تمام است هنوز نه پا شب كار
درگذشتش سالروز مناسبت به "نيما" شعر چند پابهپاي
(اميد.م)ثالث اخوان مهدي :نوشته
.ميگذرد نيما شعري لحظات شكوفاترين از قرن نيم از بيش
او راستين پيروان گشود ، نيما كه را راهي قرن نيم اين در
نيما اما.رساندند كمال مرزهاي به را آن و دادند گسترش
شعر در بدعتگزار يا راهگشا عنوان به كه اهميتي همه با
گستردگي و خلاقيتها همه با شعرش و دارد ايران معاصر
شاعرانه رنگارنگ تخيلات همه با كلامي و برانگيخت كه موجي
آن هنوز آورد پديد گذشته از متفاوت كلي به كه فضايي و
به بردن پي انگار هنوز و نشده مطرح است شايسته چنانكه
ناشناخته همچنان شعرش و نايافتني دست او شاعرانه مفاهيم
.است مانده ناخوانده "احيانا و
بررسي به بايد شعرش بيشتر فهم و نيما شناخت براي بيگمان
ارزيابي مورد دقت به را اشعارش تك تك و نشست او آثار
مهدي" زندهياد ما روزگار ديگر شاعر كه كاريداد قرار
كار" و رساند انجام به نيما شعر چند درباره "ثالث اخوان
.آنهاست از نمونهاي "شبپا
درك و نيما از اخوان دقيق شناخت نشانگر كه را نوشته اين
سالروز مناسبت به اوست شاعرانه ويژگيهاي و شعر درست
.خوانيد مي تلخيص با نيما درگذشت
نيما شعر" كه ميشود شنيده جا آن و جا اين از گاهي
كه دادهام نشان خود جاي به من."است بغرنج و پيچيده
قال و داد دربارهاش كه حدي اين به لااقل.نيست چنين
ممكن غريب مسافر كه است ساخته شهري نيما.نيست ميكنند ،
اما.بماند سرگردان وسوسههايي به بنا شهر ، آن در است
چشمش و ريخت تازهوارد غربت غيرطبيعي هول كه همين
كرد ، عادت كمي شهر فضاي به و شناخت ، را چراغها و سايهها
و خيابان هر و يافت خواهد آشنا را كوچهها پس كوچه همه
و سير سايههاي با را سردابها حتي و نيز را محله
او ، همراه و بيگانه رهگذر بيشتر آشنايي براي من.غمگينشان
بلد راهنمائي مثل نه ميروم ، راه نيما شعر چند پابهپاي
اقاليم در مسافرت از ندارد هولي كه كسي مثل بلكه آشنا ، و
رمزي قفلهاي كليد منزله به دقتش و جستوجو شوق و غربت
آسان حقيقت در و مينمايد آسان بسيار گشودن از پس كه است
قهرماني بايد كه نيست بند هفتاد طلسمي زيرا.هست نيز
شهر اين در دقيقي نگرنده هر بلكه بگشايد افسانگيش جادوئي
.طلسمشكن است قهرماني
نگريستن را گرداگرد و ايستادن قدم به قدم و پيجوئي اين
.است لذتبخش غريبم همراه مثل هم من براي نيما ، شهر در
و درختهايش با كوچهاي نادر و خاص حالت ديدن از هم من
و ميبرم لذت ;است تنكاب يا خشك كه جويش خم و پيچ و پل
كه بسا و نباشد ، تازه اگرچه است ، تازهاي كشف مثل برايم
تازههاي دقيقترش ديد و بيشتر رسوخ نسبت به من همراه
.برود هم پيشتر و بيابد بيشتر
و پيچيدگي كه -كتاب ديگر جاي در -گفتهام خود جاي به
و نظامي و خاقاني تعقيدات نوع از نيما شعر در ابهام
شيوه پيچيدگيهاي نوع از نيز نه و نيست ،"مثلا انوري ،
خرافات و "علوم" دوره يك به احتياج آثارشان شرح كه هندي
