شرقي هويت لابهلاي در
جهان كشور از 30 فيلم آينده 292 هفته از
در نمايش به جوان سينماي جشنواره در
ميآيد
شرقي هويت لابهلاي در
ميچومادو سروده "پروانهها خواب" براي
كارها اين از ملكهها راستي راستي يعني ميپرسم خودم از
آدم است خوب چقدر.نميشود باورم كه من نه ، ميكنند؟ هم
دوباره و ميكند باز خواب از را چشمهايش كه صبح روز هر
يك بخواند ، يا ببيند يا بشنود برميگردد زندگي به مرگ از
اتفاق يك.است داده رخ اتفاقي يك گوشهاي ، يك در جايي ،
نه.پرشكوه حماسههاي نه بزرگ ، حادثههاي آن از نه.ساده
آنچنان ساده ، آنچنان اتفاقهايي.قهرمان يك با آشنايي
مثل ناز ، شعر يك تولد مثل.نميآيد چشم به اصلا كه كوچك
خواب" كتاب تولد مثل."مادو ميچو" ذهن در "خواب"
اينها همه از شايد نه يا.دور شرق سوي آن در "پروانهها
بلند رياستش ميز پشت از ملكه يك وقتي باشد ، قشنگتر
شعر كتاب و كوچكش ميز پشت مينشيند ميآيد و ميشود
.ميخواندش و جلويش ميگذارد را "پروانهها خواب"
و ميبندي مرگ روي به كه را چشمهايت است خوب چقدر
ملكه يك ببيني ميكني باز زندگي روي به كه را كركرههايش
.است كرده ترجمه را كودكان شعر كتاب يك دور ، شرق آن در
دلم توي غشغش.ميدهد قلقلكم صبحي اول همان چيزي يك
را چاي جرعه آخرين.نخواندهام را كتاب هنوز.ميخندم
مرا كتاب اسم.شود آب دلم توي قندهاي تا مينوشم
اسم آن از بعد "پروانهها خواب" خودش ، دنبال به ميكشاند
از را هوا" ياد ميبينم را اسمش تا هميشه كه "پوري احمد"
من خنده صداي هنوز اما.ميافتم "نه را خندهات بگير من
كتاب حتما بايد ، كه ميدانم.است نپيچيده فضاياتاق در
.باشد كودكان كتاب ندارم اطمينان هنوز.باشد خوبي
:ديگر ميرسم كه اينجا به ميخوانم ، كه را مقدمهاش
به و است زبردستي مترجم كه ژاپن ملكه ميچكو ، امپراتوريس"
برگردان ميباشد ژاپن در شعر مترجم پرآوازهترين اعتباري
".داد انجام را اشعار اين انگليسي
سادهاش جمله يك.ميبينم خواب هنوز دارم ميكنم فكر
اين هماز ملكهها يعني ميشود ، مگر نه ، .ميپندارم
ميشناسند كه آنها و ميدانند كه آنها !ميكنند؟ كارها
انساني احساسهاي بعدش و شعر براي جايي قدرت ميگويند
و مصلحت و نفع محور بر قدرت ميگويند.نميگذارد باقي
آنجا حتي ميگويند.ميچرخد كتاب و حساب و زيان و سود
ملكه.خودم با ميخندم.انساني اخلاق براي نيست جايي
هر اگر ميشود خوب چه !ميكند ترجمه كودك شعر كتاب ژاپن
زندگي روي بر چشم و ميكند وداع مرگ با آدم كه روز
با ملكه اين مثل بشنود و ببيند را حادثه يك ميگشايد ،
ارزش حتما زندگي ميكند احساس وقت آن.كوچكش كتاب اين
روز هر ميشود قشنگ چقدر و دارد را رويش به كردن باز چشم
زندگي كنار و بيايد مرگ ، با عاشقانه وداع اين از پس
.ميكنند كارها اين از هم ملكهها كه بشنود و بنشيند
براي افتاده ، پا پيش و ساده اتفاقهاي اين چرا نميدانم
از.هستند زيباتر حماسهاي و حادثه هر از زندگي در من
