...كربلايي دشت بلاجويان
كهنگي گرد كه است موضوعي يادآور همواره محرم :جستارگشايي
آن كه است محبت و مهر غبار.نمينشيند آن مقدس ساحت بر
بارترين خشونت منظر در چه اگر نيست عجيب و اندوده را
اشعار لطيفترين و احساسات عرفانيترين تاريخ ، واقعه
است عرصه اين در عاطفي رشحات از يكي ذيل متن.شود آفريده
و عاشق سبكروحان درباره مولانا معروف غزل بهانه به كه
و افتد قبول كه اميد آمد ، نگاشته كربلايي دشت بلاجويان
...آيد نظر در
معارف گروه
را پيمان محفل آفريدگار حضرت كه الست روز سپيدهدم در
سترگ بس رويدادي نظارهگر فلك سبزپوشان بود كرده گرد
.بودند
به انتظار در بود درآمده به تخمير كسوت از كه آدم فرزند
.داد خواهد روي شگرف بس كاري كه نميدانست او.ميبرد سر
.اوست روياروي عظيم مصيبتي
و داشت وجود در گرانبها بسيار امانتي پيما باده پير
.ميخواست را آن تفويض
شد عرضه درگاهش كروبيان بر سترگ امانت اين قبل روزي چند
مجال سيمرغ حضرت پروازگاه در را مقام نازل مگسان اما
!بود؟ تواند كي پريدن
روي دوست تحفه قبول از ملكوت عفاف حريم پردگيان
چشمان ناگاه.نتوانستند را امانت بار حمل و برگردانيدند
در كه آدمي.اوفتاد دردمند انسان بر فروش باده پير
مورد بود تماشاگر چيز همه از بيخبر انس محفل از گوشهاي
.گرفت قرار حضرتش خطاب
(1)"بربكم الست"
نيستم؟ شما پرورنده من آيا
دردمند قوم ميان از بار يك به كه مينگريستند حيران همه
:شد ادا پاسخي چنين
.رفت اتمام به كار و "بلي"
.شد "بلا" در او هم گفت "بلي" آنكو هر
!دوست اي اما و
بر معرفت و او به عشق.معرفت و بود عشق امانت امانت ، آن
.او
ظالم انسان دوش بر را خويش امانت بار كه خداوند حضرت سپس
خطاب را خويش انس مقام فرشتگان اينگونه بود فكنده جاهل ،
:كه دردهند ندا تا داد
فابين الجبال و والارض السموات علي الامانه عرضنا انا"
ظلوما كان انه الانسان حملها و منها اشفقن و يحملنها ان
(2)"جهولا
لباس در شب كه معرفت و عشق طريقت مردان پيمان ، آن از پس
بلا وادي بر نهان ، مردم چشم از و قبا در روزها و ديگرند
سرها و نموده شوريدگيها ديگر از بتر يك هر و آمدند وارد
يكي شد ماهي دهان اندر ديگر آن ماند ، كوه در يكي.باختند
سر بيقرار ، شوريدهاي.اوفتاد چاه بر يكي گرديد ، آب غرق
بس بود قافله كاروانسالار كه ديگري و كرد بلند را دار
آنكه.عبدالله فرزند.است (ص)پيامبر مرادم.كشيد اذيت
.رفت ستم تاراج بر دندانش
نخست سنگي دل چون او گوهر
شكست را او گوهر چرا سنگ
را سنگ مگر بود ديت سيم
(3)را تنگ دهن آن خست و كامد
.اوفتاد راه بر عيال و اهل با كه نوادهاش سرانجام و
.نمود كربلا باديه عزم
حسين ، نامش.سو ديگر پير ، خواهر و طرف يك به شيرخوار طفل
.علي زاده
از رمزي شرح تا داريم آن عزم نوشته اين در ما اينك و
بزرگ دريايي گفتههاي اندر را علي حسينبن حضرت انعام
و كنيم جستجو مولانا محمد جلالالدين حضرت شوريده ، عارف
"خدايي شهيدان اي كجاييد" پرشور غزلواره به نگاهي
نوشته اين در مزبور غزل از عرفانياي معاني.بيندازيم
.كنيم ادا بتوانيم را مطلب حق اميدوارم كه شده ، مطرح
خدايي شهيدان اي كجاييد
كربلايي دشت بلاجويان
كسي به "شهيد" بازار و كوچه فرهنگ و مردم زبان در اگر
متون در شود ، كشته جهاد در و خدا راه در كه ميشود گفته
درون تهذيب و نفس تزكيه براي كه است كسي شهيد ما عرفاني
در البته.باشد كرده رها را پاگير و دست تعلقات و قيام
كه شهيدي كه چرا ندارند هم از منافاتي دو اين كلام منطق
ميشود كشته خدا راه در ميكندو مبارزه جنگ ميدان در
