مرگ و وجود زبان ،
معاصر فيلسوف ; هايدگر مارتين هاي انديشه به نگاهي با
بخش واپسين - آلماني
زيرا كيستم كه بگويم نميتوانم من زبان ترين ساده به *
تمام و كامل مرگ با تنها من منيت.نشدهام تمام هنوز
مرگ سوي به هستي كه است بدينسان.ميشود
به را او كه است دازين هستي از وجهي(Sein Zum Tode)
بنياد ميكندمرگ تعريف (همگاني نه خويشمند) اصيل نحوي
من آن از تنها و تنها آنچه همچون من زندگي هويت و تماميت
ميباشد است ،
مهمترين خلال از نويسنده مطلب ، اين بخش نخستين در:اشاره
باب در بحث به "زمان و هستي" يعني هايدگر كتاب
از يكي و وجود و هستي مفهوم اهميت و هايدگر انديشههاي
دازين يعني رابطه همين در وي اصطلاحات كليديترين
جهانمند هستي يعني دازين كه دانستيم.ميپردازد (dasein)
ناگشوده افقهاي سوي به و دارد حضور جهان در كه هستي يا
سه از جهان با دازين مناسبت هايدگر نظر از.است حركت در
اينك.ميگيرد شكل گفتار و فهم موجوديت ، يا يافت ;طريق
مناسبتها اين چگونگي به نويسنده مطلب ، بخش واپسين در
.ميخوانيم هم با.ميپردازد
انديشه و فرهنگ گروه
هايدگر استاد و پديدارشناسي بنيانگذار ;هوسرل ادموند
هايدگر مارتين
بستر كه گونه آن هستياند با نسبت طريق نوع سه سه ، اين
سه بهعنوان آن از گاه.ميزند رقم تاريخي و فرهنگي
زباني به.ميشود برده نام (وجودي وضع) اگزيستانسيال
دازين هستي نحوه دازين ، التفات دازين ، جهانمندي سادهتر
بدان اول حالت.مييابد تعين طريق سه اين به جهان در
و وضع در نهايت در و "جايي" در را خود دازين كه است معني
آشكار دازين بر طريق اين در آنچه.مييابد جهان در حالي
او درافتادگي از كه پروا چون است احوالي بهصورت ميشود
حكايت انتخاب به بودن ناگزير و مختلف امكانات ميان در
اين در دازين احوال.فعل ترك با يا فعل با يا:ميكند
گفت بتوان شايد و نفساني عوارض بهعنوان وجه هيچ به طريق
درست اگرنميشوند بررسي رواني حيات آثار و نتايج
را آن هايدگر كه (احوال اين از) حالتي آن باشم فهميده
هنرمندي كه است همانگونه مينامد ، AngstenوAngst
از مكرر ملينا به نامههايي در بخصوص كافكا فرانتس چون
ميترسد چه از كافكا كه نميداند مليناميگويد سخن آن
عنوان به ما اما نميداند ، درستي به نيز خود كافكا و
جدال يك شايد كه واقفيم امر اين بر بيروني گر نظاره
.باشد ميان در جانسوز عشقي تكليف تعيين براي دروني
ترجمه.نيست ترسويي معني به ترس اين كه ميدانيم همچنين
دارد عرفاني دلالتي "خشيت" يا "هيبت".نيست آسانAngst
حكايت شرق عرفاي با هايدگر مقايسه تمايل همان از كه
ترس".نباشد روزينه هر حالت اين مناسب شايد و ميكند
چون كلماتي با لفظ هماهنگي و تناظر جهت در كمابيش "آگاهي
و شده برگزيده "آگاهي مرگ" و "دلآگاهي" ،"خودآگاهي"
.كند هماهنگي اين قرباني راه اين در را امانت شايد
تلواسه ، دلواپسي ، دلشوره ، اضطراب ، به راAngstهمچنين
"خاطر تشويش" من.ميكنند ترجمه آنها مانند و دلنگراني