محو و شدهاند خيره آن به همه كه چشمگيري زيباييهاي
كوچكي كوچك زيباييهاي به ناپيداشان ، ساحرگيهاي
و ميشوند گور و گم بزرگترينها لابهلاي در كه ميگريزم
.نميآيند چشم به اصلا
كشور در نباشد عجيب ميتواند چگونه و ديگر است عجيب خوب
كودك براي كار روشنفكراناز هنرمندانو اغلب كه من
چون -استثنا و نادر مورد چند جز به -يا و ميگريزند
در كنند پيدا بزرگسالان سرزمين به راهي نتوانستهاند
و بيايد ملكه يك ميشوند ، پناهنده كودك ادبيات سرزمين
را كودك براي مانوشتن نويسندههاي.كند ترجمه كودك شعر
بگويند تازهكاري به ميخواهند تا و رند شما مي كوچك
ميگويند مثلا و ميشوند مودب ناگهان ،"بياستعداد"
اين از من و) "!بنويسيد كودكان براي برويد شما است بهتر"
خيلي شنيدهام مطرح نويسنده چند از كه توهينآميز جمله
(.كنم تكرارش ذكر يك صورت به جا همه مجبورم و گرفته لجام
و كنار ميگذارد را امپراتورياش تاج ملكه يك وقت آن
دست در را "مادو ميچو" شاعرانه و كوچك كتاب و مينشيند
بايد فقط ملكه و است ملكه كه ميرود يادش از و ميگيرد
و بفروشد فخر و كند پادشاهي و بنشيند امپراتوري تخت بر
خيلي خيلي بود ، خوبي ملكه خيلي خيلي اگر حتي.بدهد دستور
روشنفكران به نه ، كه خودش بود ، هنردوستي و هنرپرور ملكه
.كنيد ترجمه را كتاب اين ميفرمود و ميداد دستور درباري
هم آن.بخواند كتاب كه ميشناسيد را ملكه كدام شما تازه
هم بازبخواند كودك شعر بيايد باز هم آن.شعربخواند
هم ملكه كه آنهايي همه از.بخواند را "پروانهها خواب"
ببينيد بپرسيد ، كتابخوانهايشان از حتي بپرسيد ، نيستند
را شعر اصلا.نشاند هم كنار را شعر و قدرت ميتوان مگر
و اقتصاد و تكنيك و علم كه دنيايي در هم آن زندگي؟ به چه
حكم باشي كه هم افلاطونميزنند را آخر و اول حرف پول
.دريا توي بريزند را شاعرها ميكني
***
جانور عالمه يك اسم چشمهايت جلوي ميكني باز كه را كتاب
فيل تا گرفته كوچك مورچه از ميشود ، رديف بزرگ و كوچك
اينكه مثل نه ، .قو همچون زيبايي پرندگان تا كوچولو ،
گردن آن با زرافه كنارش و است نزديكيها همين هم گورخر
درست نشسته هم سنجاقك ميشود ، مگر نه ، .ايستاده درازش
خروشان امواج و صدفها هم اينها لابهلاي.زرافه كنار
چه بپرسد آنها از نيست كسي آخر.كردهاند قاطي را خودشان
حيوان همه اين ميان دريا گوشوارههاي شما ميكنيد كار
!غربتي
مهندس "مادو ميچو" كه نوشته آنجابعد صفحه ميروم
چقدر آدمها ميگويم ;است بوده تايوان در ساختمان
مهندس.كجا كودك شعر و كجا ساختمان مهندس آخر.عجيباند
و حساب و آنها بردن بالا و ساختمانهايش فكر بايد ساختمان
اين مثل بعد.كند كار عقلش فقط و باشد رياضي دقيق كتاب
را هنرمندش دل و نميآيد خوشش زياد ساختمانهايش از كه
يادش دفعه يك كه اين مثل اما ميآيد ، يا نميكند ارضا
خبره معمار يك و ميخواهد خانه هم احساس كه ميافتد
