و تكليف بنيانهاياخلاقيازنظركانت
قانون
بنيانهاي باب در بحثهايي به مقاله ، بخش نخستين در:اشاره
بخش ، واپسين در اينك.شد كانتپرداخته ديدگاه از اخلاق
و وجداني تكليف مبناي بر اخلاق ميان تمايز به كانت
آن به را گرامي خوانندگان شما توجه.ميپردازد قانوني
.ميكنيم جلب
ملاحظه
(نفرتآلود) نفرتانگيز را انسان طبيعت كه رذيلتي هر
شود ، تلقي رذايل پايه يعني بارز رذيلت عنوان به اگر كند ،
لحاظ به اما ميگردد ، محسوب غيرانساني برونذهني لحاظ به
به انسان نوع مورد در تجربه كه نحوي به يعني ذهني ، درون
در انسان كه همانطور.ميشود محسوب انساني ميآموزد ، ما
.دارد دوست واقع
بناميد ، شيطاني رذايل تنفر ، شدت از را رذايل اين از بعضي
آسماني فضايل ميتوان را آنها مقابل فضايل هم همينطور
الگوهاي[آسماني و شيطاني] مفهوم دو هر اين لذا ;ناميد
اندازهگيري مقياس عنوان به هستند حداكثري (ايدههاي)
آنها واسطه به كه افراد (اخلاق به تخلق) خلق حسن درجه
;كرد تعيين دوزخ يا بهشت در را افراد جايگاه ميتوان
عنوان به كه [است ارسطو به طعنه] وسط حد به نياز بدون
اين اما دوزخ ، در نه و باشد بهشت در جايگاهي نه برزخ
حد" عنوان به (Haller) هالر تعبير آيا كه است مطرح سوال
اما.نيست بهتر "حيوان و انسان بين پهلو دو و مبهم وسط
به روشني مفهوم هيچ نامتجانس بخش دو به چيزي كردن تقسيم
آنها نوعي تمايز كه اشيائي نظام تشخيص در و نميدهد دست
اول تقابل.نميرساند جايي به را ما نيست ، شناخته ما بر
;است اغراقآميز (شيطاني رذايل و آسماني فضايل تقابل)
اما است متداول متاسفانه كه است تقسيمي گرچه دوم ، تقابل
همانقدر و است حيواني رذايل[مقسم يعني] در تقسيم
انسان نوع به خصلت يك عنوان به را رذايل اين ميتواند
به را بلندتر درختان جنگل يك در بخواهد كسي كه دهد نسبت
.كند طبقهبندي درخت از خاصي نوع عنوان
[دوم قسمت اول فصل از] دوم بخش
حرمت از برخاسته كه ديگر انسانهاي به نسبت فضيلت تكاليف
آنهاست شايسته
[خودبيني خودخواهي ، تواضع ، ]
محدود در يعني كلي ، طور به خواستها و تقاضاها در اعتدال
خودخواهي [نفع به و] كنار در انسان خودخواهي ارادي كردن
فقدان) اعتدال اين فقدان.ميشود ناميده تواضع ديگران ،
علاقه و توجه مورد بايد انسان ارزش كه جهت اين از (تواضع
فقدان اماميشود ناميده خودخواهي شود ، واقع ديگران
واقع ديگران احترام مورد است مايل انسان اينكه در تواضع
من كه حرمتي پس ميشود ناميده (خودبيني) طبع رضايت شود
عبارت دارند انتظار من از ديگران يا قائلم ديگران براي
كه ارزشي انسانها ، همه در ارزش يك وجود به اعتراف از است
تا يافت آن برابر را چيزي ميتوان نه و دارد قيمت نه
نحو اين به چيزي اينكه به حكم -كرد مبادله آن با بتوان
.است آن كردن تحقير معني به است [بيارزش] بيقيمت
متقابل احترام
جانب از احترام طالب معتدل و حقاني نحو به انساني هر
.است ديگران احترام مراعات به ملزم متقابلا و ديگران
انسان هيچ از نميتواند انسان زيرا است ارزش يك انسانيت ،
