كانت انديشه فلسفي صورتهاي
.ميدانست ادراكات از نامنظم مجموعهاي را جهان كانت ،
جهان به كه است انسان اين و ندارد وجود جهان در نظمي هيچ
ميبخشد معني و نظم خارج
:اشاره
پروس بلاد از كوينگسبرگ شهر در م.در 1724 كانت امانوئل
سپري زادگاهش در را عمرش تمام تقريبا و آمد دنيا به
انساني.داشت بيحادثهاي و آرام زندگي او.نمود
استاد به 30سال قريب كه منظم و مردمآميز و نكتهسنج
بزرگ فيلسوف اولين كانت".بود كوينگسبرگ دانشگاه فلسفه
.ميپرداخت فلسفه تدريس به دانشگاه در كه بود جديد عصر
هيوم و باركلي و لاك و اسپينوزا و دكارت هگل ، استثناي به
فيلسوف هيچكدام نيچه و ميل و ماركس و شوپنهاور و
فلسفه كه است بيستم قرن در تنها.نبودند دانشگاهي
مگي)."دانشگاهياند بزرگ فلاسفه همه و ميشود حرفهاي
.برميگردد م. سال 1781 بعداز به كانت شهرت(27501372
باب در رسالاتي تاليف و تدريس كار به او زمان اين تا
نقد" كتاب انتشار با امابود مشغول علمي ومسائل فلسفه
برپا انديشه عرصه در انقلابي م.سال 1781 در "محض عقل
نگرشي او.ميناميد كپرنيكي انقلاب را آن خودش نمودكه
تفكر بنيان آن با كه داشت جهان و انسان به نسبت نوين
قوه نقد و "عملي عقل نقد".فروميپاشيد را قديم فلسفي
مبادي" فلسفهاخلاق ، در او كوچك كتاب همراه به داوري
اشاعهدهنده و تكميلكننده "اخلاق مابعدالطبيعه بنيادي
فلسفه طرح با او.بودند ديگر عرصههاي در انقلاب اين
مسلمه اصول به دلبستگي خواب از را اروپا خود انتقادي
كه ميداد نشان جسارتي چنان كار اين در و ساخت بيدار
زير مقاله در.است ديده خود به كمتر غرب فلسفه تاريخ
و اهميت دليل به را كانت انديشه تا دارد سعي نويسنده
سرآغاز درستي به كه مدرن انديشه تاريخ در والايش جايگاه
تفكر فهم قابل و روشن بيان گرچه.كند تشريح است مدرنيته
است دشوار بسيار پيچيدهاش و تخصصي نگارش وجود با كانت
صورتهاي تفكيك با را كار اين تا است درصدد زير مقاله ولي
.برساند انجام به او فلسفي
نوري هادي
كانت معرفتشناسي
نيز او كپرنيكي انقلابي مايه كه) كانت اصلي مسئله
فيزيك) او زمان طبيعي يافتههاي ظاهري تعارض" (ميباشد
قبلي ، ) "است دين و اخلاق در ما بنيادي معتقدات با (نيوتن
را هرچيزي حركت طبيعي علوم عرصه در كه ، معنا بدين.(278
علوم عرصه در اما ميدانند علمي قوانين يا قانون تابع
اين بر و است آزاد ارادهاي تابع انسانها رفتار انساني
و ميدهند انجام كه هستند كارهايي مسئول انسانها اساس
.بزنند متفاوت كارهايي به دست ميتوانند آزادند چون
مكتب دو مدرن ، فلسفه شروع با يعني بعد ، به دكارت زمان از
كه بودند مسلكان تجربي اول دسته:يافت ظهور عمده فلسفي
كه بودند معتقد و ميدانستند شناخت منبع را حسي تجربه
پيشرو.ميآيد دست به ما حواس طريق از عالم از ما آگاهي
صف اين به هيوم و باركلي بعدا و بود لاك جان مكتب اين
منبع تنها را انسان عقل مسلكان ، عقلي ديگر دسته.پيوستند
عامل اما نبودند عين وجود منكر گرچه.ميكردند ذكر شناخت
لايبنيتس و اسپينوزا دكارت ، .ميپنداشتند ذهن را شناخت
بعد به و 17 قرن 16 از كه مكتب دو اين.دستهاند اين از
بههم كانت انديشه در قرن 18 در نهايتا بودند يافته نضج
