كوهستاني درد پر خاطر
و فروتنانه بايد امروز شعر با برخورد
باشد بيدعوي
شعر
كوهستاني درد پر خاطر
نيمايوشيج درگذشت سالگشت دومين و چهل (دي 13) مناسبت به
هم دفتر چند به شايد نوشتن او شعر و نيما درباره:اشاره
بگوييم بهتر يا نيما كار كه است واقعيتاين.نيايد
گفتن سخن كه دارد ارزشي و ويژگي چنان نيما ، كارستان
.است بايسته كاري زمان هر در و وقت هر براي او پيرامون
داريم قرار او درگذشت سالگشت دومين و چهل در كه حال
كه بخش آن خاصه ميافكنيم ، او كار از بخشي به گذرا نگاهي
اشعارش در را خود زادگاه محلي و بومي واژههاي شاعر
موضوع همين پيرامون كه را زير مقالهاست آورده فراوان
.ميخوانيم هم با است شده نگاشته
نيما زندگي از شمهاي
يوش در شمسي سال 1274 نيمايوشيج به معروف اسفندياري علي
قبايل ميان در سالگي دوازده تا وي.آمد دنيا به مازندران
از ويبود گلهدار و كشاورز پدرشكرد زندگي كوهستاني
حسن حاج مدرسه در و آمد (تهران) شهر به دوازدهسالگي
و كرد آغاز را دبستان دوره "جاويد حيات" نام به رشديه
به "لويي سن" مدرسه در فرانسه زبان گرفتن فرا براي سپس
:ميگويد خود خاطرات در نيما.داد ادامه خود تحصيل
.گذشت بچهها با وخورد زد به من مدرسه زندگي اول سالهاي"
محوطه از فرار "پژمان حسين" رفيقم با و پريدن خوب من هنر
نمرات فقط نميكردم ، كار خوب مدرسه در من.بود مدرسه
و مراقبت مدرسه در بعدها اما ميرسيد ، دادم به نقاشي
امروز بنام شاعر "وفا نظام" كه رفتار خوش معلم يك تشويق
".انداخت گفتن شعر خط به مرا باشد
.گشود او چشم پيش در را تازهاي راه خارجي زبان با آشنايي
وزارت در سال 1296 در فارغالتحصيلي از بعد سال يك وي
"سرد خون پريده ، رنگ قصه" سال 1299 در.شد استخدام ماليه
مجله در سال 1301.كرد چاپ را آن بعد يكسال و سرود را
شعر سال همين در و كرد چاپ را "شب اي" شعر "نوبهار" ادبي
روزنامه در ازآن قسمتهايي كه سرود را "افسانه" معروف
.شد چاپ "بيستم قرن"
سال و پرداخت تدريس به آستارا در تا 1312 سال 1309 از
دبيرستان دوم دوره در ادبيات تدريس به تهران در 1316
هدايت هشترودي ، اتفاق به "موسيقي مجله" در.پرداخت صنعتي
چند سال 1325 از.شد كار به مشغول سال 1317 در نوشين و
"شبپا كار" ،"من بر واي" ، "فتح پادشاه" نامهاي با شعر
نيز اش"زمستاني خواب" شعر سال 1326.كرد چاپ را...و
از مقدمهاي با او افسانه منظومه سال 1329.شد منتشر
ماه دي سيزدهم شبانگاه در سرانجام وي.رسيد چاپ به شاملو
.گرامي يادش.جهانفروبست از چشم 1338
!باران ميرسد كي "داروگ"
.ميشناسند هنر و ادب اهل همه امروزه را يوشيج نيما
را خشك قوالب و قواعد از بسياري خود نوي طرح با كه شاعري
.كرد باز جديد راهي فارسي شعر در و شكست
و انديشه راه ، وامدار هنوز فارسي شعر كه است شاعري نيما
فقط.دانست زبانه دو شاعر ميتوان را وي.اوست افكار
مادري زبان به او نيست ، فارسي زبان و فارسي شعرهاي شاعر
اشعار مجموعه و است سروده فراوان شعرهاي نيز -طبري -خود
"رجا" مجموعه.است امر همين مويد "رجا" نام به او طبري
.است برخوردار خاصي اعتبار و وزن از "طبري" زبان در خود
اجتماعي گاه و طبيعي تغزلي ، تمي "طبري" زبان به او اشعار