(خود براي نه و ديگران براي نه) وسيله صرف عنوان به ديگري
غايت عنوان به را ديگران همواره بايد بلكه كند استفاده
اين در او خود (شخصيت) ارزش حتي و ;باشد داشته نظر در
كه غيرانساني موجودات تمام از برتر را خود كه است
تمام از برتر لذا و شوند واقع او استفاده مورد ميتوانند
شخصيت نميتواند كه ترتيب همان به پس.دهد قرار اشياء
خودرا نميتواند] بدهد دست از قيمتي هيچ به را خود
به (انسان ذاتي ارزش خلاف است عملي اين زيرا) [بفروشد
به ديگران ضروري ذاتي ارزش برخلاف نميتواند ترتيب همين
در را انسانيت ارزش است ملزم يعني ;كند عمل انسان ، عنوان
اين ، لذا ;شناسد باز عملا ديگر انسانهاي از يك هر
حرمت ديگر انسانهاي به نسبت كه او عهده به است تكليفي
.كند مراعات ضرورتا را لازم
بيحرمتي منع
كه انسانيتي به احترام اداي از يعني ديگران ، به بيحرمتي
خلاف جهت هر از كردن ، امتناع آنهاست وجود در كلي بهطور
از بعضي كردن تحقير انساناند آنها زيرا ;است تكليف
در گاهي دروني ، نحو به ديگر ، بعضي با مقايسه در افراد
البته تحقير اين دادن بروز اما ;است اجتنابناپذير واقع
.است بيحرمتي آشكار نحو به
موضوع است لازم نه [شرور فرد يك يا] خطرناك موجود يك
اگر و است شرارت اهل واقع در نه و شود واقع بيحرمتي
براينكه باشد توجيهي او حملات مقابل در من مقاومت و سلطه
معناست بدان اين ميكنم ، تحقير را او من:بگويم بتوانم
از خطري نديدهام ، تدارك او مقابل در دفاعي من گرچه كه ،
شدن تباه حال در را خود او زيرا ;نيست من متوجه او جانب
انسان عنوان به را شروري انسان هيچ.است داده نشان
انسانيت كيفيت زيرا كرد محروم احترام از نميتوان
با گرچه شود ، واقع بيحرمتي مورد او وجود در نميتواند
پس.است كرده ارزش فاقد عمل در را خود شرارت ارتكاب
در] بيحرمتي با توام مجازاتهايي بيشرمي با ميتوان
پيش كردن ، شقه چهار قبيل از) كرد اعمال [متخلفان مورد
كه كسي براي فقط نه كه (كردن مثله و انداختن درندگان
(ميكند ادا بايد چنانكه را هركس حق و) است شرافت عاشق
اين از بيننده ، بلكه است دردناكتر مال و جان گرفتن از
اعمالي چنين ديدن از است ، انسان نوع به متعلق خود كه جهت
.ميشود شرمنده
ملاحظه
آنها عقل منطقي كاربرد بر انسانها به احترام تكليف پس
و عدمي امور عنوان تحت نميتوان را خطاها.است مبتني
از بلكه كرد ، نقادي [افلاطون نظر مطابق يعني]سلبي احكام
خاص نظر] واقعي است اموري خطاها كه كرد فرض بايد پيش
و [است عدمي شرور ميگفتند كه افلاطونيان مقابل در كانت
فريب حال عين در اما.پرداخت تحقيق به بايد آنها مورد در
انسان كه است حكمي ذهني درون پايه كه) را آنها اغواي و
لذا و كرد كشف ميتوان (ميدهد نسبت خارج به اشتباها
اين از و دهد توضيح را كردن خطا امكان ميتواند انسان
طرف با انسان اگر زيرا كند ، حفظ را خود فاهمه حرمت طريق
چگونه نكند ، برقرار تفاهم اختلاف مورد موضوع يك در مقابل
است؟ كرده خطا مورد آن در كه كند تفهيم او به ميتواند
