نميزد حرف ادبيات از هرگز كه مردي
... رفت فراتر اصل از كه اي ترجمه
طهران تهران بيبديل نگار تاريخ ياد به
شهري جعفر
نميزد حرف ادبيات از هرگز كه مردي
فالكنر ويليام آثار و زندگي
وسيعترين ، نميزد ، حرف ادبيات از هرگز كه كمحرف مردي
خلق معاصر ادبيات در را داستاني آثار قويترين و عميقترين
.است كرده
از خانوادهيكي در "ميسيسيپي" در سال 1897 در فالكنر
برخواسته آن از پرنفوذي شخصيتهاي كه جنوبي فرمانداران
ايالت در آكسفورد ، در وي كودكي دوره.شد متولد بودند ،
نفوذ تحت و جنوبي كاملا سنن و آداب ميان در لافايت ،
برجسته ، شخصيتي كه گذشت "فالكنر كلنل" بزرگش جد اعتبار
از مدرسه دوران در فالكنر.بود سياستمدار و رمان نويسنده
به رسيدن آرزوي حال عين در و بود برخوردار متوسط وضعيتي
هنگام به وي.ميپروراند سر در را پدربزرگش مانند مقامي
در كار به و گذاشته نيمهتمام را دانشگاهي تحصيلات جنگ
، دانشگاه به بازگشت در جنگ از پس.پرداخت بانكها از يكي
توزيع و ساختمان نقاشي مانند بهمشاغلي امرارمعاش براي
مقالههاي نوشتن به حال همين در.پرداخت دانشگاه در نامه
گروهي با گوناگون نشريههاي با همكاري و اشعار و انتقادي
به را تحصيل وي سال 1919 نوامبر در.شد مشغول دوستانش از
.كرد كار به شروع نيويورك در كتابفروشي يك در و ترك كلي
"فانمرمرين" عنوان با خودش خرج به ديواني سال 1924 در
با آشنايي سال 1925 ، در اورلئان به سفري.كرد منتشر
نام به نويسندهاي بانوي مخصوصا نويسندگان از گروهي
اين كمك به فالكنر.داشت دنبال به را اندرسون ، خانم
"سرباز دستمزد"نام به را رمانش اولين نويسنده ، بانوي
.نمود منتشر (سال 1926)
كرد مسافرت ايتاليا و سوئيس به داستان اين انتشار از پس
آكسفورد ، به بازگشت با.برد بسر پاريس در ماه دو مدت و
بود ، همراه پي در پي داستانهايي نوشتن با كه سفرش دوران
"پشهها" داستانهاي سفرها اين پيآمد.رسيد پايان به
رمانها اين.بود (سال 1929) "سارتوريس" و (سال 1927)
آمدن كار روي و اشراف انحطاط مانند موضوعاتي دربرگيرنده
.شد روبهرو استقبال باعدم رمان دو اينبورژوازيبود
رمان اين در.شد منتشر "هياهو و خشم" رمان سال همين در
به ، ميشده سياهان به كه ستمهايي و جنوب جامعه فساد
دوستان از يكي با فالكنر سال 1929 در.است نمايان وضوح
عنوان به ازدواج هنگام در وي.كرد ازدواج كودكيش دوره
.بود كار به مشغول دانشگاه برق مراكز از يكي در شب نگهبان
آكسفورد حوالي در مزرعهاي از 1931 بعد سالهاي در
نويسندگي و مزرعهداري كار به آن در و كرد خريداري
در.تانويسنده بنامند مالك را وي خوشداشت بيشتر.پرداخت
زندگي امور و شكار و نويسندگي بين وي اوقات مزرعه اين
به مربوط فالكنر شده منتشر آثار بيشتر.بود شده تقسيم
سال) وحشي نخلهاي تسخيرناپذير ، :جمله از.است دوران همين
كه داستانهايي ساير و (1950)مالك ،(1940) دهكده ،(1939
فالكنر. دارد نام "تمثيلها" غنايي نظر از زيباترينشان
به سال 1954 در و نوبل ادبي جايزه دريافت به سال 1950 در
