تزوير شيوه از آمده تنگ
(پاياني بخش) رياكاري نقد و نيشابوري عطار
بر اسلام قلمرو در كه آن هر ،(ص)اكرم پيامبر رحلت از بعد
آيه بر اتكا با نشست ، سلطنت تخت بر بعدها يا خلافت مسند
:4/نساء) "منكم اوليالامر و اطيعواالرسول و اطيعواالله"
مردم از و خوانده پيامبر جانشين و"امر صاحب" را خود (59
شرعي ، حكم يك عنوان به را او "امر" كه خواسته مسلمان
و خدا با مخالفت "امر صاحب" با مخالفت لذا ، .كنند اطاعت
.است شده تلقي خدا رسول
سلطان بودن "اوليالامر" نغز ، حكايتي قالب در اما ، عطار
او سلطنت مشروعيت واقع ، در و ميبرد سوال زير را محمود
(14).ميشود منكر را
زنده غزنوي محمود حكايت ، اين سرودن زمان در كه است درست
(!)برساند درازياش زبان سزاي به را گستاخ شاعر كه نبوده
كه ديگري سلاطين و خلفا يعني ;محمود اقران و همگنان ولي
كسب مشروعيت خود براي آيه همين استناد به هم آنها
عطار ، تعريض چون ;شوند عطار متعرض ميتوانستند ميكردند ،
به.است ميشده شامل هم را آنها محمول و موضوع لحاظ از
:عطار روايت
-بوده افتاده دور سپاهش از ظاهرا كه -غزنوي محمود سلطان
از) شوريدهاي مجذوب آن در كه ميشود وارد ويرانهاي به
ميگذارد هم بر چشم او ، .است مقيم (فرزانه ديوانگان نوع
:ميگويد خشمگين و خاطر آزرده سلطان ، .نبيند را محمود كه
روا را عالم شاه لقاي ديدن آيا نهادي؟ هم بر چشم چرا
نميداري؟
خود اجتماعي ديدگاه مفسر و بيانكننده واقع در كه مجذوب
.ميدهد شاه به تاملي خور در پاسخ ميآيد ، شمار به عطار
مذهب در كه چون !ببينم نميخواهم هم را خود روي:ميگويد
:خطاست هم دگربيني نيست ، روا خودبيني ما ،
نيست روا مذهب اين در خودبيني چو ،
!نيست خطا جز ببيني ، غيري اگر
:ميگويد محمود
شده واجب تو بر حكمم اجراي و امرم صاحب من كه اين نه مگر
رندانهاي و تمسخرآميز لحن با "آزادوش ديوانه" است؟
روا هم ديگري بر نيست ، روا خودت بر تو امر چون:ميگويد
!...مكن آشفته مرا حال و !..برو !نباشد
(_ه 387421) خود سلطنت سال طول 34 در محمود ، سلطان
هنگفت غنايمي با بار هر و كشيد لشكر هند به بار دوازده
بسياري و كنيز و غلام و كريمه احجار و سيم و زر از
شرح در.بازگشت -خود پايتخت -غزنين به ديگر چيزهاي
يكي:داشت مفرط علاقه چيز دو به او كه گفتهاند احوالش
و رنگارنگ گوهرهاي ديگر تيزرو ، و راهوار و خوشاندام اسب
.گرانبها
خرابهنشين ، آزاده زبان از عطار ، كه كنيد ملاحظه اينك ،
را محمود خونريز تاز و تك و ريز عرق تلاش عمر يك حاصل
و ميكند ارزيابي "سنگ دومن" تحقيرآميز ، لحني با چگونه
به را خود چرا رياكاري ، و كژمدار تو ، :ميگويد معترضانه
نيستي سزاوار كه اين مقصود مينمايي؟ راستكردار مردم ،
:بدانند "امر صاحب" ترا
ننگ خواجگي زين ترا ، نميآيد
سنگ دومن عمري گردآوردهاي كه
(16)مرايي اي (15)كوژي كه نميداني
!نمايي را خود راستي در چرا
(ص 230 ، 231 الهينامه ، )
مرد حكايت (ص 89 ، 90) "نامه الهي" در همچنين عطار
مسجد به عبادت قصد به شبي كه ميكند نقل را رياكاري
;ميشنود صدايي تاريكي ، در نشده ، مشغول هنوز و ميرود