به نبايد كه است صادق رذايل نكوهش مورد در امر همين
خطاكار شخص اخلاقي ارزشهاي تمام نفي و كامل بيحرمتي
ارزشهاي تمام فاقد كه] فرض اين با او زيرا ;بينجامد
با كه ;كند اصلاح را خود نميتواند هرگز [است اخلاقي
(اخلاقي موجود يك چون) كه موجودي عنوان به انسانيت معناي
سازگار باشد ، خير خصلتهاي تمام فاقد نميتواند هرگز
.نيست
فضاحت و شرافت تقابل
احساس عنوان به ذهني درون لحاظ به كه قانون ، به احترام
يك (تكليف به علم) تكليفشناسي با ميگردد ، لحاظ اخلاقي
انسان به نسبت ديگران طرف از احترام ابراز حتي.است چيز
نحو به را خود تكليف كه كسي)اخلاقي موجود يك عنوان به
او به نسبت ديگران كه است تكليفي (ميدهد انجام احسن
.كند چشمپوشي آن از نميتواند او كه است حقي و دارند
كه ميشود ناميده (دوستي شرف) شرافت به عشق حقطلبي ، اين
آن مقابل رذيلت و درستكاري آن خارجي (پديدار) بروز
كه است مثالي اين و ميشود ناميده (فضاحت) رسوايي
.دهد قرار تاثير تحت را ديگران ميتواند كه بيحرمتي
اما است تكليف خلاف مراتب اشد واقع در كسي كردن رسوا
غيرمتعارف صرفا اما خوب فينفسه كه موردي در شدن رسوا
امر يك انسان اينجا در).است تخيلي رسوايي يك است
اين و (است كرده حفظ غيرمجاز امر يك مانند را غيرمعمول
زيرا.است ومخرب خطرناك اخلاقي فضائل براي كه است خطايي
تقليد يك حد تا نميتوان را ديگران به حرمت زدن مثال
تنزل (ميكند پيدا قانوني ارزش عادت آن در كه) كوركورانه
انسان تكليف خلاف عاميانه اخلاق ديكتاتوري زيرا.داد
.است خويش ذات به نسبت
خلاف فقط آنچه و است رذيلت كه فعلي ترك
است فضيلت
فرو اما.است فضيلت خلاف عشق ، تكاليف صرف گذاردن فرو
انسانها به حرمت مسئوليت از كلا كه تكليفي گذاردن
اول نوع تكليف از غفلت زيرا.است رذيلت است ، برخاسته
دوم نوع تكليف فروگذاردن اما ;نميشود كسي زيان موجب
نوع فروگذاري.ميشود انسان قانوني حقطلبي انهدام موجب
فقط نه آنچه اما.است تضاد نوع از تكليف مقابل اول
كه را آنچه ارزش حتي بلكه نميدهد انجام كاري اخلاقا
رذيلت ميكند ، ويران بود ، انسان خير نميكرد ويران اگر
.است
كه خود ، همنوع به نسبت انسان تكاليف كه است دليل اين به
;ميشود بيان منفي صورت به فقط آنهاست ، به احترام از ناشي
از)غيرمستقيم صورت به كه است فضيلتي تكليف اين يعني
.ميشود بيان (آن ضد دادن نشان طريق
است ديگران به نسبت احترام تكليف ناقض كه رذايلي
:از عبارتاند
كردن استهزا (زدنج تهمت (جاهطلبيب (الف
[افتخار و غرور به جاهطلبي نسبت]جاهطلبي -الف
نوعي (بالاست طرف به حركت تمايل آن ، مدلول كه)جاهطلبي
انتظار ناشايست نحو به ما آن موجب به كه است همتي بلند
بنابر و دهند تنزل ما به نسبت را خود ارزش ديگران داريم
آن طالب حقا انساني هر كه حرمت مقابل است رذيلتي اين
افتخار) شرفدوستي عنوان به غرور ، با جاهطلبي.است
به نسبت انسان انساني ارزش اينكه در دقت يعني (طلبي
خارج در كه طوري به) است متفاوت نرود ، دست از ديگران
