سياسي محيط و ادبيات
دارد قرار طبيعت و اجتماع با تعامل در همواره ادبيات
يكديگر از عميقي تاثيرات بشري اصيل نهاد دو اين و
الگوهاي است قادر ادبيات فرض اين براساس.ميپذيرند
.نمايد اصلاح و تعديل را جامعه و فرد رفتاري
عظيم دگرگونيهاي بازتابش ادبي برجسته پديدههاي
كاوش هنگام ازاينرو.هستند بزرگ رخدادهاي و اجتماعي
شاهد "معمولا ادبي شاهكارهاي با همعصر تاريخي وقايع
ملي و سياسي اجتماعي ، مهم جريانهاي شكلگيري و بروز
ناآگاهانه يا آگاهانه "معمولا ادبي هراثر.هستيم
كه دارد بههمراه را مضاميني و عناصر از آميزهاي
بر كه است عصري و طبقه اجتماعي روانشناسي معرف
و محيط هراندازه عناصر اين حال.دارد احاطه نويسنده
ارزشمند هنري اثر آفرينش در همانقدر باشند ، پرمعنا
هنرمندي هر كه است علت بههمين درست.خواهندبود وموءثر
شرايط ، اين تغيير بهفرض و است خود محيط و زمان زاييده
پيشگفتار در "گوته".يافت خواهد ديگري هويت
اگر":ميكند تحرير چنين را فرض اين خود زندگينامه
"كاملا آدمي ميشدم زاده ديرتر يا زودتر بيستسال
كه باورند براين نيز علمي فلسفه پيروان "بودم متفاوت
.اوست زمان بازتاب قابلتوجهي ميزان به فرد هر شخصيت
ناخودآگاهانه خاستگاهي منطقي بهطور بازتاب اين البته
شرايط از منتج كه را هنرمند "ناخودآگاه" هنر ، .دارد
و رنگ فرايند اين در و ميكند منعكس است اجتماعي
.ميشود همسو وي اثر با هم هنرمند عاطفي بويخصلتهاي
بهتبع و عمد و قصد به كه اشعاري كه است هميندليل به
چرا ;است خلاقيت حس از عاري ميشود نوشته خاصي موقعيت
تنها اينجا در.ندارد حضور آنجا در شاعر "ناآگاهي" كه
دستكاري با ميخواهد كه ميكند تجلي مزاحم "آگاه" يك
رشد باعث محيطي هر.كند تبديل شعار به آنرا شعر ماهيت
شاعر فردي نبوغ و تلاش اگرچه.ميشود خاصي استعدادهاي
تاثير شكلگيري اين در نيز هنرمند فرهنگپذيري و
حافظ و فردوسي چون نوابغي اينكه اصلي علت.دارد قاطعي
نابودي و الرجال قحط نميشوند ، تكرار زمان درگذر
تكرارناپذيري به مسئله بلكه نيست ، انسانها استعداد
.بازميگردد زمانه يك سياسي و اجتماعي سامان
مسئله امريكايي شاعر (Clarence majer) "ميجر كلارنس"
به هنرمند من بهنظر":ميكند طرح اينگونه را
بايد و است مديون چيزي است آن آلوده كه جامعهاي
.است شاعر يك سخن سنجش مقياس اين.باشد كامل او آلودگي
درست انعكاسي "آلايش" اين به اصولي پاسخ مبنا براين "
اصلاحطلبانه اهداف جهت در جامعه در موجود واقعيت از
و جامعه از چيز هر از بيش بايد هنرمند و شاعر پس.است
جامعهاي ساختن او غايي مقصود و بگويد سخن انسان
كه است مسئوليتي انسان از گفتن سخن.باشد ايدهآل
ربع يك ميتوانم من":ميكند تعريفش اينگونه "لوركا"
بلافاصله ولي كنم توقف كوهستان تماشاي براي ساعت
سخن كوهستان اين هيزمشكن يا چوپان درباره باعجله
"ميرانم
جهت در خود سياه همنوعان با كه هنگامي نيز "ميجر"
را شعر ، توان ميگويد سخن سياه آرماني جامعه يك احياي
ملت يك شعر ، با بايد ما":ميگذارد نمايش به چنين
آن به بتوانيم همه كه كنيم سياهبينانگذاري معنوي
شعر بازگرداندن با تا بكوشيم بايد حال درعين.بباليم
را غيرممكن انسان ، سياسي و اجتماعي زندگاني شبكه به
".سازيم عملي
مخيل و موزون كلام شعر" كلاسيك تعريف طرد ضمن شاملو
:ميآورد چنين گواهي اصلي ماهيت ترسيم براي ،"است
شاخهاي خود شاعران كه زيرا /است خلق حربه شعر امروز"
او /فلان گلخانه سنبل و ياسمين نه /خلقند جنگل ز