اين با عابد ، مرد !است آمده درون به هم ديگري كه گويي
قوت نشانه به "وارد تازه" نظر در طاعتش و نماز كه نيت
و دعا و عبادت به را همه شب كند ، جلوه خداترسي و ايمان
!استغفار گه و ميكند توبه گه ;ميگذراند مناجات و زاري
عابد مرد ميتابد ، مسجد درون به نور و ميرسد روزفرا چون
:است خفته گوشهاي در كه ميبيند را سگي
نهفته آنجا چشم مرد گشادآن
بخفته مسجد در بود سگ يكي
اشك كه ميشود پشيمان و شرمناك خود رياكاري از چنان او
خطاب نكوهشگرانه را خويش نفس و ميزند حلقه چشمانش در
:ميگويد و ميكند
بودي كار در سگ بهر شب ، همه
!بودي؟ بيدار چنين را حق شبي ،
عبرتآموز حكايت اين از نتيجهگيري عنوان به عطار ، آنگاه
:ميگويد
اخلاص به هرگز شبت يك نديدم
خاص خدا ، بهر از كردي طاعت كه
مرايي اي تو ، از بهتر سگ بسي
!كجايي تو و كجا سگ تا ببين
تو ريا غرق شده بيشرمي ز
تو؟ خدا از آخر شرم نداري
نفرت و بيزاري (ص 491 ديوان ، )خود غزليات از يكي در و
:ميكند بيان چنين تزوير و دغلبازي از را خويش
گرفتيم خمار گوشه دگر ، بار ما
گرفتيم يار پي و دست از دل داديم
نشاني نديديم كه چون جان ، ازكعبه
گرفتيم خمار ره ظاهر ، كعبه از
فروماند خيره دل چو تزوير به دين زين
!گرفتيم كفار شيوه دين ره اندر
كه كساني با است آشكار تقابل نوعي "كفار شيوه" گرفتن پيش
و را طاعات و نماز را ، كرامات و كشف را ، تسبيح و خرقه
قرار عوامفريبي و خودنمايي وسيله را خيرات و صدقه نيز
كفر" و آمده تنگ به "تزوير شيوه" از شاعر.دادهاند
ايمان از عاري و مزورانه ديانت و ظاهرسازي بر را "آشكار
غزلي در و ميدهد ترجيح باشد ، "پنهان كفر" همانا كه
:ميگويد ريايي زاهد به خطاب (ص 707 ديوان ، )
كني آن از زهد و ماندهاي خلق بند در
!پارسا فلانيست كه كسي گويدت تا
اين از باد تراشرم كه بود كي زهد ، اين
!حيا نه و بماندست شرم نه ترا ، گويي
به كه مزوراني از را ظاهربين دل ساده مومن مردمان و..
ميورزند ، كفر باطن در ولي ميكنند ، تظاهر تدين و دينداري
:(ص 349.همانجا) ميدارد حذر بر
مدام كه كسي از باشيد دور
!فاش ايمان نهفته ، دارد كفر
آن از پيش برميآيد ، آثارش مطالعه از كه طوري به عطار ،
حق ، به رسيدن راه در كه باشد عارف دل صافي صوفي يك كه
(مالانديش و استدلالي عقل البته) "عقل" بر را "عشق"
مصلح يك ندارند ، ديگر امور به كاري و ميدهند رجحان
(اپوزيت يا)مخالف معترض يك گفت ميشود حتي و دلسوز
بي" از ناشي را جامعه مفاسد عمده چون كه است اجتماعي
به ميداند ، "رياكاري" در هم را آن مظهر و "ايماني
.است برخاسته اجتماعي زشت پديده اين با مقابله
.است اخلاقي ارزشهاي سقوط شاهد خود ، پيرامون در او
خود محتواي و روح از دو هر طريقت ، و شريعت كه ميبيند
.است نمانده باقي چيزي نازك پوستهاي جز آن از و گشته تهي
ردابردوشان پوشان ، خرقه صومعه ، در و مسجد در خانقاه ، در
خداپرستي از دم زبان ، به و ظاهرا همه جامگان ، پشمينه و
(همه نه البته) اغلبشان باطن در ولي ميزنند ، ديانت و
.ميورزند "ريا" و ندارند صداقت و عمل اخلاص و نيت خلوص