دل در كه كنم اضافه بايد بيدرنگ اما ميدهم ترجيح را
كه آن بر علاوه.است نهفته نيز شوق پريشاني يا تشويش اين
را معني دو هر انگليسي درanxiety و آلماني درAngst
"پريشاني و شوق" اين از نيز فارسي ادبيات در ميرساند ،
:شده گفته سخن
برفتي بودمتا پريشان و مشتاق چه كه وه آمدي
بودم بيجان صورت برم ز
سعدي
از يكي رو آن از زمان و وجود در حالت اين تفسير
ناپذيري بيان امر آن كه است انساني حالات بيان شاهكارهاي
آن از بالفعلي تجربه كس هر شايد كه ميكند تحليل را
ميگويد سخن تشويش يا ترس اين از چنان كافكا.باشد داشته
علت يك كه آن از بيش و موضوع فاقد است حالتي گويي كه
مراد.ميگردد موضوع و علت دنبال خود باشد ، داشته نفساني
يك هايدگر زبان در Angst بگوييم كه است آن تفصيل اين از
ادعا اين بودن نادرست يا درست.است وجودي ماتقدم حالت
بودن دشوار حال هر به اما است ، هايدگر خود برگردن البته
نميتواند ما معمول دريافت با آن بودن مغاير و مطلب فهم
همين چون احوالي اگر.كند دلالت آن نادرستي بر ضرورتا
است ، (Befindlichkeit)يافت حالت اصليترين كه تشويش
ميشوند ، صادر درون يا بيرون از كه باشند عارضي حالاتي
.ميريزد فرو دازين جهانمندي باب در هايدگر نظريه تمام
قول به يا) باشد صايب نظري دازين جهانمندي اگر برعكس
با حق صورت آن در (باشد حقيقي هم و صادق هم هايدگر
اركان از "تشويش" اين زيرا است ، همچنينسارتر و هايدگر
از جدا موجودي دازين چون چرا؟.هست نيز سارتر فلسفه مهم
گرفته قرار آن در يا شده اضافه جهان به كه نيست جهان
يا (افتادگي فرو) Verfallen چون كلماتي از وقتي.باشد
ميرود ، سخن اينها مانند و (شدگي پرتاب)Geworfenheit
مقايسههاي به اگر مخصوصا -ما ذهن به فكر اين است ممكن
مثلاقبلا كه شود ، متبادر -باشيم علاقهمند عرفاني
داشته وجود (برين فردوس در مثلا) جهان از بيرون انساني
افتاده فرو زمين در ممنوعه ميوه خوردن مثلا سببي به و
چنين اجازه هرگز زمان و وجود متن.باشد شده پرتاب يا
چنين قدمي يك در ما چه اگر نميدهد ، ما به را تفسيري
كاشف را تشويش هايدگر كه آنگاه:ميگيريم قرار دريافتي
و(Eigentlichkeit) فرديت ، (Vereinzelt)امانت بار
...الامانه عرصنا انا" آيه كه است عنقريب ميداند ، آزادي
از بسياري چه و "كشيد نتوانست امانت بار آسمان" شعر يا "
اينگونه اما آوريم ، فراياد را خود عرفاني ادبيات اشعار
به را آن گادامر بعدها آنچه دريافت با تنها تفسيرها
ميدهد ، قرار خود خاص هرمنوتيك دستور افقها همجوشي عنوان
آدم هبوط قصه تفسير با يعني:شوند توجيه ميتوانند
چنين اما ميكند ، جلوه ما عصر تاريخي افق در كه آنگونه
را كهن قصه ما اگر دانست؟ اصيل ميتوان چگونه را تفسيري
اجازه نيز قديم عهد به كنيم ، تفسير معاصر ديدگاه افق در
به.كند تفسير آينده آفاق در را قصههايش تا دادهايم
سويش به كه را معاصري بومرنگ نيز كهن قصه تمثيل زبان
ديگر كلامي به.برميگرداند ما به كردهايم پرتاب
به "هبوط" و "افتادگي فرو" ديني و عرفاني دلالتهاي