فلسفه ميان بود پيوندي كانت معرفتشناسي لذا پيوستند ،
مسائل بودند نتوانسته چون.عقلگرا فلسفه و تجربهگرا
اين حل براي آنها عقيدهكانت ، به.نمايند حل را شده ياد
قرباني مدعيانش ، گرفتن كم دست با را طبيعي علوم معضل
امر اين خلاف واقعيت كه درحالي ميكردند ، انساني علوم
توافق و ميرفت جلو به كه بود طبيعي علوم اين يعني بود ،
فلسفه امابود ممكن آن در چيزي اثبات عدم يا اثبات برسر
توافقي نميدادو بيرون را متعيني چيز هيچ فلاسفه و
.ندارند و نداشته
اعتبار درباره جدي ترديدهاي كه هيوم شكاكيت ميان اين در
كرد ، جلب خود به را كانت توجه بود برانگيخته فلسفه خود
.كرد بيدار جذمي چرت از مرا هيوم ميگويد كانت چندانكه
لايب چون ديگري فلاسفه و هيوم كه است قرار اين از قضيه
اول ، دسته:ميكردند تقسيم دسته دو به را قضايا نيتس
تجربه ، از مستقل اينان كه "توتولوژيك يا تحليلي قضاياي"
دوم دسته.است تعريف بنابه و پيشين آنها بودن صادق
پايه بر آنها كذب و صدق كه "مفيد يا امكاني قضاياي"
طور به و قبل از لذا و ميشود معلوم آزمايش و مشاهده
ميگويد تقسيمبندي اين براساس هيوم.نيستند صادق پيشين
يعني.نميگيرد قرار دسته دو اين از كدام هيچ در فلسفه
مكررات تكرار به ميخواهد نه و است طبيعي علوم از يكي نه
فلسفه او سان بدين ميآيد؟ كار چه به فلسفه پس.بپردازد
اين به كانت پاسخ اما.ميكند گرفتار بدي تنگناي در را
قضاياي" نام آن به كه قضاياست از ديگري نوع عرضه مسئله
صدق دنيا درباره كه قضايايي يعني.مينهد "پيشين تركيبي
.شوند نتيجه دنيا مشاهده از نيست ممكن اما ميكند
شناخت حيطه در امادارند وجود كه مابعدالطبيعي قضايايي
و اختيار معاد ، خدا ، مسئله مثل نميگيرند قرار بشر علمي
شي" ميان قضايا اين ريشه پيگيري جهت در او.آن نظاير
يعني نفسه في شي.ميشود قائل تمايز "پديدار" و "فينفسه
هيچ لذا و هست دارد وجود خودش نفس در كه گونه آن جهان
نمود ، يا پديداربرنميآيد باره اين مادر دست از كاري
اينجاست در.است ميآيد تجربه به ما نزد كه آنگونه دنيا
.ميكند ارائه انساني شناخت درباره را خود نظريه كانت كه
سنجش و تحليل به معطوف محض عقل نقد كتاب در كانت سهم
ميخواهد و است آدمي ادراك قدرت ناتواني و توانايي حدود
و برسد شناخت به ميتواند حد چه تا آدمي عقل كه دهد نشان
.است خارج او شناخت و ادراك قدرت از حيطهاي چه
مجموعهاي را جهان هيوم و لاك كه است ضروري نكته اين ذكر
ادراك اينكه و ميدانستند يافته سازمان و منظم ذاتا
در را انسان كه برداشتي.است آن كننده منعكس تنها انسان
جهان آنها ، خلاف به كانت اماميداد قرار منفعل موضعي
در نظمي هيچ.ميدانست ادراكات از نامنظم مجموعهاي را
و نظم خارج جهان به كه است انسان اين و ندارد وجود جهان
يك نه را ذهن تجربهگرايان ، خلاف بر او.ميبخشد معني
نه و ميزند آن به را طرحش طبيعت كه ميدانست ساده لوح
حسي دادههاي همه كه ميپنداشت مخزني و كشكول چون را آن
دخالت جريان اين در كمتر بايد ما و ميشود انباشته آن در
مدعي و ندارد اعتقاد حسي ادراكات ماندن خالص به او" كنيم
يعني) است انتقال و جذب جريان يك نتيجه ما تجربه كه است
به ما ذهن توسط كه خاصي عناصر و حسي ادراكات مشترك محصول