و است صفر شرح نتيجه تازه و دارد مضافات و نجوم قبيل از
"سنگي كوه" از طلا استخراج افسانه مثل.نميارزد رنجش به
امام به كوه دو اين ميگويند كه خراسان (مشهد) توس نزديك
امام طلا ، جويندگان از ايمني براي و آوردهاند پناه
هزار فيالمثل جوينده كه است كرده معجزي توس ميهمان
اما آورد ، حاصل طلا تومان نهصد تازه و كند خرج تومان
استخراج خرج هزاري ديگران و نظامي و خاقاني معجزات بعضي
از پس زيرا.سري بر هم عمر تلف و حاصل ، بيديناري دارد ،
به تازه قديم ، خشك كاريزهاي چاهراه و نقب چندين از گذشتن
يك است ممكن.حقيقي شعر فضاي از بيرون ميرسيم جايي
اما بشناسيم ، را كيميايي و شيميايي يا نجومي منسوخ قاعده
است اصولي تفاوت و فارق فرق يك اين و نميچشيم ، شعري لذت
بنابراين.يوش شاعر تعقيد اصطلاح به و خاقاني تعقيد بين
بر كه شروحي نوع از نيما شعر چند پابهپاي ما رفتن راه
به گام همان فقط بلكه نيست نوشتهاند ، ديگران و خاقاني
مدد به باشد نيازي كه بيآن است كردن توجه و ايستادن گام
چشمي فقط كار اين.غيره و مرده فنون و علوم از گرفتن
كه گوشي و (بشنويم گاه و) ببينيم خوب آن با كه ميخواهد
ما توجه در لازم و مهم مساله تنها (بنگريم گاه و) بشنويم
را مانوس مزههاي كه نباشيم متوقع چندان كه است اين
آسانطلبي و ببينيم را معهود قالبگيريهاي و بچشيم
.كنيم سيراب را عاديمان
كه را چيزهايي آن تمام او مييابيم در دادن دل كمي با
و ديني عناصر همه ;كرده تعبيه است ، لازم شعر فضاي براي
و ديوار و در صحنه روشن سايه مثل ذات ، اسامي و شنيدني
و اصلي خطوط نيز و حيوان و آدم و ايوان و پنجره
نيز و سكون و حركات خاموشي ، يا صدا صحنه ، آرايشهاي
و اندوه و هول مثل حال ، و معني اسامي و نامرئي عناصر
و ساده بسيار وصفي با "غالبا را ، صحنهآرائي لوازم ديگر
است كسي "شبپا") شبپا كار شروع در.ميكند طراحي گويا
چه وصف ببينيد -(ميپايد را -آيش -برنج مزرعه شبها كه
خط چند با اول.است مختصر و ساده حال عين در و كامل قدر
كه ميكند طرح را صحنه از گوشهاي اصلي عنصرهاي كوتاه
خفتن حالت از بيشتر را آرامش ما و آرام ، است شبي مهتاب
(نارون قسم يك) "اوجا" شاخه بر (جنگلي قرقاول) "تيرنگ"
:ميكنيم حس
.آرام است رود ميتابد ، ماه
تيرنگ اوجا ، شاخه سر بر
...فرورفته خواب در بياويخته ، دم
داستان ، قهرمان ناگهان تعطيل ، و آسودگي اين طرح از پس
تضادي با و ميشناساند و ميآورد صحنه به را شبپا مرد
شب و بيداري و طرف ، يك از شب كائنات خاموشي و تعطيل از
خود قصيده و قصه به ديگر طرف از زحمت و رنج زندهداري
:ميبخشد قوت
آرام است رود ميتابد ، ماه
تيرنگ اوجا ، شاخه سر بر
آيش در ولي فرورفته ، خواب در بياويخته دم
.تمام است هنوز نه شبپا كار
در "دونامه" در.كرد پياده خود از را ما تمهيد اين با
:ميخوانيم چنين نيما نوشته
بيرون خود از مصرع اولين با را خواننده..است لازم"