ساده ، بياني به.است تعلقات ترك كار اين براي اول شرط
بايد نخست بپردازد دشمن با جهاد به ميخواهد كه كسي
.بگشايد را تعلقات بند و كرده رها را "خودي"
ازاهل كه -مولوي حضرت چون آزادانديشي بزرگان انديشه در
پي در كه هستند مرداني كامل مصداق كربلا شهيدان -است سنت
دشمن با جهاد و پليد نفس با مبارزه و بوده تعلقات ترك
كسي شناختي ، معرفت نگاه در است ممكن پسرسانيدهاند
مطلب اين و باشد زنده او حال عين در ولي شود محسوب شهيد
كه معروفي آيه آن در.هست نيز مجيد قرآن تاييد مورد
:ميخوانيم
احيا بل امواتا الله سبيل في قتلوا الذين تحسبن ولا"
.است شهيدان بودن زنده از سخن نيز (4)يرزقون ربهم عند
كه كسي آن همانا و ميكند زندگي خداوندگارش نزد كه شهيدي
آفريدگارش با برميدارد ، گام خويش اندرون تزكيه طريق در
دريا به قطرهاي همچو.ميشود يكي او با و رسيده وحدت به
وجود وحدت مساله به را سخن افسار نميخواهم.ميپيوندد
نه و دارم را باديه آن در جولان قدرت نه كه چرا بكشانم
.ميباشد كلام مقتضاي
عاشق سبكروحان اي كجاييد
هوايي زمرغان پرندهتر
جدا انسان مورد در كه عرفاني غمانگيز تصاوير از يكي
دارد وجود افتاده ، دور خويش اصل از كه نيستان از مانده
او و پرانيده خويش ازآشيانه كه است پرندهاي به او تشبيه
.كردهاند قفس در را
خود معروف قصيده در بوسينا را تشبيه اين بار اولين گويا
اين در (5).است زده نقش دارد شهرت "عينيه قصيده" به كه
تا چسبانيدهاند گل پرش بر كه حالي در و مانده جدا علوي
:ميشود آغاز زير بيت با مزبور قصيده
الارفع المحل من اليك هبطت
(6)تمنع و تعزز ذات ورقا
و منثور گفتههاي در تصاويري چنين نيز سهروردي بزرگ شيخ
بوده بوعليسينا تاثير به بيگمان كه خويشدارد منظوم
.است
كه است وتاريكي تنگ زندان مثابه به دنيا عرفاني ، متون در
را تشبيه اين نيز پيامبر حديث.است زنداني آن در آدمي
:ميفرمايند ايشان.مينمايد تاييد
مثنويشريف در."للكافر جنه و المومن سجن الدنيا"
:است پرداخته چنين را معني اين مولانا
زندانيان وما زندان جهان اين
وارهان را خود و زندان كن حفره
آدمي كه آنجا از و است آزادي انديشه در شب و روز زنداني ،
دست او.نيست خود كردن آزاد فكر به تنها است آزادانديش
رها شكسته را زندان در و ميگيرد را زندانيان همه
.هستند برايبشريت الگويي كربلايي شهيدان.ميشوند
نامه.نكرد قيام حالش رفاه و خود براي تنها علي حسينبن
كه ميدهد حنيفهنشان ابن برادرش به خطاب حسين امام
بر ديگران امر و مردم هدايت و جامعه اصلاح براي امام
در "وامدار".است خارجشده ازمنكر ايشان نهي و معروف
انسان.باشد بدهكار كه ميشود گفته كسي امروزيبه معني
حبسرهايي از را او و راميپردازد ديگران وام بزرگ
است آن پي در نهاد عشق طريق در قدم كه كسي آن.ميبخشد
از را او و سازد رهنمون راه اين بر را دلي اهل هر تا
.دهد نجات دنيا زندان
اوست كف عالم كاين بحريد آن در
بيش زماني
آشنايي داريد
رمز ميشود داده نسبت غيب عالم براي كه رمزهايي از يكي
عالم رمز دريا مولوي شعر در كه معني اين بهست"دريا"
ماده عالم رمز خشكي و"ساحل" آن برعكس و جان عالم و غيب
آموخته دانش كه پليد نفس مبارزان و كربلا شهيدان.است
دنياي و گذاشتهاند دريا در قدم بودهاند علي امام مكتب
حباب جز كه كف.كفدرياست مثابه به عالم آن به نسبت ما
مصرع در مولاناندارد وجودي استقلال خود از نيست ، چيزي
همواره كه ميكند توصيه را كربلا شهيدان مزبور بيت دوم
شناور حق دريايمعرفت در و بمانند باقي جان عالم آن در
.باشند
آراستگي "بحر" و"كردن شنا" معني در"آشنايي" كلمه بين
