شعر ساختارشناسي بر درآمدي
دوم بخش - (ره)خميني امام
مشكليحلنشدازمدرسهوصحبتشيخ
صوفي و فيلسوف گفتههاي" از كه است عاشق زبان امام شعر
بيخودي رمز و مستي قصه" و رفته فراتر (1)"شيخ و درويش و
.ميدهد سر "بيهشي و
يار وصف جويم كه از را ، دل راز گويم كه با
نيست عاشقديوانه زبان از گويند هرچه
بيهشي و بيخودي رمز و مستي قصه
نيست افسانه و اسطوره كاين دانند عاشقان
:مولوي تجربه با كنيد مقايسه
نيست بيهوش جز هوش ، اين محرم
(2) نيست گوش جز مشتري ، را زبان مر
گفتار اين در.است فراوان امام شعر در ناب تجربههاي
.ميكنيم بسنده آنها از برخي گزارش به مختصر
دلبر جمال وصف تجربه (يك
.است خداشناسي آدمي ، تفكر موضوعات ازمحوريترين يكي
كسنوفونس آن از اينخصوص در فلسفي مفهومسازي نخستين
متعدد نظامهاي تاكنون وي زمان از.است (.م.ق 475570)
كلامي خداشناسي فلسفي ، خداشناسي ;است يافته شكل خداشناسي
.آنهاست مهمترين عرفاني خداشناسي و وجديد سنتي الهياتي ، و
توصيف و او از جستجو است مشترك آنها تاملات در آنچه
سخن او از همه و هستند خدا به معرفت مدعي همه.اوست
ياافتاده و تشبيهاند گرفتار يا غالبا اما ;ميگويند
رهآورد و خرسند خويش رهيافت به همه.تعطيل ورطه در
.ميكنند تخطئه را ديگران
نقد ميشود ، مطرح وفور به امام شعر در كه مباحثي از يكي
بيحاصلي.است عارف و درويش صوفي ، متكلم ، فيلسوف ، ادعاي
:ميشود داده نشان نقد ترازوي در تجربههايآنها
شيخ و درويش و صوفي و فيلسوف گفتههاي
نيست فرزانه دلبر جمال وصف خور در
جهان در و است ظاهر يار واصل ، رخ سالك اين ژرف تجارب در
فيلسوف تلاشهاي ناكامي اما نيست ، ميان در دوست گفتگوي جز
تاريخ در انكارناپذير واقعيت نيز يار جمال وصف از وعارف
:است بشري معرفت
است روشن يار رخ ز ميروي كه جا هر
دوست سوي نبرديم راه وار خفاش
نشنود يار رخ وصف تو و من گوش
دوست گفتگوي جز ندارد جهان ورنه
است ظاهر يار رخ كه بگو عاقلان با
دوست جستجوي در همه اين است بس كاوش
تصويرسازي روشني به او به معرفت از فيلسوفان ناكامي
:ميشود
نگشود ابنسينا شفاء و اسفار
ما مشكل بحثها و جر همه باآن
الهيات در كلاسيك اثر دو بوعلي شفاي و ملاصدرا اسفار
الهيات آنها مشترك آموزه.هستند مشائي الهيات و متعاليه
ميان مطالعات اوج ديگري و نظري عقل تفكر قله يكي.است
است اين در دو آن مشترك نقصان اما.است الهيات اي رشته
اوصاف نه و را او نه (انتزاعي نه و ) عيني معرفت مشكل كه
:ميدهد افزايش را حيرت فقط نميكند ، حل ما براي را او
نيافت ره سينا طور در بگو سينارا ابن
نمود حيران تو حيرانساز برهان را آنكه
و كم آن بلكه ;نيست كانتي نقد فلسفي ، الهيات بر امام نقد
گونه هر بر مارسل گابريل و گارد نقدكييركه شبيه بيش
جاي به برونذاتي و انتزاعي تفكر با كه است الهياتي نظام
:ميكند بسنده سراب به دريا
نشد حاصلي مدرسهام بحث و درس از