او اشعار در نيز زيبايي و بكر تصاوير آنكه ضمن دارد ،
در زبانه دو شاعري عنوان به نيما اما ميكند ، جلوهگري
تبحري فارسي شعر در خود مادري زبان واژههاي بهكارگيري
خوبي به را آنها كاربرد و واژه هر ارزش.دارد خاص
و ساختار "طبري" واژههاي كه ميكند سعي و ميشناسد
به نريزد ، هم در را فارسي واژههاي و شعر ساختمان
نامانوس فارسي شعر قوالب در "طبري" واژههاي كه گونهاي
.ندهند آزار را خواننده و نيايند
برميخوريم بسياري واژههاي به نيما اشعار به نگاهي با
حداقل نيما كه زباني است ، شده گرفته "طبري" زبان از كه
و علقه همين شايد و ميكرد تكلم بدان كودكي دوران در
بود ممكن كه جايي تا نيما كه است شده سبب دلبستگي
.گيرد كار به فارسي شعر در را مادرياش زبان واژههاي
زباني لطايف و ظرايف بر خود دقيق علم و شناخت با "نيما"
وحدت و پيوند نوعي فارسي واژههاي و "طبري" واژههاي بين
هم كنار در وقتي دو اين كه گونهاي به ميكند ، ايجاد
لحاظ از حتي كه نيستند نامانوس تنها نه ميگيرند ، قرار
بعضي در اگر كه ميشوند سازگار هم با چنان زيباييشناسي
به كنيم حذف مجموعه از را "طبري" واژههاي اشعار از
.ميشود وارد شديدي لطمه شعر شكل و ساختار
همين بلكه نداد خرج به جسارت نو شعر ابداع در فقط نيما
در ملي و فارسي شعر در بومي و روستايي واژههاي آوردن
از بعد كه جايي تا ميشود ، محسوب نوآوري و بدعت خود نوع
به راه كه بهرهبگيرند شيوه اين از خواستند بسياري او
كمتر نيما عصر هم شاعران ميان در البته.نبردند جايي
شعرش در را آنها و ميگيرد وام خود مادري زبان از شاعري
هم آن كه بود او از بعد تقليدها بيشتر بلكه ميبخشد ، جان
.نداشت سودي
اما است ، سروده طبري زبان به فراواني اشعار گرچه نيما
زبانه او فارسي اشعار ميان در كه زيبايطبري واژههاي
وا پويش به را طبري زبان به ناآشنا خواننده ميكشند ،
حس نوعي به طبري واژههاي با همدلي ضمن تا ميدارد
طبري واژههاي و او بين كه حسي برسد ، جديد شناسي زيبايي
و بكر طبيعي ، فضاي به را او حقيقت در ميشود ، برقرار
حس نوعي حتي و ميبرد نيما زادگاه طبيعت سرسبز
.ميآورد پديد او در را همذاتپنداري
اول نگاه در شايد فارسي شعر در محلي واژههاي كارگيري به
به كه هنگامي اما باشد ، فارسي زبان لطافت از دور به كمي
از تنها نه كه ميبينيم شود توجه واژهها وزن و موسيقي
اين به بلكه برخوردارند ، خوبي موسيقايي و معنايي بار
به واقع در خود نوي و بكر كار با شاعر كه ميرسيم حقيقت
بسياري در فارسي واژههاي با كه -را محلي واژههاي نوعي
جان فارسي واژههاي ميان در -دارند تنگاتنگ پيوند موارد
بعضي كام به شايد صنعت اين ميبخشد ، گرچه هويت و
را اشعار اينگونه و نيايد خوش غرب خام فرهنگ دلباختگان
واقعيت اما كنند ، قلمداد روستايي هنر يا هنربومي نوعي
به را خود دلبستگي و علاقه عشق ، كه هنرمندي هر است اين
چنبره در تنها نه كند ، تصوير هنرش در خود بوم و زاد
توان و پرتر دست با بلكه نميشود گرفتار خود بومي فرهنگ
آوردن.برسد شهرت به جهاني و ملي سطح در ميتواند بيشتر
نوع در هنري آثار در بومي نمادهاي و اسطورهها واژهها ،
قدرت و تبحر از نشان همچنين و پيشينيان آثار حفظ خود
.است هنرمندان هنري