"بگيرد خود فرمان دست به و بكشد
كه ديديم.است بسته كار به را خود نظر و خودراي نيما و
سادگي و سرعت همين با را ما.است كرده چنين اكنون هم او
.است كشيده بيرون خود از و است كرده آشنا چيزها خيلي به
است بركشيده را قهرمانش زندگي از برشي ميانبري ، راه از
بايد هم را ديگري چيزهاي هنوز اما گماشته ، ما چشم پيش و
كه اين هم و شنيدنيها هم و ديدنيها از هم دهد ، نشان
.است چگونه قهرمان اين كار بدانيم
شاخ ، به گاه ميدمد
چوب به طبل ، بر ميكوبد گاه
وحشتزا تيرگي آن واندر
...اوست كز اين ، جز به است صدائي نه
بر مهتاب گرد" و است مهآلود هوا كه ديد خواهيم بعدها
مهتاب ، وجود با تيرگي به اشاره از ديگر پس "بنشسته آن
تاكنون.تاريكي و پرسايه جنگل در خاصه كرد نخواهيم تعجب
بعضي و شناختهايم را صحنه مرد ديدهايم ، را صحنه طرح
رماندن براي را او شاخي شيپور و طبل صداي را ، حركاتش
صحنهآرائي هنوز اما شنيدهايم ، هم -آيش ويرانگر حيوانات
:نيست كامل
شاخ به گاه ميدمد
.چوب به طبل ، بر ميكوبد گاه
وحشتزا تيرگي آن واندر
;اوست كز اين جز به است صدائي نه
.مغلوب چيزي همه غالب هول
كه بدانيم و ببينيم اما است تجربي و حسي امري اين گرچه
.بگويد ميتوانست هول هموزن ديگر كلمه چند جا اين در نيما
غالب ، هول ;است گفته او اما "خوف رعب ، ترس ، بيم ، ":"مثلا
يا هموزن كلمات همه از مناسبتر و بهتر جا اين هول زيرا
"هول" در زيرا.بيايد ميتوانست جايش به كه است ناهموزني
و مهآلود و شبناك.است مرطوب هول و است بيشتري خوف
در و است گورستاني و بياباني بيشتر خوف اما و است جنگلي
حال و است سرد "ترس" و است بيشتر سرپوشيدهها و تنگناها
بهتر جا اين هول بله است مرطوب و گرم ما شبپاي شب كه آن
به "ضمنا و ميكند وصف نيما كه جا اين است بيشتر و
.است جنگلي كه كنيد توجه هم مصرع اين ديگر لامهاي
اوصاف بر گذشتهها بر هم معنائي و حال كه ديديم خب ،
"هول" ما است ذهني كمابيش بيان اين البتهافزود گذشته
او اما نميبينيم را آن كلمه ، شكل به و ميشنويم فقط را
جلوههاي زودي به ميكند ، مرمت را كوتاهي اين زودي به
و خلاصه طراحي با "مخصوصا كرد ، خواهد ارائه را هول عيني
:بيشتر شناسائي براي ديگر حركات بعضي خط كم
.اوست هيكل اين دوكي ، ميرود
.گراز اينست سايهاي ، ميرمد
.خسته چشمان به خوابآلوده ،
:باز ميگويد خود با دمي هر
"!دراز و گرمي و موذي شب چه"
هم با.بخوانيم را بند ازاين قبل سطر دو يكي دوباره
اين او اما نيست ، شدني تمام پا شب كار چه گر:بخوانيم
كه اين براي:جوابش و.است پرسشي چه؟ براي ميكند را كار
.خوب خيلي بماند زنده بتواند وضع همين با لااقل هم باز
اين بتواند هم باز كه اين براي چه؟ براي.بماند زنده ولي
دور ;چه براي:بپرسيم باز اگر.شبپائي بكند ، را كار
چه عبث ، و پوچ و كوتاه تسلسل و دور اين از اما.زدهايم
