احساسات نيز اقليتها حقوق به
امام.كتابي دخترك آن پاي از خلخال ربودن مورد در "مثلا
تحت خود وجود و هستي تمام با شائبهاي بيهيچ و براستي
اقرب هو اعدلوا:ميفرمايد كه است قرآني پيام اين تاثير
نزديكتر پرهيز و پروا به اين كه كنيد پيشه داد ;لتقوي
.است
شكوه در ذوب كه ميبيند اين در را خود وجودي فلسفه امام
دادگستري آفريدگان ميان در و سو يك از شود الهي عظمت و
.است عدالت و حق تاثير تحت خيلي امام ديگر ، سوي از.كند
خويشاوندانش نزديكترين حق در را دادپيشگي اين حتي امام
عقيل داستان بيش و كم ما همه.ميدهد نشان شگفتي صورت به
او تقاضاي برابر در امام اينكه و را او نارواي درخواست و
و نمونه اين شنيدهايم ، مينهد ، تفته آهن (عقيل) دستش به
است ، مضبوط اسلام تاريخي كتب در كه ديگري بسيار نمونههاي
.مولاست دادپيشگي در مهمي دليل
نامهها نظير نهجالبلاغه ديگر بخشهاي در:معارف گروه *
روبرو مفاهيمي و موضوعات چه با حضرت آن قصار كلمات و
هستيم؟
و دارند سياسي جنبه بيشتر نامهها:امامي دكتر استاد *
و معاويه امثال حكومت ، دروغين مدعيان هستندبا احتجاجي يا
نيز آنها در كه است حضرت خود عاملان به خطاب يا و ديگران
ميخورد ، چشم به بوضوح دادگستري و دادخواهي برجسته خوي
و است ژرف و بلند معاني از تبلوري كه قصار در كلمات اما
در تابناك گوهري چونان كه است حقيقت مر واقع در
.ميدرخشد انسان فراروي تاريكيهاي
پر و موجز و ميشوند متبلور تاريخ طول در ضربالمثلها
و تاريخي بيپردازش امام سخنان.ميروند برزبانها معنا
يكباره به قرون طول در صيقلخوردگي و صفا و زدايش بدون
حضرت البته.مييابد ارزش آن از فراتر و ضربالمثل حد در
شاعران ابيات يا و خودش زمان رايج ضربالمثلهاي از
.ميگنجاند سخنانش در يافتهاند ، زبانزد صورت كه همزمانش
كردن روشنتر براي و خود مقصود بيان در را اينها همه امام
.ميجست سود مخاطبان نظر در خويش مراد
راه از براينكه ، مبتني است مطرح ادبي نقد در بحثي استاد*
ساختار و شخصيت تحليل به فرد ، يك نوشتههاي و اثر بررسي
پي بوده ، موءثر هنري اثر آفرينش در كه نويسنده رواني
هنري روانكاوي و روانشناختي ديدگاه اين بربنياد ميبرند ،
زواياي به نهجالبلاغه خلال از ميتوان چگونه ادبي ، و
حضرت شخصيتي و اخلاقي ويژگيهاي چه و برد پي حضرت شخصيتي
يافتهاند؟ برجستگي
ارزشهاي و خصلتها همه واقع در:امامي دكتر استاد *
كه معتقديم بحق و داريم سراغ كامل انسان در ما كه والايي
را اينها همه انعكاس است ، (ع)علي حضرت كاملش مصداق
يافت ، بوضوح نهجالبلاغه در سخن مختلف درگونههاي ميتوان
همه كه اندرزها در چه و نامهها در چه خطبهها ، در چه
واقع در و مولاست شخصيت درخشان گوهر از بازتابي اينها
واقع در.هست يكجا مصداق اين در دارند همه خوبان آنچه
از.يكديگرند متقارن مولا شخصيت و نهجالبلاغه
دادپيشگي ، دليري ، و شجاعت ;ايشان خصوصيات برجستهترين
گسترش در كه است اصراري و او سنتهاي و خدا به ايمان
ميان اين در و دارد خدا خلق ميان در داد بسط و عدالت
از.هستند يكسان او چشم در ضعيف و قدرتمند و ندار و دارا
و حركات همه در كه است اخلاصي حضرت برجسته خصلتهاي ديگر
همه آن سبب گماني هيچ بي و ميبينيم ايشان از عمرشان طول
.است بوده همين دافعهها و جاذبهها
طول در عام طور به اسلامي فرهنگ بر نهجالبلاغه تاثير *
است؟ بوده چگونه اسلام تاريخ
فضاي در بزرگي امواج نهجالبلاغه:امامي دكتر استاد*
ابيالحديد ابن چون بزرگاني و آورده پديد اسلام فرهنگي
و وسعت آن به كتابي نهجالبلاغه شرح در است ، معتزلي كه
.است معروف الحديد ابي ابن شرح نام به كه آورده پديد عظمت
هم قرآن مفسران روش مانند كه است گونهاي تفسير شرح اين
مناسبتهايي و تاريخي جنبههاي به هم و لفظي جنبههاي به
.است پرداخته شده ، نمودار آن در حضرت كلام از قطعه هر كه
توضيح به نياز شيعه نزد در نهجالبلاغه ادبي انعكاس
نام به كتابي در گردآمدن از پيش در چه حضرت سخنان.ندارد
بازتابي اسلامي ، منابع در آن از پس چه و نهجالبلاغه