.شد نايل پوليتزر ادبي جايزه دريافت
عليرغم بردهداري ، به كه بود مردي وي اجتماعي ديد از
به بود ، يافته پرورش بردهداري مهد در و جنوب در آنكه
ضد مسئلهاي صورت به نه ميكرد نگاه گناه يك مثابه
شامل تنها نه را گناه اين كيفر وي.ضداجتماعي و اخلاقي
كه زيرا ميدانست ، نيز سياهپوستان شامل كه سفيدپوستان
نيز انساني جنبههاي به فاحش ظلم اين پذيرش با آنان
آثار درآشكاربودند ظلم اين سوي يك و بودند كرده خيانت
به جنوبي ايالات غمانگيز تاريخ بيان موازات به فالكنر
مناطق آن در كه اشخاصي و انسانها سرگذشت كلي توصيف
به مصائب اين دادن نشان با وي.برميخوريم ميزيستند
نيز ميكند اعمال آنها بر سرنوشت كه محدوديتهايي تاثير
ولگردان و پيشهوران خيل وي رمانهاي در.ميپردازد
.ميشوند ديده فراواني به سياهپوست كارگران و سفيدپوست
پيشين بردهداري بازماندگان و ثروتمند خاندانهاي همچنين
شده متلاشي و منحط و پوسيده عناصري فالكنر داستانهاي در
.را پيروز و برتر عنصر سياهپوستان و ميدهند تشكيل را
در را آن فالكنر كه يوكناپاتوفا ، خيالي ايالت در آنچه
در آنچه از است نمونهاي ميدهد ، روي آفريده خويش ذهن
و بذل و بيقانونيها.ميگذرد آمريكا جنوبي ايالتهاي
به سياهپوستان تلاش و كار ثمره از كه بيدريغي بخششهاي
شقاوت اين نفرين و ميرود باد به سرانجام ميآمد ، دست
محكوم زوال به را آنها شده بعدي نسل دامنگير عاقبت
اين بيانكننده خوبي به اميلي ، براي گلسرخ رمانميكند
جا به خانداني در اندرنسل نسل كه است ، ديرپا شقاوت
از فالكنر نگارش شيوه.نميرود بين از گاه هيچ ميماندو
گرفتن كار به و زندگي شكل دادن نشان در بالزاك ، شيوه
مانند كه آهنگين و سنگين عباراتي با گونه شعر مضاميني
گرفته تاثير ميرود پيش به كند گاه و شتاب با گاه زندگي
نقاط و انسانها دروني زواياي دادن نشان با پروست مانند و
.ميپردازد داستانهايش درون شخصيتهاي بازگشايي به پنهان
محروميتهاي به آگاهانهاش نگرش و ژرفبيني سبب به وي
انحرافات تحليل و تجزيه و اجتماعي مختلف طبقات در انسان
دوره در آمريكا زوال به رو و پوسيده جوامع در اجتماع
منحطي ، جامعه هر زوال به كلي نگاه با و بردهداري
معاصر ادبيات در زمينه اين در رماننويس مشهورترين
.ميباشد
عشق بدان كه مزرعهاي همان آكسفورد در سال 1962 در وي
.بست فرو جهان از چشم ميورزيد
اصلاني صارم مهناز
... رفت فراتر اصل از كه اي ترجمه
پاياني بخش
دمدستترين و كهن فارسي به است متكي حبيب ميرزا زبان
و پيله بيشيله و سرراست زبان او كار پشتوانه و منبع
سلف اين به او خاطر تعلق "گلستان" در و است سعدي دلنشين
حكايتهاي و سعدي ياد بارها كه است شده سبب بزرگوارش
به سعدي ، از ابياتي و كند زنده ترجمهاش در را سعدي
حد در حبيب ميرزا اما.بياورد مختلف ، مناسبتهاي
از پس فارسي ، نثر.نزد درجا مقامهنويسي و حكايتنويسي
ديگر و ميرفت قهقرا به رو داشت كه بود سال سعدي ، ششصد
ديگري سعدي نميخواست حبيب ميرزانداشت چنته در چيزي