كند پيريزي چگونه بسازد ، چگونه را آن بداند كه احساسات
يك بشود تا بچيند يكييكي را فانتزياش سنگهاي و
با."پروانهها خواب" نام به زيبا بسيار شاعرانه ساختمان
سرزمين در..دارند اسم يك كدام هر كه اتاقهايي
و "پروانهها خواب" به ميآيد امپراتوريس يك امپراتورها
و خودش به ميكند نگاه و مورچه يك برابر در مينشيند
:ميگويد
از بايد /ميكنم احساس اغلب /ميكنم نگاه كه را مورچهها
/است يكي همه براي زندگي /كنم عذرخواهي /كوچولو موجود اين
فرق /هم با كه جسمهاست اندازه فقط /بزرگ چه كوچك ، چه
(ص 48).اوست از بزرگتر احمقانه چه /من جسم و /ميكند
و تكرار خودش با را كلمات اين لب زير حتما ملكه و
!"اوست از بزرگتر احمقانه چه من ، جسم" كه ميكند زمزمه
كجاها تا جمله اين معني بفهمد ميتواند ملكه يك راستي
پلشت واقعيتهاي از ميگيرد ارتفاعي چه و ميآيد بالا
به راهي ميتواند چگونه قدرت ملكه واقعا !پيرامونش؟
كند؟ باز پروانهها قدرت نافي و زلال و فروتن دنياي
و ميدهند راه هستند كه آنجا به را او پروانهها اصلا
را درازش گردن شعر زرافه ميكنند؟ باز برايش را درها
"!باشد ملكه كدام تا":ميگويد سرفرازي با و ميچرخاند
ميشوي ، آشنا كه اينها همه با ميگذري ، كه اينها همه از
تعارفات كردن پاره تكه ميگويد.ميزند صدايت مادو ميچو
هستند تعارفي خيلي ايرانيها كه بودم شنيده.ديگر است بس
در دم ميخواهي طور همين حالا !شما كه همه اين نه ولي
خواهش شود؟ سبز من پاي زير علف تا كني نگاه و بماني
را دستم و !لطفا بفرماييد تو ، بفرماييد تشريف ميكنم
از گفتي ، همه از ديگر ، است كافي ميگويد و ميگيرد
به ببرمت تا بيا حالا پوري ، از ملكه ، از من ، معماري
ميگويم.به؟؟؟؟؟ تا.نديدهاي و نميشناسي كه جاهايي
دارم دوست و را كوچك مورچه را ، فيل ميشناسم كه من
ورق ميدانم ، نميشناسي ، ميگويد خنده به.را پروانهها
:ميگويم چه بداني تا بزن
كوه /سرپا /است ايستاده درخت /پشت به /است كشيده دراز آب
/ماست خانه /آرام سكون اين /سرپا هم /درازكش هم است نشسته
.گوناگون آفريدگان ما خانه
همين به "پشت به است كشيده دراز آب" ساده چه ميگويم
خانه نقشه كشيدهاي ساده چقدر ميگويم.كوتاهي و سادگي
ديگران نقشههاي تكرار كه بيآن را گوناگون آفريدگان
آب حال به تا نميدانستم كه يكي من ميگويم.باشد
خوب:ميگويد.كشيده دراز و سرش زير گذاشته را دستهايش
من سرزمين در ميداني:ميگويم !هستم "مادو" من ديگر ،
و باشد داشته آهنگ كه ميگويند كودك شعر شعرهايي به فقط
و بكر تصويرهاي نه...و عروضي نظام و رديف و قافيه و وزن
كلمات مثل سيالي روياهاي درخشان شعريت نه شگفت ، بديعو
!هيس:ميگويد و ميگذارد را دستش...نظم فقطتو زلال
گفتم ميكني ، آشفته را پروانهها خواب !بزن حرف يواشتر
.نميدهم قول باشد ، !باشد !باشد..نگاه با فقط كه
خواب و باشم من بگذار برو ، تو پس ميگويم.ميكنم اماسعي
.ومورچه كوچولو فيل زرافه ، و باشم من بگذار.پروانهها