بايد كتابهايي به اينباره در بخصوص است ، يافته نمايان
در امام سخنان و خطبهها منابع به كه داشت توجه
اصالت در كه آنجا جمله از.است پرداخته نهجالبلاغه
.است ميان در سخني نهجالبلاغه
به سخنان و خطبهها انتساب صحت درباره "لطفا استاد *
.بفرماييد توضيح قدري امام
از يك هر كه هستند بسياري پژوهشگران:امامي دكتر استاد *
و شيعه) فريقين معتبر منابع در را حضرت سخنان و خطبهها
باب اين در خود دستاوردهاي با و گرفتهاند پي (سني
كه پرشماري منابع بر نگاه يك با.پرداختهاند كتابها
در را نهجالبلاغه انعكاس شده ، نقل آن در امام سخنان
در.نمود مشاهده ميتوان مستدل طور به اسلامي فرهنگ
نام عرشي خان علي امتياز نام به محققي كار از اينباره
دسترس در و شده ترجمه فارسي به "اخيرا او كتاب كه ميبرم
خطبهها ، و نهجالبلاغه مضامين همه كتاب اين دراست
نام كه است شده ارجاع كهن منابع به حضرت اندرزهاي و نامه
همه اين با.است بيرون شمار از كتابها و منابع آن
داشته ، وجود باري اسلامي فرق ميان در گاه كه حساسيتي
نهجالبلاغه در امام سخنان از بخشي اصالت درباره برخي
كردم ، اشاره كه همچنان البته.كردهاند سوءال ايجاد
مضامين انتساب درستي بر مبتني بيشماري كتابهاي
گفتار نيز اينجانب و شده پرداخته امام به نهجالبلاغه
به نهجالبلاغه انتساب صحت در را مصري دانشمندان از يكي
از يكي سخنرانيهاي مجموعه در كه كردهام ترجمه امام
سيره حال هر به.است رسيده چاپ به نهجالبلاغه كنگرههاي
با برخورد در سني و شيعه از اعم اسلامي بزرگان
از تن دو "مثلا.است شده گفته مطالب مويد نهجالبلاغه
سنت اهل برادران از نهجالبلاغه متن بزرگ مصححان
است معرفي از بينياز كه عبده محمد شيخ همچون بودهاند ،
.صالح صبحي دكتر ديگري و
چه نهجالبلاغه به شارحان و مصححان اين آوري روي دليل *
است؟ بوده
و جاذبه عمدهاش دليل البته:امامي دكتر استاد *
حقيقت در و است نهجالبلاغه در امام كلام سحر فريبندگي
همت آن شرح به سنت اهل برادران تنها كه گفت نميشود
ولي است بوده بيشتر شيعه شارحان شمار حتي گماشتهاند
.است خاصي برجستگي داراي ابيالحديد ابن شرح مانند شرحي
در همو است ، زبانزد امام به نسبت ابنابيالحديد شيفتگي
به مرا اينكه با هستم ، الكن تو ستايش در من":گويد بيتي
"ميشناسند آور زبان سخنوري عنوان
كه مبارك زكي دكتر مانند شخصيتي نهجالبلاغه ، اصالت در
نيست چارهاي":ميگويد وي.دارد ظريفي عبارت است ، مصري
وگرنه كنيم اعتراف نهجالبلاغه اصالت به اينكه جز
تواناترين شيعيان براينكه بود خواهد گواهي نهجالبلاغه
"بودهاند بليغ كلام انشاء در كسان
موجود فراوان هنري و ادبي ارزشهاي ميان از:معارف گروه *
از كداميك فصاحت ، و بلاغي لحاظ از نهجالبلاغه در
است؟ نمايانتر آن در لفظي و معنوي آرايههاي
استواري (ع)علي سخن بنيادين ويژگي:امامي دكتر استاد *
خدمت در بلكه نيست ، هنرنمايي و تفنن سر از اينكه و است
حال عين در.بشري آلام درمان براي و است حقيقت و حق بيان
سر از هرگز كه ميشود ديده سجع مانند لفظي آرايههاي
جاري مولا بيان و زبان در خروشان و جوشان نيست ، تكليف
و سرشار زيبا مجازات و تشبيهات و استعارات لحاظ ازاست
.است غني
روي نهجالبلاغه به كمتر مردم چرا:معارف گروه *
اين از مردم تا انديشيد بايد تدابيري چه و ميآورند
خوب ترجمه ارائه آيا گيرند؟ بهره اسلامي معارف بلنداي
عامه بيشتر اقبال و آوردن روي جهت در مردم مشوق ميتواند
شود؟ نهجالبلاغه به
.رسيدهايد پاسخ به خود واقع در:امامي دكتر استاد *
ميتوان دقيق فني ترجمههاي طريق از كه است چنين البته
مستثناء قانون اين از نهجالبلاغه.برد پي متون ارزش به
گرانسنگ اثر اين از مختلف ترجمههاي بايد يعني نيست ،
زبان دقايق به هم كه شرايط واجد مترجمان و يابد توسعه
يك از باشند واقف مولا كلام والاي ارزشهاي به هم و عرب
زباني كه باشند پايهاي به پارسي زبان در هم و سو
.گيرند كار به ترجمه در نهجالبلاغه چون متني eشايسته
نظر بهداريم پارسي در دست اين از نمونههايي خوشبختانه