منافقان بيتقوا ، مزوران كه است ناظر و شاهد او ،
و شور نامريي سررشتههاي دنياپرست سوداگران و فرصتطلب
و اغراض تامين براي و گرفته دست در را خلايق احساسات
به را آنها دنيوي ، حقير و پست غالبا منافع كسب و مقاصد
برپا فتنه و ميكشانند سو آن و سو اين به خويش دلخواه
قرآنها و كتابخانهها و ميزنند آتش را مساجد ;ميكنند
وقايع ذيل كاملالتواريخ ، ابناثير ، ) ميسوزانند را
به (ص 182 )"الصدور راحه" نيز و ، 556 ، 553 سالهاي 548
نكوهش به ميآورد ، دست به كه فرصتي هر در مناسبت همين
:ميپردازد ريا
ساختن نوا و برگ را عشق ره نيست
ساختن ريا دام را ، پيروزه خرقه
است مذهبي نكو نه كين بسوز ، را عصا و دلق
ساختن عصا و دلق خلق ، ديدار پي از
نياموختي هيچ بيقرار ، فلك از
ساختن؟ تا دو پشت عشق درد درطلب
چيست؟ فقر سلطنت را ، راه اين مفلس
ساختن فنا راه داشتن ، عدم برگ
(ص 524 ، 525 ديوان ، )
در (روحيهاش و منش لحاظ به هم و) شغلش لحاظ به عطار
ناهنجار و وخيم پيامدهاي از و ميكند زندگي مردم ميان
.است آگاه خوبي به معنوي و اخلاقي ارزشهاي سقوط
ملزم را خود جامعه ، خيرانديش مصلح يك عنوان به اين بنابر
بياعتباري اصلي عوامل با مقابله به كه ميداند موظف و
معلول و باطني معرفت و قلبي ايمان فقدان يعني ;ارزشها
اين در او رهنماي بيگمان ، .برخيزد -رياكاري -آن طبيعي
رياكار ، نمازگزاران سر بر كه است كريم قرآن ،"رياستيزي"
:ميكشد فرياد
و يراون الذينهم ساهون ، صلاتهم عن الذينهم للمصلين ، ويل
خدا ياد از دل كه نمازگزاراني بر واي ;الماعون يمنعون
ريا به ميآورند ، جا به عبادتي اگر كه آناني دارند غافل
بازميدارند فقيران از احسان و ميكنند خودنمايي و
.(ماعون /10747)
را رياكار و خودنما انفاقكنندگان ديگر ، موضع در يا و
شيطان قرين و ياور و رستاخيز روز و خدا به غيرمومن
.(438/نساء)ميخواند
آن ، با مقابله و جامعه در انحطاط و فساد دادن نشان براي
آن شده شناخته و مستقيم روش.دارد وجود گوناگوني راههاي
به و كرد بيان را زشتيها و انحرافات و مفاسد كه است
مقابله راه كه است بديهيپرداخت آن نفي و نكوهش و تقبيح
كارساز موارد ، همه در و هميشه اجتماعي ، مفاسد با مستقيم
هم ديگري شيوههاي از بايستي بنابراين نميشود ، واقع
و مقايسه" شيوه مقصود اين براي عطار.جست بهره
داده تشخيص مناسب را آن و گرفته پيش در را "تقابلسازي
جماعت ، يك زشت كردار دادن نشان براي كه معنا اين بهاست
و بارز همگان ، نزد فسادشان كه ديگري جماعت با را آنها
تنبه ، قصد به و مبالغه باب از و ميكند مقايسه است ، آشكار
كه است قياس براين !ميدهد ترجيح اولي بر را دومي
و خانقاه مقابل در را -پست اماكن -ديرمغان و خرابات
را بدنام و لاابالي خراباتيان و رندان و ميگذارد صومعه
و معرفت از عاري و دروغزن صوفيان و عابدان و زاهدان بر
و بيزاري عمق دادن نشان براي و ميشمارد مرجح اخلاص ،
را خويشتن آنان ، تزوير و سالوسي و رياكاري از خود تنفر
-بيريا و صادق اما -ميخواره خراباتيان زمره در نيز
چه و دير در چه عبادت لازمه او ، ديد از !ميكند قلمداد