خاصي مواد گويي حسي ادراكات.(ميشوند اضافه ادراكات اين
در و ميشوند سرازير ذهن كشكول درون به خارج از كه هستند
قرار (خود به خود) انفعالات و فعل رشته يك تحت آنجا
انسان ديگر ، عبارت به.(ص 221.پوپر 1375) "ميگيرند
حسي دادههاي اين.ميپردازد ادراكامور به حواس راه از
ما ذهن وارد برهم و درهم كثرتي با مختلف راه هزاران از
است (مقولاتي بهتر عبارت به) عناصري ما ذهن در.ميشوند
.ميدهد نظم نامنظم محسوسات اين به كه
آن بر را خود نقش تجربيات و حواس كه نيست مومي آدمي ذهن
البته) مكان و زمان عنصر دو با كه است ذهن اين.بنشانند
تاكيدش اما ميكند ، ياد نيز عليت اصل چون ديگري عناصر از
عرضه مواد و ميبخشد نظم جهان به (است عنصر دو اين بر
زمان محسوسي هر براي و ميكند طبقهبندي آنها با را شده
و زمان لباس پوشاندن با يعني.ميدهد اختصاص خاصي مكان و
انجام را خود ادراكي فعاليت دادههايحسي تن بر مكان
نه ميداند ذهن دادههاي را مكان و زمان كانت ، .ميدهد
ما تجربه گريزناپذير وجوه آنها.آن از بيرون واقعيتي
زمان بدون شيئي هيچ.ما تجربه و ما از مستقل نه و هستند
.تجربهاند حصول امكان لازم شروط آنها.نيست موجود مكان و
به.ميكند معين را آدمي شناخت حدود كانت كه اينجاست در
به ما ذهني و حسي دستگاه راه از همه ما ادراكهاي او نظر
فينفسه شيئي درباره نميتوانيم ما لذا ميرسند ، ما
عالم و اشياء صورت تنهاميتوانيم ما.كنيم حاصل شناخت
و نمودها جهان ، آدمي ، شناخت حيطه.بشناسيم را پديدارها
مطرح خود پي در را مهمي مسائل ديدگاه اين.پديدارهاست
.مينمايد
مابعدالطبيعه مساله
مسائلي و مابعدالطبيعه نفي به را كانت نتيجهاي چنين
وجود به او.نميكشاند اختيار و حق وحي ، معاد ، خدا ، چون
بود ، خدا وجود به معتقد مشخصا اينكه كما دارد يقين آنها
نه است ، محض ايمان به وابسته معتقدات اين:ميگويد اما
وجود خدا (عقل راه از) بگوييم نميتوانيم ما.ممكن شناخت
و ندارد تجربي محتواي چون چنيني اين مفاهيم.خير يا دارد
چنين براي كوشش و شناختاند غيرقابل نيستند جهان اين در
.ميكند عقلي بنبستهاي و تناقضات دچار را ما كاري
را آن چون ندارد ، عينيتعلمي گونه هيچ "هست خدا"قضيه
اين با وتنها داد قرار مكان و زمان قالب در نميتوان
كه نگرشي).دريافت را آن قلبيميتوان ايمان
براي تلاش (ميگويند گويي نميدانم يا "لاادريگري"بدان
حواس به بودنمان محدود دليل به غايي واقعيت ماهيت كشف
اعتقاد بدان نيز متدينين از خيلي كه چيزياست بيفايده
حقيقت ميدانندو زودگذر دنيا را تجربه و حس وعالم دارند
را اعتقاد همين نيز كانت.ميجويند عالم اين وراي در را
.برسد بدان محض عقلي برهانهاي راه از ميخواهد اما دارد ،
ايمان براي جايي تا ميكند محدود را عقل او ترتيب ، بدين
نميتوان را الهيات كه ميدهد نشان فقط او اماشود باز
.است مربوط ايمان به ذاتا آن و داد قرار معرفت موضوع
اخلاق فلسفه
ماهيت (1):است سوال دو به پاسخ در كانت اخلاق فلسفه
عمل يك با اخلاقي عمل ميان فرق (2) چيست؟ اخلاقي امور
عملي:ميگويد اول سوال به پاسخ در او چيست؟ غيراخلاقي
.باشد شده انجام"تكليف حسن" حكم به صرفا كه است اخلاقي
انسان و است اخلاقي قانون برابر در احترام حس تكليف ،