را خود خاص فرهنگ و فولكلور زبان ، بخواهد ، كسي اگر
يازد ، دست جهاني هنر نوعي به اصطلاح به تا كند فراموش
فرهنگ به شدن وصل و رسيدن ;ميبرد تركستان به ره بيشك
با نيست ، خود مادري سنن و آداب و فرهنگ از جدايي جهاني
يا و پوشكين تولستوي ، چون بزرگاني آثار در تفحص
-ملي فرهنگ و بومي نمادهاي سير خط ميتوانيم لوركاوماركز
با نيز نيما كنيم ، پيدا وضوح به آنها در را منطقهاي
بهره بومي نمادهاي از هم خود دانش و توان تمامي كاربست
و فارسي واژههاي كنار در را محلي واژههاي هم و ميگيرد
.مينشاند خوش ملي
يا نخوانده را "داروگ"معروف شعر كه است كسي كمتر امروزه
معني به "دار"واژه دو تركيب از "داروگ".باشد نشنيده
زبان در كه است شده تشكيل قورباغه معني به "وگ" و درخت
روي يا كنار در اغلب كه ميگويند قورباغه نوعي به محلي
وقتي كه معتقدند مازندران مردم.ميخواند آواز درختها
خواهد باران بيترديد بخواند ، (درختي قورباغه) "داروگ"
.است واميد شادي پيامرسان نوعي حيوان اين اصل در و آمد
"داروگ" به و بهرهگرفته زيبايي به نماد اين از نيما
ميتواند "ابري روزان قاصد"اين كه بخشيده نمادين شخصيتي
اين در نيما.بدهد را پرباري نويدباران خود خواندن با
حال درعين و خشك بسيار كه ميكند تصوير را فضايي شعر
براي محلي نماد -كشتگاه بر ياس نوعي و است زده ماتم
ديوار به ني دندههاي جدار و"است شده مستولي -حيات ادامه
كه است داروگ فقط.ميتركد خود خشكي از دارد "اتاق
:دهد نجات خشك "كشتگاه" اين از را شاعر ميتواند
:ميگويند گرچه /همسايه كشت جوار در /من كشتگاه آمد خشك"
/"سوكواران ميان در سوكواران /نزديك ساحل روي ميگريند"
كه بساطي باران؟بر ميرسد كي !ابري ، داروگ روزان قاصد
آن با ذرهاي كه من تاريك كومه درون از /نيست بساطي
از دارد اتاقم ديوار به ني دندههاي جدار و /نيست نشاطي
قاصد /-ياران هجران در كه ياران دل چون -ميتركد خشكيش
"باران؟ ميرسد كي داروگ ابري روزان
گفت ميتوان واقع در و است شعر محور جا اين در داروگ
نميماند ، باقي شعر از چيزي بگيريم شعر از را"داروگ"اگر
.است "داروگ" خود شعر اين ثقل مركز اصلا
يا و درآوردن ادا براي نه را طبري واژههاي نيما
به آن زيبايي و شعرش زبان ضرورت براي بلكه صرف سنتشكني
به واژهها اين ميرسد نظر به كه آن ضمن ميبرد ، كار
به را او و ميكند ارضا نيز را شاعر نوستالژيك حس نوعي
بر علاوه واژهها اين.ميزند پيوند خود زادوبوم و منطقه
.ميكنند دفاع نيز پيرمرد احساس از اين
سوسك)"سيوليشه" نام به واژهاي به "..تيتيك"شعر در
شعر محور "داروگ"چون نيز كلمه اين كه برميخوريم (سياه
در حضورش اما نيست ، نمادين داروگ مثل گرچه ميگيرد ، قرار
"شيشه" كلمه با وقتي كه است خوشايند چنان "تيتيك"شعر
در و ميشود حس بيشتر وجودش ضرورت ميكند ، ايجاد وزن
:ميشود طبيعيتر و تصويري شعر حقيقت
نك /شب نيمه به و ساحل كران اين در /تيتيك تيتيك ، "
مورد سياه سوسك يا سيوليشه "شيشه روي /سيوليشه /ميزند
شريك حس اين در نيز را خواننده و ميگيرد قرار شاعر خطاب
/هزاربارها او به":ميگويد شاعر كه وقتي خصوصا ميسازد
براي جا نه /را تو من اتاق در كه /پندگفتهام زروي
نيست ، آزاردهنده و حشرهموذي يك ديگر سيوليشه "خوابگاست
