آن وقوع براي ضرورتي هيچ كه اي حادثه
نيست
به ارمنستان ادبي -فرهنگي ويژه نشان
شد اهدا ايراني مترجم و شاعر
آن وقوع براي ضرورتي هيچ كه اي حادثه
نيست
آلبركامو اثر سوءتفاهم نمايشنامه بر نگاهي
سال در احمد آل جلال مرحوم بار نخست را سوءتفاهم: اشاره
سوء ترجمه تنها هنوز ترجمه اين گويا و كرد ترجمه 1329
جداي. است شده آن از متعددي هاي چاپ البته كه است تفاهم
از نشان تفاهم سوء به احمد آل جلال توجه ، ترجمه ارزش از
كاوانه ژرف نگاهي حاضر مقاله. است اثر اين سترگ اهميت
عميق و هولناك اما ساده ظاهر در حكايت اين تفاهم سوء به
. دارد
آلبر ذهن در درسال 1936 سوءتفاهم نمايشنامه نگارش انديشه
ماجراي يك از را نمايشنامه اين داستان ويگرفت شكل كامو
كامو ، است گرفته بود ، افتاده اتفاق چكسلواكي در كه واقعي
از ديگر يكي در را نمايشنامه وقايع از خلاصهاي خود ،
از شدن ثروتمند براي مردي...":ميكند بازگو چنين آثارش
متمول ، سال ، پنج و بيست از بعدبود افتاده راه دهكده يك
در خواهرش و مادر.بود كرده مراجعت بچه ، يك و زن يك با
براي.ميكردند اداره مهمانخانهاي او زادگاه دهكده
ديگري مهمانخانه در را بچهاش و زن آنها ، ساختن غافلگير
او كه مادرش مهمانخانه به و بود گذاشته ديگري دهكده در
به خوشمزگي براي و بود رفته نميشناسد ، ورود هنگام در را
رخ به را پولش.كند اجاره آن در اطاقي كه بود رسيده فكرش
براي چكش وسيله به شبانه خواهرش و مادر و بود كشيده آنها
و بود آمده زنش صبحبودند كشته را او پولش آوردن دست به
.بود فهميده را داستان كند ، درك را مسافر هويت اينكه بي
چاه به را خود خواهر و بود زده دار به را خودش مادر
اما.بود نكردني باور جهت ازيك..حكايت اين.بود افكنده
دريافتم من باري.ميكرد جلوه طبيعي و عادي ديگري جهت از
و است داشته را سرنوشت اين استحقاق كمي مسافر مرد كه
".كرد شوخي نبايد هرگز كه بودم دريافته
جلوه فاجعهآميز زندگي در را مرگ آنچه آلبركامو نظر در
براي ضرورتي هيچ كه است حادثهاي همچون آن تلقي ميدهد ،
بر را مرگ عدهاي اگر كامو نظر در.نميشود يافت آن وقوع
طريق بدين آنها كه است رو اين از نه ميگزينند ،
آنها بلكه.كنند نفي آن عام معناي به را زندگي ميخواهند
كنند نفي را زندگياي آن تا برميگزينند را مرگ آگاهانه
در.ميانجامد نيستي به و بيمعناست و پوچ نظرشان در كه
زندگي تنها كه است نهايي امكان آن مرگ كامو ، نظر
و زندگي ازميان كامو لذا بگذارد ، بشر اختيار در ميتواند
قهرمان نخستين كه همانطور.ميگزيند بر را زندگي مرگ ،
مگر گفت ، نخواهم سخني هيچچيز از":ميگويد كامو داستان
نميتواند آگاهي كه است معتقد كامو "زندگي به عشقم از
نميتواند زندگي بودن پوچ شناخت":ميگويد وي.باشد هدف
كه است جا همين از ".بس و سرآغازيست بلكه باشد ، هدف
همچون انگاري نيست نويسندگان از را خود راه كامو آلبر
و متعهد است نويسندهاي كامو.ميسازد جدا سارتر ژانپل