سعدي ، از پس سال ششصد فارسي ، زبان ميدانست كه چون باشد ،
از كه عميقي شناخت با حبيب ميرزا.نداشت لازم ديگري سعدي
نهايت به سعدي دست به كه سنتي داشت ، حكايتنويسي سنت
و رفت دورتري خيلي جاهاي به بود ، رسيده خود كمال و ايجاز
.كرد پيدا فارسي زبان به بخشيدن زندگي براي تازهاي راه
و انتزاعي مفهوم يك القاي جهت در كه را سنتي حكايت او
خنثايي و ومهجور فروبسته فرم به مشخص اخلاقي نتيجهگيري
راه تا گشود هم از را آن اجزاي و كرد باز بود ، شده تبديل
كه ميدانست ميرزاحبيب.كند هموار داستانسرايي براي را
بدون و حكايتنويسي و كهن فارسي بهپشتوانه اتكا با فقط
چارهاي نميتوان زمانه ، گفتار زنده زبان از گرفتن بهره
و او مقلدان و مهديخانها ميرزا دست از رهايي براي
.كرد پيدا وصاف "تاريخ" و يجويني"جهانگشا تاريخ" مقلدان
و ساماني دربار مهد در آن از پيش سال نهصد كه فارسي زبان
دليل همين به و يافت رسميت زمان آن دولتمردان حمايت با
دولتمردان دست به هماكنون گرفت ، شهرت "دري فارسي" به
دربار به وابسته بيمايه و متملق منشيان و زمانه فاسد
كلي به تا ميرفت و ميشد كشيده ابتري و تباهي به قاجار
بسته عنكبوت تار و پوسيده خطي نسخههاي لابهلاي در
آخرين در.بپيوندد تاريخ به و شود مدفون كتابخانهها
ملت تازه كه زمانهاي در و ميلادي نوزدهم قرن سالهاي
تا بود آورده در به دوهزارسالهاش پيله از سر ايران
بيداري جرقههاي اولين و ميگذرد چه جهان در كه ببيند
هم فارسي زبان درميآورد ، لرزه به را قاجاري پشتاستبداد
زير از بوم و مرز اين فرزندان بهترين از يكي دست به
متظاهر تنكمايه اديبان و دربار به وابسته منشيان سيطره
تجربههاي براي را خودش تا درميآمد سلمبهنويس قلمبه
جديدي قالبهاي در را خودش قابليتهاي و كند مهيا جديد
حبيب ميرزا.بدهد نشان نداشت سابقهاي ما ادبيات در كه
حد در كه را بسته پا و دست رسيده بنبست به الكن زبان يك
يك به ميخورد ، انشانويسي و حكايتنويسي درد به فقط اعلا
زبان بر كه تسلطي با و كرد تبديل داستانگو زنده زبان
زبان به زبان اين زدن پيوند با و داشت زمانهاش گفتار
رمان قالب در كه رسيد همنهادي به فارسي ، نهصدساله نوشتار
ميرزاحبيبيك زبان.ميداد جواب و ميافتاد جا خوبي به
شخصيتها تجسم و صحنهها درتوصيف كه است تصويري زبان
كار به با و ميكند ادا را مطلب حق و نميآورد كم چيزي
روايتش لحن به كه انعطافي و تنوع وبا مختلف لحنهاي بردن
لحن تفاوت.ميكند متن درگير سخت را خوانندهاش ميدهد ،
نشان را آنها خوي و خلق مستقيم وگوهاي گفت نقل در آدمها
صورت به مستقيم گفتوگوهاي نوشتن هم زير و ميدهد
گويا.جزئيات تمام نمايش بر است تاكيدي نمايشنامهاي
را آنچه و بيفتد خواننده چشم از چيزي مبادا كه است نگران
تعريف جاي به ميكند سعينبيند دارد جريان داستان در كه
ميرسد سادگي نهايت به زبان.بدهد نشان را همهچي كردن ،
لحني كوچهها ، غيررسمي زنده اصطلاحات از گرفتن مايه با و
