غرب فلسفي سنت خواني باز
ميرود ، سخن دريدا چون شخصي درباره كه هنگامي :اشاره
روانكاوي ، هنر ، فلسفه ، چون متفاوت زمينههايي ناخواه خواه
تا كوشيد دريدا كه چرا ميكند ، خطور ذهن در..و سياست
بنيانفكني موسومبه كه را خود شناختي روش شيوه
هنري و فكري ساختارهاي همه نقد در است(deconstruction)
از پيش بنيانفكني رو اين ازبندد كار به غرب اجتماعي و
و تفكر تاريخ در ثابتي و مشخص اصول و مدار از چيز ، هر
و توهمات فراسوي به ميكوشد و ميكند توهمزدايي انديشه
به.يابد راه ايدئولوژيك و منطقي ظاهر به خيالپردازيهاي
دكتر نوشته "حضور متافيزيك و دريدا ژاك" كتاب چاپ مناسبت
رسيده ، نكاتي چاپ به هرمس نشر سوي از كه ضيمران ، محمد
اجتماعي و فكري پيامدهاي و بنيانفكني شالودههاي درباره
.است آمده پي در آن
بند از تا ميكوشد بنيانفكني ترفند كارگيري به با دريدا
ناراست ، /راست مجاز ، /حقيقت بد ، /خوب)دوگانه تقابلهاي
معناها نامعين گستره به و رفته فراتر (..و غياب /حضور
ديدن سفيد و سياه قيد از ميخواهد بهتر عبارت به.درآيد
كند آزاد را خود
بر مقدم زباني ، نظام كه بودند باور اين بر ساختارگرايان
.است...و روانشناسي اقتصاد ، اسطوره ، چون ديگر ساختارهاي
سياسي ، و اجتماعي اعتقادي ، نظامهاي ديگر عبارت به يا
كه بودند باور اين بر رو اين از.دارند زباني ساختي
ميشود انجام زبان طريق از ما معرفت و شناخت
ارشاد محمدرضا
انديشه از بهرهگيري با فرانسوي معاصر فيلسوف ;دريدا ژاك
لويناس ، امانوئل و هيدگر هوسرل ، نيچه ، چون فيلسوفاني
كه گرديد خاصي روششناختي ترفند يا شيوه ايجاد به موفق
(deconstruction)بنيانفكني يا فكني بن عنوان به آن از
بنيانفكني ، ترفند بستن كار به با دريدا.ميبرد نام
از يعني مدرن عصر تا افلاطون دوران از را غرب فلسفي نظام
سنت تا كوشيد و كشيد چالش و پرسش به بعد ، به دكارت زمان
و خوانش به متفاوت شيوهاي و نگاه برپايه را غرب فلسفي
.بگذارد تفسير
چيستي فهم به تا ميكوشيم كوتاه نوشتار اين در ما
دريدا ژاك فلسفه فهم شاهكليد خود نوبه به كه بنيانفكني
بايد چيز هر از پيش اما.برسيم مينهد ، ما اختيار در را
خود براي را نظرگاهي و روش چنين دريدا چرا كه بدانيم
چگونگي روي از ميتوانيم بهتر عبارت به است؟ برگزيده
اين اتخاذ دليل به غرب ، فلسفي نظام برابر در دريدا موضع
ميگويد؟ چه خود دريدا كه ببينيم اكنون.ببريم پي روش
چگونگي بررسي به را بنيانفكني كار مصاحبهاي ، در دريدا
كنيد فرض حال.ميكند تشبيه بنا يك شكلگيري و ساخت
سنگها ، بداند تا مينگرد بنايي به معماري كه هنگامي
چگونه ساختمان اجزاي وديگر پيريزيها آجرها ، پايهها ،
اگر كه كند فكر اين به نهايت در و شدهاند همچيده روي
جابجا گرفتهاند ، قرار هم كنار در اينگونه كه را اجزايي
:ميپرسد خود از اينجا در معمار ميافتد؟ اتفاقي چه كند ،
آورد؟ پديد كنوني بناي از غير ديگري بناي ميتوان آيا
.است غرب فلسفي نظام بنا ، اين كه كنيد فرض نيز اكنون
فلسفي سنت با دريدا نسبت در را برخورد شيوه و نگاه همين