سخن مرگ از ديگري نويسنده هر از بيش گرچه لذا اخلاقگرا ،
.است نكشانده پرتگاه لبه به را ما هرگز اما است گفته
است؟ مرگ انتخاب به محق حد چه تا آدمي:است اين كامو سوال
اگر بدهد؟ انجام ديگري براي را انتخاب اين اگر بويژه
هم جايگزيني بتوانيم ميكنيم ، نفي كه آنچه براي بايستي
و خوشبختي ، سوءتفاهم نمايشنامه در مارتا.بكنيم پيدا
مارتا.ميسازد مسافر مرد زندگي جايگزين را خويش آزادي
باشد پولدار حسابي او اگر زيرا..":ميگويد مادرش به
زماني اما "اول صحنه اول ، پرده.بشود شروع من آزادي شايد
است ، خودش برادر رسيده قتل به مسافر درمييابد كه
نيز مادرش حتي.تنهاست خوشبختي اين در كه درمييابد
رو اين از.باشد داشته سهمي او خوشبختي در نميشود حاضر
كه كرد فراموش نبايستي اما.ميزند خودكشي به دست مارتا
مطابق و نميبرد پي مسافر اصلي هويت به مارتا اگر حتي
جنوبي آفتابي سواحل به بود كشيده مادرش با كه نقشهاي
بسا چه كند ، تجربه را خوشبختي خودش قول به تا ميكرد سفر
مسافر هويت به شدن آگاهبرميگزيند را مرگ نهايت در باز
كه مارتا.است انداخته جلو به را مارتا مرگ تنها مقتول ،
دلش اعماق در مهري به سر راز همچون را خوشبختي زماني دير
كه مييابد در مادرش و برادر مرگ از بعد بود ، داشته نهان
اما بشود ، فاش ميبايست كه است رازي آن درست خوشبختي
كه است معتقد كامو ميانديشد مرگ به تنها ديگر مارتا ،
مرگ بل دانست ، زندگي با تقابل در صرفا را مرگ نبايد
برگزيدن به را ما ميتواند كه است حقيقتي آن درست
در گناهي اگر":ميگويد كامو.سازد مجاب ديگر زندگياي
در تا است زندگي از بريدن دل در باشد ، داشته وجود زندگي
كه زندگياي از كردن اجتناب و ديگر زندگي به سپردن دل
".داريم
درباره آنها.ميآغازد مادرش و مارتا گفتوگوي با داستان
را شبي دارد قصد كه ميزنند حرف ثروتمندي و جوان مسافر
:ميآغازد جا همين از فاجعهبگذراند آنها مهمانخانه در
ساخته آن براي بهواقع كه وضعيتي در آدمي گرفتن قرار از
مارتا كه جنوب ، سرزميني گرم سرزمين از ژاناست نشده
و خواهر به كمك براي دارد ، دل در را آنجا در زيستن آرزوي
سبك به نه اما ميگردد ، باز خانه به ژان.است آمده مادرش
همگان كه را زندگياي بازي قواعد او!مسافري؟ هر معمول
رو اين از.ميگذارد پا زير دادهاند ، آن به تن رغبت با
را حقيقت ژان.ميپرهيزد خواهرش و مادر به خود معرفي از
نظر درميماند شوخي يك به بيشتر اين و ميسازد كتمان
براي اگراست معاصر انسان اصلي خصيصه پنهانكاري كامو
با اما بود "آشكارگي" همان حقيقت سقراط از پيش يونانيان
.ميافتد حجاب در پيش از بيش حقيقت مدرن باوري خرد تكوين
.ميدهد رخ معاصر انسان زندگي سطوح همه در پنهانسازي اين
و خراشها آسمان شهرها ، كلان آن با مدرن دنياي بيشك
تا ميبخشد را امكان اين آدمي به مترو ، زيرزميني راههاي
ناچار كه برود پيش آنجا تا و بسازد كتمان را خويش هويت
سوال ، اين !كيستم؟ من:كند سوال خود از حتي لحظه هر بشود
