"بيكس شيركو" آثار و زندگي به نگاهي
همراه خود با را همه
كه شعري كرد شاعر
ميكند
جهانآراي عادل
"بيكس شيركو" شعرهاي از يكي بار اولين براي كه وقتي
قطعه همين فقط شايد كه ميكردم فكر خواندم ، را كرد شاعر
آثارش بقيه اينكه احتمال و باشد او كارهاي بهترين از شعر
.است زياد نباشند برخوردار رسايي و شيوايي صلابت ، چنين از
ورق را او "پروانه دره" منظومه صفحات كه هرچه اما
در كار از نادرستتر صفحه و سطر هر در حدسم ميزدم ،
عين در و غريب حسي داشتم ، حسي چنين چرا نميدانم.ميآمد
از بعضي خواندن عواملش از يكي شايد ;بياعتماد حال
دستگير چيزي آخرش تا اول سطر از كه باشد معاصر شعرهاي
و پا و دست خواننده جديد ، كاري مقابل در و نميشود آدم
حال جديدش اثر خواندن از بعد.ميكند گم را اعتمادش حتي
در بيشتر هرچه بتوانم تا هستم ، او ديگر كارهاي دنبال
سخت ، او دنياي گرچه يابم ، آرامش او خيال و تصوير دنياي
به را تو او دنياي از چيزي ولي است ، سنگلاخ از پر و صعب
دوست حس شكننده ، و ظريف است حسي آن و ميكشاند خود طرف
كدام سلاله از نميدانم شاعر اين.بودن عاشق و داشتن
كوه و ميسايد كوه بر سر بيمحابا چنين كه است غمگين نسل
بر شرم عرق و ميكند شكوه بحر با ميبرد ، فرو شرم در را
در نه را واژهها كه شاعري مينشاند ، دريا پيشانيبلند
نوين طراز و بشكوه عقلي خدمت در بلكه صرف ، احساس خدمت
جنگاوري هر سر كه ميسازد او از سپري چنان و ميدهد قرار
سفرهاي در كه شاعري.ميپاشد هم از آن با برخورد در
زخمهاي رقص و بيپناه درخت سفر"از تصويري روحش هميشگي
راه چنان گلها مويه و گردباد باشيون و دارد را "كهن
ياراي را تناوري هيچ حماسي نبردي در گويي كه ميپويد
.نيست او با هماوردي
باشد ، شده خلق بيكسي روي از حتي اگر "بيكس شيركو" شعر
و ميكند همراه خود با راهش سر در را هركسي كه است چنان
.نميگذارد تنها زندگي غربت در را "بيكس"
كردن پربار براي هستي نمادهاي همه از شعرش در "شيركو"
سنگ ، شب ، زمستان ، كوه ، درخت ، :ميگيرد بهره شعرش دنياي
عالم در كه هرچه خلاصه و شمع گياه ، زلف ، ستاره ، ماه ،
اوست انديشههاي گرفتار دارد وجود آدمي خيال حتي و هستي
سركش قلم چنگ از رميدن و سري سخت تحمل را واژهها اين و
.نيست او
"شيركو"آثار و زندگي*
با برابر ميلادي مه 1940 ماه دوم در "بيكس شيركو"
به عراق سليمانيه شهر در خورشيدي ارديبهشت 1319 دوازدهم
كرد بنام شاعران از خود "بيكس فائق" او پدر.آمد دنيا
بيشتر سال هشت "شيركو" كه هنگامي سال 1948 ، در كه است
فقير خانوادهاي در "شيركو".بست فرو جهان از چشم نداشت ،
تشبيه چمني به را خود كودكي دوران كرد ، رشد بيبضاعت و
خود به هرگز كه چهرهاي" يا باشد نديده آفتابي كه ميكند
ناميموني هداياي تنگدستي و فقر غم ، ".است نديده لبخندي
وي كردند ، آبديده خود داغ تنور در را شيركو كه هستند
غم ، با را زندگيام كودكي ، اوان همان از من":ميگويد