سراب ازين دريا به رسيد ميتوان كي
نقد يار به وصول در را فيلسوفان راه كه مدرسي عرفان
نقد از بود ، او به معرفت و شهود و كشف مدعي خود و ميكرد
پاره ورق از" زيرا ;نميماند امان در امام پرخاش و جنگ و
رخ ميتواند فلسفه آينه نه ،(3)"نيست حاصل خبري عرفان
فلسفه آينه بشكنيم" پس ;عرفان آينه نه و دهد نشان را يار
همه شنيديم و خوانديم آنچه" بنابراين (4)."را عرفان و
(6)"نيست قال و قيل جز به فقيه مدرس در" و (5)"بود باطل
به و "اثري عارف نه و داشت خبري محقق نه" وادي اين در و
نقد بوعلي شفاي و ملاصدرا اسفار كه همانگونه ترتيب اين
الانس مصباح و عربي محيالدين مكيه فتوحات ميشود ،
است كسي امام.ميشود سنجيده ترازو همين در نيز ابنحمزه
و بود كمنظيري استاد يادشده ، كتاب چهار هر درخصوص كه
بر تصريح اما ;دارد خصوص اين در فراواني مباحث و تعليقات
(7)."نوري مصباح از و فتحي نشد فتوحاتم از"كه است اين
امام شعر پيام بهعنوان بايد كه است ارزشمندي تجارب اين
.گردد دريافت
بجنگيم درويش و عارف با و صوفي با
كلاميم علم و فلسفه پرخاشگر
...
من كه بند بر مدرسه در كه گو را شيخ
آمدهام جان به تو مقال و قال همه زين
...
فراخواند چند كتبي عرفان ز كه عارف
هيچ دگر و تعابير و الفاظ به است بسته
اين در..و عرفاني فلسفي ، كلامي ، رهيافت در اساسي نقصان
و ظلماني حجابهاي در عوالم اين در تنها نه خود كه است
اين بر وقوف.است حجاب عين خود بلكه است ، گرفتار نوراني
:كه است وجودي راز بر وقوف حجاب ،
حجاب و حجابيم و حجابيم در
است من معماي راز خود كه است حجاب اين
.ندارند وقوف آن بر كه است اين در حجاب ، گرفتاران نقصان
بر تا است لازم خوردن دل خون هروي اميرحسين تعبير به
:آيد حاصل وقوف معمايي چنين
بسي منزل دراين خوردم دل خون
(8)كسي هر نداند را معما اين
مدرسي تعاليم بودن حجاب كه است ژرفي تجربه چنين با
:ميشود نمايان
زدم ورق هرچه و فراگرفتم هرچه
حجاب از پس غيرحجابي نبود چيزي
پرده از ناشي عيب دليل به فيلسوف و عارف تلاشهاي ناكامي
:است داشتن ديده بر پندار
است مستور ما ز دوست اگر ماست از عيب
است طور عالم همه بيني كه بگشاي ديده
جهان خورشيد رخ نبيند كه زن كم لاف
است كور نوري ديدن از كه خفاش چشم
ماست ديده در كه پندار پرده اين رب يا
است نور عالم همه بينم كه تا كن باز
در.است داده تذكار پندار پرده بر نيز لاهيجي مرحوم
پرده عالم دو هر كه ميشود موجب خودنمايي حجاب وي تجارب
تا ميگردد سبب ما رخسار رخ بر هستي گرد و ميشود پندار
(9).باشيم ناتوان خويش جمال رويت از
ماندهايم خودنمايي حجاب در
ماست پندار پرده عالم دو هر
ديد نتوانيم خويش جمال ما
(10)ماست رخسار رخ بر هستي گرد
ما" حجاب است ، حجاب فيلسوف و درويش صوفي ، رهيافت در آنچه
(11)،"نمود درويش صوفي مني و ما همه اين" است "مني و
بنابراين ، (12)"است عقال و است عقل ز جمله مني و ما اين"