اين برآوردن راه در بزرگ است كوششي شهيدي دكتر ترجمه من
.نياز
eبهينه eترجمه درباره شما نظر:معارف گروه *
خود آيا داريد؟ آن براي پيشنهادي چه و چيست؟ نهجالبلاغه
دادهايد؟ انجام خصوص اين در كوششي نيز
داشتهام سر در هماره نيز ، خود من:امامي دكتر استاد *
دست توفيق اگر و بردارم خود حد در گامي راه اين در كه
نهجالبلاغه متن به نسبت من ترجمه زبان ويژگيهاي دهد
ترجمه در.داشتهام قرآن از خود ترجمه در كه است همان
پاياپاي يا انطباقي ترجمهاي كه بوده برآن سعيام قرآن
تصور توفيق صورت در هم نهجالبلاغه ترجمه در.گردد رعايت
.است همين من
را آن و چيست؟ پاياپاي ترجمه از منظورتان:معارف گروه *
اعمال ميتوان چگونه نهجالبلاغه درست ترجمه با رابطه در
كرد؟
كه است اين پاياپاي ترجمه از مقصود:امامي دكتر استاد *
نگردد افزون برآن باشد ، همگام و همراه متن روند با ترجمه
ساختارهاي با متن بياني eشيوه و نكاهد آن از چيزي و
از بخشي كه هست صورت اين درگردد رعايت فارسي در مقابلش
و يافت خواهد بازتاب نيز ترجمه زبان در متن زيباييهاي
.افكند خواهد پرتو برگردان در متن
كه بفرماييد پرسش ، واپسين عنوان به استاد: معارف گروه*
برخي در چرا و چيست؟ ايراني فرهنگ در (ع)علي جذابيت دليل
يافته خدايي و ربوبيت جنبه حضرت ايران در صوفيه فرق از
است؟
به برميگرديم هم باز من ، نظر به:امامي دكتر استاد *
و خواهي حقيقت مظهر كه حق برابر در حضرت سرسپردگي و خلوص
اين.است الهي ارزشهاي به ارجگزاري و حقيقتجويي
حقيقت ممثل و حق عين را او حق ، به تسليم و سرسپردگي
.است كرده يزداني
ارشاد رضا محمد از گفتگو
غريب راهگذر
نهجالبلاغه در انسان
نماي تمام آيينه (ع)علي امام نهجالبلاغه:جستارگشايي
و زندگي كه است امري كمتر ميرود شمار به انسان زندگي
به انسانيت راهنماي اين در و آيد ، كار به را انسان زمانه
.باشد نشده مختصر چند هر اشارهاي آن
و نفسگير و پرشور خطبههاي جمله از حضرت آن انسان خطبه
پر حتي و وقاد و نقاد ذهن و تواناييها از كه است عميقي
ترجمه از را خطبه اين.ميكند حكايت بزرگوار آن عاطفه
.مينماييم گرامي خوانندگان شما فاضلتقديم جواد
معارف گروه
در و نزديك دوري در كه اوست اعلاي ملكوت ويژه ما ستايش
بدو فضيلت همه و باشد او از موهبت همه.است دور نزديكي
پيدايش هم و دهد پناه وي آستانه حادثه بههنگام.بازگردد
پاياني آفرينش مصلحت به و گيرد صورت وي اراده با حوادث
.يابد
وي بيمنتهاي بخشش "نعمه ابغ سا و كرمه عواطف علي احمده"
ايمان بدو گزاريم ، شكر را سرشارش نعمت و گوييم سپاس را
زمان گذرگاه از بالاتر و آورده وجود به را ابتدا كه آريم
.است داشته قرار ليت از عرش بر مكان و كون از عاليتر و
كه بريم راه بدو و تواناست و دانا كه جوييم راه او به
:است عرفان و علم سرچشمه و وجود منبع
و قدرت بر اعتماد با ""ناصرا و "كافيا عليه كل اتو و"
.مانيم ايمن روزگار بديهاي از وي عظمت
پيامبري او فرمان با كه "رسوله و عبده "محمدا ان اشهد و"
آسمانها به روسپيدي ، و پيروزي با و آمد فرود آسمان از
و پرهيزگاري به خداي بندگان اي را شما اكنون و بازگشت
آمار از كه متعال پروردگار نعمتهاي و كنم وصيت پاكدامني
.بشماريم شما بر باشد افزون شما
و الرياش البسكم و الاجال لكم وقت و الامثال لكم ضرب"
"المعاش لكم ادفع
نوبتي يك هر به و گشوده شما روي بر حكمت و علم درهاي
همين در ولي بنوشيد ، نيكو و بپوشيد نيكو كه گذاشت ويژه
و داشتند عزيز را شمانمانيد غافل بازپرس روز از حال
نعمت قدر تا بخشيدند نيكو خلعتهاي و بدادند نيكو هداياي
.بگزاريد نعمت خداوند سپاس و بدانيد
آسمانها مقدس نواميس و پروردگار عاليمقام فرستادگان از
ملكوت شما اخلاق تهذيب و فكر تربيت منظور به كه.بگويم
راه در و گذاشتند زانو شما كنار در گفته ترك را اعلي
و نكشيدند كه زحمتها چه شما انديشه آموزش و جان پرورش
.نكردند نوش جوانمردانه كه ناگواريها و تلخيها چه
يكايك را شما كرد خداي همه اين و خواست خداي همه اين