جاهطلبي زيرا ;(افزود "غرور" واژه به را "شرافت" بايد
آن از معمولا كه است ديگران از احترام نوعي انتظار
اين صرف عنوان اگربه غرور اين اماميورزند امتناع
خود توجه بخواهد ديگران از انسان كه باشد بيمورد انتظار
و خطا نوعي خود كنند ، او [شخصيت]اهميت به معطوف را
.است بيحرمتي
ديگران از افتخار طالب شخص درخواست واقع در كه جاهطلبي ،
خود حق و شود مواجه آنها با تحقيرآميز نحو به كه است
احترام با و غيرعادلانه كند ، تحقير را آنها كه ميداند
يك اين كه طور همان.است متناقض كلا انسانها متقابل
و وسايل انسان كه است خودكامگي نهايت يعني حماقت ،
به كه برد كار به چيزي به يافتن دست براي را امكانات
غايت كه ندارد را آن ارزش دارد ، آن با كه نسبتي موجب
باتحقير توام سوءتفاهم يعني جهالت هم طور همين شود ، تلقي
غايت خلاف ديگران ، مورد رادر وسايلي چنين كه است اهانت و
بكوشد بيشتر چه هر جاهطلب شخص زيرا)برد كار به مطلوب
سلب در بيشتر آنها كند جلب خود به را ديگران احترام
.است بالذات بديهي امور اين تمام (ميكوشند او از احترام
در جاهطلب شخص كه ميشود توجه مطلب اين به كمتر البته
ندارد انتظار زيرا است ، فرومايهاي شخص خود روح اعماق
مگر بدانند نازلتر او از مقايسه ، مقام در را خود ديگران
تغيير صورت در كه باشد داشته احساسي چنين كه جايي در
جلب از راحتي به ميتواند بخواهد اگر شرايط و اوضاع
ناديده را آن و بپوشد چشم خود به نسبت ديگران احترام
.بگيرد
زدن تهمت -ب
اخلاقي تهمت عنوان به پراكني شايعه
به كه زشت ، تهمتي بدگويي يا تهمت از من مقصود اينجا در
مقصودم بلكه نيست ، ميشود مطرح حقوقي مراجع در كذب عنوان
ابراز خاصي غرض بدون كه است بيواسطهاي تمايل فقط
خطر به را ديگران حرمت شايعه ، يك صورت به و ميشود
قرار انسانيت حرمت مسئوليت مقابل در كلا و مياندازد
كه حرمت ، اين تضعيف موجب شرارتي و رسوايي هر زيرا.دارد
مقابل در امكان حد تا و ميشود است ، اخلاقي خير انگيزه
.ميكند ايجاد ترديد و شك آن
حتي اندازد ، مخاطره به را ديگران شرافت اگر عمدي ، شايعه
خبر واقعيت يك از و باشد نداشته ربطي عمومي عدالت به اگر
بر نهايت در و ميكند تحديد را انسانيت حرمت كلا دهد ،
با ضديت و ميافكند بيارزشي سايه انسان نوع سر
انسان ذهن فكرو بر را شكني حرمت يا (انسانگريزي)بشر
در آنها استقرار امور اين تكرار با يا و ميگرداند حاكم
فضيلت تكليف پس.ميكند فاسد را انسان اخلاقي احساس ذهن ،
كردن مطرح به توزانه ، كينه تمايل يك جاي به كه ، است اين
يا خويش بودن خوب از شدن مطمئن منظور به ديگران ، خطاهاي
تخفيف ازباب فقط نه ديگران ، انسان از نبودن بدتر دستكم
ديگران خطاي بر سرپوشي ، و رازداري منظور به بلكه حكم ،
به كه احترامي نمونههاي زيرا ;بپوشاند دوستي انسان پرده
نسبت همان به تا برميانگيزد را آنها ميكنيم ادا ديگران
براي كوشش دليل همين به باشند ، آن شايسته و لايق بكوشند