نزديكترين دادن دست از غم با.كردم آغاز تنگدستي و فقر
".پدرم كسم ،
مردم علاقه مورد شاعر شيركو ، پدر "فائق" كه آنجايي از
و بود شعر هواي و حال از مملو آنها خانه فضاي بود ، كرد
سقف زير":خودش گفته به كرد ، رشد شعري فضاي يك در شيركو
.يافت پرورش هوا و حال همان در و ".گشود جهان به چشم شعر
بود گذاشته پا شاعري و شعر دنياي به شيركو كه هنگامي
ميتوانست او آثار و پدر نام اما ;نداشت را "فائق" ديگر
اين بر علاوه.باشد شعرش اوليه پايههاي براي خوبي محرك
جمله از كردستان طبيعت و سرشت جغرافيايي ، وضعيت
آغاز همان از ":ميگويد وي.شد او شعر اصلي بنمايههاي
كردستان كشيده فلك به سر كوههاي مسحوركننده شكوه و عظمت
مادرم كه داستانهايي جمله از و داشت قرار توجهم مورد
".داشت بسزايي تاثير من در نيز ميكرد ، تعريف برايم
كه زماني يعني سال 1957 در را سرودهاش اولين "شيركو"
اما.كرد منتشر زمان آن جرايد از يكي در داشت سال هفده
مهتاب" نام به ميلادي سال 1968 در را شعرش مجموعه اولين
شاعر چند همراه به سال 1970 در وي.رساند چاپ به "شعر
تحول ضرورت درباره "ديدگاهها" عنوان با بيانيهاي كرد
.كرد منتشر كردي شعر در
آن دولت و رفت سوئد به "شيركو" ميلادي سال 1987 اوايل در
شهر مقيم عملا تاريخ آن از و داد پناهندگي او به كشور
به عراق كردستان كه فارس خليج جنگ از بعدشد استكهلم
پارلمان نماينده وي بود ، يافته دست خودمختاري نوعي
.گرديد كردستان فرهنگ وزير نيز زماني و شد عراق كردستان
از "شيركو" كه نكشيد طول سال دو از بيشتر دوران اين اما
دو من استعفاي علت":ميگويد وي كرد ، استعفا وزارت مقام
و دمكراسي اصول شدن پايمال به آنكه اول:داشت دليل
روزنامهاي دولت داشتم ، اعتراض مخالفان آزادي از جلوگيري
آن با من گرچه كرد ، تعطيل غيرقانوني شيوهاي به را
با كه داشتم اعتقاد اما نداشتم ، فكري همخواني روزنامه
آزادي و كرد قانوني برخورد بايد نيز مخالف روزنامههاي
عراق به كرد ورزشي هيات يك سفر دوم و داشت پاس را آنها
به.بودم مخالف صدام با رابطهاي نوع هر با من. بود
.نشدهام ساخته سياسي كار براي من كه كردم احساس تدريج
".نيست كاري سياسي مقام و سمت با را شاعر
در نيز سال دو مدت كردستان ، به عراق حمله از بعد شيركو
سوئد قلم ملي 1987موسسه-سال88 در.كرد زندگي ايران
ضمن.كرد اعطا "شيركو" به را توخولسكي جهاني ادبي جايزه
شهروند لقب ايتاليا بشر حقوق كميته سوي از وي آنكه
.است كرده دريافت را فلورانس افتخاري
رسيده چاپ به "شيركو" از شعر مجموعه دوازده امروز به تا
ميان در خاص اعتباري وزنو از خود نوع در هركدام كه است
جمله از.است برخوردار ملل ساير وحتي كردستان شعري جامعه
دم ، سپيده رود ، عقاب ، كوهي ، سرود دو: به ميتوان وي آثار
و مار و صليب ميكنم ، خاموش آتش با عطشمرا من آفات ،
بوي -سايه و شاعر يك يادداشتهاي پروانه ، دره خاطرات ،
.كرد اشاره... و نامه