فيقرار "مددا لكم وظف" بنگاشت نام محفوظ لوح در و بشمرد
"عبر دار و خبر
بهدنبال و داد جاي عبرتافزا خانه اين در را كائنات
پس.راند پيش مقدراتشان بهسوي شب سياهي و روز سپيدي
آزمايشگاه اينجا "عليها محاسبون و فيها مختبرون انتم"
بهجاي و ميانديشيد آنچه بر و شماست احساسات و عواطف
قرار موءاخذه و محاسبه تحت و شد خواهيد سنجيده ميآوريد
.گرفت خواهيد
خاطر و بستهاي برقها و زرق بدين دل كه اي انسان اي الا
كه بود خوب چه گذاشتهاي ، گرو جهان تمتعات و لذتها
و گل با همواره و باشد تيره هميشه آبگير اين ميدانستي
.گرديده توام لاي
زهره نزديك به برآشوبد ، خاطر دور از كه دلفريب نماي اين
.افتد نادرست و سست بسيار آزمايش بههنگام و بربايد
و دارد زودگذر و اندك نوري است ، نيرنگباز و فريبنده
.افكند ناپايدار كوتاه سايهاي
از و خميده بالا از كه ميكنيد تكيه كهنه ديوار براين
.است شكسته و ويران پايين
اين در خاطري و بيارامد اينجا در لحظهاي كه آنكس بر واي
.بياسايد گذرگاه
گردد برطرف فروپايه سايه آن و شود خاموش دروغين پرتو آن
سرازير بالا از و واژگون اساس از سستنهادش تكيهگاه و
.كند دفن خاك و سنگ مشتي زير در را تكيهكننده و شود
كمان زورمندانه و كند كمين محرمانه صياد اين كه بپرهيزيد
هدف در پر تا و زند پر ناگهان تير اين كه بپرهيزيد.كشد
.فرونشيند
و راه تيرگي و گور تنگناي به و كنيد حذر واپسين روزي از
آن در بينديشيد ، شبگيرها و وحشتباراندازها و مسافت دوري
بسنجند يكايك كردار و بياويزند عدالت ترازوي كه موقع
كيفر زشتي به را زشتي و دهند پاداش نيكي به را نيكويي
.گزارند
از آيندگان همينترتيب به و "السلف يعقب الخلف كذالك و"
رحيل بانگ اقامت اندكي از پس و آيند فراز گذشتگان دنبال
.برآورند
است اجل چنگال اين و نشود كند هرگز كه است مرگ دندان اين
و جان ريشه و درافتد آن و اين گريبان به هميشه براي كه
بهجاي و بردارد زود يا دير را همگان و بگسلاند قلب رشته
.عدمفرواندازد
النشور ازف و الدهور تعضت و الامور تصرمت اذا حتي"
"القبور ضرانج من اخرجهم
برپا بزرگ رستاخيز و ريزد فرو درهم مكان و بگذرد زمان
گور بيغولههاي از سر قرون و اعصار گمگشتگان.گردد
.گذارند قيامت صحراي به روي و برآورند
سينه و بيابان جانوران اندرون از هوا ، و خاك و آب از
به انساني وجود ذرات آنجا از و اينجا از هوا ، پرندگان
نهائي بازپرس و بازگردد نخستين بهصورت و شود جمع يكجا
.گردند آماده اميد و بيم ميان را
هراسان ، همه و ناك انديشه همه آرام ، همه و ايستاده همه
.فراگشوده ديدگان و فروخميده گردنها
بهتزده و حيران و نگرند ابديت عظمت و جمال درخشش به
سياه روي و تهي دست از ;بينند درپيش را چونان بلوائي
بيپايان رحمت به پريشاني و شرم درعين و دارند شرم خويش
.باشند اميدوار الهي
بسيار چه و نشيند عزت برجاي روز آن در كه ذلت بسا چه
كوتاهي و پستي به خوفناك صحنه آن در كه اعتلاء و بلندي
.گرايد
بندند فرو فريبكاران روي بر را تزوير و نيرنگ درهاي ديگر
.نباشد اتكا خويش تدبير و فكر رابر كس تا
همه با آوازها و فروافتد ترس و حمايت فرط از قلبها
.باشند نارسا روز آن در خويش اوج و خشونت
دو از عرق قطرات "الفلق خضر و الشفق عظم و العرق والجم"
سوي دو از را دهان و بسته حلقه زنجيروار پيشاني جانب
و بفشارد را جان طرف چهار از هراس و وحشت و كنند لگام
گوشها در ;برد فرو خود اعماق در را دلها عميق اضطرابي
به را ارواح كه فرشته آن و كند صدا رعد بكردار بانگي
كيفر و پاداش و كشد فرياد خواند پيش عدالت پيشگاه
نصيب و سهم هركس و باشد آماده بديها و نيكوييها بفراخور
.دارد دريافت را خويش
تباه كسي حق كه است دقيق چه و حساس چه ترازو آن كه وه
.نگيرد بگردن كس وام و نكند
و توش از دم بيهوده و باشد ناتوان و ضعيف چه انسان كه وه
بهوجود خويش بياراده كه بنگريد را بيچاره زند ، توان
در ناگزير.شد نابود خود تمايل عليرغم همچنان و آمد
روز آن در و برد پناه گور مغاك به ناچار و آرميد گهواره
يك گذارد رستاخيز معركه در قدم و برآورد لحد زير سراز كه