واژه ايننشست گفتوگو به او با ميتوان بلكه
.ميگيرد جديدي هويت "تيتيك"شعر در حقيقت در مازندراني
بين و بگيرد اخت و انس واژه اين با ميتواند خوب نيما
برقرار صميمي ارتباطي خواننده و طبري واژههاي و خود
.سازد
شعرهايي آن اتفاقافراوانند نيما شعر در طبري واژههاي
طبري واژه چند يا يك دارند بيشتري شهرت امروز نظرم به كه
فارسي واژههاي كنار در كه ميشود يافت تناوب به آن در
"...راهم در چشم من ترا"شعر در.دارند ويژهاي درخشش
حضور (مازندراني گويش به جنگلي درختي) "تلاجن" كلمه
محور عنوان به نيز شعر دراين واتفاقا دارد خاصي تصويري
"تلاجن" بي كه گونهاي به ميآيد در تصوير نماد و
و خام شعري برگ ، و شاخ پر جنگلي درخت اين وبيحضور
كه /شباهنگام راهم در چشم من ترا":داشت خواهيم ناپخته
وزان /سياهي رنگ سايهها "تلاجن" شاخ در ميگيرند
در "/راهم در چشم من ترا /فراهم اندوهي راست دلخستگانت
خود فراوانش شاخههاي آنكه بر علاوه "تلاجن" فوق شعر
وسيعتر حجمي در را سياهيها ميكنند ، ترسيم را سايهها
در مناسب موسيقي بار داراي واژه آنكه ضمن ميكند ، تصوير
.است شعر
.وجهاني ملي ويژگيهاي با است بومي شاعري واقع در نيما
در شهر از حتي و ميشناسد خوب را شهري شعر و شهر وي
ابايي بيهيچ و ميجويد تبري نوعي به ابتدايياش شعرهاي
با" فقط كه كند مي معرفي "كوهستاني پردرد خاطر"را خود
/است خوش خاصي عالم با هرسري":است دلكش و خوش "كوهستان
/كوهيان زندگي با خوشم من /است دلكش و خوب چيز يك كرا هر
."بدان طفلي از دارم عادت چونكه
و ميسازد دور او واقعي طبيعت از را شاعر شهر واقع در
نيما.نيست جنگل و بكر طبيعت از بهتر او براي چيزي هيچ
گاه كه ميگيرد بهره طبيعي تصاوير از چنان خود اشعار در
.دارد را خود بوم و زاد كردن نقاشي شاعرقصد ميشود تصور
شعرش در حسي نياز و ضرورت اساس بر را "طبري" تمثيلهاي وي
مستفاد آن از تعصب شائبه هيچ كه گونهاي به ميآورد
نه چون است ، عاقلانه و منطقي نيما بوميگرايي.نميشود
را خواننده حسي لحاظ از نه ميكند ويران را شعرش ساختار
تعمدي اگر حتي -شاعر "پا شب كار"منظومه در.ميدهد فراري
شعرش در را واجتماعيگرايي بوميگرايي نوعي -بود كار در
قرار را "طبري" واژههاي مناسب جاي در و ميدهد راه
تصويرش هم و نكاهد چيزي شعر وزن از هم كه نوعي به ميدهد
/آرام است رود ميتابد ، ماه":نريزد هم در را
ولي فرورفته خواب در بياويخته دم /تيرنگ "اوجا"برسرشاخه
".تمام است هنوز نه "پا شب"كار /آيش در
آيش تيرنگ ، اوجا ، مازندراني كلمههاي شعر اين در
و دارند تنگاتنگ هارمونيكو پيوندي هم با "شبپا"وحتي
تصويري و حسي فوق واژه چهار فهم با چقدر شعر كه ميبينيم
و "بوميگرايي"مقوله از درست درك با واقع در نيما.ميشود
يا "طبري" واژههاي از چنان شعرش در هويتگرايي ، يا
نه و باشد كرده گم را خود نه تا ميگيرد بهره خود زادگاه
را خود روستاي وبوي ورنگ خود زادگاه حقيقت در وي.را شعرش
حيات شعرش ه همرا به همانها فردا تا ميدهد جان شعرش در
كلمههاي استعمال از خود نيما البته.باشند داشته هميشگي
اعتقاد و علاقه و عشق با و ندارد ابايي و ترس هيچ محلي
همانطور كنيد سعي":ميگويد نيما.ميبرد كار به را آنها