غرب ، فلسفه برابر در دريدا موقعيت.ببنديد كار به غرب
درون در دريدا كه تفاوت اين با است ، معمار آن موضع چونان
ولي ميپرسد آن چون و چند از و ايستاده غرب فلسفي نظام
نيز بنا بيرون ميتواند نايستاده ، بنا درون لزوما معمار
و چيستي از پرسش در دريدا كه روشي رو اين از.گيرد قرار
آن درون از برخاسته ميكند ، اتخاذ غرب ، فلسفي نظام ذات
در برخي كه گونه آن نيست ، تخريبي شيوهاي لذا و است
يا ساختشكني را آن خطا بهdeconstruction ترجمه
سازد ويران را بنايي نميتواند او.گفتهاند ساختزدايي
بنا ، اين تخريب.ميكند زندگي و ميانديشد آن درون كه
فقط دريدا بنابراين ، وي ، خود موجوديت نفي با است برابر
و بپرسد آن معمارانه طرح و الگو سرشت درباره ميتواند
اين بر.كند پيشنهاد را ديگري طرح موجود مصالح براساس
ريشهها ، بنها ، وارسي به چه اگر بنيانفكني اساس ،
ولي ميپردازد ، غرب فلسفي سنت بنيادين اجزاي و شالودهها
با تا ميكوشد بلكه نميماند ، متوقف حد اين در هيچگاه
در را جديدي افقهاي پديدهها ، به تازه نگاهي ارائه
از فراتر بتوانيم طريق آن از تا بگشايد ما چشمان برابر
امكان به فلسفي ، و فكري كنوني نظامهاي و شالودهها
ماهيتي بنيانفكني رو اين از.بيانديشيم ديگري طرحهاي
است منطق نوعي بنيانفكني واقع در.دارد ايجابي -سلبي
تحليل و توصيف تعريف ، هرگونه از كه جديد منطقي اما
بازنگري و وارسي بازخواني ، بر را خود روش و ميگريزد
نيچه چون نيز دريدا.ميگرداند استوار نظامها و پديدهها
.است پايبند خويش خاص تاويل و ديدگاه به هركس":ميگويد
است ، خويش ديدگاه گرفتار و اسير هركس كه كنيم قبول اگر
با را ديدگاه اين گاهي چند از هر ميتوان صورت اين در
به ميتوان كه داد نشان و كرد جابجا آن مخالف مفهوم
".انديشيد موجود وضع از غير گونهاي
غرب فلسفي نظام قبال در را دريدا موقعيت كه اكنون
بازخواني و پرسش به را آن چرا كه ببينيم بايد دانستيم ،
در چيست؟ او جديد معمارانه طرح اينكه نهايت در و ميگيرد
نظام تشبيه و شده ياد بناي يا ساختمان به ديگر بار اينجا
يا نظام چرا:ميپرسيم.برميگرديم آن به غرب فلسفي
ساختار يا نظام ديگر ، عبارت به ديگر؟ چيز نه ساختار ،
مهمترين از يكي به بحث ، شدن روشن براي ناچاريم ما چيست؟
و كنيم اشاره غرب جديد تفكر در مهم نقطهعطفهاي و تحولات
براي ساختارگرايي.است (structuralism)ساختارگرايي آن
در سوييسي سوسور فردينانددو پژوهشهاي توسط بار نخستين
برخلاف سوسور.گرفت پا زبانشناسي در بيستم قرن نيمه
خاص تحولات از فارغ زبان ، كه ميانديشيد پيشينيانش ،
پيروي مشخص (structure) نظام يا ساخت يك از تاريخي ،
در كه نشانههايي از متشكل است ، نظامي زبان ، .ميكند
سوسور زبانشناسي رهيافت.دارند قرار هم با تعامل و پيوند
و روانكاوي اسطورهشناسي ، مردمشناسي ، در بعدها
بودند آن پي در ساختارگرايان.شد دنبال...و جامعهشناسي
پديده هر ساخت از فراگير مدلي و الگو ميتوانند چگونه كه
و داده بدست..زبان اقتصاد ، اجتماع ، دين ، اسطوره ، مانند