.نباشد خويش آن از لحظه يك و ندارد اختيار خود از دم
مقبوضون او اقتسار مربوبون و "اقتدارا عبادمخلوقون"
مدينون و "رفاتا كائنون و "اجداثا مضمنون و "احتضارا
فريبنده بالهاي بر كه آنكس اينست "حسابا مميزون و جزاء
و كند پرواز تخيلات اوج در مغرورانه و نشيند ، احلام
و مهلت بدو كه روزه چند اين بخشد ، تعين و شخصيت بخويشتن
و گيرد بهپيش خيرهسري و سرخيرگي كه دادهاند فرصت
ندادهاند بشتابد ، فساد تيرگي و جهل ظلمت بهسوي تيزتك
دردمند بگريبان چنگال و افكند مستمند پنجه در پنجه كه
خويشان و دارد ياد به را خويشتن كه ندادهاند دراندازد ،
.ببرد ياد از را
عمروامهل و المنهج هدواسبيل و المخرج طلب في امهلو قد"
"الريب سدف عنهم كشفت و المستغتب
آموزش و اخلاق تهذيب و نفس تكميل منظور به جز نوبت اين
اعطا خاطر صفاي و جان روشنايي و انديشه پرورش و دانش
.است نشده
كه صاحبدلي آن كجاست و باشد دلنشين چه من سخنان...آوه
نيكو و گويم نيكو دهد؟ فرا گوش من به و نشيند من با
جان و آورد بهنشاط را افسرده قلب من پندهاي انديشم ،
صادفت لو"..اما بخشد نيرو و زندگي بار ديگر را مرده
"البابا و اعازم آراء و اعي و اسماء و زاكي "قلوبا
و بشتابم همي چونان گوشي و چونين دلي دنبال به و "جازم
.بجويم كمتر كنم ، جستجو بيشتر هرچه
و تقوي به آنچنان كنيد ، پيشه پرهيزگاري و بپرهيزيد
و بينيد همي چشم با را ناديدهها گويي كه گراييد طهارت
.دريابيد همي گوش با را ناگفتهها
اعتراف و گيريد پند و بترسيد و بشنويد شما كه كنم آرزو
و پردازيد خويش پشيماني جبران به و شويد پشيمان و كنيد
مبادرت شايستهها به و ورزيد اجتناب ناشايستهها از
عبرت و سازيد استوار خويش ايمان و آوريد ايمان و جوييد
و بازگرديد بزرگ پروردگار به و كنيد اطاعت و جوييد
.نماييد پيروي را علم و اخلاق صالح پيشوايان
و ;نرويد واپس خوانند ، پيش را شما چون كه دارم آرزو
از و ;برمتابيد روي شدهايد ، هدايت شاهراه به كه هنگامي
.مزنيد سرباز هدف بر پيروزي و كمال به رسيدن
دست از جهان اين بسوداي جهان آن سود كه باشيد بهوش
وحشت ظلمت و ابهام ابر در كه آيندهاي ياد از و مگذاريد
.مياسايد خاطر باشد ، پنهان
كنه منه واحذروا له خلقكم ما جه عبادالله الله فاتقوا"
و پيبريد خويش آفرينش هدف به "نفسه من حذركم ما
را خداي كتاب كنيد ، تقديس و تعظيم را توانا آفريدگار
.باشيد برحذر او خشم و ناخشنودي از و بخوانيد
تهديدهاي از و برگيريد بهره وي نويدهاي از كه كنيد كاري
شنيدن نيروي شما گوش خميدگيهاي در مانيد ايمن وي
فاصلههاي از و كند صوت ادراك هوا موج از كه نهادهاند
.فراگيرد را آهنگها نزديك و دور
پيش از كاري نمايد ، قناعت بشنيدن تنها اگر شنوايي ادراك
بكار با بايد شنيدنها.نياورد بهدست سودي و نبرد
و فناناپذير خاطراتي ضمير لوح در و گردد مقرون بستنها
.بندد نقش نشدني فراموش
خويش گوش از تا بكاربنديد ، و بدانيد و كنيد فكر و بشنويد
.بيفزاييد خويش هوش بر
شمع ميشود ، ناميده "سر" كه سرسبز گنبد براين همچنان و
و پوست از چند پردهاي پشت در و ;نشانيدهايد فروزان
يعني.برافروختهاند هدايت چراغ آب از چند قطرهاي ميان
گيريد ، عبرت و بينديشيد و ببينيد تا دادهاند چشم شما به
سپيدي از را سياهي و زيبا از را زشت و چاه از را راه تا
.نغلطيد فرو حوادث پرتگاه از كورانه كور و شناسيد باز
پاي و شما دست شما ، اندام و سينه سرو شما ، روي و زيبايي
به يك هر كه شما پيكر جزء جزء و عضو عضو بالاخره و شما
دارند اختيار به حيات ادامه در نوبتي و شده گمارده كاري
.نشدهاند آفريده بيهوده بديع سامان بدين
مورد حيات آزمايشگاه در را آدميزاد كه خواستند همي
نعمت قدر تا بخشند سروري و سري را وي دهند قرار امتحان
.بگزارد انعام خداوند سپاس و بشناسد
تا.گيرد پيش در سلامت و سعادت راه و بگشايد خرد ديده تا
و پستيها از و كند فكر قرون و اعصار گذشتگان به
روزگاري آنان آري.فراگيرد زندگي درس تاريخ بلنديهاي