با /را مردم اميد و درد /ميزند لبخند مردم بالبان
و ادبيات بنابراين./ميزند پيوند خويش استخوان
ادبيات تاثيريكه و ميچرخند يكديگر محور بر اجتماع
.است اساسي بسيار ميكند ايجاد فرهنگ صاحب جوامع در
چون بزرگي نهضتهاي و انقلابها خاستگاه در كاووشي
اكتبر انقلاب و ايتاليا ، وحدت فرانسه ، كبير انقلاب
كار معلول خيزشها اين كه است حقيقت اين روشنگر روسيه
را تحولات اين زمينه كه است زبردستي نويسندگان پرشكوه
"بومارشه" پيكان نوك.آوردند فراهم خويش ملت روح در
از قبل اشرافي رژيم قلب درست "فيگارو ازدواج" در
و شاعران كه آنچه.است رفته نشانه را فرانسه انقلاب
دادند انجام مشروطه نهضت شكلگيري در ايران نويسندگان
از عدهاي البته.ميكرد پيروي معادله اين از
معادلات حيطه در ادبيات انقياد مخالف تئوريسينها
را مخالفت اين مقالهاي در "خانلري".هستند اجتماعي
خدمت در فقط را هنر من":است داشته ابراز اينچنين
ولي.است ابدي و دايمي هنر كه زيرا نميخواهم اجتماع
و گذرا اجتماعي رسوم و قوانين كاملترين حتي
را شاعر او "شد خواهند نابود زود ديريا و موقتياند
تشريح و سياسي و اجتماعي حوادث تحرير از شستن بهدست
فرا است جاودانگي سبب كه "كلي" و "والا" مفاهيم
به گذرا نگاهي كه است چنين واضح اين توضيح.ميخواند
اين حاكي ديگر هنرهاي حتي و ادبيات عرصه شاهكارهاي
اجتماعي و تاريخي خاستگاهي آنها اكثر كه است حقيقت
بزرگان و شكسپير آثار و شاهنامه اديسه ، ايلياد.دارند
شرايط حاوي هنر اگر اين علاوهبر.نوعند اين از ديگر
منعي نميتواند هرگز مكان و زمان حصار باشد "فراروي"
در كه آنچه شرط اين براساسباشد آن جاودانگي براي
بشري جامعه يك ميگيرد قرار شاعر و هنرمند چشم منظر
دريافت را جاودانگي جواز صورتي در خوب اثر يكاست
تعميم منطق پيرو و مثالي شرايط حائز كه كرد خواهد
بهره آن از جاودان آثار اغلب كه آنچه.باشد يافتگي
ماهيت با همراه زندگي حسي -عيني تصوير ميبرند ،
حيات حادثه تعميمي معناي البته.است قانونپذيري
در كه صلابتي و كند مختل را اثر تفريدي كيفيت نبايد
از پيروي به ميشود مشاهده حافظ چون والايي نمونههاي
.است شده حاصل جهانشمول و كلي اصل اين
و زمان كه است برخوردار نيرومندي بينش چنان از هنرمند
جهاني جامعهاي به و درمينوردد را قومي هويت و مكان
.دارد جهاني مصرفي او انديشه ماحصل لاجرم و ميانديشد
ما":ميدهد شرح اينگونه را واقعيت اين "ميجر كلارنس"
را سياسي و اجتماعي دستگاه بايد كه هستيم موقعيتي در
بشناسيم ، درست ميكند نابودي به تهديد را زمين كره كه
".دهيم ارائه آفرينشگر و فكري معيار يك بتوانيم تا
بايد را ادبيات و هنر اهميت و نقش ميرسد بهنظر
يعني.داد قرار ارزيابي مورد "بشريت" گستره در بيشتر
داشته خاصي طبقاتي و اجتماعي وابستگي بيآنكه شاعر
مفهوم به "انسان" مهر درگرو دل بايد كلي بهطور باشد
شاعر جهانبيني كه است رهگذر اين ازباشد داشته عام
چون نگاهي شاعر "معمولا اگرچه.ميگيرد شكل بهدرستي
جهان از او ارزيابي نيست بد اما ندارد جهان به فيلسوف
كه درصورتي و كند پيدا تبلور وي خاص فلسفي بينش در
او تفكر عرصه باشد انديشمند خيام و مولوي حافظ ، همچون
جهاني نگاه نوع اين.داشت خواهد فلسفيتري هواي و حال
شاعري خيام از مثال براي كه است هستي به متفكرانه و
سفارش زاييده خوب اثر بنابراين.ميسازد ابدي و جهاني
.است اجتماع پنهاني
"فرياد" را ي"مشترك درد" يا عمومي درد اصيل شاعر