از پيروي به گاهي ، فعلها و ميكند پيدا خودماني و سرراست
سنت از پيروي به گاهي.ميآيند جمله اول به گفتار ، زبان
را پردهها و ميكند ايجاد روايتش روال در مكثي نقالي ،
احساس مخاطبش با.بگويد سخن خواننده با تا ميزند كنار
نميخواهد دلش و ميداند خودش از را او و ميكند صميميت
دست از را او رودهدرازي ، و پرگويي با وجه ، هيچ به كه
اصل به ربطي كه را فرعي قصه يك بار يك.برنجاند خودش
و نشود ملال دچار خواننده تا ميكند كوتاه ندارد ماجرا
از تا ميدهد تاب و آب ديگري فرعي قصه به ديگر بار
ملال و اندوه از" را او و كند "دلتنگي رفع" خواننده
را قصه اين تازه كه ميگويد قصه پايان در و دهد"رهايي
خيلي" بدهد ، برگش و شاخ ميخواست واگر است گرفته كوتاه
من هفتاد بابا حاجي كتاب كه بود آن بيم و ميشد دراز
و خوانان قصه كه چنان قصه":ميگويد بعد و ".شود كاغذ
ملال موجب اما باشد ، دراز بايد كردهاند ، دقت شنوان قصه
مشتاقتر را شنونده رود ، پيشتر بيشتر چه هر بلكه نشود ،
".سازد
كه است رماني همان اين.است كتابي چنين بابا حاجي كتاب
ايرانياش دوستان و فيلات دست به كرمان در پيش سال صد
ايراني يك دست به و فارسي زبان به كه رماني اولين:افتاد
رمان اولين اين خواندن با هم ما كه دارد جا.شد نوشته
دوستان آن به و فيلات به و بباليم خودمان به فارسي ،
.بفرستيم مرحبا و درود ايرانياش
طهران تهران بيبديل نگار تاريخ ياد به
شهري جعفر
حدادي نصرالله *
بود ، تهران شهردار كرباسچي غلامحسين كه آنگاه پيش ، سالها
خيابان ساختمان رهسپار وي با ديدار و كاري انجام قصد به
ساختمان آن آخرين طبقه در كه ديدار اين در.شدم بهشت
كرباسچي ، دفتر كتابخانه قفسه در گرفت ، صورت رفيع
تهران اجتماعي تاريخ از گوشهاي" جلدي پنج مجموعههاي
جعفر زندهياد "سيزدهم قرن در تهران" جلدي شش و "قديم
ششم -روزي چنين در كه پيش سال و كردم مشاهده را شهري
پيام كشيد ، خاك نقاب در روي پير نويسنده آن -آذرماه 78
و فرهنگ وزارت تهران ، شهر شوراي تهران ، شهرداري تسليت
تا بودم درانتظار شد ، منتشر ديگر بسياري و اسلامي ارشاد
امروز به تا كه گردد ثبت "قديم طهران راوي" نام به مكاني
مركز" سوي از بارها شهري جعفر !است نشده حاصل
و تفقد مورد تهران شهرداري به وابسته "تهرانشناسي
ساخت تازه مجموعه اين در نيز يكبار و گرفت قرار قدرداني
و يافت حضور -نواب طرح از منشعب -اناري خيابان در واقع
را بسياري و آمد كلام به قديم طهران دوستداران براي
جعفر بيهمتاي حافظه.آورد شوق سر بر و كرد شگفتزده
قلم به بود گفتني "قديم تهران" درباره كه را آنچه شهري
از گوشهاي را خود كتاب نام فروتني با كه چند هر آورد ،
به او شيواي قلم اما گذاشت ، قديم تهران اجتماعي تاريخ
.بود گفته "تهران تا طهران" از تمامي به راستي
سراسر است شهري ميكند ، توصيف شهري جعفر كه ي"طهران"
هشتي داراي وسيع خانههاي مصفا ، باغهاي با سكوت ، و آرامش
بازارهاي متعدد ، و مشروب قناتهاي كم ، جمعيت پنجدري ، و