از واضحتر نشان شما شعر كنيد سعي و ميبينيدبنويسيد كه
در "طبري" واژههاي كاربرد با نيما واقع در ".بدهد شما
"واضحتر خودرا"خودش گفته به و ميكند معرفي را خود شعرش
خودتان اشعار كردهايدودر زندگي اگرشما":ميدهد نشان
را علاقهمندي مزه بردهايدو رنج اگر و داريد نشاني
خود جانشين شما اشعار در شما واحساسات رنج..چشيدهايد
تا واميدارد را نيما كه است اعتقاد همين ".شدهاند شما
.كند تصوير شعرش در را خود ورنج احساسات بتواند
جستوجو":ميگويد نيز محلي واژههاي استعمال نيمادرباره
(حيوانها گياهها ، درختها ، ) چيزها اسم دهاتيها ، كلمات در
تاكيد اين ".آنها استعمال از نترسيد است ، نعمتي كدام هر
واژههاي كه كسي است ، توانايي اصل بر بيشتر واقع در نيما
آنها ميتواند موقع آن ميفهمد خوب را خود مادري و محلي
.نمايد ممزوج فارسي شعر در صلابت و قدرت با را
قرار شعر در تصنعي يا و ساختگي نيما شعر "طبري"واژههاي
دقايق و ظرايف حفظ آنهابا از بسياري بلكه نميگيرند
.مينماياند جلوه نيما اشعار در شعري
نيماست ، منظومه بوميترين من نظر به كه "كارشبپا" در
محيط آنكه ضمن و دارند محوري نقش كاملا طبري واژههاي
تيرنگ ، اوجا ، " واژههاي ميدهند ، نمايش خوبي به را اطراف
لم پلم ، شماله ، نپاري ، سي ، كله بينجگر ، كپه ، آيش ، شبپا ،
همراه به واژهها اين همه (لم به خوك پلمي از ميچمد)
درحقيقت و طراوت با را شعر زبان فارسي خواننده براي خود
كه نيز "افسانه" معروف منظومه در اتفاقا.ميسازد شمالي
مكانهاي و واژهها باز است برخوردار وجهيبومي از
بر":ميشوند آن بخشهاي يا و ابيات ثقل مركز گاه روستايي
دل /رفته خواب سوزدل از ديده /نشسته "بوين" كوه سر
آن /خرابه آن ميآوري ياد":يا و /رسته ديده دو زغوغاي
شخصيتي "آليو" و "بوين" گرچه"...را "آليو"جنگل و شب
با وآشنايي بيفهم نميتواند خواننده اما دارند منطقهاي
وقتي ولي كند ، برقرار صميمي ارتباطي شعر با نقطه دو اين
و ملموستر او براي شعر ميشناسد را "آليو" و "بوين" كه
آقا:چون اشعاري سرودن با نيما.ميشود افسانهايتر
حقيقت در..و داروگ كي ، كك تيتيك ، اولا ، ماخ توكا ،
و عشق و ميكند تصوير بيشتر را خود كوهستاني درد پر خاطر
بدعت اينميدهد نشان را مادرياش زبان به خود دلبستگي
در او بدايع ديگر همچون -محلي واژههاي كارگيري به -نيما
از رگههايي ما شعر در امروز اگر.تحقيقاند و تحسين خور
و شعر خورند اولبايد وهله در ميشود ديده بدعت اين
واژههاي معنايي بار از شاعر اينكه ودوم باشد او موسيقي
در قرارگرفتن بر بنا واژه هر.باشد آگاه خود كاربردي
است برخوردار خاصي معنايي بار از شعر از موقعيتي و مكاني
فارسي شعر در را محلي ناآشناي واژههاي بخواهيم واگر
نيما.باشيم آگاه قانونمندي اين از بايد سازيم آشنا
خود جاي به را بومي واژههاي است توانسته حق به يوشيج
ناخودآگاه كار اين با وي.گيرد كار به مناسب موقعيتي ودر
و ميسازد معطوف "طبري" واژههاي سوي به را خواننده نگاه
و فرهنگ شده كه هم گذرا طور به حتي تا واميدارد را او
شعرش با نيما.بشناسد را نيما چون شاعري مادري زبان
وجدان شعر كه زيرا ;ميكند تصوير خودرا درون و وجدان
.است روراست و صادق خود وجدان با نيما و است شاعر
جهانآراي عادل
:منابع