.ميكند كار چگونه انسان ذهن ببينند ، اينكه نهايت در
ديني ، باورهاي اسطورهها ، بررسي با آنها بنابراين
و ترسيم به مختلف ، ملتهاي و اقوام زبان و روانشناسي
ديني ، اسطورهاي ، ) شده ياد نظامهاي از الگويي ارائه
اين بر آنها.شدند موفق (...و رواني اقتصادي ، زباني ،
از همه مختلف ، جوامع در شده ياد ساختهاي كه بودند باور
لذا و ميكنند پيروي است ، جهاني كه معين الگوي يك
ساختار يك از انساني ذهن كه گرفت را نتيجه اين ميتوان
.كند تبعيت مشخص
بر مقدم زباني ، نظام كه بودند باور اين بر ساختارگرايان
.است...و روانشناسي اقتصاد ، اسطوره ، چون ديگر ساختارهاي
سياسي ، و اجتماعي اعتقادي ، نظامهاي ديگر عبارت به يا
كه بودند باور اين بر رو اين از.دارند زباني ساختي
به يا.ميشود انجام زبان طريق از ما معرفت و شناخت
.ميگيرد شكل زبان درون از انسان ذهنيت بهتر ، عبارت
گادامر گئورگ هانس و هيدگر مارتين چون فيلسوفاني همچنين
گونهاي به.كردهاند تاكيد زبان درون از انسان شناخت بر
بنابراين.ميداند وجود خانه و سراچه را زبان هيدگر ، كه
مثالي.دارد زباني ساحتي و ساخت هستي ، كه گفت ميتوان
در ميكنم ، ادا را "گرگ" واژه من كه هنگامي:ميزنيم
تعريف و مشخص است ، من وجود از بيرون كه را جانوري واقع
در و ذهن به "گرگ" واژه يا نشانه طريق از "گرگ".كردهام
من آنكه براي بنابراين.ميشود وارد من شناخت حيطه
آنها از دركي و بشناسم را آن پديدههاي و جهان بتوانم ،
زباني ، نشانههاي طريق از را آنها بايد باشم ، داشته
ميگوييم ، و ميبينيم را حيواني كه هنگامي.كنم رمزگذاري
جهت نامگذاري و نشانهگذاري اين درواقع ،"مرغ يا گربه"
در را ، جهان واژهها و زبان طريق از ما پس.آنهاست شناخت
چيزها خود واژهها تعبيري به.ميكنيم توليد باز ذهنمان
براي بنابراين است ، زباني اول درجه در ما شناخت.هستند
را آن سازوكار و زبان بايد شناخت ، و معرفت ماهيت تبيين
جهان فهم براي زبان كه الگويي ببينيم ، حال.كرد وارسي
بنا كارهايي سازو چه بر و چگونه ميگذارد ، ما اختيار در
:است شده
واژه مثلا (signifier)دال يا آوايي نشانه يا واقعيت -1
ر ، ،- گ ، ) (واجهاي) آواهاي از:بگيريد نظر رادر "گربه"
.است شده تشكيل (_، ه-ب ،
همان ساختارگرايان تعبير به يا نشانه معناي و مفهوم -2
نظر در را "گربه" مثال ديگر بار نيز(signified)مدلول
تصوير منبا ميشود ، ادا "گربه" واژه كه هنگامي !بگيريد
است ، شنونده من و گوينده ذهن مشترك كه آن از مفهومي و
از شده ساخته است تصويري درواقع مدلول.ميشوم روبهرو
.ديگران يا شما من ، ذهن در "گربه" بيروني واقعيت
و انديشه زبان ، مناسبت ساختارگرايان ، چون نيز دريدا
بنابراين ، .است گذارده بحث به آثارش جاي جاي در را ذهنيت
.ميكند جستجو زبان درون از را انسان معرفت و ذهنيت دريدا
اكنون.ميكند تعبير (Texture)متن به ساختاري هر از او
را متن" دريدا چه؟ يعني دريدا نظر از متن كه ببينيم
و مانده برجاي پاي رد و آثار نشانهها ، از مجموعهاي
.ميداند "خواندن قابل