(13)."نشنوي دلبر بويي ، و رنگ اسير تا"
رنگ اسارت از رهايي چيست؟ او به معرفت راه امام تجربه در
:مولوي تعبير به ميشود حاصل عشق طريق از كه بو و
شد چاك عشقي ز جامه را هركه
شد پاك عيبي جمله و حرص ز او
ما سوداي خوش عشق اي شادباش
ما علتهاي جمله طبيب اي
ما ناموس و نخوت دواي اي
(14)ما جالينوس و افلاطون تو اي
و صوفي فيلسوف ، متكلم ، ناكامي تجربه از پس اساس ، اين بر
.ميشود گشوده تازه راهي عارف
بيابم بلكه روم عشاق جرگه در
پايي رد نسيمي دلدار گلشني از
و مدرسي تفكر او ، به معرفت راه دو "دوست غمزه" غزل در
:است شده مقايسه كامل زيبايي به عاشقان راه
شيخ صحبت و مدرسه از نشد حل مشكلي
بگشايي ما مشكل از گره تا غمزهاي
نمود درويش صوفي ومني ما همه اين
بزدايي زدلم را ما و من تا جلوهاي
پاسخ ميشود؟ حاصل چگونه عشق راه كه ايناست اساسي سوال
پرده" ، (15)"خزيدن نيستي در ديارهستي از":است چنين
(16)"دريدن نيستي در را خودي
محجوب صوفيان اي حجابيد ، در چند تا
نيستيدريديم در را خودي پرده ما
(17)"شود حاصل نيستي واندر است عشق ره اين"
خود و من ميان انوار پرده كن پاره
من دل اندر تو ماه رخ كندجلوه تا
است اين ،"ميشود حاصل نيستي عشقاندر ره اين" اينكه سر
واقع در ما بيحاصل هستي (18) الانوار قاسم تعبير به كه
:است معرفت در قفل
طلب در نشد كه هر نبرد وحدت به راه
مريد جان از دلو از ذراترا جمله
است بيحاصل معرفت ، هستي در قفل
كليد آمد حاصلش شد ، نيست زخود كه هر
خدا جهانو (دو
خداشناسي ، گوناگون نظامهاي در نزاعآور مباحث از يكي
اولي ، ماده)تثليث با افلاطون.خداست با جهان ارتباط تفسير
افلوطين و نخستين محرك با ارسطو و (مصور و الگويي علت
.كردند بيان را فلسفي تفسيرهاي عمدهترين فيضان ، نظريه با
رابطه بيان در فيلسوفان نظريه كه بودند آن بر متكلمان
نظريه ولذا باريتعالياست قدرت وخدامستلزمنفي جهان
معمار"و"ناشي ساز ساعت".نمودند ارائه را خلقت
اصحاب و دئيستها كه تعبيرطنزآلودياست دو "بازنشسته
جهان و خدا رابطه خويشاز رقيب تصور نيوتنعليه
تنها كه است گونهاي به اشاعره تصور.ميكردند استفاده
اشراقي اضافه.بقا در ونه است نياز خدا به حدوث مقام در
رابطه كه است عرفاني معروف فلسفينظريه ملاصدراتبيين
خورشيد خورشيدو شعاع رابطه همچون را جهانوخدا
.ميبيند
به خود ، رباعيات در (ق.ه 586649) حمويه سعدالدين
را توحيد و ميكند اشاره خدا و جهان رابطه تصويرياز
فن را ديگر تصاوير و مييابد تصويري چنين به منحصر
:ميانگارد
بدن همچو وجهان است جهان جان حق
تن آمد حواس و لطايف و املاك
اعضا ومواليد افلاكوعناصر
فن همه ودگرها است همين توحيد
به كه مباحثي و (وجسم روح) دكارتي ثنويت از حمويه اگر
توحيد;بود مطلع شد ، جديدطرح فلسفهدوره در آن دنبال
رابطه را خدا با جهان رابطه كه نميديد آن در منحصر را
و واضح خود تن و رابطهجان علاوه ، به.بداند تن و جان
