غرب و اسلام ميان تمدني گفتگوي بنيادهاي
ميان تعامل در اساسي زمينههاي بررسي
غربي (نيهيليسم)انگاري نيست و اسلامي -شرقي فرهنگ"
فلاطوري عبدالجواد پروفسور فقيد استاد
ناقد خسرو ترجمه
و اسلامي -شرقي فرهنگ" عنوان با زير مقاله :جستارگشايي
دكتر فقيد استاد انديشه يادمان ،"غربي نيستانگاري
گفتگوي" سمينار در سال 1356 در كه است فلاطوري عبدالجواد
مفهوم واقع در "نيستانگاري".است شده ارائه "فرهنگها
برگزيده فلاطوري استاد توسط كه ميباشد Nihilismus معادل
غربي ، فرهنگ مميزههاي از يكي عنوان به آن وراي در و شده
تمدن اين با شرقي تمدنهاي و اسلام جهان مفاهمه امكان
كتاب از بخشي كه مطلب اين.است گرفته قرار بررسي مورد
در ميباشد ، يونسكو توسط زمينه همين در شده منتشر
ايزوتسو ، توشيهيكو برن ، ژان استادانيهمچون كنارآثار
نمونهاي...و گارودي روژه شايگان ، داريوش كربن ، هانري
ارائه را تمدنها و فرهنگها گفتگوي باب در جدي بحثهاي از
با روز فرزان پژوهش و نشر توسط مجموعه اين.است كرده
فريدون ترجمه به و "تمدنها گفتگوي و غربي انديشه" عنوان
نشر آماده تازگي به ناقد خسرو و پرهام باقر بدرهاي ،
.ميكنيم جلب آن به را گرامي خوانندگان توجه.است گرديده
معارف گروه
مساله طرح -1
تمدنها و فرهنگها گفتوگوي و برخورد فايده نيز و معنا
مي فهم خود فرهنگ از را آنچه تمدني هر ناقل كه است اين
او به و گذارد ميان در مخاطبش با ميداند ، آن شاخص و كند
نقطهنظرات ، متقابل درك و صحيح شناخت كه چرا دهد ، نشان
و حفظ عين در يك هر كه آورد فراهم ميتواند را امكان اين
در نيز ديگر تمدنهاي و فرهنگها از خود ، فرهنگ از پاسداري
پيش پرسش اين حال.گيرند الهام فرهنگي تعالي و توسعه جهت
يا و ضروري گفتوگوهايي و برخوردها چنين آيا كه ميآيد
كه كرد خاطرنشان بايد پاسخ در است؟ امكانپذير "اصولا
رشد تاريخچه بويژه -تمدنها و فرهنگها تكامل سير تاريخ
اين كه است واقعيت اين نشاندهنده -غرب و شرق فرهنگهاي
امكانپذيرند ، زيرا ، هم و ضروري هم گفتوگوها و برخوردها
هر فرهنگها ، اين ماهوي ناسازگاري و سازگاري از صرفنظر
متناسب تكامل و رشد هر و دورانساز نوسازي و تجديدحيات
با برخورد نتيجه در هميشه فرهنگي ، حوزه دو اين در
.است آمده پديد بيگانه فرهنگهاي
بيگمان شرق ، باستاني تمدنهاي روح با آشنايي بدون
پا فرهنگي عناصر با برخورد بدون و نميآمد پديد افلاطوني
در بيشماري علمي مراكز بيترديد باستان ، يونان در گرفته
با آشنايي بدون.نميشد ايجاد خاورميانه و غربي آسياي
آن تمايز وجه مثابه به -زمين مغرب وحدت انديشه مسيحيت ،
بدونآشنايي همچنانكه.نميداشت معنايي -زمين مشرق با
سرانجام و.نميآمد پديد اروپا رنسانس اسلامي ، فرهنگ با
چنين با زميني مغرب با شرقي سرزمينهاي تلاقي بدون اينكه
براي و جهان سرتاسر در جديد عصري ظهور فرهنگي ، پيشينه
موارد ، اين اغلب در البته.نميگرديد ممكن بشريت تمام