:ميشود مشخص نكته چند تعريف ، اين در ژرفنگري و دقت با
آن بلكه نيست محدود زباني واقعيت به تنها متن هر -1
تاريخ ، :چون غيرزباني پديدههاي به ميگويد ، دريدا چنانكه
متن بنابراين.است تسري قابل..و سياست اقتصادي ، روابط
.است تعميم قابل هستي كل به دريدا ديدگاه در
و استقلال آنچنان داراي (غيرزباني و زباني) متن هر -2
و گوينده نيت و قصد از جداي كه است خودپايندگي
و آثار به متن از دريدا ، تعبيراست فهم قابل نويسندهاش
هر ميتوانيم ما كه باشد معنا اين به ميتواند پا ، جاي
باقي آثار يا زمين بر مانده برجاي پاي رد چون را متن
آورندهاش پديد نيت و وجود از جداي گذشته ، از مانده
.بفهميم
آن ميشودو نتيجه ديگر مهم محور يك دوم ، محور از -3
بتواند كه باشد استقلالي آنچنان داراي متن ، اگر اينكه
ديگر بنابراين شود ، فهميده پديدآورندهاش ، قصد از جداي
هر يا آينده در ميتواند بلكه نيست حال زمان به منحصر
كتاب يك اين" جمله من فرضا.شود فهميده نيز ديگري زمان
من شد ، از ادا جمله كه وقتي.ميكنم بيان را "است
نوشته كتاب در اگر) يا شنونده به و ميشود جدا گوينده
جمله اين اساس پس ، براين.ميرسد خواننده (شدهباشد
و حضور به وابسته آن معناي و نيست من اختيار در ديگر
بلكه حضور با نه را متن دريدا ، بنابرايننيست من بودن
درواقع.ميداند پيوند در (diffrance) تمايز و غياب با
.است مسئله همين درك و فهم گرو در بنيانفكني ، شيوه فهم
كنيم يادآوري بايد بپردازيم ، مسئله اين به آنكه از پيش
اين بر دريداميداند يكي را نوشتار و متن دريدا كه
مركز ، يك بر همواره غرب ، كهنظامفلسفي است اعتقاد
تعبير حضور متافيزيك به آن از كه ثابتي نقطه يا مدار
با تا است آن دريدا تلاش همه.است بوده استوار ميكند ،
ثابت مدار راكه حضور مسئله بنيانفكني شيوه يا ترفند
كه است معتقد او.بگيرد چالش به بوده ، غرب فلسفي نظام
داده تشكيل را حضور متافيزيك پايه افلاطون جهان دو نظريه
معقول و محسوس:جهان دو به هستي ، مراتب در افلاطون.است
پديدهها حقيقت ظاهر و صورت را محسوس جهان او.داشت باور
حقيقت و (eidos) ايدهها جايگاه را معقول جهان و
اعلاي نمونه كه تفكر و تعقل با انسان.ميدانست پديدهها
.آيد نايل معقولات درك به ميتواند است ، فلسفهورزي آن
به افلاطون انديشه در معقول /محسوس جهان تقابل اينرو از
به تا دوران آن از غربي تفكر زدو دامن ديگري تقابلهاي
دريدا.شد دوقطبي رويكردهاي يا تقابلها همين اسير اكنون
شكل به تقابلي رويكردهاي اين غرب تفكر در كه است معتقد
/خواندن عرض ، /جوهر فرهنگ ، /طبيعت عين ، /ذهن غياب ، /حضور
نيستي /هستي كذب ، /حقيقت بد ، /نيك نوشتار ، /گفتار نوشتن ،
.ميگيرند قرار هم برابر در..و
اين از يك هر بعد ، به افلاطون زمان از دريدا باور به
بياهميت و ناديده ديگري و شده برجسته تقابلي طيفهاي
فلسفي سنت نقد در دريدا اساس اين بر.است شده انگاشته
حضور متافيزيك پايه بر بيشتر فلسفه ، اين كه است مدعي غرب
آوا ، گفتار ، غرب فلسفي نظام در رو اين از و است استوار
اهميت اول درجه از متن ، و نوشتار با تقابل در كلام