دوم 1369 چاپ ثالث ، اخوان مهدي ،...بدعتها و بدايع-
عطايي جنتي ابوالقاسم دكتر يوشيج ، نيما اشعار مجموعه -
ترابي ضياءالدين ديگر ، نيمايي -
فلكي محمود نيما ، شعر به نگاهي -
و فروتنانه بايد امروز شعر با برخورد
باشد بيدعوي
مجابي جواد
:اشاره
دارد ، جريان ما جامعه در امروز كه شعري در جستوجو
همين كه است اجتماعي موضوعات ارتباطبا ودر پيچيده
روبهرو خاصي ظرايف با را شعر اين با برخورد امرچگونگي
و منتقدان شاعران ، نظر گذشته شمارههاي در.ميكند
ديد ميتوان چگونه را امروز شعر كه باره اين در استادان
ديدگاههاي.خوانديم داشت آن با ميتوان برخوردي چه و
خاصي موضوع و مسئله به يك هر مورد ، اين در شده عرضه
ميان در نيز فراواني مشتركات است طبيعي كه كردند اشاره
و شاعر مجابي ، جواد ديدگاه شماره اين در.داشت وجود آنها
مخاطب بحران درباره را وي نظر اين از پيش كه را نويسنده
.ميآوريم بوديم ، خوانده امروز شعر در
فردايي ، و چهديروزي و امروزي چه شعر ، با عام برخورد
مصالح و شخصي منافع و زيان و سود از دور و حسي برخوردي
درون از كه پوياست معنويتي تبلور شعر.است روزانه عمومي
را خود محبوس انرژي ديگر ذهنهاي به رسيدن براي ذهني
بدهد تغيير را جهان نميخواهد شعر اين.است كرده آزاد
انساني جهان بهتر ادراك در ميتواند اما كند ، تفسير يا
.باشد شده سروده قصد بدين كه بيآن كند ياريمان
همه.باشد منشانه آزاد ميتواند امروز شعر با ما برخورد
منتشر مينامند شعر كه را خود ذهني برآمدههاي دارند حق
تعيين ما چيست؟ سر بر نه ، دعوا يا ميپذيرد زمانه.كنند
ما اجتماعي توليد سرنوشت.نيستيم خود فرهنگي مراتب كننده
احيانا نه ميشود تعيين فرهنگي تقاضاي و عرضه ميدان در
است دامنگير شيرين وهم همين چند هر ما ، پرتوهم خلوت در
بعدا كه ميدارد وا كوششي به سالها را ذوقمند افراد كه
تلاش ، همه آن كه ميكند تعيين مردم تاريخي ذوق و جامعه
هنگام به هنرمند باشد چه هر نتيجه.است بوده عبث يا بحق
بين مرزي عاشقان چون و بوده سرشار آفرينشي لذت از خلاقيت
چون هنر كه باشيم پذيرفته اگراست نميديده هستي و خود
پيوند در انسان ذهن برآيند و است نسبي امري جهان چيز هر
ذهن ويژگي بهازاي اثري هر است ، پيرامون حيات با
همدلي جذب با ميكوشد كه ميگيرد فردي شكلي آفرينندهاش
خاص ذهنيتي نشانگر كه شعر.راهيابد جمعي حركات سوي به
بتواند كه ميرود فراتر آفرينندهاش فرد از موقعي است
اعتراف آن ومخاطبان باشد داشته همخواني ديگران باذهن
آرزوي حسو و حرف كرده ، بيان خلوت به فردي كه را روح
.بپذيرند فراتر واقعيتي عنوان به و بپندارند خويش
فرهنگي تحولات تناسب به نميپذيرد خاص تعريف شعر اين
پايههاي بيآنكه مييابد گونه ديگر رسمي و حد و تعريفها
عاطفه خلوص و انسانگرايي و زيبايي و صلح مثلا -خود اصلي
شاعر چه اگر بدهد دست از را -تجربي تامل و شهودي شور و
تجربه را عرصهها اين نوآورانه بهگونهاي عصر هر در
رسيدن با كوشيم مي شدهايم همزمان شاعر با كه ما.ميكند
ادراك خود ذهن در نيز را او دريافتهاي او ، با همزباني به
بلكه فردي كاري نه شعر گونه بدين.كنيم خود آن از و
اين در حلقهاش يك كه ميشود بشري ميراث از زنجيرهاي
هر تا ميشود ساخته ديگر زماني به ديگرش حلقه و كشور