.داشتند ساماني و سري بودهاند ، ناز پرورده و نعمت قرين
خويش دل در زشتي و وسيع اميال و دراز آرزوهاي
و ميشدند فروتر آزدمبدم و شهوت غرقاب در ميپروريدند ،
اينكه تا ;ميافزودند عربده غريو و مستي شدت بر لحظه هر
يك به و برد فرو مرگ چنگال گريبانشان بر اجل گرگ ناگهان
.بخشيد خاتمه آنان بيخبري و غفلت عمر
دلرباييهايش و زيباييها همه با را جواني اين..اوه
ناهمواريهاي و زشتيها به را خود جاي زود چه كه بگذاريد
.گذشت خواهد محروم و ناكام و گذاشت خواهد پيري
نگذرد ديري باشند معطر و رنگين مشكتر همچون كه گيسواني
چشمان شود ، سپيدي و سرد و گيرد خود به كافوري جلوه كه
و ;ماند تهي حيات فروغ و گيرايي حرارت از روشن ، و جذاب
رعنا قامتهاي و شود مزه تلخ و افسرده شيرين و گرم دهان
و كند ميل پستي و خميدگي به حوادث بار زير در راست و
آتشكده و آيد بدر خار زبان گل شكفتنگاه بر رفته رويهم
.كند يخبندان و خورد سرما دل سوزان
در و ;نمايد آزاري دل پاييز چه دلكش بهار پس در كه وه
مخوف و زهرهربا چشماندازي چه فريبنده پرده اين پشت
.باشد پنهان
تعبير هرگز كه رويايي پايان آنست و جواني روءياي اينست
.نگيرد خود به تحقق رنگ محسوسات صحن در دم يك و نگردد
قرار آگين گوهر تختهاي بر كه تاجدار پادشاهان به برويد
كه بگوييد نهادهاند تكيه پرنيان و پرند بالش بر و گرفته
فلك اوج به بلندي و توانايي همه با شما بلند و توانا دست
و سياه شبهاي مسير و گذرگاه و تاريخ مجراي بر و نرسد ،
.نگذارد ممانعت سنگ سپيد روزهاي
و گيرد ، صورت ناخواه و خواه كه است زمين قهري جريان اين
فروغ يكديگر پي در كه است شب مهتاب و روز آفتاب اين
از و منازيد برخود همه اين ;نجويند كس دلخواه و افشانند
.مباشيد مغرور خويشتن
آن كو و يار آن كو ولي است ، بسيار ياور و يار را شما
آستين از حمايت دست بينوايي و بختي تيره بهروز كه ياوري
!آورد؟ پيش شما جانب به و دارد بيرون
بسيار فروشي حلوا زندگي بازار در فرومايه مگسهاي اين
بسيار شيريني و كردهاند بسيار كاري شيرين و ديدهاند
.چشيدهاند
درباره پارسي شاعران سرودههاي
(ع)علي
يزدان نور
شد اميرالموءمنين مولود عيد
شد زمين آراي محفل يزدان نور
مطلع ز شد طالع كه نوري اولين
شد نازنين جمال آن پاك نور
يدالله آمد وجود در بكعبه چون
شد يقين اهل قبله زانرو كعبه
آمد بود هويت غيب در آنكه
شد بين باز و فاش بود پنهان وانچه
بيايد واجب كز بود ممكن آنكه
شد اميرالموءمنين نامش و آمد
مقدم او بر را غير داري ايكه
شد مكين او بجاي احمد پس كز
تو از ميپرسم علي از غير بتشكن
شد سومين يا دومي يا اولي
بتپرستان از چون بگرفت را كعبه
شد جاگزين بخانه خانه صاحب
ولايت شمس آن مداح اولين
شد مبين بقرآن ناطق اتي هل
ايمان نور باشد كه شرحي كن گوش
شد ثمين در لايق گوشت كه گر
را خود لطف بيند خواست مطلق حسن
شد مهين مرآت و گشت حق بر عشق
پس زان فرمود "مخفيا كنزا كنت
شد چنين و رفت سخن فاحيت از
بود علي فاجيت فاي نقطه
شد پاكدين علي باآمد تحت
تراشي عاشق خود بهر مطلق حس
شد بيقرين بعشق عاشق خود و كرد
داد كل عقل دست به آيينه عشق
شد رحمتالللعالمين اول ، عقل
محمد از و علي از و خدا از
شد عجين آئينه و معشوق و عاشق
اول عقل تحت جزء عقلهاي
شد زين و زيب حق پرتو را عاشقان
مردان شاه اي علي اي پادشاها
شد موءمنين گاه قبله كويت ايكه
آمد بازيچه دين كه عهدي چنين در
شد كين و كفر ايمان كه عصري چنين در
را شيعيان ما قنبرت خاكپاي
شد جبين نقش و آمد چشم سرمه
همداني مفتون:از
جهان دو سر
بود علي بود جهان پيوند صورت تا
بود علي بود زمان و بود زمين نقش تا
بود علي بود وصي و بود ولي شاهيكه
بود علي جود و كرم و سخا سلطان
شد علي ز آدم شد كه ملايك مسجود
بود علي مسجود و قبله يكي چو آدم
ادريس هم و ايوب هم و شيث هم و آدم هم
بود علي هود هم و يونس هم و يوسف هم
الياس هم و خضر هم و عيسي هم و موسي هم
بود علي داود و پيغمبر صالح هم
نفس طمع بهر ز كه دلاور شير آن
بود علي نيالود پنجه جهان خوان بر