از غرب انديشمندان و فيلسوفان.است بوده برخوردار
دليل به آوا و كلام كه پنداشتهاند امروز ، تا افلاطون
بيشتري حقيقي اعتبار از گويندهاش بودن حاضر و وجود
گوينده حضور عدم و غياب دليل به نوشتار ولي است برخوردار
سخن وقتي درواقعميدارد كتمان را حقيقت نويسنده ، يا
واژههاي يعني ميشويم همآوا خويش وجود با ميگوييم
افلاطون آثار در دريدا.ميشوند حاضر ذهنمان نزد گفتاري
برتري استروس ولوي سوسور روسو ، مانند فيلسوفان ديگر و
خاستگاه دريدا.كرد ثابت نوشتار بر را كلام و گفتار
درزبان لوگوس.ميداند لوگوس به باور در حضوررا متافيزيك
را واژه اين او...و تناسب منطق ، خرد ، كلام ، يعني يوناني
واژه و درآميخت مدار و محور معناي به سانتروم با
عقل ، به غربي تفكر گرايش توضيح رابراي لوگوسانتريسم
همگام يونان ، در كه ميدانيمكاربرد به...و منطق كلام ،
واژه فيلسوفان ، نخستين ظهور و اسطورهاي انديشه افول با
ميتوس برابر در عقلي روايت و منطق عقل ، معناي به لوگوس
كار به..و افسانه استعاره ، تمثيل ، اسطوره ، معناي در
با تقابل در ارسطو و افلاطون آثار در واژه دو اين.رفت
مفاهيم تا كوشيدند بعدي فيلسوفان و رفتند كار به هم
اين از.برند كار به فلسفي و عقلي قالب در را اسطورهاي
و شد بدل بياهميت و فرعي امري به اسطوره يا ميتوس پس
اين بنابر.گرديد انديشه و عقلانيت و معرفت سرچشمه لوگوس
و محور آوا است ماهيتي داراي غرب فلسفه دريدا ، ديدگاه از
قرار بيتوجهي مورد را نوشتاري نوع هر كه لوگاسانتريستي
آوامحوري ، و متافيزيكحضور يعني ;اصل اين از.است داده
از برتر كلام و گفتار كه هنگامي.ميشود منشعب ديگري اصل
بيگانه و فرعي صورت را نوشتار حتي و شد خوانده نوشتار
پديد او معرفت و انسان به ويژه رويكردي دانستند ، گفتار
نظرخويش مورد معاني زحمت بدون انسان رويكرد ، اين در.آمد
سبب رويكرد اين واقع درآورد برزبان را آنها و طراحي را
.است شده غرب فلسفه در ديگري ثابت مدار و محور به گرايش
معتقد دريدا.ميبرد نام خودمحوري به گرايش اين از دريدا
فلسفه با خودمحوري.است آوامحوري پيامد محوري خود كه است
اعلام با دكارت.ميرسد خود اوج به كانت بويژه و دكارت
و فلسفه در بزرگي انقلاب "هستم پس ميانديشم ، من" اينكه
بار نخستين براي دكارت.كرد ايجاد مدرن معرفتشناسي
بهتر بيان به ياقرارداد مركزشناسايي مدارو را انسان
فاعل يا شناسا سوژه به انسان دكارت ، انديشههاي با
شك هرچه در اگر دكارت گفته به انسانشد بدل شناسايي
پس.برد گمان نميتواند است ، حاضر كه خودش وجود در ببرد
نيز ، كانتميگيرد قرار شناخت مبناي وي ، حاضر وجود اين
سنجش ميتوان.بنانهاد خود محوريت برپايه را خود فلسفه
معرفت با ارتباط در خود ساختار از تحليلي را او خردناب
انسان ، از نويني تعريف ارائه با كانت دريدا نظر به.دانست
واقع در.كرد ايجاد فلسفي انسانشناسي در ژرفي انقلاب
در را او غايت كه بود معتقد و پنداشت غايت را انسان كانت
.كرد دنبال نبايد او از غير وجودي