بدون گوناگون ، تمدنهاي و فرهنگها تلاقي و برخورد
آنجا برخوردها اين ولي.است گرفته صورت قبلي برنامهريزي
ارزشهاي ناقل كه است داده ثمر آنگاه و نشسته بار به
بيگانه فرهنگ از ماخوذ عناصر با را خود آگاهانه ، فرهنگي ،
از آنها ، جانبه همه بررسي و كندوكاو با و داشته مشغول
اين.است برگزيده را عناصر بهترين و متناسبترين ميانشان
و اسلامي سرزمينهاي و شرقي كشورهاي در امروز فرايند
دانست بايد.دارد كاربرد و اجراست قابل ايران در بويژه
كه مدتهاست سرزمينها اين در شرق و غرب فرهنگهاي تلاقي كه
كه است واقعيتي اين و است جريان در و پيوسته وقوع به
همه اين با.زدود اذهان از و گرفت ناديده را آن نميتوان
ميان گفتوگويي برقراري با كه است ضروري حتي و ممكن
هويت حفظ جهت در را خود تلاش و توان تمام فرهنگها ،
به آن از حمايت و ايراني هويت خاصه زمين ، مشرق فرهنگي
گسترش آغاز همان از ايران كه كرد فراموش نبايدكارگيريم
ضمن كه بود مغلوب سرزمينهاي ميان در كشور تنها اسلام ،
و فرهنگ از پاسداري يعني خود ، هويت حفظ با اسلام ، پذيرش
از.رساند اثبات به را خويش فرهنگي توانمندي خود ، زبان
و مردود و مردم احساسات تحريك و برانگيختن با رو اين
و اينجا و فرهنگ آن از ستايش و فرهنگ اين دانستن محكوم
و كمبود اين مسئوليت تا گشتن مقصر و بلاگردان دنبال آنجا
نه كردن ، آن و اين گردن در را ماندگي عقب و كاستي آن
در اما آنچهميشود حل مسالهاي نه و ميرود پيش كاري
ابزارهايي آوردن فراهم يابد ، تحقق حال هر در بايد آغاز
اما.تنگناست اين از خروج جهت در سنجيده هدايتي براي
از روشن شناخت مستلزم آگاهانهاي هدايت چنين راهاندازي
از.است غرب و شرق تمدنهاي تكامل سير و فرهنگها ماهيت
مسالهاي فرهنگها ماهيت دقيق توصيف و تعريف ديگر ، سوي
نيست ، ما كار مانع امر اين ولي.است غيرممكن حتي و دشوار
حال عين در و دقيق قياسي روش بهكارگيري با ما زيرا
و اصلي اركان به دستيابي براي راهي ميتوانيم فشرده ،
حتيالامكان كه اركاني بيابيم ، فرهنگها جوهري بنياد
منعكس خود در را نظر مورد فرهنگي حوزه عناصر اساسيترين
.كند
مفهوم اينجا در كه است اساس اين بر تنها و اساس اين بر
بررسي و تحقيق موضوع تا است شده برگزيده نيستانگاري
چون جا همه و هميشه نيستانگاري كه چرا گيرد ، قرار
سركوب سايهاي همانند بگوييم ، بهتر يا نامريي ، سايهاي
مفهوم بررسي لذا.است كرده تعقيب را غرب فرهنگ شده ،
با قياس رادر زمين مغرب فرهنگ ميتواند نيستانگاري
ما به اصلياش اركان مهمترين از يكي در شرق ، فرهنگ
.كند روشن را آن گوناگون ابعاد و بنماياند
اين اصلي بيانگر آراي مطالعه به گفتار اين آغاز در ما
هر از پيش كه كسي ;ميپردازيم نيچه فريدريش يعني گرايش ،
مغرب فرهنگ نهان ولي اصلي ، اركان از يكي خود كشف با چيز
اين ، بر افزون.ساخت آشكار چشمگير گونهاي به را زمين
در او كه آنروست از ما بررسي براي نيچه نظرات اهميت
واقعيت ، بر پافشاري با خود ، نقادانه تحليل و تجزيه