ادب بزرگان آثار بعضي ترجمه به اشعار سرودن بر علاوه وي
"دريا و پيرمرد"ميتوان كه گماشت همت نيز كردي زبان به
را لوركا گارسيا اثر "خون عروسي" و همينگوي ارنست اثر
كاوه" نامهاي به منظوم نمايشنامه دو كه آن ضمن.برد نام
"شيركو" آثار.است رسانده چاپ به نيز را"آهو" و "آهنگر
عربي ، تركي ، انگليسي ، آلماني ، فرانسوي ، زبانهاي به
.شد ترجمه نيز سوئديوايتاليايي
پروانه دره در "شيركو" با*
بيچارگيها به گاه كه حال عين در"شيركو" اشعار در
همه اما ميشود ، ملتشپرداخته و او ودربهدريهاي
و پايا اتحادي در و همنفسي و وحدت نوعي در هستي نمادهاي
بدين.ميبخشند شيرين و نوين هويتي را هميشگيزندگي
نيستند ، فايده و كاربرد بدون كائنات در چيز هيچ كه معني
در كه باشند شعري ونمادهاي نمونهها ميتوانند بلكههمه
.ميدهند شكل را هستي خود مجموع
رگههاي ميگويد ، سخن حماسي لحني با اشعارش در"شيركو"
وامگيري و تشبيهاتشاعرانه تصاويرو با خطابه و رجز
اداي در را او كه است بهگونهاي نمادها و سمبلها از
به نيز را خواننده ميسازدو نظراتشتوانا و مقصود
لحندر اين ميكشاند ، كلاميخود جذابيتهاي دنبال
گويي كه است موفق چنان خواننده بر شگرفخود تاثير
ميآيند او راه به كه را ميخواهد ، هركارواني"بيكس"
درونمايههاي با او شعر حماسي كندوخصلت خودهمراه با
پيوندي ملتاو و خواننده شاعر ، بين اسطورهاي-افسانهاي
.ميسازد محكمبرقرار
هر و دارد برفرازتاريخ بلند پروازي پروانه دره در شاعر
ميطلبد ، شهادت ميآيدبه تيزبيناو چشمان زير كه را چه
گم و غربت از رهايي راههاي و خود نشانههاي كه آن ضمن
:ميجويد را شدن
!تنهايي اي"
زمانهآواره افساراين رميدهاز سياه اسب اي
سينهام سرخدرون كبك مويه اي
رازهايت عاشقانه ميعادگاه ديوار چار تو
بودند؟ خلوت كورو و سوت همه اين كي
...گهوارهوطن در
ميكردي احساس آنجا تو
و شود بيدارياتگم سوسوي
جنبششبانهات زه
گردد؟ سست آرام آرام
!تنهاييام اي..
قفس يك ميان در هستي دردي قناري اكنون اينجا ، تو
رنگارنگ شيشهاي
بال و پر آن و منقار اين با
ببري؟ را شيشه مرز ميتواني چگونه
"...تنهايي؟ ميپرياي كجا به
را آن هم نميخواهد و نميآيد تنهايياشكنار با شاعر
شيوني در بلكه بسپارد جان آن تنگناي در يا كند حفظ
تنهايي بين و ميانديشد آن از رهايي به دل از برخاسته
تصويريبهتر و وصل هم به را آنها تا ميزند پلي وغربت
غربت":رهاشود دو هر از وآنگاه ترسيمنمايد خود از
پرسيد من از چيست؟
بگويم؟ چه او به
...است خاك و خواب دلدادگيميان:بگويم
ميكنم يادش من و تنور در است ناني:بگويم
و مادرم بوي و است ميخك گردنبند بوي:بگويم يا
"نيستند؟ اكنون كه است محله بويدختران
ترنم مينگرد ، خود زادگاه و وطن به دست دور از وقتي شاعر
اين با;بكر و تازه درضمن و است غمگين آن آهنگ و غربت
جاها ، همه خاطرهها ، همه ميكند ، كوچ روحش با شاعر غربت
شايد و"تا ده سهتا ، تا ، دو" او چشمان پيش خوابهادر همه