سوژه هم انسان اينكه ابراز با ميشلفوكو حاضر قرن در
يعني ;است موضوعشناسايي هم و شناسايي فاعلي يا شناسا
و برميآيد هرچيزي شناخت پي در كه بوده موجودي هم انسان
محوري خود با چالش به است ، نيز خويشتن شناخت موضوع هم
با و ديگر شيوهاي به دريدا اما.برخاست دكارتي
پرسش به را غرب فلسفي نظام شالودههاي فكني ترفندبنيان
.ميآيد در آن خوانش پي در بهتر بياني به و ميگيرد
دو رويكردهاي از فراتر كه ميكند كمك او به فكني بنيان
غياب ، /حضور چونان غرب فلسفه در مطرح تقابلي و قطبي
اين از پس.گيرد قرار...و نيستي /هستي مجاز ، /حقيقت
اين كردن جابجا از ، است عبارت بنيانفكني منظر ،
.آن براساس غرب فلسفي سنت بازنويسي و تقابلي مناسبتهاي
تا ميكوشد متن و نوشتار دادن قرار اصل با دريدا
به.سازد واژگون را غرب فلسفي نظام در تقابلي مناسبتهاي
و است غايب گوينده يا نويسنده نوشتار در چون دريدا نظر
كند ، تحميل ديگران بر را خويش غايت و غرض تا ندارد حضور
خود آن پي در و ميبازد رنگ حضور متافيزيك رو اين از
و نيت ميان دريدا نظر به و برميخيزد ميانه از نيز محوري
شده ، دور (نويسنده) او از كه نوشتار و نويسنده قصد
هماني ، اين جاي به يعني ;نيست برقرار يك به يك ارتباطي
در.دارد وجود آني نه اين يا دگرساني مغايرت ، گونهاي
زبان درباره گرايان ساختار الگوي به دوباره اينجا
ساخته را زبان گرايان ، ساختار كه دانستيم.برميگرديم
(معنا و مفهوم) مدلول و (آوايي واقعيت) دال از شده
(مدلول و دال) دو اين ميان اين بنابر و ميدانستند
از ساختارگرايان يعني.ميكردند برقرار يك به يك ارتباط
مدلول و دال ميان كه بودند عقيده براين "سوسور" جمله
دالي ، هر ديگر عبارت به دارد ، يا وجود تنگاتنگي ارتباط
است معتقد آنها برخلاف دريدا ولي دارد را خودش خاص مدلول
يك رابطهاي(نوشتار و نويسنده) مدلول و دال ميان كه
.دارد وجود مغايرت و غيبت گونهاي بلكه برقرارنيست يك به
حضور متافيزيك نيزاسير ساختارگرايان كه است معتقد دريدا
رجحان نوشتار بر را گفتار و آوا بهناچار و بوده
قيد از را خود نتوانستهاند واقع در و بخشيدهاند
واژه كارگيري ازبه دريدا هدفكنند رها دوگانه تقابلهاي
حضور متافيزيك با برخاستن چالش به دگربودگي ، يا مغايرت
و همساني هيچ مدلول و دال ميان كه است معتقد او.است
تعبير به يا شباهت عدم و تفاوت همواره بلكه نيست مشابهتي
به توجه عطف با ;دريدا اين بنابر.دارد وجود تمايز خودش
و تمثيل و مجاز استعاره ، از برخورداري دليل به نوشتار
و گفتار با چالش به بيشمار ، معناهاي توليد قابليت
نگاه اما نيست ، زبانشناس دريدا.ميپردازد حضور متافيزيك
او پساست زباني آن ، از برخاسته معرفت و هستي به او
از نظامي ميدهد ، شكل جهان از را ما دريافت كه را زبان
و تفاوتها همين وي نظر واز ميبيند دگرسانيها و تفاوتها
ما پسمياندازد تاخير به را معناها فهم كار مغايرتها
آن برسيم ، استعلايي و غايي مدلولي به نميتوانيم گاه هيچ
نميتوانيم هيچگاه ما.كردهاند ادعا فيلسوفان كه گونه
است آن مثل درست.برسيم متن يك از غايي و مشخص معنايي به