قرآن همه در خدا كه قرآن كاشف آن
بود علي بستود و عصمت صفت كردش
قدر از درش خاك كه سجاد عارف آن
بود علي برافزود عرش كنگره از
اسلام ره اندر كه سرافراز شاه آن
بود علي نياسود راست نشد كار تا
خيبر قلعه از در كه قلعهگشايي آن
بود علي بگشود و حمله يك به بركند
ديدم و كردم نظر آفاق در چندانكه
بود علي موجود همه در يقين روي از
است اين نه كفر سخن نباشد كفر اين
بود علي بود تا و باشد علي هست تا
پنهان ز و پيدا ز جمله جهان دو سر
بود علي بنمود كه تبريز الحق شمس
مولانا:از
عشق سالكان دل كام به شكر همچون
علي مرتضي يا تو جام فيض ز مستم
علي مرتضي يا تو مدام مي مست
غم تشنگان جگر حشر روز دارند
علي مرتضي يا تو بجام طمع چشم
عشق سالكان دل بكام شكر همچون
علي مرتضي يا تو كلام بود شربت
است ثابت جمله جهان عام و خاص خوان بر
علي مرتضي يا تو الدوام علي لطف
بار قطره سحابيست شرع بباغ دم هر
علي مرتضي يا تو فام نيل شمشير
متصل درآورده بچرخ را افلاك
علي مرتضي يا تو عليالدوام فيض
بچرخ ميكشد علم كه سپيدهدم صبح
علي مرتضي يا تو قيام سر دارد
آتشين شررهاي است انجم ز شب هر
علي مرتضي يا تو احتشام بهر از
شرف پي از مدام فتاده برين چرخ
علي مرتضي يا تو زيربام سايه چون
تو روي ز پيمبر شرع مدام دارد
علي مرتضي يا تو انتظام ز روشن
شب و روز اخلاص به ماست زبان ورد
علي مرتضي يا تو نام شوق روي از
صدق ز پيت در سر ز نهاده طلب پاي
علي مرتضي يا تو غلام سگ هستم
قرب راه ز خاكي ذره هميشه هستم
علي مرتضي يا تو اهتمام ظل در
مولانا:از
حق شير
عمل اخلاص آموز علي از
دغل از منزه دان را حق شير
يافت دست پهلواني بر غزا در
شتافت و برآورد شمشيري زود
علي روي بر انداخت خدو او
ولي هر و نبي هر افتخار
ماه كه روئي بر انداخت خدو او
سجدهگاه در او پيش آرد سجده
علي آن شمشير انداخت زمان در
كاهلي غزايش اندر او كرد
عمل در مبارز آن حيران گشت
بيمحل رحم و عفو نمودن از
افزاشتي تيز تيغ من بر گفت
بگذاشتي مرا افكندي چه از
ميزنم حق پي از تيغ من گفت
تنم مامور نه حقم ، بنده
من روي بر انداختي خدو چون
من خوي شد تبه و جنبيد نفس
هوا نيمي و شد حق بهر نيم
روا نبود حق كار اندر شركت
تيزتر آهن تيغ از حلم تيغ
انگيزتر ظفر لشكر صد ز بل
آفريد حق كيميا هزاران صد
نديد آدم صبر همچو كيميايي
مولانا: از
اميرالموءمنين يا
دين فرداي پي ز و دنيا امروز پي از
اميرالموءمنين يا پناهي مهرت جز نيست
بگشت روشن دل تو مهر از روز نخستين تا
واپسين روز نگرفت فرو جانش روشني
نخست روز از بودي را مجتبي مصطفاي
معين هم و قرين هم و وصي هم و ولي هم
آنچنان كردست كه دشمن ديده اندر رفتي
اينچنين بودست كه احمد بستر اندر خفتي
غزو تو نفرمودي هرگز هدي دين پي جز
كين تو نورزيدي هرگز نبي مهر پي جز
ثبات پيغمبر كرد نبوت كاندر آنچنان
گزين ايشاه كردي ولايت در صبوري آن
آهوي يتيمان با كردي و بودي حق شير
همنشين فقيران با گشتي و بودي پادشا
باسمان كشيدي بر سر كجا دين آستان
آستين نميزد بالا همتت بكارش گر
تست فرمان در و ميجست زمين حكم حاسدت
زمين هم و زمان هم كبريايي مثال با
جبال هم و بحار هم و شمال هم و صبا هم
حورعين هم ملك هم و جحيم هم و نعيم هم
كاشاني خجسته:از
خطابههاي از گزيدهاي
حيات حقيقي معني
(ع)مولاعلي
تحصد تزرع كما
درود نخواهي گندم كشتهاي ، جو تو
در اگر تبهكاران":ميفرمايد مجيد كتاب در متعال خداوند
نباشند خوشنود مييابند طولاني فرصتي خود ظالمانه زندگي
منتظريم.نكنند حمل خود عزت و ما غفلت بر را مهلت واين
تا رسانند كمال بهحد را خود تبهكاري ناپاك جانهاي آن كه
راستگو خدا.دارند دريافت كامل بهحد را خويش كردار كيفر
".است فداكار و
از و ميپندارد بيخبر را خدا و آزاد را خود پيشه ستم
شب و است مسرور و خرسند ناشايست كردار هر در خويش پيروزي
.سرگرم نوش و بهعيش روز و
دامن و زد زبانه آتش شعله مانند خداوند خشم ناگهان
.ميكند روشن خود خاموشنشدني شراره با را آلودهاش
و ديدهباني به نخستينبار براي كه اينموقع در تيرهبخت