اسلامي فرهنگ جمله آن از و ديگر فرهنگهاي تا است كوشيده
ما بحث البتهكند بررسي اصلي ركن اين منظر از نيز را
كشف نادرستي يا درستي و نيچه نقد بودن ناروا يا روا برسر
و آرا تفسير قصد هيچوجه به نه اينجا ، در ما.نيست او
از ديگران تفسيرهاي آنكه قصد نه و داريم را او افكار
به هم آن ;دهيم قرار خود كار اساس را نيچه انديشههاي
ديگران توجه مورد ندرت به ما بررسي موضوع:ساده دليل اين
ويژگيهاي تشريح و ماهيت توصيف از ما منظور.است شده واقع
براي "صرفا انگاري ، نيست منظر از غرب و شرق فرهنگهاي
نيز اسلامي شرقي فرهنگ آيا كه است پرسش اين به پاسخ
چون منتقدي دست به موجه عذري و مشابه دليلي ميتواند
فرهنگ اين در نيستانگاري وجود به راي او تا بدهد نيچه
فرهنگ در پنهان عناصر مايليم ما كه چرا نه؟ يا دهد
.كنيم پيگيري طريق اين از نيز را شرقي -اسلامي
غربي نيستانگاري جستجوي در -2
عواملي چه كه ميپردازيم موضوع اين درباره بحث به نخست
مضمون در كاوش به را نيچه زمين مغرب فرهنگ در
كه دانست بايد پرسش اين به پاسخ براي كشاند؟ نيستانگاري
.ميكند فهم چه نيستانگاري لواي تحت نيچه
اول."دوپهلو" است مفهومي نيستانگاري نيچه ، باور به
را آن نيچه كه ;روح قدرت معناي به نيستانگاري
معناي به نيستانگاري دوم.مينامد "فعال نيستانگاري"
"منفعل نيستانگاري" نام نيچه كه ;روح قدرت زوال و سقوط
دقيقتر ، بياني به يا "فعال نيستانگاري".مينهد برآن
تاكنون كه هدفهايي بنيادي سست به توانمند ، نيستانگاري
بيهودگي و بيهدفي كشف با و ميبرد پي داشتهاند ، اعتبار
و بيارزشي ساختن برملا با يعني ارزشها ، برترين مطلق
"منفعل نيستانگاري":ميكند رااعلام بطلانشان آنها ، پوچي
فساد و پوسيدگي و تفكر قوه فرسودگي نيز و ضعف نماد كه
.دارد قرار "فعال نيستانگاري" با تقابل در است ،
فقدان از ناتوان ، نيستانگاري يا "منفعل نيستانگاري"
واقعي ارزشهاي و حيات معناي آنچه تباهي از و خلاقه قوه
فينفسه ، بيهدفي".ميشود ناشي ميدهد ، تشكيل را زندگي
اين به."است "منفعل نيستانگاري" اعتقادي اساس و پايه
كننده برملا و افشاگر "فعال نيستانگاري" ترتيب ،
برآمدن "منفعل نيستانگاري" و است "منفعل نيستانگاري"
نيستانگاري".ميبيند تدارك را "فعال نيستانگاري"
كه حالي در ;دارد تعلق زمين مغرب فرهنگ گذشت به "منفعل
،"منفعل نيستانگاري" بر آن چيرگي و "فعال نيستانگاري"
.است غربي تمدن آينده معرف و حاضر عصر بارز مشخصه
نيست" از نيچه وقتي كه ميآيد پيش اساسي پرسش اين حال
چيست؟ "دقيقا منظورش ميگويد ، سخن "منفعل انگاري
در ناتوان نيستانگاري ذاتي وخصوصيات اساسي ويژگيهاي
است؟ كدام غرب فرهنگ
باور و افلاطوني متافيزيكي تصور اساس مشخص ، طور به نيچه
اصول به بويژه نگاهش و دارد نظر در را مسيحايي ديني
و حقيقي جهان وجود به كه است پنداشت دو اين در اعتقادي
و متغير كه جهاني ;دارد باور ما جهان جز ديگري ابدي