ميگرديد ، واژهاي معناي دنبال به لغت كتاب يك در شما كه
عبارت به و مترادف واژههاي با فقط شما وضعي چنين در
معنا اين بنابرهستيد روبهرو شماري بي دالهاي با ديگر
زبان پس.كرد جستجو دالها ميان بازي در بايد را مدلول و
با فقط شما واقع در.نيست نشانهها بازي جز چيزي
چون معنا يا مدلول و هستيد روبهرو دالها از زنجيرهاي
يا است پنهان جايي در همواره و ميلغزد دستتان از ماهي
.ميزنيم مثالي.است نهان ما پشت پس در استروس لوي قول به
مفهوم بر آوايي نشانه يا دال بهعنوان "اسب" واژه مثلا
من اينكه صرف اما دارد دلالت اسب ، نام به جانوري مدلول و
تنها.داشت نخواهد حضور واقعي اسب هيچگاه "اسب" ميگويم
.است اسب آوايي نشانه يا لفظ دارد ، حضور اينجا در كه چيزي
و آوايي حضور تنها "اسب" واژه كردن ادا با اين بنابر
حضور نميتوانيم را واقعي اسب اما.داريم را آن نشانهاي
با "است اسب يك اين" جمله اداي با بنيان اين بر.ببخشيم
:هستيم روبهرو محور سه
"ب -س -ا" آواهاي و حروف از كه دال يا آوايي نشانه -1
.است شده تشكيل
غيرواقعي و قراردادي تصويري كه مفهوم يا معنا مدلول ، -2
.است اسب واقعيت از
در اسب واقعيت اينجا در)هميشه كه غايب و پنهان لايه -3
و ميافتد تعويق به آن حضور (من زبان و ذهن از خارج
امري لاكان ، ژاك اصطلاح به يا نيست ممكن آن به دسترسي
.نميشود آشكار هيچگاه كه واقعي است
و دال ميان ساختارگرايان -گفتيم چنانكه -كه حالي در
ارتباط كه ميپنداشتند و ميديدند مستقيم مناسبتي ، مدلول
مفهوم و دال عنوان به اسب همان مثلا) مدلول و دال ميان
.است همساني و مشابهت رابطه پايه بر(مدلول عنوان به آن
واژگون را مدلول و دال ميان مناسبت دريدا ، اين ولي
بر بلكه مدلول و دال مشابهت اساس بر نه را آن و ميسازد
مناسبت در.ميدهد دگربودگيقرار و تفاوت تمايز ، اساس
مطلق و موكد حضور نوعي با ما مدلول و دال ميان مستقيم
افتادن خطر رو اين از و هستيم روبهرو كل داناي و گوينده
فرض اگرداشت خواهد وجود خودمداري و فكري انحصار در
كاملا و حاضر من براي معنا ميگويم ، من آنچه در كنيم ،
يا "ديگري" نفي خودمحوريو زمينه واقع در باشد ، آشكار
حقي نيز "ديگري يا غير" براي اگر ولي ميشود فراهم "غير"
بدانيم ، حق اين واجد را او و شويم قائل معنايابي در
از بخشهايي يا بخشي كه گرفت نتيجه ميتوان اين بنابر
بخشي و نويسنده يا گوينده من نزد ميتواند مدلول يا معنا
يا بخش آن.باشد ديگري و غير نزد آن از بخشهايي يا
باشد ، ميتواند غير يا ديگري نزد كه معنا از بخشهايي
پس.است پوشيده و پنهان نويسنده يا گوينده من از هميشه
روبهرو معنايابي براي امكان چندين از امكان يك با من
خارج من دريافت و فهم دسترس از ديگري امكانهاي و هستم
نهايتاز در و مركزي معنا از دريدا كه اينجاست.است
.ميكند بنيانفكني خودمحوري
نفي غربيبا تفكر كه است اعتقاد اين بر دريدا رو اين از
..و حقيقت چون استعلايي مدلولهاي شكلگيري به ديگري و غير
قيد در و انحصار زمينه خود نوبه به آنها و رسانده كمك.