.بيندوزد معنوي لذتي همه آن از جهاني شهروند
سياست ، و اقتصاد و وتكنولوژي علم خلاف بر ادبيات و هنر
و ندارد توجه پيرامونچندان عيني واقعيات سامانبخشي به
ارتباط شكل پس.پردازد مي ذهني حقايق قلمرو آباداني به
انتقال بلكه نيست ، خارج عالم در عين به عين وابسته
دروني ارتباطي است ، ديگر ذهن به ذهني از خيالات و مفاهيم
وسرشاري بخشي لذت به بلكه نميآيد جهان عمارت كار به كه
زندهتر ، را خود دروني عوالم در ما كه ميكند كمك انساني
ما ذهني نيروبخشي اين اگر حالا.بيابيم آزادتر و انسانتر
چه كرد كارآمدتر و هشيارتر نيز پيراموني روابط در را
.بهتر
بياييد -باشد دهه دو مقصودتاناين اگر -امروز شعر اما
به شعربگذريم بزرگوارانه نسلبازي و دههبندي اين از
به عصري اگرچه شود نمي محدود خاص آدمهاي و نسل و دهه
جمعي تجربههاي فراز به كه ميخورد سكه بزرگ شاعري نام
او كه نبريم ياد از اما ميايستد زمانهاش شعور و شعر
يك شعري توان نمايشگر و تن صدها فرهنگي كوششهاي تبلور
جريان آن ساختن در كسان بسيار كه است عصر يك يا فرهنگ
قول به.داشتهاند خويش فراخور سهمي جهاني حركت يا بومي
:مولانا
گشت پامال بينوا هزاران صد"
".گشت غزال احمد چون يكي تا
كه آفرينندگان ذهني تلاشهاي مجموعهاياز ميماند پس
مخاطبان.است بخشيده تجسم خاص دفترهاي در را خود ملتقاي
كم اما ندارند سهم شعري فضاي غناي در شاعران اندازه به
بايد امروز شعر با ما برخورد.نيستند هم وبيسهم تاثير
سياست مثل نيست دعويدار شعر.باشد بيدعوي و فروتنانه
:كه داده درستي توصيف بزرگ نيماي.ايدئولوژي و
است افسردگان دل زبان اين"
"... خيزان پينام زبان نه
هستي خويش محبوس دروني نيروي ضرورت به را خود كار شاعر
جز زندگيش و وجود كه چرا است ناگزير گفتن از او ميبخشد ،
ممكن او نوآوريهاي اما نمييابد ، مقصود و معنا آفريدن با
عوالم آن بر كه توسطحريفاني زمان در و بيواسطه است
رايج عادات با چون نوآوري هر.نشود درك ندارند اشراف
اين در.است ولعنت طرد مايه گاهي و حيرتآور ميجنگد
بخشي آگاهي با مرض و بيغرض ميتواند مفسر و منتقد ميان
كند آشكار هست هنرمند زبان و بيان در كه را ظرايف آن
ميماند كند ، افسونزدايي اثر معمايي كيفيت از بيآنكه
آموخته ، محدودهنر مخاطبان
اما نيافريدهاند را عالم آن اگرچه عوالماند آن شريك كه
ما شعر تاملات و تصاوير و خيالات اين بر آنها وقوف بي
در را فروغ و نيما شعر كسي.نمييافت جمعي ازاي به
آن با كمابيش و زده گام وادي اين در خود كه مييابد
را آن بيان قدرت اما داشته آشنايي جهانبيني و خيالات
ميبيند ديگري كار در را نشانهها آن وقتي.است نيافته
.باشد داشته ذهني هم هنر آفريننده با اعلا حد تا ميتواند
و خصوصي نهاد از ميكند ، اخلال رابطه اين در كسي هر حالا
حذف به كه كسان تاآن ميشود شعر نشر و چاپ مانع كه عمومي
كه آنجمعي تا ميكوشند ديگران كار نفعي و فرهنگي
سهم به كدام هر ميخوانند ، عصر نخبه را خود فقط كوردلانه
ولو ميزنند لطمه امروز فرهنگ وبه هنر به شعر ، به خود
مردم بگذاريم.باشد انديشي مصلحت يا ناداني سر از كه اين
آزادانه را خويش فرهنگي مراتب قوم آن فرزانگان و عصر يك