و شخصي شاعر درد اگراست بشريت كل دغدغه كه ميزند
او اثر ميزان بههمان باشد تعميم غيرقابل و مقطعي
شاعران آمار به ساده نگاهي.بود خواهد ميرا و مقطعي
اهل براي حتي آنها از بسياري نام كه فارسي كلاسيك
آنچه.است سخن اين مصداق ناآشناست ، نيز انديشه و كتاب
از بودن بيبهره عليرغم را مشروطه عصر شعر كه
پرداختن نموده ، ماندگار زبان و فرم زيبايي و استحكام
و بزرگ درد.است "آزادي" يعني بشري بزرگ درد يك به
و شيخ همدستي و دغل و دينداري و ريا رواج حافظ انساني
از خيام.است مردم فلاكت و تذليل جهت در شحنه
و چند در ابهام و مرگ فلسفه يعني بشريت سوءال بزرگترين
از انسان انفصال بر مولويميگويد سخن آفرينش چون
از كه ميگويد سخن انساني از و ميكند مويه خويش مبدا
"وصل روزگار" به رسيدن پي در و "دورمانده خويش اصل"
عشق است سعدي كلام عصاره كه آنچه سرانجام و است خود
و جمالخواه فطرت با همسو كه است انساني عام
حائز نكته.است شده تعبيه بشر نهاد در او زيباييطلب
درك براي كه است اين اخير موضوع پيرامون اهميت
بصيرت و ذكاوت بايد جامعههنرمند سفارش و ضروريات
به فردوسي شد باعث كه آنچه.باشد داشته فوقالعادهاي
را ايران جامعه "سفارش" ايدهآل شرايطي در و درستي
تدوين را ملتي ناسيوناليستي آرمانهاي و گويد پاسخ
.اوست نبوغ و تيزهوشي كند
فرهنگ سرچشمه كه معنيآفرين بزرگ آثار اكثر هرحال به
كه هستند جمعي آثاري ميروند بهشمار بزرگ ملتهاي
كه اينروست از هم.مثالياند و "فراروي" كيفيت حائز
هوم ، :همچون كلاسيك نويسندگان آثار خوانندگان امروزه
از...و خيام فردوسي ، گوته ، شكسپير ، دانته ، سوفوگل ،
و تحرك موجبات انديشگران اين سخن و ميبرند لذت آنها
اين تحقق.مينمايد فراهم را انسان ميليونها فعاليت
بينش كه معني اين به.هست نيز ديگري عامل درگرو مهم
تغيير بدون و يكسان ذهني پديدههاي به نسبت بشر جمعي
در كلي بهطور انسانها مشترك دلمشغوليهاي.ميماند
هيچگاه آنها از بسياري و است نامتغير زمانها طول
آفرينش ، فلسفه مرگ ، رفتن ، و بودن.نخواهدشد برطرف
كه هستند مشتركي معادلات اينها نظاير و هستي محدوده
گشوده تمام و كمال هرگز و دارد وجود بشر ذهن در
.شد نخواهد
ناخودآگاه ضمير تحتعنوان "فرويد" كه آنچه اساس براين
بيشترين ادبيات و هنر عرصه در است كرده تشريح جمعي
بشر انديشه گستره روزي مفاهيم اين آيا.دارد را تجلي
:گفت خواهند ترك را
شب كشيده پوست به را انگشتانم و ميروم ايوان به -
(فرخزاد) ميكشم
(ثالث اخوان) است سرد ناجوانمردانه بس هوا -
(شكسپير) است اين مسئله نبودن يا بودن -
(سپهري) سنگ و سيمان هندسي رويش -
وصل روزگار بازجويد /خويش اصل از ماند دور كو هركسي -
(مولوي) /خويش
(سعدي) مرا ساخت سبب چه كز عجب سخت ماندهام -
خرافه فاقه ، و فقر ياس ، بيداد ، مرگ ، ريا ، چون مفاهيمي
مشغول خود به را شاعر و هنرمند ذهن همواره...و
بهعنوان پديدهها اين توصيف بر علاوه او.ميدارد
.مينمايد پرخاش و موضعگيري آنها عليه جامعه بصير چشم
بشر نابسامانيهاي توسعهدهنده نيروهاي عليه او
از.دارد سالمتر محيطي ايجاد در سعي و ميكند مبارزه
آثار كليه در را امانيتي تفكر نوعي ردپاي كه روست اين
.كرد دنبال ميتوان ادبي
توان موءثر و والا هنري بهعنوان ادبيات ميان اين در
اين به.دارد ديگر هنرهاي به نسبت بيشتري تاثيرگذاري
اهميت همواره آن اجتماعي جوهر و اثر محتواي جهت