.هويت پرسش ديگر بياني به و است مدرن زندگي اساسي سوال
"زمين مركز به سفر" تخيلياش رمان در ورن ژول آرزوي آيا
داستانش قهرمانان ورن ژول اگر اما !چرا است؟ نيافته تحقق
كنند ، كشف را هستي حقيقت تا ميفرستاد زمين اعماق به را
حقيقت كتمان خاطر به را سفر اين معاصر ، انسان مقابل در
به ميپرهيزد شدن شناخته از معاصر انسان.ميدهد انجام
سطوحي با كبريتي قوطي اتاقهاي در را خود دليل همين
(مدرن معماري اساسي مولفههاي) چهارگوشه و راست تماما
.ميهراسد ديگران با شدن اخت و صميميت از و ميسازد پنهان
يك را معاصر انسان تنهايي كه بود خواهد خوشبينانه اما
براي تنهايي واقع در.بدانيم او وجود اعماق از سربرآمده
ديگر مدرن دنياي در.است واكنش يك بيشتر معاصر انسان
ناگاه به آدمي كه نيست حالتي يا وضعيت يك صرفا تنهايي
براي و دنيايي چنين در تنهايي بلكه.بيابد آن در را خود
بيماري نوعي ديگر بياني به يا مد سبك ، نوعي معاصر انسان
انسان را بيماري اين كه فاحش تفاوت اين با است ، تمايز و
را آن بالاتر ، آن از و است برگزيده خود ناچار به معاصر
.ميدارد پاس قدسي فضيلتي همچون
وقوع امكان آن در خنديدن كه است مضحكهاي آن درست زندگي
خندان ترا هرگز من":ميگويد او به مارتا مادر.نمييابد
علتش":ميدهد پاسخ مارتا "اول صحنه اول ، پرده نديدهام
.هستم تنها كه ساعاتي در ميخندم ، اطاقم در من كه است اين
از را سخني چنين كامو چرا راستي به "اول صحنه اول ، پرده
دير كه است اين جز آيا ميكند؟ بيان مارتا زبان
گرفته جدي خندهاي هيچ ديگر جهاني چنين در كه زمانياست
تنهايياش در فقط مارتا كه است رو اين ازنميشود
.بخندد و شود گريان ميتواند
بايد شود ، شناخته باز ميخواهد كسي اگر":مينويسد كامو
دروغ يا نگشايد ، سخن به زبان اگر.كيست كه بگويد صراحتا
و دور آدمهاي و چيزها همه و مرد خواهد تنهايي در بگويد ،
باز بگويد را حقيقت اگر اما.خواهندشد فاجعه گرفتار برش
دستش از چه آن هر كه ازآن پس اما مرد خواهد بيترديد
".دهند ادامه حيات به ديگران و خودش تا است كرده برآمده
مسخ بياني به و اصلي هويت كتمان با تنها نه ژان اما
خواهرش و مادر آينده بل ميسازد قرباني را خود گذشتهاش
آن در دارد اميد مارتا كه آيندهاي.ميسازد تباه نيز را
آن مادرش بهقول و سازد آشكار ديگران براي را خندههايش
خنده موقع":ميگويد مارتا.برگيرد چهره از را سخت قيافه
اندكي و "اول صحنه اول ، پرده.ميخورم قسم.ميرسد هم من
و كرديم جمع حسابي پول يك وقتي !آه":ميكند اضافه بعد
اين وقتي كنيم ، ترك را درندشت سرزمين اين توانستيم
اين و گذاشتيم سر پشت را باراني شهر اين و را مسافرخانه
در عاقبت كه روزي كرديم ، فراموش را بيآفتاب سرزمين
گرفتيم ، قرار ميبينم ، را خوابش همه اين من كه دريا برابر
اين براي اما.ميخندم كه ديد خواهي مرا روز ، آن در آخر
لازم پول خيلي كند زندگي دريا لب آزادانه بتواند آدم كه