زاده و اصيل و مهاجر مردم جورواجور ، فروشندگان مسقف ،
.ديگر دوستداشتني و زيبا خاطره و ياد هزاران با و تهران
از هرگز گويي كه ميگويد "قنبر قهوهخانه" از چنان او
كه يش"موسا حسن" تفنگ و موسي ميرزا از.رفت نخواهد يادها
خندق ، كار بازار و ناصريه از."نداشت خور رد" هدفگيري در
، از"گشا مشكل آجيل" فروش مراسم و آجيلفروشي از
واگن و "طرشتي نان"تا تهران اطراف جورواجور ميوههاي
در "شتران گردن زنگوله" خوش آواز ازدودي ماشين و اسبي
تا "آقا قبر سر ميدان" اطراف مالفروشهاي بازار
از.صالح لوطي و مستوفي گذرهاي و متعدد بازارچههاي
و صالح امامزاده و تهران شهر متعدد امامزادههاي
ارك ، ميدان و شمسالعماره عمارت از.(ع)داوود امامزاده
و تيزبين ديد كه آنچه هر تا گاريچي و سورچي و كالسكه از
رشك "قديم تهران"داشت ياد به و بود ديده او قوي حافظه
يك ساختمانهاي با محدود شهر آن كجاست است ، برانگيز
شدند چه ؟"پادرازي" نان و ونك توت رفت كجا به اشكوبه؟
كجاست تهران؟ خيابانهاي كشيده فلك به سر چنارهاي
كه شهري ؟...و غار شميران ، دولت ، قزوين ، دروازههاي
به را خود گذشته از نشاني چه دارد ، نام تهران امروز
را حاضر نسل جوانان از يك كدام است؟ داشته نگاه يادگار
يا و بود كجا "دودي ماشين گاز" بداند كه داريد سراغ
غذا ميز سر بر كه امروز است؟ محلهاي چه نام "درخونگاه"
دارد ، فرنگي بويي و شكل ميشود ، يافت آنچه هر مينشينيم
و پلو رنگ هفت پلو ، شاخدار ششانداز ، اشكنه ، رفت كجا
تماما اينها تهران؟ مردم "رنگ و آب خوش" غذاي دهها
است مانده يادگار به زندهياد آن "قلم" از كه است ميراثي
پيشينهاي هرگز "بيدروپيكر ابرشهر" اين كه گويي و
به رفيع ساختمانهاي و برج نام به كه آنچه و نداشته
براي شهري جعفر "طهران".است بوده هميشگي ميرسد ، آسمان
آهن جنگل در كه امروز و نيست بيش رويايي گويي خوانندگانش
بيقواره ساختمانهاي و كركننده و گوشخراش اصوات دود ، و
زود چه كه ميخوريم حسرت مينگريم ، تهران باخته هويت شهر
كه گويي تو و شد عوض و انداخت پوست چيز همه سرعت به و
!نزاد زمادر اصلا "قديم طهران"
جاي راستي به.شهرداري و شهر شوراي مسئولين با آخر سخن و
حداقل يا و ميدان خيابان ، محله ، كوچه ، كه نداشت آن
عمرش از دهه پنج از كهبيش او ياد و نام به ساختماني
كوچهها ، نشده ، و شده شغلمنقرض هزاران شناساندن راصرف
مردم...و رسوم و آداب غذاها ، مردم ، گذرها ، خيابانها ،
از گوشهاي اجر و فراموشكاريم ما چرا بكنيم؟ كرده تهران
نويسندگان و هنرمندان قطعه در كه را او بزرگ كار
روزي نميكنيم؟ ادا است ، آرميده هميشه براي (س)بهشتزهرا
از كلمه عام معناي به جمعي رسانههاي در كه نيست
و نبينيم يا و نشنويم كلامي او خيالانگيز نوشتههاي
سترگ آثار نيازمند لاجرم بگويد "تهران" از هركس نخوانيم ،
براي شهري جعفر زندهياد.بداريم گرامي را نامش اوست ،
است خوب چه ساخت ، "هويت" و "شناسنامه"ما شهر
كرد؟ چه و بود كه او كه بگوييم برايآيندگان
|