هيچ در قطع طور به زيرا ميكنند ، دهنكجي هايدگر تعبير
انسان هستي ناپذير جدايي همبسته جهانمندي آنها از يك
اين همبسته ذاتا انسان:است برعكس دقيقا بلكه نيست ،
ديگر جايي از اونيست او اصلي موطن جهان اين.نيست جهان
تعبير به) دودر رواق اين در و ميرود ديگر جايي به و است
هستي هايدگر ، نظر از اما.كننده كوچ است مسافري (حافظ
را خود او.است جهان اين همبسته پايان تا آغاز از انسان
ديگري جاي از كه مييابد جهان در افتاده فرو چنان آن نه
پرت اين كه طريق آن به و رو آن از بلكه باشد ، شده پرت
را خود او.ميكند حكايت هستي بيبنيادي از افتادگي
جهان در افتاده پرت حاضر حال در و بالفعل و فيالحال
و وجه بلكه جداييناپذير او هستي از حال اين و ميبيند
تاكيد بايد مجددا جا همين در شايد و اوست هستي معناي
كه است واقعي مادي عالم يا ظرف چون نه نيز جهان كه كرد
مناسباتي همان جهان.باشد گرفته قرار آن در نفس يا جسم
شناخت يعني فهميدن اما و ميكند متعين را دازين كه است
ما ، خود امكانات و توانايي و عمل طريق از ديگر دازينهاي
از كاشف كه است (رواني يا نفساني نه) وجودي شرطي فهميدن
است دازين جهانمندي آنجا از و (جهان يعني) موجودات ديگر
ميشود ، كشفMitsein)) "بابودي" يا "با هستي" صورت به كه
ديگر و خود آشكارسازي و انكشاف از ديگري طريق نيز گفتار
اگزيستانسيال ساختار و قوام در گفتار.است موجودات
.دارد ريشه دازين آشكارسازي
است گفتمان زبان شناختي وجود بنياد
اگزيستانسيال لحاظ به فهم و حال و وضع با همراه گفتمان
آن از قبل حتي چيز هر فهمپذيري.بدايي -ابزاري است امري
مفصلبندي باشد ، داشته وجود آن مناسب تفسيري كه
.است فهمپذيري مفصلبندي گفتمان.است شده (Gliederung)
آنچه.تصديق بنياد هم و است تفسير بنياد هم گفتمان پس
در آغازينتر نحوي به آنجا از و تفسير در ميتواند
"معني" آن به كه است همان شود ، (بيان) مفصلبندي گفتمان
.(بند 34).ميگوييم
وضع "آنجا" فهمپذيري مفصلبندي عنوان به گفتمان اگر
آشكارسازي اگر و است آشكارسازي آغازين اگزيستانسيال
نيز گفتمان پس ميگيرد ، قوام جهان در هستي طريق از بدوا
.است جهانمند اساسا كه باشد وجود از نحوي بنياد در بايد
(Sprache)زبان همان (گفتار يا گفتمان) Rede (بند 34)
زبان است ، زبان ابزاري بهكارگيري خاص نحوه بلكه نيست ،
زبان.ميشود اظهار گفتمان آن در كه است طريقي و بستر آن
هستي آن در گفتمان كه تماميتي.است كلمات از تماميتي
همچون تماميت اين آنجا از و دارد را خود خاص جهانمندي
ظاهر ما بر دستي تو امري صورت به جهان جوف در موجودي
فرادستي(Wortsache)چيزواژه به ميتوان را زبان.ميشود
آن زيرا است ، اگزيستانسيال نحو به زبان گفتمان.كرد خرد
ميكند ، بيان معنايي دلالتهاي طبق را انكشافش كه موجودي
به و شده پرتاب" كه وجودي دارد ، را خود وجود خاص نحوه
."شده وانهاده جهان
نيز(Schweigen)خاموشي و شنودن كه ميافزايد هايدگر