جهاني ;انجام نه و دارد آغاز نه كه جهاني ;نميشود متحول
آن با تقابل در و ماست دروغين و گذرا جهان از فراتر كه
اعتقادات پايه بر نيز و افلاطون باور به.دارد قرار
است واقعي جهان خصوصياتي ، چنين با جهاني حقيقت در مسيحي ،
;است گرفته قرار آن راس در معين حقيقت عنوان به خدا كه
را جهان اين با متناسب اخلاقي ارزشهاي كه اخلاقي خدايي
ايمان و افلاطوني باور اما ، ديگر سوي از.ميكند تعيين
ما براي و ميكنيم زندگي آن در ما كه را جهاني مسيحايي
و واقعي غير ساختگي ، و خيالي جهاني است ، محسوس و ملموس
طرز و باور اين نيچه.ميپندارد زشت و بد جهاني دروغين ،
ميان از كه دارد تاكيد و ميطلبد مبارزه به را تفكر
.است برخوردار بسيار اهميت از "جهانواقعي" اين برداشتن
طريق هر و پنهان راه هر صادق ، و صريح انديشمند اين نيچه ،
شود ، منتهي كاذب الوهيت و ماندگي عقب به كه را انحرافي
ناباوري و بياعتقادي" در او انديشه و زندگي.برنميتابد
و واقعي جهان چنين او براي.ميگذرد "متافيزيكي جهان به
و خيالي جهان اصطلاح به همين".ندارد وجود حقيقتي چنين
به كه جهان آن.دارد وجود كه است جهاني تنها ساختگي ،
به جهان آن آري ، ".نيست بيش دروغي شده ، معروف واقعي جهان
تنها.پوچي و نيستي و است واقعيت نفي واقعي اصطلاح
واقعيت اين افلاطوني باور.است شدن واقعيت موجود ، واقعيت
ميشود متوسل پوچي و هيچي به" وهمواره ميگيرد ناديده را
يعني مضاعف ، نفي اين"ميسازد حقيقت و خدا لاوجود ، از و
اين آري لاوجود ، به اعتقاد و واقعيت به بياعتقادي
مغرب فرهنگ اصلي پايههاي از يكي ،"منفعل نيستانگاري"
زندگي مقصود و مقصد معنا ، و منشا و ميدهد تشكيل را زمين
و شده بنياد آنها بر غرب فرهنگ كه است ارزشهايي نيز و
دست آن با هم هنوز و بوده مواجه آن با هميشه غربي انسان
عناصر افزودن با مسيحيت كه است معتقد نيچه.است گريبان به
بازسازي در نيستانگارانه ، باور اين به نيستانگارانهاي
و رنج مسيحايي ، ديني اعتقاد براساسكوشيد آن گسترش و
اصلي خصايص گناه ، به آلودگي و گناهكاري مصيبت ، و عذاب
آمرزش براي خداوند هم بعد.ميدهند شكل را آدمي وجود
به مسيح و منجي عنوان به را خود پسر بندگانش ، گناهان
لاوجودي ;ميكند قرباني را او و ميفرستد آنان ميان
دين ، نه و اخلاق نه مسيحيت ، در"ديگر لاوجودي از فراتر
آن بر نيچه اعتقاد "ندارند واقعيت با تماسي نقطه هيچيك
نيستانگارانهاي ، جهان چنين بازسازي و گسترش در كه است
خواه حال ;بودهاند سهيم مسيحي فيلسوفان و متكلمان همه
را آنان خواه و باشد لوتر مارتين يا اعظم پاپ نامشان
.بنامند اينها جز و هگل يا كانت
منفعل نيستانگاري چنين يك افشاگر "فعال نيستانگاري"
تحقق طريق از تنها.دارد قرار حيات با تضاد در كه است
است آن كماليابي طريق از فقط و فعال نيستانگاري يافتن
و سازنده من.شد چيره منفعل نيستانگاري بر ميتوان كه
هدفهايي است قادر كه است معياري تنها شونده ، و خواهنده