در خواستم خودم كه جور هر بتوانم من تا نباشي ، تو بگذار
دراز هم من آب كنار خواست دلم.بزنم پرسه شعرهايت ميان
تو ، بدون بگذار.شانههايش روي بگذارم را سرم و بكشم
نشسته كه كوه روي بنشينم درد ، از شدند خسته كه پاهايم
برو ، بيرون كتابات از برو ، .آرام و سنگين همه اين است
شعرهايت با تو با نميتوانم من برو ، بيرون شعرهايت از
به برسم تا باشم ، شعرهايت با بيتو ميخواهم من باشم ،
.آرام ميخندد.ميخواهي تو كه آنجا نه ميخواهم ، كه آنجا
را همين كه گوشم در ميپيچد صدايش و من از ميشود دور
.همين.ميخواستم
من حالانميبينمش ديگر من و جايي به رفت مادو ميچو
بر حلزونها و "بام بر پرستوها" كه جايي به رسيدهام
تا هستند منتظر و ميكنند بدرقه را پستچي ديوار
از عجله با ديگر و بياورد برايشان جايي ، از روزنامهاي
و كند كيفش در دست لحظهاي بايستد.نشود رد كنارشان
برايتان جايي از "بسته يك نامه ، يك" امروز بگويد
:آوردهام
/نامه يك /.شما مال هم اين بفرماييد ، /:بزند داد بعد و
(ص 20).لوبيا يك چون /بسته يك /گلبرگ يك چون
كه واقعيتي.ندارد واقعيت..."جايي از" ميدانم ،
نامه پرستوها و حلزونها براي كيفش در تا ندارد پستچياي
بسازد را دنيايي تا ميآيد شعر همين براي.بياورد بسته و
يك خودش كتاب اين مگر و است واقعيتر واقعي ، دنياي از كه
مگر.ميخوانياش و ميكني بازش وقتي نيست واقعيت
خودش با را تو نميبردت و نميكند پر تو از را لحظههايي
پشت نشستهاي كه لحظه همين مثل !"نيست" كه "آنجايي" به
هم كتاب پس هست ، مينوشي كه چايي هستي ، هست ، تو ميز.ميز
من كه اينجا به...جايي از حتما و هست هم شعر اين هست ،
ميخواهد كه "...جايي آن" به ببرد مرا تا است آمده هستم
:ميخواهم يا
به ميرسم ميكنم زمزمه خودم با نرمنرم كه همينجور
:ناگهان.بالايش بلند گردن آن با زرافه
نگاهمان /!جرق /بالا به من /پايين به انداخت نگاهي زرافه
(ص26).زد برق ما بين چيزي /خورد هم به
.دوختند ما به چشم تعجب با همگان كه داد رخ ما بين چيزي
و من بين توانست چيزي چه.پايين اين من بالا ، آن زرافه
او.را خودم زندگي من دارد ، را خودش زندگي او.دهد رخ او
ميتواند چيزي چه.را او دنياي من نميفهمد ، مرا دنياي
متعجب آن از همگان كه دهد رخ بزرگ فاصله دو اين ميان
بالا را سرم من وقتي كرد ، نگاه من به او وقتي بشوند؟
و اوفرونشست دل در چيزي ريخت ، فرو من دردل چيزي كردم ،
همان است خودش گفتم ، و نشستم زرافه شعر پاي همانجا من
نگاه همان.نيست و امروز كودك شعر در باشد بايد كه است
و ما كودك شعرهاي لابهلاي در بريزد بايد كه معناداري
باقي كند يا تند ريتم يك وتنها ميماند خالي و نميريزد
با آشنايي هيچ بي دور ، آشنايي آن از حسي هيچ بي ميماند
كه نگاهي همان.ميخوانيم معناجويش نگاه كه نگاهي آن
كه نيست جا هيچ نباشد ، كه نيست جا هيچ ميگفتند فرزانگان