دخالت عنوان به فينفسه ديگران رفتار و اخلاق در مراقبت
به دارد حق كس هر كه انسانهاست رفتار مطالعه در ناروا
در ديگران (حرمت حريم نقض) حرمت حفظ مسئوليت نقض عنوان
.كند مقاومت آن مقابل
[مزاح مقابل در استهزا] كردن استهزا -ج
استهزا و تمسخر به تمايل و بيملاحظگي با توام عيبجويي
مستقيما را آنها خطاهاي انسان اينكه براي ديگران كردن
از كاملاغير و است شرارت دهد ، قرار خود تفنن وسيله
خصوصيات با دوستانه رابطه يك عنوان به كه است مزاح
نظر به خطا است ممكن كه خصوصياتي ميكنند ، شوخي يكديگر
كه است وشجاعت جرات مزيت نشانههاي از واقع در اما برسند
نشاط و خنده تا ميشود خارج متداول قاعده از گاهي گاه
(.نيست تمسخرآميز خنده وجه هيچ به كه)كند ايجاد
نظر به كه خطاهايي يا كسي واقعي خطاهاي كردن امااستهزا
كه احترامي از او كردن محروم منظور به است ، واقعي ميرسد
قصدتفنن به ديگران كردن ريشخند به تمايل و است آن مستحق
جهت همين به و است شيطاني لذات به آميخته سرگرمي ، و
حتي طبعي ، شوخاست ديگران به نسبت انسان تكليف نقض قويا
از غير باشد ، دشمن توهينآميز تهاجم تمسخرآميز دفع وقتي
تمسخر آن ، موجب به كه [است اقدامي اين زيرا];است استهزا
اقدام متقابلا (ناتوان اما بدخواه دشمن كلا يا)كننده
او از ميتوان كه است قانوني دفاع يك و ميكند تمسخر به
و بذلهگويي حد در واقع در موضوع اگر اما.داشت انتظار
تعلق ضرورتا عقل كه باشد نوعي از بلكه نباشد شوخي
(مقابل طرف)دشمن اگر حتي باشد ، داشته آن به اخلاقي
را خود طريق اين از و باشد داشته استهزا قصد همچنان
حرمت و مقابل طرف شان حال عين در دهد ، قرار تمسخر وسيله
[تمسخرآميز]حمله اين مقابل در كه ميكند اقتضا او انساني
.ووقارانجامشود توامباجديت نشوديادفاعي انجام يادفاعي
ملاحظه
نكوهش مورد رذايل كه قدر آن بخش اين در كه ميشود ملاحظه
.نميشوند واقع ستايش مورد آنها مقابل فضايل ميشوند واقع
هستيم ماملزم كه است احترامي مفهوم به مربوط نكته اين
.است منفي تكليف يك فقط كه كنيم مراعات ديگران به نسبت
احترام (انساناند اينكه صرف)ديگران به نيستم ملزم من
احترامي كل كنم ، مراعات را آنها مثبت حرمت يعني بگذارم ،
از است عبارت فقط هستم آن مراعات به ملزم طبيعتا من كه
كاري انجام يا انسانها به احترام نه قانون ، به احترام
و كلي انساني تكليف قانون ، به احترام اين و آنها براي
را آن ميتواند كس هر كه ديگران قبال در است من نامشروط
ميگيرد تعلق ديگران به كلا كه احترامي عنوان به صرفا
.كند مطالبه
يا آنها خصال و صفات تنوع مطابق ديگران به احترام تنوع
غيرضروري موقعيتهاي يعني] آنها امكاني نسب و روابط
موقعيتها ضعف ، و قوت نسب جنس ، سال ، و سن قبيل از [افراد
است ، تحكمي مراتب بر مبتني حدودي تا كه وامتيازات
فضيلت تعليم مابعدالطبيعي اوليه مبادي در نميتواند
تعليم اين زيرا;گيرد قرار وطبقهبندي بحث مورد مشروحا
.ميپردازد امور اين عقلاني محض اصول به فقط
درهبيدي صانعي منوچهر دكتر:مترجم
|