و آگاهتر خويش مصلحت به مردم از كسي چه و دهند سامان
هنر كار در خود؟ فرهنگ جمله از هستياش ، به دلسوزتر
راه اگرها ، و اما ندارد ، راه عافيتجويي و مصلحتانديشي
:فرمود كه ميبندد آزادانساني آفرينش بر را
كار چه مصلحتبيني با را عالمسوز رند "
".بايدش تامل و تدبير كه آن است ملك كار
شعر
سطر به سطر
رجبزاده كريم
ميشوي نمايان بنويسم بيكه اول سطر
ميشوي پنهان ديده از ناگهان دوم سطر
ميزني خوش ميزني ، را ما راه سوم سطر
ميشوي جان در كه پنهاني و پيدا همين با
غزل از باري كوله ميرسيبا بعدي سطر
ميشوي باران عين بيهوايي هواي در
سود چه اما شاعرترم همه از پنجم سطر
ميشوي گريزان من متن سفيديهاي از
ميشوم گم اين از بعد سطرهاي در ميروم
ميشوي نمايان روزي من ازپايان تازه
اول حرف
مسعودي نصرتالله
سبزينگي آن از
زرد اين تا
تابوتها چه
است گذشته ره اين از
مشايعتكنندگان چه
بازنيافته مردگان از را خود كه
گريستهاند رونده برگورهاي
دست و تابوت آمبولانسو و
تكرار اين در
.است كرده پيدا ريتمراحتي چه
سبزينگي آن از
زرد اين تا
ناموزونبلندگوها رعشه هميشه
و است بوده
مشكي ممتد رنگ
سردي عرق و
ميتواند هنوز كه
ترا دندان و لب
زمستاني هر از شوختر
خير به بيختم
بگيرد بازي به
را واندوه
ره انتهاي تا
خوب خوب
.بگرداند دست به دست
سبزينگي آن از
زرد اين تا
چراغ و بيچشمه غربتيهاي ما
كه را چهغبارها
ره اين از
ره آن به
نبردهايم خود با
فردا امروز ، ديروز ،
حميدي جعفر
بودم ديروز
بودي تو
هستم امروز
هستي تو
باشم كه فردا
باشي تو
كن بازگو را راز اين آهسته
ندارد رازداري طاقت كس
كن گفتوگو شب گوش در آهسته
ندارد اعتباري شب حرف
بودم ديروز
بودي تو
عشق گل از شاخهاي با
هستم امروز
هستي تو
مهرباني سبد يك با
باشم كه فردا
باشي تو
جواني يادهاي با
(1)(توباگو) تابستان چله
(Derek Walcott)والكات دريك
چاوشي مهدي:ترجمه
ادبي 1992 نوبل برنده
لوچيا سنت نام كارائيببه جزاير از يكي در والكات دريك
استكه اولينسياهپوستي وي.دنياآمد به سال 1930 در
در شعر ، بر علاوه او.آورد دست به را جايزهنوبل
: از ميتوان كه طولاييدارد يد نيز نمايشنامهنويسي
از كه برد نام "پانتوميم" و ،"ميمون كوهستان روياي"
او ، شعر مجموعههاي مشهورترين.برخوردارند جهاني شهرت
حياتي" و "خليج" ،"خانمان بي"،"سبز شب":از عبارتند
:ميخوانيد وي از را كوتاهي ترجمهشعر زير در."ديگر
گسترده آفتاب
.سنگي سواحل
.سفيد گرماي
.سبز رودخانهاي
پل ، يك
زرد سوخته نخلهاي
تابستاني خوابآلود خانه درون
.را مرداد سرتاسر ميزنند چرت
داشتم ، كه روزهايي
دادم ، دست از كه روزهايي
ميكنند رشد سريع كه روزهايي
.دختران همچون
.من پناهگاه بازوان
هند) كارائيب در كوچكيست جزاير ترينيداد ، و توباگو -1
(غربي
اندك بسيار
(ليتواني 1911 متولد) ميلوش چسلا
ادبي 1980 نوبل برنده
چاوشي مهدي:ترجمه
اندك بسيار گفتم
.بودند كوتاه روزها
.كوتاه روزهاي
.كوتاه شبهاي
.كوتاه سالهاي
.اندك بسيار گفتم
.دهم ادامه نميتوانستم
شعف ، از ميگرفت دلم
.اميد شوق ، ياس ،
درياها هيولاي آروارههاي
شدند نزديك من به
. متروك جزاير ساحل در لميدهام
.بلعيد مرا دنيا سفيد نهنگ
نميدانم اكنون و
.داشت واقعيت چيز چه ميان اين در
|