هست ، چيزي هر هست ، با چيزي هر در ميگفتند باشد ،
هم مورچه در هست ، هم زرافه در حالا.باشد چيز آن بيآنكه
زرافه اما ;هم سنجاقك هست ، با هم كوچولو فيل هست ، با
نگاهي همان.نيز سنجاقك و هم فيل و نيست هم مورچه نيست ،
هنوز كه مييابد را معنايي ميكند ، نگاه كه چيز هر به كه
هم چوب به باشد ، نگاه آن وقتياست نيافته را آن كس هيچ
و ديگري آن كه ميبيند را رازي هم ، سنگ به كند ، نگاه كه
.نديدهاند را آن ديگران
خالي چقدر خودم با ميگويم حسرت ، از دندان به ميگزم لب
كودك شعرهاي شرقي ، عارفانه و معناجو نگاه اين از است
ميچو" شعرهاي اين شرقي ناب حس از است پر چقدر و امروز
است گفته ساده چه كه حسرت با باز خودم با ميگويم."مادو
گفته آن از بيآنكه.باشد گفته آن از بيآنكه را حس اين
گفتوگويش در زرافه ، به نگاهش در را آن است ريخته باشد ،
.سنجاقك با
بيپاسخ.سنگين.رفته فرو خود در.ميآيم هم بازميآيم
آرام آرام تا.خلا همه اين در شده رها.سوال همه اين به
:"پروانهها خواب" به ميرسم فروخورده حسرتي در
هم به را بالهايشان /ميخوابند وقتي پروانهها
را كسي جاي كه /هستند كوچك قدر آن پروانهها /ميچسبانند
تا وسط از /را خود /فروتنانه چه ميبيني باز اما /نگيرند
(ص32).ميكنند
كه را زمانهمان كودك شعر و كتابها بيشتر ميزنم ورق
و ميزنند شعر "گل دسته يه نگو حسني" هواي و حال در اغلب
مرده و خشك پروانه بشكهاي ناگهان و...و ميآورند شور
اما.ملخ هجوم همچون بليهاي كه انگار ميريزند ، سرت روي
ايكاشهاي و آه از سود چه اما..مادو ميچو پروانههاي
تو مادو ميچو پروانههاي بگذار پس !ما؟ روشنفكرانه مدام
.ميخواهي كه ببرند جايي همان به را
و آموزش و تكلف قيد از را خودش وقتي شعر.ببين ببين ،
كجاها به خود با را تو ميگويد ، چه كند ، رها پيامرساني
بياموزد ادب كه نخواهد و نميخواهد كه شعري.نميبرد كه
و هستي دل در كه باشد زيباييهايي كاشف كه بخواهد و
چه كه ببين وقت آن خفتهاند ، رازي همچون پديدارهايش
را شرقي نگاه بوي جوري چه شعر اين ببين ببين ، .ميشود
كه هريپاتر "ناشعر" مثل ميآيد ، كه دورها آن از ميدهد ،
.ميآيد كه دورها آن از ميدهد را غربي نگاه بوي
در را شرقي هويت ميخواني كه را "مادو ميچو" شعر
و زيبايي و عمق و سادگي كه هويتي.ميكني حس لابهلايش
.نميشوند گشوده هم از كه ميآميزد درهم آنچنان را معنا
عرفان به اشيا ، متافيزيك به معنا ، عالم به را تو او
گرداند بازت عقب به بيآنكه.ميرساند ناب حس به طبيعت ،
زندگي همين در را معنا شعرهايش.بكشاندت قهقرا به و
به رسيدن براي.ميكشند تصوير به و مييابند و ميجويند
روي حال از آينده ، از.نميكند نفي را ماده متعال ، معناي
در و لحظهها همين در نميچرخاند ، سر عقب به برنميتابد ،
.ميگويد فروتنانه و زيبا ساده ، ميبيندش ، نشانهها همين
ميكنند تا وسط از فروتنانه را خود كه پروانههايش مثل