و ترس كلمات از نبايد شده كه هم همين خاطر به.دارد
بود كسي فكر به بايد شده هم لحاظ همين از و داشت واهمه
"اول صحنه اول ، پرده.بيايد ميخواهد كه
آدم كه است مواردي كه ميگويد او به ژان همسر ماريا
آدم وقتي.كند عمل مردم همه مثل آن در است مجبور
و ميآورد زبان بر را خودش اسم بشود ، شناخته ميخواهد
است بازگشته خانه به ژان.ميكند وضوح به هم را كار اين
ژان ، كه چرا) خوشبختي احتمالا و دارايي خودش قول به و
را (دارد ترديد است ، خوشبختي حامل بهواقع كه اين در خود
ميخواهم من..":ميگويد ماريا به ژان.است آورده نيز
به.ببينم بيرون از كمي را آنها و كنم استفاده موقعيت از
بهتر ميشود آنها خوشبختي موجب كه را چيزهايي طريق اين
فراهم هم را خودم معرفي وسايل آخر دست شناخت ، خواهم
را خودش آدمكلمات كه است كافي كلي طور به كرد خواهم
كردن پيدا در ژان اما "دوم صحنه اول ، پرده.كند پيدا
فرصت ميدهد ، دست از را فرصت و ميورزد تعلل كلمات
جعل تنها دروغ ، ديگر يقين به.را خويشتن واقعي شناساندن
.است نيز آن كتمان چيز هر از پيش و بيش بلكه نيست ، حقيقت
زباني با ميتواند بهواقع آدمي كه ميگويد ژان به مارتا
روشي ژان اما.بخشد تحقق را زندگيش اهداف و خوشبختي ساده
براي كه دارد باور سخت او ميگيرد ، پيش در نامتعارف
آن از و است روشي چنين برگزيدن به ناچار كردن ، انتخاب
خودو زندگي به ميتواند كه است راهي يگانه اين بالاتر ،
است ، آورده ارمغان به خواهرش و مادر براي كه خوشبختياي
را كارم بگذار":ميگويد ماريا به ژان.ببخشد حقانيت
همه كه كلماتييافت خواهم را كلمات سرانجام منبكنم
در."چهارم صحنه اول ، پردهميكنند راه روبه را كارها
هنوز آدمي كه است معجزهاي يگانه "كلمه" كامو ، نظر
است ديرزماني معجزه اين اما.كند حفظ را آن است توانسته
آن درست كلمات.است داده دست از را خود بخش رهايي نقش كه
فاصله و ميسازد حقيقت از تهي را زندگي كه هستند چيزهايي
.ميكنند ايجاد جهان و ما بين
ميسازند ، متهم بدان را يكديگر ژان و مارتا كه غرابتي
يك هر كه است زباني غرابت از ناشي چيزي هر از بيش درواقع
كلمات كه ميخواهد ژان از ماريا.ميبرند بهكار آنها از
درذهن را كلمات ژان اما.بياورند زبان بر وضوح به را
ترديد از هالهاي در را آنها.ميورزد تعلل و ميچرخاند
كه ميشود تكميل دامي سان بدين.ميبرد فرو ابهام و
ويژگي ابهام ، و گنگي آيا.افكندهاند پي مادرش و مارتا
هويت تا ندارد را آن سر آدمي آيا نيست؟ معاصر زندگي بارز
.دارد نهان ترديد ، و ابهام گنگي ، اين سر پشت در را خود
.است مدرننيز هنر اساسي مولفههاي از ابهام يقين به
ساده زباني با را داستانهايش كامو خود چرا راستي به اما
و زباني بازيهاي آن از او آثار در.ميكند روايت صريح و
و وولف ويرجينيا جويس ، جيمز نظير نويسندگاني خاص ابهام
چنين در كامو نظر در.يافت نشاني ميتوان كمتر فاكنر ،
گنگي ، اساسي ماهيت ميتواند سادگي ، و صراحت تنها جهاني