را بودي جهان در گفتمان.است گفتمان به متعلق امكانات از
قبول ، ميكند ، تعيين طرق انحاء به ديگران با هستي حيث از
ميانجيگري ، و شفاعت شور ، اعلام ، هشدار ، درخواست ، رد ،
همبودي و ميانجيگري يعني آخر طريق اين بر هايدگر گويا
شراكت و همبودي و ميانجيگري از مراد.دارد بيشتري تاكيد
يا مناسبت و (Zusammenhang)همپيوندي و همآميزي يا
شخص يك درون از آمال و عقايد تجربيات ، پيام ، انتقال معيت
هستي اساسا و بدوا دازين هستي بلكه نيست ، ديگر شخص به
.نباشد جهان در چيز هيچ من از غير اگر حتي است مشاركت
كه است وضعي آن (Befindlichkeit) وضع و حال كه آن حاصل
فهم.ميبينيم افتاده پرت آن در فيالحال را خود
انتخاب آينده براي كه است موضعي يا وضع آن (Verstehen)
موضعگيري و است موضعگيري اين بيان گفتمان و ميكنيم
هايدگر جا آن از.است چيزي قبال در يا درباره همواره
و آرزو خواهش ، فرمان ، امر ، حتي كه ميكند تاكيد
است مقدم "دربارگي" اين و است چيزي درباره نيز ميانجيگري
و وجود بعدي قسمت درنباشد يا باشد ظاهر چيزي آنكه بر
افق در را جهانمندي حالت يا شرط سه اين هايدگر زمان
افق در.ميكند متناظر آينده و گذشته حال ، با زمانمندي
نيز "آگاهي مرگ".ميشود ظاهر امكان يك چون مرگ آينده
مطرح دين و عرفان در آنچه با جهان در "فروافتادگي" چون
اصالت و تماميت متوجه را دازين مرگ.نيست همخوان ميشود ،
زندگي پايان حد مرگ ساده زبان به ;ميكند خودش خاص هستي
مرز ميانديشد هملت آنگونهكه حتي يا معبر نه است
از خارج را وجود كلي طور به هايدگر.ناشناخته سرزميني
در را ما كه نيست حدي مرگ.نميكند مطرح زمان و جهان
آينده كه است امكاني بالعكس اندازد ، خود فراسوي انديشه
بومرنگوار -جهان اين يعني همواره جهان و -جهان در ما
است ممكن.واميگرداند حال سوي به و كوبيده عدم ديوار به
مطرح هايدگر تحليل در مرگ فراسويي وجهه چرا كه بپرسيد
آراي سنت در بحثي چنين كه رو آن از نهتنها نميشود؟
آن از اساسا بلكه دارد ، جاي تاكنوني فلسفي و ديني نظري
درگير دازين هستي وجوه ترسيم مصروف هايدگر هم تمام كه رو
درك به مرگ ، به توجه با دازين.است روزينه هر عمل در
درميآيد ، اصيل ساحت به غيراصيلش هستي و ميرسد تماميت
خارج زمانمندي و جهانمندي از كه نيست معني بدان اين اما
عدم مدد به تنها دازين انتخابهاي و آزادي.ميشود
از پيش اين مرگ و است ميسر او بودن خود از پيش و تماميت
اين كه جا آن از بهعلاوه.ميكند خاموش و متوقف را خودي
تنها همچون بلكه همگاني ، امري چون نه دازين براي "مرگ"
"بودن جهان با و ديگران با" از را دازين كه است امكاني
آشكاركننده پس ميكند ، يگانه و يكه فرد ، را او و جدا
هايدگر مقصود. (Jemeinigkeit)من آن از صرفا است امري
مرگ كه است آن بلكه "ميميرند همه" كه نيست آن "مرگ" از
ديگري و است من آن از صرفا كه است من امكان تنها من
آن ترك در نميتوانم نيز من و كند تصاحب را آن نميتواند
كه است مسالهاي اين.باشم مخير ديگري به آن واگذاري و