ديار و شهر در خيالي پري راچنان او و بينهايتميشوند
.مينشانند خود
خارقالعاده را او انديشههاي و"شيركو"شعر كه آنچه
كه چرا اوست ، كهنپايه و تنومند بكر ، تخيل قدرت ميسازد ،
در تخيل كه گردد ستوده و شود خلق ميتواند حالي در شعر
باشد ، زبانزدداشته وتوانايياي ارجمند جايگاهي آن
نه دارد ، روح نه ، شعر نازيباوغيرفني كژ ، درتخيلات زيرا
خستگي بيهيچ بتوان كه باشد چنان تخيلبايد بلكه جان ،
شاعر ، با و شد خيال پرنده سوار وملاحت شيريني با و وملالت
نسلهاي آيندههاي و گذشتهها همراه به را ودشت در و كوه
"شيركو" به توانمندي همين آمدنگشت ، حال در و رفته
و دوري عين در -دشواري و سختي بيهيچ كه ميدهد امكان
و زند پرسه خود ديار كوچههاي پس كوچه در -بيوطني درد
دوباره ديدن" و بداند"كوچهها عشقگل" را غربت
".خويش شهر ديوانههاي
ميكنم سفر و تاريخم"
ميگردانم شورشهايمرا خود همراه
".نميكند نگاه را كسخونم هيچ خودم جز
هيچ خود جز اگر شاعر كه است تخيل كلامو قدرت همين و
كولاكسالانه" ودر سفرميكند باز باشد كسرانداشته
ميبيندتا تدارك را سفرش "مارس ماه كولاك بهارنكبت ،
ديار عشقبه آتش كند ، شعلهور درونخود در را بزرگ آتش
:را خود وزادگاه
بياموزدم باد آمدهام"
.بجنبانم را چگونهرودها
بياموزدم سنگ آمدهام
...اوبرويم بر چگونه
بزرگ آتش اين تا آمدهام من
كند شعلهور من در
".را وطن به عشق
هر سر بر پروانهوار"پروانه دره" منظومه در "شيركو"
كه جانافزا شهدي ميستاند ، شهدي مينشيندو گلبوتهاي
وحفظ ميرساند كمال به را او پرماجراجان سفري درجريان
را خود تاريخ ميكشد ، نه خاطراتشدست از نه.ميكند
يادميبرد رااز خود ديار مردم غمهاي نه ميكند ، فراموش
ريشههاي نه و ميكند فراموش را آنها آوارگي نه و
"دمدم" قلعههاي از ونه را خود روستاي چغندرگونگياهان
خودجان شعر در را همه ميشود ، بلكه دور زادگاهخويش
و كالبديتناور بيشتر و بهتر چه اشعارشهر تا ميدهد
گل از" بايد كه ميداند او زيرا باشند ، داشته زيبا
".ميشود زيبا چگونه شعر كه بياموزد
ميكوچد يكچشمم روز هر"
.ميگذارد جا مرا يكدستم روز هر
من شب هر
و هستم غمي باير خاك
".ميزند شخم مرا شهيدي عطش روزهانيز
است بيكراني دردرياي شنا بسان "شيركو" شعر در تفحص
چشمتو بيبديليانتظار زيبايي مرجاني ، هركوه پس در كه
كه دريايي ، زيباييهايي ستارههاي زيبايي ميكشد ، را
.نميكند عيان هيچگاه را همه دريا
را"درد"و است "دردمند" شعرهايشهميشه در"شيركو"
مي خود داروهايشرا نيست ، طبيب دنبال ميكشد ، تصوير به
غربت گوييبا كه"سبز دردي"، است انبوه او درد.شناسد
حلبچه ، در نيز را ودرمانش ميشود تازهتر روز هر او
قيصري ، ماستكه گذرگاه دوبار ، نورك ، زي ، سهيل ، سليمانيه ،
:ميجويد ديارش جاي هر و
"نورك"و"زي" بنفشه خوابهاي همه اين"
"روييدهاند؟ دفترم دل در چرا
رئوف محمد ترجمه بيكس ، شيركو سروده پروانه دره:منبع
مرادي
|