نيست روشن اما ميان اين در.بيافريند جديد ارزشهايي و نو
يا و انسان ابر آتي ، انسان را امر اين انجام وظيفه كه
و پايه است ، كننده تعيين آنچه.ميگيرد عهده به نيچه خود
حيات همانا كه ;است ارزشگذاري اين معيار و ملاك و اساس
وجود كه چرايي و بيچون واقعيت تنها يعني است ، جهاني اين
.دارد
اصلي همچون انسان ، جهاني اين هستي و حيات حيات ، واقع ، در
اساس براين.دارد قرار نيچه فلسفه كانون در مسلم و مطلق
معين امور "نادرستي" و "درستي" كه است اساس براين تنها و
نيچه براي كند ، نقض را اصل اين آنچه هرميشود مشخص و
بنياد كه پيداست رو اين از.دارد را دروغ و فريب حكم
به او كوبنده انتقاد نيز و افلاطون مكتب به نيچه حملات
تودههاي براي افلاطون مكتب" را آن او كه مسيحيت ، آيين
عليه مبارزه".است استوار اصل براين ميخواند ، "مردم
،(بفهمند هم "مردم" عامه تا بگوييم روشنتر يا) افلاطون
كه چرا) كليسايي -مسيحي ساله هزار فشار عليه مبارزه آري ،
و شور ،(مردم عامه براي است افلاطون مكتب همانا مسيحيت
روي بر تاكنون كه آورده پديد اروپا در عظيمي معنوي هيجان
صراحت به ديگر جاي در نيچه.است نداشته مانند زمين
"جهان" "اصولا ميكند؟ نفي را مسيحيت كسي چه":ميگويد
است ، سرباز آدمي كه معناست اين به جهان معناست؟ چه به
خود از آدمي كه معناست اين به.است پرست ميهن است ، داور
خواهان ميدارد ، نگاه را خود نفس وعزت حرمت ميكند ، دفاع
در كه عملي هر امروزمنشي بزرگ و دارد غرور است ، برتري
كه احترامي هر غريزهاي ، هر ميپذيرد ، صورت لحظهاي هر
:ديگر بياني به ".است مسيحي ضد ميگيرد ، خود به عملي جنبه
مردم تودههاي براي افلاطون مكتب به كه وقتي مسيحيت"
و نيستانگار آري ، ""انگارانه نيست است مذهبي شد ، تبديل
برازنده كه قافيه هم تنها نه و قافيهاند ، هم مسيحي
".هماند
اسلام پيامبر و اسلام به نيچه مثبت نگرش -3
كه بود غربي نيستانگاري مضمون درباره اينجا تا ما بحث
مغرب فرهنگ در نيستانگاري مفهوم افشاي و كشف رابه نيچه
حوزه در آيا كه است اين ما اصلي پرسش اماكشاند زمين
منشا هم و يوناني منشا هم كه نيز ، اسلامي -شرقي تمدن
دست به بهانه كه ميشود يافت پنهاني عناصر دارد ، سامي
در نيستانگاري وجود به حكم او تا دهد نيچه چون منتقدي
بررسي و مطالعه با "مسلما بدهد؟ هم فرهنگي حوزه اين
كه ميرسيم نتيجه اين به نيچه ، الحادي و مسيحي ضد عقايد
از كه آنچه هر او براي.نميپذيرد را خدايي هيچگونه او
رود ، فراتر واقعي و ملموس زندگي معناي و مقصود و منظور
يا و يهودي منشا يا بودايي خاستگاه خواه حال ;است مردود
ما نظر مورد اينجا در مسئله اين اما.باشد داشته اسلامي
شرقي فرهنگ در را عناصري كه است اين مهم بلكه نيست ،
نيچه توصيف به كه دهيم قرار بررسي و مطالعه مورد اسلامي
كل و زمين مشرق فرهنگ كل بر سال هزار دو از بيش طول در
خود سلطه زير در را آن و گذاشته اثر غرب دريافت و انديشه
.است داشته
دارد ادامه
|