.ميكند عمل اخلاقي قانون به احترام براي صرفا اخلاقي
را خود ديون مجازات ترس از يا اتفاقي ، طور به كسي اگر
امور پايه ديگر ، عبارت به.نيست اخلاقي او عمل بپردازد ،
ميان است فرق.آنها نتايج نه است اعمال انگيزه در اخلاقي
به بودن صادق ميان نيز و مصلحتآميز عمل اخلاقيو عمل
زيانآور عواقب درك حسب بر اينكه و تكليف حسن از پيروي
.بودن چنين
از خاصي درمجموعه شخص تكليف كننده تعيين معيار اما
كه كند رفتار چنان بايستي شخص كه است اين احوال و اوضاع
اساس ، اين بر.است كلي قانون يك او رفتار روش و راه گويي
عنوان به را آن اگر زيرا.نيست اخلاقي عمل يك دروغگويي
و نميماند باقي اخلاقي ديگر كنيم تلقي كلي قانون يك
اين در.برميبندد انسانيرخت روابط بر حاكم اعتماد
امر" از بار اولين براي اخلاق فلسفه در كانت كه جاست
نقطه كه مشروط غير يا مطلق امر.ميگويد سخن"مطلق
هيچ بدون كه ميشود گفته عملي به است ، مشروط امر مقابل
عملي چنين كه نتيجهاي و اثر به توجه بدون يا وشرط قيد
مطلق اخلاقيامري امر.شود انجام باشد ، داشته است ممكن
قاعدهاي بنابر فقط:است اين مطلق امر موارد از يكي.است
مبدل كلي قانون به قاعده آن كني اراده بتواني كه كن عمل
هر در را انسان گويي كه كن رفتار اينكهچنان ياشود
هر. وسيله عنوان به نه ميپنداري هدف و غايت همچون مورد
اشخاص بوسيله فينفسه بايد و است فينفسه غايتي فردي
كس هيچ كه است موجودي و بگيرد قرار احترام مورد ديگر
بعدياش اهداف به رسيدن براي صرف وسيلهاي را نبايداو
.دهد قرار نظر مد
و شدهاند آفريده مساوي آدميان همه كانت عقيده به
كه نيست معنا بدان اينباشد يكسان بايد همه براي قانون
كشمكش گونه هر در بلكه كنيم ، موافقت انساني هر باعلائق
حساب به آن در مساوي ارزشي با بايد انساني هر مردم ، ميان
بلكه درشايستگي ، مساوات نه است مساوات خواهان او.آيد
خود استعداد بتواند كسي هر موقعيتتا و فرصت در مساوات
طبقاتي و خانوادگي امتياز گونه هر منكر او.سازد ظاهر را
صاحب اجداد تجاوزات نتيجه امتيازاتارثي:ميگويد و است
.است گذشته در امتياز
امري نيز آزادي و ميداند آزادي را اخلاقيات پايه كانت
در را آزادي تحقق اواستعلايي تصوري نه و تفكر قابل است
اخلاقي صورتي در انسان عملميداند ميسر اخلاق زمينه
بامفهوم نيز انسان بودن آزاد.باشد آزاد انسان كه است
و ميداند انسان انسانيت جوهر را عقل كانت.است عقل
.ميكند استنتاج عقلانيت مفهوم از را اخلاق اساسي كليات
و باشد عقلاني موجود بايد اخلاقي موجود كه ، معنا بدين
اصلي سرچشمه اخلاقي قانون.كند اراده و بينديشد بتواند
كه آنجا از و مييابد انسانها عقلاني اراده در را خود
كلي قانون قانون ، اين پس ارادهاند ، داراي همگي انسانها
.است
خودآئيني اخلاق تمايز كانت اخلاق فلسفه محوري نكته اما
خود انسان خودآئينيرا اخلاق:دگرآئينياست اخلاق از
از ديگريغير مرجع و مبدا از و است كرده خلق تنهايي به
در اما.نميكند دريافت دستوري خود ، دروني معقول اراده
شركت آن نهادن در ديگران همراه به دگرآئينيانسان اخلاق
.ميگيرد نشات او از غير ديگري مرجع از و است نموده
اصول كه است معتقد و است آئيني خود اخلاق طرفدار كانت