را مدرسان تجارب نيز مساله اين در امام حضرت.نيست روشن
:ميكند نقد
به موجودي كه نيست اينطور تعالي وحق خلق بين رابطه اما "
به پدر ربط مثل مثلا باشد ، داشته ربط ديگر موجود يك
با موجوديمستقل كه است ربطي اين.پدر به پسر و پسر
ربطشعاع.بينشانهست هم رابطهاي.دارد مستقل موجودي
هم باز بالاترياست ، ربط يك اينكه با هم شمس به شمس
موجود به موجودي ربط دارد ، غيريتي يك شمس با شمس شعاع
ربط يك هم اين نفس ، به مجرد نفس قواي ربط.است ديگر
به باصره قوه ربط.است شمس به شمس شعاع ربط از بالاتر
تغايريو نحو يك نفس ، باز به قوهسامعه ربط نفس ،
(19)".است كثرتي
.كرد جستجو بايد وحي هدايت از كه است امري وخدا جهان ربط
را معنا همين گاهي سنت و دركتاب تعبيراتهم اينكه براي
تعبير تجلي به "للجبل تجليربه".فرمايند مي استفاده
(20).ميشود
ميآورد تمثيليتازهاي بيان تجلي نظريه ميان در امام
:ميدهد تذكار نقصانتمثيل البته
موج نسبت.باشد دريا موج مثالها ، همه از نزديكتر شايد"
دريا نه است ، دريا موج.نيست خارج دريا از دريا ، موج به
تموج كه درياست ميشود حاصل كه موجهايي اين دريا ، موج
ميكنيم ، نگاه ادراكمان حسب به ما وقتي اماميشود
و دريا ميآيدكه ما نظر به دريا ، كانه وموج درياست
اين مطلب دريا ، واقع براي است عارضي معناي يك موج موج ،
.است دريا همان دريا موجنيست چيزي ازدريا غير كه است
(21)".است موجي هم عالم
و "جلوهگرست او رخ عالم دو سراپاي در" اساس اين بر
".جاست همه يارم كه است يار خانه جا همه"
نيست ودريايي ساحل جهان ، درياست موج
من حاصل شد دريايتو نم از قطرهاي
دوست اي جمالي درياي تو و موج همه ما
دريا نباشد كه آن عجب درياست ، موج
قراملكي فرامرز احد دكتر
:يادداشتها
ص مستي ، قصه غزل امام ، ديوان خميني ، موسوي روحالله (1
.71
دفتراول ، معنوي ، مثنوي بلخي ، محمد جلالالدين مولانا(2
.نينامه
.ص 169 ايمن ، وادي غزل همان ، خميني ، موسوي روحالله (3
.ص 170 بتيكدانه ، غزل همان ، (4
.فنا ، ص 104 درياي غزل همان ، (5
.ص 130 سروش ، آواز غزل همان ، (6
.ص 51 عشق مكتب غزل همان ، (7
.بيت 193 كنزالرموز ، هروي ، حسين امير (8
قراملكي فرامرز:به بنگريد را خصوص اين در سخن تفصيل (9
.تهران 1358 پندار ، پرده احد ،
.ديوان لاهيجي ، حزين ابيطالب محمدعليبن (10
.ص 186 دوست ، غمزه غزل همان ، خميني ، موسوي روحالله (11
.ص 187 مستان ، خلوت غزل همان ، (12
.ص 78 عشق ، رسم و راه غزل همان ، (13
.نامه اول ، ني دفتر همان ، بلخي ، جلالالدين مولانا (14
.ص 164 دل ، كعبه غزل همان ، خميني ، موسوي روحالله (15
.همان (16
.ص 185 انديشه ، محراب غزل همان ، (17
حسيني ابوالقاسم بن هارون نصيربن عليبن معينالدين (18
(ق.(تبريزي757837ه
ص سوم ، جلسه حمد ، سوره تفسير خميني ، موسوي روحالله (19
.133-132
.ص 133 همان ، (20
.همان (21
|