گريبان به دست آن با زندگيش در بشر كه را ترديدي و ابهام
و آلبركامو كه رازي آن درست است اين و سازد نمايان است ،
.است داشته نگه زنده ما قلب و ذهن در هنوز را آثارش
با را گفتگو سر ژانميكند پر را پرسشنامه مارتا وقتي
را گامخود به گام دارد سعي ژان.ميكند باز او
كلمهاي هر با و برميدارد كه گامي هر با اما بشناساند ،
رانده فاجعه سوي به پيش از بيش ميآيد ، زبانش بر كه
گاهي (ميكند شك)...":ميگويد مارتا به ژان.ميشود
خيلي باشد ، نيست؟ شاد و خوشايند شما براي نبايد زندگي
مارتا "پنجم صحنه اول ، پرده نميكنيد؟ حس تنها را خودتان
كه چرا ميكند ، خودداري دادن پاسخ از و ميشود برآشفته
خود حريم درواقع ميكند ، را سوال اين وقتي ژان است معتقد
ميان به را مارتا تنهايي ژان بهواقع.ميشكند نيز را
.است تنهايي انسان مارتا مثل نيز او كه بگويد تا ميكشد
آدمي كه دارد باور ميستايدوسخت را تنهايي مارتا اما
ميماند ، امان در ديگران تعرض از كه است تنهايي در فقط
فاصلهاي ديگران و خود بين هميشه دارد سعي رو اين از
با اختشدن و صميميت از مارتا.بكند ايجاد ناگذشتني
نمييابد آنها و خود بين اشتراكي وجه هيچگونه كه كساني
تا است لازم بزرگي دلايل":ميگويد ژان به او.ميهراسد
.بيابيم صميميتي خودمان ميان زدن هم به چشم يك به ما
سه هر ژان و مادرش مارتا ، "پنجم صحنه اول ، پرده
با تا برآنند مادرش و مارتا اما.هستند تنهايي انسانهاي
سعي ژان كه حالي در آورند ، تاب را تنهايي اين فراموشي
خردكننده تنهايي اين تنگناي از آوري بهياد با ميكند
مارتا به نمايشنامه آغاز در مارتا مادر.درآيد به
.فراموشي اندكي مشتاق.آرامشم مشتاق فقط من":ميگويد
و مهمانخانه تا دارد سعي مارتا و "اول صحنه اول ، پرده
ميكند ، زندگي آن در سالهاست كه را درندشتي سرزمين
آن بر ژان كه حالي در فراموشكند را بيآفتاب سرزميني
نگاهي با مارتابازيابد را گذشتهاش ديگر بار تا است
ميتواند تنها او.مينگرد آزادي و خوشبختي به عقلاني
:ميگويد ژان به او.كند تصور را خويش رهايي و خوشبختي
علاجي و درماني كه كردهايد سكونت منزلي در بدانيد ولي"
نقطه اين بر بسياري تيره سالهاينيست آن در قلب براي
اين اندك اندك سالها ايناست گذشته اروپا قلب كوچك
حرفهاي "ششم صحنه اول ، پرده.نشانده سردي به را خانه
آن و است غرب در مدرن خردباوري تكوين از تمثيلي مارتا
درواقع كه -ميكند اشاره آن به مارتا كه سردياي
داده روي مهمانخانه در كه است جناياتي به نيز اشارهاي
ناقدان از بسياري زعم به كه است فجايعي همان -است
جهان و زندگي به علمباورانه نگاهي حاصل خود مدرنيته ،
.است
نميتواند دارد ، را آرزويش مارتا كه اي آزادي و خوشبختي
در مارتا خود بجز كسي هيچ كه چرا باشند حقيقي و اصيل
درواقع.ندارد نقشي روانش و روح در آنها شكلگيري
نمايشنامه در كه عدالت و آزادي خوشبختي ، همچون مفاهيمي
آن ديگر ميورزد ، تاكيد آنها بر همه اين كامو سوءتفاهم ،