قصيده ، اين قوت و.است همين مساله مساله ، است همين حاصلي؟
.باشد سئوال همين بيصراحت و اشاري طرح در شايد جهاتي به
:شدهايم نزديك هم صراحت به كه بند اين در
موضعكار از دورش باردگر ميكند
.پدري مهر زاده فكرت
بيدار ، چشم به صبح ، تا كه او ،
آن حاصل تا پايد ، بايد بينج
.دگري راحت دل بخورددر
ومحروميتهايش رنجها سابقه و فكر همين سائقه به شايد و
:خيال عالم در اما ميكند ، عصيان پا شب مرد كه هست
من زن مرده":ميگويد باز
.مرا هستند گرسنه بچهها
.روي ، دمي بينمشان بروم
كنند و بيايند گوي خوكها
".چرا به ويران آيش ، اين همه
فايده؟ چه اما.او عصيان بارش حد ، همين تا فقط است ، اين
خواه و برود خواه.است شده بشود ، بايد يا نبايد كه كاري
.است شده تنهاتر شبپا مرد نه ،
:بشنويد تنهاتر؟ چرا بدانيد ميخواهيد و چرا ميپرسيد
آري "!سنگين و موذي شب چه"
.ميگويد او كه است همچنان
.مهيب و تاريك جنگل ، حاشيه در سايه
.خاموش آتش مانده
يخ تن با بيحركت بچهها
خوابيده ، هم به دست تا دو هر
.هوش از ليك ابد خواب بردهشان
دارند ديگر عالم با دو هر
.دم اين در بستگي
... بيش و كم سراسر خوب و زبد وارهيده
نرود ، يا برود گر كند چه
;ميگرود خود ماتم با كه دم ،
خيال به گوئي كه گونه آن) شبپا ميرود
(پا به نه او ، ميرود
گره بغض گلو راه در كرده
.جا از او با ميگردد چه ، هر
غروب گويا حذف شايد و كند فراموش را ماه دارد حق ديگر
دارد حقبود زايد هم روشنائي غبار همان گويااست كرده
شب انگار وسنگينتر ، تيرهتر را شب و سازد راتنگتر حدود
اين.بفشرد ببندد ، را مشتش ميخواهد گرفته را شكارش
لزج و مرطوب و تاريك مشت در كه گنجشك نه و نيست پروانه
يك اينميشود وآب ميپژمرد ميگردد ، فشرده هم به شب
و ساده وصف چه ببينيد و.شبپا مرد دل است ، خون لخته
:پرقوتي تشبيه و گيرائي
او بر از هست كه چيز هر چه ، هر
چشم در ميآيد دنياش گوري همچنان
.او سر بر لحد سنگ آسمان و
از بعضي.است يوشيج نيما نمونه شعرهاي از "شبپا كار"
از بسياري و است كمال به منظومه كار اين در او شيوه اصول
و انساني سيماي از.گردانيده متبلور را او هنر خصال
فضاي از ، رنج اهل و رنج با همدرديش و دلسوزي و غمگينش
از وصفش ، تشبيه و طراحي قدرت و شعرش ، اندوهگين و مهآلود
و هماهنگي و تركيب در خاصش شيوه و جالبش فصلهاي و قطع
و پيوند مثل كه ترجيعهائي و داستانگوئي به بازگشتن
خودند جاي به كه قافيهها و شود رشتهها نميگذارد گرهي
و همه گرفته خود به منظومه اين كه هنجار به و آرام وزن و
سادگي و خاص زبان و آميزش ، بغض و آرام زمزمه از همه
اين در را همه چهها ، و چه و كوهستانيش صفاي و بيانش
آن شروعي يادآور مناسب ، چه پاياني نيز و ميبينيم داستان
:خوب چنان
.است شب باز نشده ، طوري هيچ
.آرام رود شب ، كاول همچنان
چراغ ، دلمرده ميسوزد كه جا
دوام ، بريدهست است ، تمام چيز هر كار
آيش در ليك
.تمام است هنوز نه شبپا كار
|