بهدامن تضرع و استرحام دست ميآورد ايمان خداوند بيداري
جلو بهحمايتش قدمي هيچكس و مياندازد آن و اين
.نميگذارد
بر خموشي قفل ثناگويان و برميگردند بازپس پيشوازكنندگان
دستهاي و ميگشايند بهاستهزاء دهان گروهي ميزنند ، لب
اوضاع اين بر آسيمهسر ستمكار ميگويند ، دشنام و ناسزا
.بيمناكست سخت خويش تاريك آتيه از و نگران عجيب
و شنيد اندرز كه آنكس ميخورم ، سوگند خود عزيز بهجان
تاريك و پيچيده راه در گرفت ، عبرت و گشوده ديده كرد عمل
او سر ، بهپشت خداوند دست و دارد بهپيش عقل چراغ زندگي
.نيست سقوط بيم و گمراهي غم ديگر را
نيست ، نيازمند نيمهراه رفيقان همكاري و بهكمك ديگر او
پرهيز درستي و راستي از و نخواهدشد نابكار و ستمگر او
.كرد نخواهد
و افتاده مست خودسري و غرور شراب از بهكي تا !انسان اي
فرورفتهاي؟ غفلت عميق خواب در چند تا
از و بنگر پيشينيان بهحال بگشا ، ديدهاي و بردار سري
.بينديش لختي خويش عواقب
افكار پرتو از و كن گوش بهدقت را نازنين پيغمبر گفتار
حدود تا كرده روشن و گرم خورشيدوش را جهاني كه آنجناب
.باش بهرهور امكان
ميكنند رفتار تو با ميكني رفتار ديگران با آنچنانكه تو
ثمر "حتما افشاندهاي زندگي كشتزار در كه تخم آن از و
رستاخيز گذاشتي گهواره به پاي كه آنروز در.برد خواهي
راه گورستان به و روزگار بهگذشت همچنان و گشته آغاز تو
آن از و هولناك مسافرت اين از خويشتن ولي ميپيمايي
قرآن زبان از من غافلي ، تست هستي منزل آخرين كه غمكده
دو در را خويش خوشبختي كه دهم چند پندي را تو اكنون مجيد
:كني تامين بدينوسيله جهان
آستان بر تنها و بشناس بيمانندي و بيگانگي را خداوند -1
.گذار خاك بر بندي پيشاني او جلال
بيهوده را خود بيآلايش روح و مينداز بههلاكت را خود -2
.مساز تباه
وجدان و مده دست از دنيا بهعشق را دين سرمايه زنهار -3
.ميالاي بهخون هوس قربانگاه در را خود
آنچه بر و مكن ملاقات زبان روودو دو با را مردم -4
.باش معتقد و ثابتقدم ميگويي
تنها اگر ميشماري برتر جانوران همه بر را خود كه اي -5
زبانبستهها آن از باشد خواب و خورد زندگي در تو هدف
.بود خواهي فروتر
اگر تو ميداني خونخوار و بيدادگر درندگانرا كه اي
گرفت؟ نامخواهي چه كني بيداد
آرايش زيور و پيرايه به جوانسال زنان همچون را خود كه تو
است؟ مرد تو نام هم هنوز آيا ميدهي ،
نهايي بهحد را خصلت سه اين دارد ايمان بهخداي آنكه -6
:داراست
پرهيزگاري مهرباني ، فروتني ،
.بسنجيد را خود پس
بهالمتوسلون توسل ما افضل
دستآويز محكمترين
ممكن زندگاني ، جز است كسلكننده و زننده دنيا چيز همه
و شود سير خوراكيها شيرينترين از آدميزاده است
جان ازدست كه است محال اما گردد بيزار لباس ازفاخرترين
.آيد بهتنگ خود
باز بينند آزار حيات طول از كه اندازه هر تيرهبختان
.علاقهمندند و دلبسته بهزندگي
است صحيح فكر و سالم مغز داراي كه كسي نشده ديده هرگز
.باشد راضي خويش بهمرگ
و تلخ چه آن ، خاطرات كه است مطبوع و دلاويز آنقدر زندگي
.است خواستني و گوارا شيرين چه
اما؟
برگزار دانش و حكمت با كه است نيكو آنچنان زندگاني اما ،
.كند بازبين عميق و دقيقانه جهانرا و شود
.است زنده دل و روح حيات قلب ، حيات حيات ، حقيقي معني
ناشنوا گوش و بخشد بينايي را كور چشمان كه است آن زندگي
.كند باز را
سيراب معرفت و علم زلال از را روح تشنگي كه آنست زندگي
.دارد ومغرور بينياز چيز همه از صفت خدا را زنده و سازد
زندگي از شما اگر است ، همين حيات كامل معني بهراستي
بهصورت را حيات فرشته كه آنجاست از نقص بتنگيد خويش
.ميكنيد مشاهده هولآور عفريتي
و عداوت پست و تهوعآور آلايش با را بهشتي بال رنگين روح
و آغشته در بشري ناپسند صفات ديگر و بدبيني و حسد كينه ،
كريه و ناهنجار را ملك زيبا آن خويش زشت كردار از بيخبر
و خود پيروزي بر ناپاك اهريمن كه اينجاست ميبينيد
.ميزند نيشخند شما زبوني
در را اسلام مقدس قانون و گيريد پند مجيد كتاب از لختي
...برداريد بهكمك خويش اخلاق تهذيب
|