بودند ، برخوردار آن از گذشته در كه را عامي معنايي دلالت
زماني تنها خوشبختي كه است معتقد كامو.دادهاند دست از
به همه كه بازيابد را خود انساني و اصيل معناي ميتواند
نجات به تنها مارتا اما.باشند داشته سهمي آن در نوعي
براي كه اين جز ما":ميگويد مادرش به او.ميانديشد خود
صحنه اول ، پرده.بكنيم نداريم كاري بكوشيم خودمان نجات
و ابرآلود سرزميني از حرفهايش در بارها مارتا "هفتم
در بيآفتاب و ابرآلود سرزمين اين.ميگويد سخن بيآفتاب
سالهاي مارتا قول به كه غرب دنياي بر است تاكيدي واقع
اين از را مادرش مارتا ، .است گذشته آن بر وغمباري تيره
مقصر است ، آورده دنيا به سرزميني چنين در را او كه
تقدير ، از اينجا در) تقديرش نميتواند مارتاميداند
(است نظر منظور ،"موقعيت" يعني آن اگزيستانسياليستي معناي
زندگيش رنجهاي از را خود كه است آن بر او.بپذيرد را
بيشتري انسانهاي است حاضر حتي كار اين براي و سازد خلاص
تو و..":ميگويد مادرش به مارتا.برساند قتل به هم را
فراموش و ببندي را هايت چشم ميخواهي فقط هستي هم پير
بيستساله خواهشهاي از اندكي قلبم در هنوز من اما.كني
اين كه كنم عمل طوري ميخواهمميكنم حس را زندگيم
به اگر حتي.كنم ترك هميشه براي را خستگيها و رنجها
كه حياتي و زندگي بيشتردر كمي باشد لازم كار اين خاطر
به اينجا در بايد تو و برويم پيش كنيم ، تركش ميخواهيم
در هم آن آوردهاي ، دنيا به مرا كه تو كني ، كمك من
صحنه اول ، پرده.پرآفتاب سرزمين در نه و ابرآلود سرزميني
است داده دست از را شكيبايياش و صبر ديگر مارتا."هفتم
پاييز كه اروپايي اين براي ديگر كه ميگويد ژان به او
و شكيبايي را ، بدبختي بوي بهارش و دارد را بهار قيافه آن
است بار نخستين براي اين ژان نظر در.ندارد چنته در صبري
چرا راستي به.ميگويد سخن انساني لحن يك با مارتا كه
انساني را او لحن ژان ميگويد ، سخن نااميدانه مارتا وقتي
بار و نميپايد ديري مارتا انساني لحن اين اما !مييابد؟
.ميشود انزجار و سبعيت نوعي به آميخته ديگر
سليماني حسين
دارد ادامه
به ارمنستان ادبي -فرهنگي ويژه نشان
شد ايرانياهدا مترجم و شاعر
به ارمنستان جمهوري ادبي و فرهنگي ويژه نشان:هنري گروه
بنيانگذار و مترجم ، پژوهشگر شاعر ، نوريزاده احمد
.شد داده فارسي ارمنيشناسي
مراسم در دارد نام "خورناتسي موسس" كه فرهنگي نشان اين
شمار حضور با كه ترجمه بينالمللي كنفرانس اختتاميه
و جهان سراسر ارمنيشناسان و دانشمندان از كثيري
كنفرانس سالن در تلويزيون راديوو و جرايد خبرنگاران
ويژه نماينده سوي از ;شد برگزار ارمنستان علوم آكادمي
از 30 بيش پاس به ارمنستان جمهوري رئيس كوچاريان روبرت
فارسي ارمنيشناسي زمينه در گسترده و پيگير فعاليت سال
.شد اهداء ايراني مترجم و شاعر نوريزاده احمد به
كه است ايران از قلم اهل و نويسنده اولين نوريزاده احمد
شده ارمنستان جمهوري فرهنگي ويژه نشان دريافت به موفق
.است
|