.نگيرند را كسي جاي تا
پلكهايم.است شده آشفته خوابم ".خواب" به رسيدهام حالا
!نزن حرف ديگر !هيس ميگويم خودم به.نميآيند هم روي
را اتاق فضاي مه از لطيفي ململ همچون مادو ميچو "خواب"
:ميگويد.نميدهم را جوابشميكند صدايم.است پركرده
را چشمها.كني نگاه مرا نميخواهي هستم ، "خواب" من
كه صبح تا ميخواهم..برو...برو:ميگويم.ميبندم
را خوابشان و پروانهها و باشم بيدار ميآيد خورشيد
.است شده آشفته خوابم.بخوابم كه نميخواهم.كنم تماشا
:ميگويد
/آرام آرام /صورتم روي پنجره دو /ميشود كه شب
(ص44).پايين ميكشند را كركرههايشان
اين.پايين ميكشند را كركرههايشان.قشنگ چقدر ميگويم
روي ميپوشاندند و هم روي ميآمدند پلكهايم سال همه
راز اما را چشمها روي ميپوشاندند را ، چشمهايم
اين از ميآيد قلقلكم.بودم نكرده پيدا را شان پنجرهاي
.ميخندمنرمنرم.كركره چشمهايمپنجرهاندوپلكهايش كه
ميگويم.نميشود آشفته خوابت ديگر حالا:ميگويد خواب
را تو زيبايي همه اين توانست چگونه او راستي خواب ، به
".كركره و پنجره" ساده كلمه دو توي بريزد و كند پيدا
باشي كه شاعر ميتواني ، باشي كه شاعر ديگر ، خوب:ميگويد
..نباشي كه شاعر.نميبينند ديگران كه ميبيني را چيزهايي
تازه اين نديدهاي ، مرا همه كه هنوز:ميگويد خواب.
:ببين.بود اولش
/دريا در /آسمان در /كه هم موجوداتي همه /كوچك پنجره دو
را كركرههايشان /آرام خيلي /ميكنند زندگي زمين روي
خوابهاي قاطي /خواب يك حتي نگذارند تا /پايين ، ميكشند
(45-ص46).شود ديگر
نعيمي زري
جهان كشور از 30 فيلم آينده 292 هفته از
در نمايش به جوان سينماي
جشنواره در
ميآيد
جشنواره ششمين و ملي جشنواره هجدهمين:هنري گروه
شركت 292 با آبان ، ششم يكمتا كوتاه ، فيلم بينالمللي
تهران هنري مجموعهفرهنگي در جهان كشور سي از فيلم
.ميشود برگزار
جوان سينماي كوتاه فيلم جشنواره مدير مقدم صانعي جعفر
امسال جشنواره:گفت جشنواره اين مطبوعاتي نشست در ديروز
بينالملل ، سينماي ايران ، سينماي شامل مسابقهاي بخش در 4
چهاربخش و (ع) علي امام ويژه فيلمهاي و تمدنها گفتگوي
يونان ، انگلستان ، كوتاه فيلمهاي مرور شامل مرور
جوان فيلمساز يك آثار و آلمان بلزبرگ با اكادمي فيلمهاي
.ميشود برگزار ايراني
جهان كشور از 36 فيلم تقاضاي 320 به اشاره با مقدم صانعي
هيات:گفت امسال جشنواره بينالمللي بخش در حضور براي
از 28 فيلم متقاضي ، 56 فيلمهاي بين از جشنواره انتخاب
فيلم با 9 ايران كه دانست بخش اين در شركت حائز را كشور
ايتاليا ، جملهآلمان ، از ديگر كشور هفت و بيست و
هلند ، كره ، هند ، ژاپن ، استراليا ، بلژيك ، اسلووني ،
جشنواره بينالمللي بخش در فيلم با 47 روسيه و آمريكا
امام ويژه فيلمهاي مسابقه بخش در:افزود وي.دارند حضور
تمدنها گفتگوي مسابقه بخش در و فيلم حضور 12 با (ع) علي
رقابت به خارجي فيلم يازده و ايراني فيلم نيز 6
.ميپردازند
|