بدينسان -هايدگر از متاثر قوي احتمال به -را آن سارتر
نه نوشته ، وي كه آثاري يعني پروست مارسل كه ميكند توجيه
ميتوان خودماني و ساده زبان به.بنويسد ميتوانسته آنچه
محاورات در بسا كه يافت پرسشي تحليل در را هايدگر مقصود
:شده تكرار انساني علوم در و شعر در ادبيات ، در روزمره ،
داريد؟ پاسخي چه شما كيستم؟ من راستي به كيستم؟ من
آنها و دكارت جمله از -قبلي فلاسفه تمام مثلا ديگران
خود به قائم و جهان از جدا روحي جوهر يا ذهنيت را من كه
سارتر او تبع به و هايدگر دارند؟ پاسخي چه -دانستهاند
به زيرا ميدانند ، خطا بن از را متافيزيكي پاسخهاي همه
هنوز زيرا كيستم كه بگويم نميتوانم من زبان ترين ساده
.ميشود تمام و كامل مرگ با تنها من منيت.نشدهام تمام
وجهي(Sein Zum Tode) مرگ سوي به هستي كه است بدينسان
نه خويشمند) اصيل نحوي به را او كه است دازين هستي از
من زندگي هويت و تماميت بنياد مرگ.ميكند تعريف (همگاني
هايدگر.ميباشد است ، من آن از تنها و تنها آنچه همچون
"زمانمندي و دازين" عنوان تحت دوم قسمت آغاز و بند45 در
اگزيستانس است كرده بررسي تاكنون آنچه كه ميدارد اذعان
هر در كه است بوده هستي آن براي دازين بالقوه وجه همچون
آنكشف مقوم اساسيترين و است من خود هستي حالتي
به هنوز اما ست ، "پروا" همچون "بودن جهان در" يا جهانمندي
اين تماميت و سرچشمگي مبين كه نرسيده هستي اين از وضعي
مينامد هرمنوتيك وضعيت را وضعيت اين هايدگر.باشد هستي
كل وجود به سير آن پيشملاحظه بدون كه است آن بر و
كه اگزيستانسي آن ديگر كلامي به.كرد نتوان موجودات
كه است هستي آن آينه هر هرروزينگي".است نشده مطرح هنوز
هستي مورد در اگزيستانس اگر و است مردن و زادن ميان
توانمندي طريق از بعضا دازين ذات اگر و باشد محقق دازين
تقرر) وجود دازين كه مادام پس ميگيرد ، قوام هستي براي
و پتانسيل چنين عنوان به حال هر در دارد ، (ظهوري
درست سادهسازي اين اگر"نيست چيزي هنوز توانمندياي ،
موجودي همچون تاكنون دازين كه است آن هايدگر مقصود باشد ،
.است شده بررسي (نيافته اگزيستانس بعضا هنوز يا) ناتمام
پيدا ملازمه زمانمندي با دازين خاص هستي كه جاست همين از
با را دازين دلمشغولي و پردازش كه است زمانمنديميكند
يا آنات توالي زمان.سازد مي ممكن جهان و خود هستي
زمان.نيست مسير يك طولي اجزاي همچون از جدا دمهاي
تا "حال" يا "اكنون" زيرا.ندارد تقويمي و خطي مفهوم
تحول هر افق بلكه نيست ، حد يك است ، انتقال محمل كه آنجا
افق در ميرسد ظهور به چه هر.است موجودات همه و ممكن
هنوز آنچه به( گذشته) نيست ديگر را آنچه كه است "اكنوني"
"واحد" يك يا "شيء" يك "اكنون"ميپيوندد (آينده)نيست
آينده و گذشتهحضور يعني "اكنون" نيست ، اندازهگيري
امري با دازين كه ميشود معني "اكنون" برحسب طريق بدين
كه امري با و (گذشته يعني)نيست حاضر يا اكنون ديگر كه
.دارد سروكار (آينده يعني)نشده حاضر يا اكنون هنوز
جمادي سياوش
|