درك وسيله به وجدانآدمي و باطن نفس از بايد اخلاقي
به را انسان تعبيري چنين.شود حاصل حضوري وعلم مستقيم
اين خصلت اخلاق به و ميدهد هستيقرار مركز در خود جاي
-ذاتي مرجع يك نيازمند انسان كانت نظر به.ميبخشد جهاني
.نمايد رام را را هيجانهايش و سائقها تا است سرور يك
مرجع را انسان و مينامد انسان خود را سرور اين او اما
و خودآئيني آموزه عرضه با او بدينسان.ميخواند خويش
و دل تقوا ، احساس طريق اينكه و انسان قراردادن محور
اخلاق عرصه به را كپرنيكياش انقلاب است ، آدمي وجدان
.ميكشاند
دين فلسفه
نفيالهيات به كانت "محض عقل حدود در دين" كتاب در
.ميپردازد ايماناخلاقي به مذهب آزادانه حصر و عقلاني
تا زنم كنار را شناخت ديدهام لازم من":ميگويد كانت
عالم به شناخت شدن محدود با يعني "كنم باز جا ايمان براي
مقاصداعلاي به نيل از نظري عقل دست شدن وكوتاه پديدار
عملي عقل تصديق اساس بر حقايق اين به ايمان براي راه دين
ازطريق خدا وجود اثبات او.شود باز اخلاقي وجدان گواهي و
اشياء بر علاوه طبيعت چون نميداند ، كافي را جهان نظم
دين.دارد نيز ويراني و مرج و هرج علائم منظم و زيبا
.نظري منطق نه باشد اخلاقي حس و عملي عقل پايه بر بايد
پيشرفت به كه دارند ارزش جايي تا اديان واصول معابد
بر آداب و تشريفات ديني در اگر.كنند كمك اقوام اخلاقي
.ميشود مضمحل دين آن بچربد آن اخلاقي روح
است بودن اخلاقي همان دينداري گوهر و است اخلاق ميوه دين
همان گفت ميتوان و ندارد اخلاق با جوهري تفاوت دين
و ندارد دين به احتياجي خود خودي به اخلاق.است اخلاق
خدا ، از كانت تصور لذا.است كافي او محضبراي عقل همان
.است متفاوت دارند خدا از اديان ساير كه تصوري با
-طبيعي دين به و ميكند رد را خدا از بيروني تصوير كانت
از بيش -ميشود درك آدمي عقل طبيعي قواي با كه ديني يعني
-ميشود نازل ماوراءالطبيعي وحي مدد به كه -وحياني دين
انكار).دارد "نميدانم" برداشتي اوميدهد اهميت
دليل دو كه ادعا اين بر مبتني است آموزهاي (معرفت امكان
موجود يك وجود عدم يا اثباتوجود براي كافي عقلي مدرك و
كه ميكند اعلام بنابراينهمينقدر.متعاليوجودندارد
كه زماني تا كرد خواهد خودداري داشتن ازعقيده و نميداند
.تاييدكند را ديگر طرف يا و طرف يك وبنيهقويتر دليل
را خدا وجود نميتوان (ص 242.استرول 1376 و پاپكين)
علم ، واقعيتنهايي واسطه به نميتوان و كرد رد يا اثبات
جهان برهان از انتقاد به كانت اساس اين بر.شناخت را
تجربه قابل آنچه ماوراي درباره آن در كه ميپردازد شناسي
اعتماد قابل ما عقلي قواي كه است حدودي از وبيرون است
تحليل در كه را اصولي توان نمي.ميشود استدلال است
به نيز ماورايتجربه عرصه در ميبريم كار به تجربهخود
اينكه درباره وميزاني ملاك هيچ ما عرصه اين در".برد كار
براي وسيلهاي بنابراين نداريم ، چيست استدلالمعتبر
ثابت اصلا را چيزي موفقيت با وقت چه اينكه تعيين
اين به اعتراف بكنيم ميتوانيم آنچه.نداريم كردهايم
خواه باشد ، ممكن تجربه از برتر كه دليلي هر كه است
و است نظريوبيثمر صرفا ديگر ، هرچيز يا خدا درباره
ثابت باشيم مطمئن بتوانيم آن درباره كه را امري هيچ
(قبلي2370)".نميكند
دارد ادامه
|