بدون كه عابدي.است نيت خلوص و "قلب حضور"مسجد ، در
سزد ميكند ، معنا از تهي و صوري عبادت مسجد در قلب حضور
:باشد "كفار آتشكده" جايگاهش كه
نبيند حاضر دمي ديرم در چو
فرستد خمارم سوي مسجد ز
دلق برم در بيند زرق دام چو
فرستد زنارم و دلق بسوزد
نهادم در بيند نفس گبر چو
فرستد كفارم آتشگاه به
(ص 125 همانجا ، )
بر دارد مزيتي چه باشد ، معنويت فاقد صومعه ، كه جايي در
زنار همطراز نيز تسبيح صومعهاي ، چنين در لذا و !ميكده؟
:ميگيرد قرار
بود يكي اصل را ، ميكده و صومعه چون
!ببستم زنار و بيفكندم تسبيح
(ص 392 همانجا ، )
قلندريات در ويژه به -عطار درشعر كه است تلقي طرز اين با
عنوان به مغان ، خرابات يا مغان دير -عارفانههايش و
اجتماعي ، مصلحان و خيرانديشان و معترضان سمبوليك پايگاه
درنظر كلي طور به و) او نظر در و مييابد منزلت ارتقاء
و واعظ بر (آن مجازي معني به) لاابالي رند ،(عاشق عارف
متظاهر ، متشرع و محتسب و حاكم و شحنه و قاضي و مفتي
پيدا ارجحيت ستمگر ، و رشوهستان خدانشناس ، دروغگو ،
بيبندوبار و مست آشام درد و مينشيند "صدر" بر و ميكند
دغل دست به تسبيح صوفي و زاهد بر بند ، زنار ترساكيش و
حافظ.مييابد برتري نيت خلوص از عاري رياكار عابد و باز
:ميگويد دارد ، همنوايي عطار با زمينه اين در كه نيز
نبود ريايي و روي او در كه نوشي باده
رياست و روي دراو كه فروشي بهتراززهد
با مومن و صادق صوفي و زاهد و عابد ميان است فرق البته
تسبيح و خرقه و سجاده و دلق كه پوشي مرقع جامه كبود آن
اين از.ميدهد قرار فريبي مردم و فروشي جلوه وسيله را
.آورد شمار به قماش يك از را همه كه نباشد انصاف شرط رو ،
و اخلاصمند و متعالي انسانهاي صوفيان ، و زاهدان درميان
تعبيري به و است عارف خود هم ، عطار.نبودهاند كم شريف
عشق و هستي خالق به عشق (را او امثال و) را او اما.صوفي
متمايز و جدا همعصرش عارفان و صوفيان ديگر از مخلوق ، به
هيچ كه داشت توجه نكته اين به بايستي معالوصف.ميكند
دهد نشان كه نيامده دست به معتبري دليل يا برگه و سند
انتساب بنابراين.است بوده خانقاهي خرقهپوش صوفي عطار ،
اثبات به خرقه صاحب خانقاهي سلسلههاي از يك هيچ به او
متصوفه ، فرقه آن يا اين به او دادن نسبت لذا و است نرسيده
.ندارد درستي پايه و اساس
مالكي هرمز
:ها پاورقي
ص ج 2 ، ) تذكرهالاولياء در.نيست مورد يك اين تنها -14
شيخ زبان از را سلطان بودن "اوليالامر" دعوي نيز (175
:مينويسد.ميكند بيمقدار خرماني ، ابوالحسن
زد خيمه خانقاهش نزديك و آمد شيخ زيارت براي محمود.."
غزنين ، از تو براي سلطان:بگوييد را شيخ كه فرستاد پيام و
به و !درآي خيمه به خانقاه از نيز تو آمده ، جا بدين
آيه عين) "...خوان بر آيت نيامد ، اين اگر:گفت خود رسول
.(است شده نقل نساء ، سوره 59
محمود":گفت شيخ كرد ، ابلاغ را پيامش محمود ، رسول وقتي
در كه مستغرقم "اطيعواالله" در چنان بگوييد را
!رسد چه "اوليالامر" به ;دارم خجالتها "اطيعواالرسول"
(تصرف اندكي با نقل)
نادرستكار و رفتار كج:كوژ -15
رياكار:مرايي -16
فريبكاري دورويي ، دورنگي ، :زرق -17
|