سبكي تشخص" رديف در بيگمان كه دارد وجود زيبايي لفظي
.ميگيرد جاي"مولانا
عالم صورتهاي درياست كف
صفايي اهل اگر بگذر زكف
بهشمار دريا كف را دنيوي زايد تعلقاتوصورتهاي مولانا
شخص هر ميتواند بيت اين در او مخاطب مسلما.ميآورد
در البته.ندارد خاصي مخاطب او بيان ديگر به.باشد آگاهي
شريف ، مولانا مثنوي در.گونهاست اين او ، تمامغزليات
تعليم آنان به و ميكند صحبت خويش ومريدان شاگردان با
پوشيده معلمي كسوت مثنوي در كه شخص همين اما.ميدهد
دلش چه وهر است سر و پا بي شوريدهاي غزلها ، در است
.ميگويد ميخواهد
چشم و است فريبنده اول نگاه در باشد چه هر دريا كف در
از را تماشاگر شايد و ميدارد مشغول خود در را
مولانا.ميسازد غافل افق جلوه و دريا ديگر زيباييهاي
را تعلقات بايد هستي صفا و مهر اهل بگويداگر ميخواهد
.بياغازي را تزكيهدرون و گذاشته كنار
"بيار و بيا اگر راهي مرد"
زمشرق تبريزي شمس اي برآ
ضيايي هر اصل اصل اصل كه
"الارض و نورالسموات الله" وآيه است"نورالانوار" خداوند
بين عرفاني گرانسنگ متون در همچنين.است معني اين مويد
از.ندارد وجود تفاوتي هيچ كامل انسان و تعالي پروردگار
در.است كامل انسانهاي از يكي تبريزينيز شمس ديگر سوي
وجود وجدايياي تفاوت شمس و خداوند بين مولانا انديشه
مطلب اين او سخنان با وانس مولانا اشعار در تامل.ندارد
.ميكند تاييد را
:است سروده بيتي در مولانا حضرت به خطاب بنده اين
بود عاشقانه قمار زندگانيات تمام
...بود بهانه را خداي حق ، شمس شعرهاي و
مرسوم تبريزي شمس از كلي چهره دو مولانا شعر در البته
:است
شمس انساني چهره -الف
شمس خدايي چهره -ب
ديگر سوي از.است نظر مورد شمس الهي سيماي ما ، بيت در
خورشيد طلوع محل و است غيب عالم رمز دريا همچون نيز مشرق
در و غيب عالم از خداوند تجلي محل همچنانكه است مشرق
:ميگويد مولانا.است كامل انسان يك سيماي
.بنماي رخسار دمي و كن تجلي غيب عالم از خداوندا
را رمز نقاب بايد مولوي رمزآلود سخنان دريافت براي ليكن
.سازيم درون محرم را سخن و بركشيم او سخن عروس چهره از
كبير ديوان از ديگر جاي چند در غزل اين از غير مولانا
به ابيات اين ولي دارد اشاره (ع)حسين امام نام به خويش
براي ما و شدهاند پخش ديوانش سراسر در پراكنده صورت
به را عزيز خواننده و ميكنيم نقل را بيتي چند نمونه
.ميدهيم ارجاع مولوي اشعار كليات
بگذار آب كربلايي حسين
است آبدار تيغ امروز آب كه
(ص 203 -ج 1 -فروزانفر بديعالزمان -تبريزي شمس كليات)
دارد من ز خرقه او دارد من كاتش هر
دارد حسن چو جامي حسينستش چو زخمي
ص -ج 2 -همان)
( 53
بعدمرگ است حيات زندهگشت و مرد شب
يزيد تويي حسينم كه مرا بكش غم اي
(ص 191 -همان)
ببين تبريزي شمسالدين عشق مرتضاي
حسن همچون زهركش در خود خون حسينم چون
ص -ج 4 -همان)
(195
ارزي به ناز كزين آي برون ناز از
يزيدي نه حسيني ، چشم روشني تو
-ج 7 -همان)
(ص 55
خسروشاهي طاهري محمد
:پينوشتها
.شريفه 172 آيه اعراف سوره -1
.شريفه 72 آيه احزاب سوره -2
-ج 1 -دستگردي وحيد -گنجهاي نظامي كليات -3
.ص 9 -مخزنالاسرار
.شريفه 169 آيه عمران آل سوره -4
تقي دكتر -فارسي ادب در رمزي داستانهاي و رمز -5
.فرهنگي علمي انتشارات -ص 411 -پورنامداريان
تو سوي به خود بلند نشيمن از بلندقدر و عزيز كبوتري -6
.آمد فرود
شاعر همچنين و "عظيم خطر علي المقربون" كه هست خبر در -7
:است گفته عرب
عظما الاالبحر السلطان ما و
العواقب محذور البحر قرب و
غزنوي سنايي حكيم ازآن كه عرفاني بلند قصيده سرآغاز -8
.است
|