كه هنگامي پس.آوردهاند فراهم را انديشه گذاردن بند و
در نوشتارم يا كلام معناي مينويسم ، يا ميگويم سخن من
نيستم ، مرجع تنها من ديگر عبارت به نيست ، من انحصار
بنابر.دارد وجود ديگري و غير نام به ديگري مرجع بلكه
و است حاضر من نزد در معنا از بخشي يا وجهي هميشه اين
را آن بايد و است نهان من از آن ديگر جنبههاي يا بخشها
نويسنده يا گوينده من كه هنگامي.بجويم ديگري وجود در
است ، شدني يافت نيز ديگري نزد در معنا ، از بخشي كه دانستم
و درگذرم خويشتنم از كه ميشود فراهم برايم امكان اين
دريداآن كه بشوم هستي از قلمروي ووارد فراروم آن از
منحصرا كه گسترهاي.مينامد معناها نامتعين گستره را
.نيست كس هيچ آن از
ميكوشد بنيانفكني ترفند كارگيري به با دريدا اين بنابر
/راست مجاز ، /حقيقت بد ، /خوب)دوگانه تقابلهاي بند از تا
نامتعين گستره به و رفته فراتر (...و غياب /حضور ناراست ،
و سياه قيد از ميخواهد بهتر عبارت به.درآيد معناها
ميآموزد ما به بنيانفكني.كند آزاد را خود ديدن سفيد
با غير قلمرو به و شده خارج خودمداري يا خودمحوري از
ديگر فرهنگهاي و -جنسيت از فارغ -انسانها از اعم ديگري
گونه هر سازي واژگون پي در بنيانفكني اينرو از.درآييم
معنا و حقيقت جستجوي)آوامحوري:قبيل از ثابت مدار و مركز
(خويشتن در معنا حضور و جستجو)خودمحوري ،(گفتار و كلام در
و (زن نفي و مذكر انسان در معنا جستجوي)محوري نرينه ،
.است (فرهنگ يا قوم يك در معنا و حقيقت جستجوي)قوممداري
خالي قلمروي عنوان به نوشتار اهميت بر دريدا كه اينجاست
وجود امكان نتيجه در گويندهو يا نويسنده حضور از
تاكيد آن در استعاري و ابهامانگيز و متفاوت معناهاي
.دارد
نوعي زمينه متن ، و نوشتار به بخشيدن اولويت با دريدا
پندار و ساخته فراهم را معناها انتشار و تنوع سيلان ،
در.ميكشد پرسش به را ثابت معاني و اصول و محوريت حضور ،
مشاهده را انسان به نويني رويكرد بتوان شايد كه اينجاست
طيفهاي از هيچيك در انساني ، وجود اگر اينكه ، آن و كرد
و مجاز /حقيقت غياب ، /حضور نيست ، /هستي بد ، /خوب تقابلي
آيا پس نگرفته ، جاي..و ناخودآگاه /خودآگاه استعاره
بدون بوده نوسان در طيف دو هر ميان كه است وجودي انسان
گيرد؟ آرام يكي در آنكه
|