البته.دارد ايماژ و تصوير و فرم به نسبت بيشتري
و ملموس شكل در را زندگي هنرها ساير مثل هم ادبيات
هنرهايي و نقاشي برخلاف اما.ميكند تصوير محسوس
را كاراكترها دروني جهان متكامل و متحرك تجسمي مشابه ،
نشان و ميكند ارائه زندگي از پيچيدگيهايش همه با
نيست ديگري هنر هيچ در خصوصيت اين چون و ميدهد
اثربخشي و مخاطب با ارتباط در بيشتري توان ادبيات
.دارد افزونتر
تاريخ طول در ادبيات بهفرد منحصر ويژگي اين معالاسف
در همواره قدرتها كه است شده باعث و بوده او طاووس دم
.باشند موءثر هنر اين كردن حزبي و دولتي پي
ماهيت دگرگوني براي سياسي مكاتب و قدرتها انگيزه
آن ، انتقاد تيغ از رستن و اصالت نسخ بر علاوه ادبيات
.است آن از سرگرمكننده و سودجويانه و شخصي برخورداري
تفنن خدمت در ابزاري آن از كه است تلاش در فئوداليسم
است موقعيتي پيجوي بورژوازي تمدن بسازد ، خود تفريح و
از سود تحصيل و تاز و تاخت جولانگاه را هنر عرصه كه
.سازد ميسر نيز را آن
بهعنوان ميتواند خود كار شكل نازلترين در ادبيات
به بپردازد نقص موارد تذكار به مستقل و آگاه ناظر يك
ماهيتي "معمولا دولتي ادبيات و شعر كه است دليل اين
از را خود اصيل وهويت عصاره و ميكند پيدا رسانهاي
و آميخته شعر بطن در كمالخواهي و اعتراض.ميدهد دست
حافظ ، چون بزرگاني اشعار در را اعتراض اين.است ممزوج
شعر كمالطلب هويت.ديد ميتوان مولوي و فردوسي خيام ،
.ميكند ترغيب برتر موقعيتي تصوير براي را او هميشه
ايدهآلترين استقرار صورت در حتي كه است چنين
را تازهتري چشمانداز ادبيات و شعر حكومتي نظامهاي
.ميزند سرباز مطلق تمكين از و ميدارد فراراه
ماهيت مقابل در دولتها از غير هم ديگري عناصر البته
مدرنيسم ، چون عواملي ميكنند ، عرضاندام شعر
طبيعي بهطور كه پولسالاري و فئوداليسم بوروكراسي ،
مولود كه عوامل اين.هستند تضاد در آزادي ماهيت با
درحيطه شديد انحرافات بروز باعث هستند جديد تمدن
تاثير" فرضيه براساس روند اين البته.شدند ملل ادبيات
طبيعي روند اين نتيجه اما.است طبيعي "كاملا "تاثر و
.است هنري و ادبي منحط مكاتب و ضداخلاقي ارزشهاي بروز
را جامعه "مشترك درد" آرماني شرايط در هنرمند وقتي
اما ميكند خلق را هنر نوع عاليترين ميكند بيان
قرار حاكم بورژوازي و امروز جهان يوغ تحت وقتي
او نوميدي ميشود بريده مردم و جامعه از و ميگيرد
ناشي اضطراب و هرجومرج زائيده دادائيسم.ميگيرد شكل
اول جهاني جنگ از ناشي بيداد و ، خرابي نوميدي اين از
دوام و بهثبات كه است كساني حال زبان مكتب اين.است
قطعي و محكم را چيزي و ندارند اميد امري هيچ
اجتماع و اخلاق هنر ، برضد كه است طغياني.نميشمارند
و عقل يوغ زير از را ادبيات ميخواهد و گرفته شكل
به آنرا مكتب اين پيروان.كند آزاد زبان حتي و منطق
شاعر (Arthur Rimbud) رمبود آرتور كلام اين بنياد
:ميگويد كه نهادهاند (م 1854-1891) فرانسوي
و روح آشفتگي كه شدهام نايل كشف اين به سرانجام"
هنرمند اجتماعي كاركرد ".است بوده من الهامبخش روانم
وسيله ساختن فراهم از است عبارت تنها عصري چنين در
نقش همانند كه نقشي ;مضر و منحط اليگارشي اين تفريح
كه است محيط اين در(است باستاني حكام مجالس) دلقكها
مستهجن ، رمانهاي ميكنند ، رسوخ هنر در ضداخلاقها
هرجومرج و غريب و عجيب تجسمي اشكال مبتذل ، فيلمهاي
هنر در...و كوبيسم امپرسيونيسم ، شعر در ديوانهوار
.مييابد رواج اخلاق در ژوانيسم دون
نجاتي محمد علي
|