ميكنند داستانسرايي آدمها همه
ياد
جمعه داستان
نيمرخ
ميكنند داستانسرايي آدمها همه
كانادايي نويسنده مونرو ، آليس با گفتوگو
نقد در پست واشنگتناست استاد كوتاه داستان نوشتن در (م19310) مونرو آليس
چنين كانادايي نويسنده اين "ازدواج عشقورزي ، نامزدي ، دوستي ، نفرت ، " داستان مجموعه
يا زندگي يك كلي خطوط ميماند ، معجزهاي به كه خود ، مقتصدانه سبك با او":مينويسد
و پند به تنها آنكه جاي به او ، داستانهاي اما.ميكند ترسيم را پيچيده رابطهاي
عميق پرسپكتيوي و ظريف روشنهاي سايه جزئيات ، از آكنده پرترهاي كند ، بسنده اندرزي
"...ميگذارد تماشا معرض به را
(1978) "هستي؟ كي كردي فكر" ،(1968) "شاد سايههاي رقص" كوتاه داستانهاي مجموعه
كانادا ، ادبي جايزه مهمترين برنده (1986) "عشق تكامل" و [بوكر جايزه نامزد]
.شدهاند "جنرال گاونر جايزه"
محمديسرشت مريم:ترجمه
گذشت با كه گفتهايد ،"منتخب داستانهاي" مجموعههايتان ، نخستين از يكي مقدمه در*
".شدهاند خاصتر و پيچيدهتر نامنسجمتر ، حدي تا بلندتر ، " داستانهايتان سالها
چيست؟ تحولي چنين دليل نظرتان به
اما.نميكنم تحليل و تجزيه را داستان نوشتن ، موقع آخر.چرا نميدانم درست راستش ،
به دستكارياش به ميكنم شروع و ميرسد پايان به داستاني وقتي كه ميدانم را اين
.ميكند نقض كل به را كوتاه داستان قواعد جهات ، بسياري از من ، نوشته كه ميرسد نظرم
كار سليقهاي من كه نميخورم ، تاسفي هيچ بابتاش از البته.فهميدهام تازگيها
را خودم بنابراين.كند جلب را نظرم كه بنويسم ميتوانم را چيزي تنها يعني ;ميكنم
در.بگيرد خود به منظمتري و متعارفتر شكل داستان كه نميزنم در آن و در اين به
مسير در را داستان نميشوم ، راهش سد كند ، طي را خاصي مسير بخواهد داستاني اگر واقع
.ميزند سرش به گلي چه كه مينشينم تماشا به خودم و مياندازم دلخواهش
صورت؟ چه به يعني.دارند قوانين نقض به تمايل داستانهايتان كه گفتيد*
كه هستند آنهايي من علاقه مورد داستانهاي از بعضيمن تفكر طرز به برميگردد اين
قانوني زمينه اين در آنكه وجود با.دارند خاص مكاني و زمان با را ارتباط حداقل
دماغم به ترتيب و نظم از بويي ميخوانم كه داستانهايي اكثر در اما نشده ، نوشته
زمان ظرف در و بزنم را زمان ته و سر دارم دوست خودم كار در اين ، وجود با.ميخورد
منظمي و مرتب چندان شكل كه نامعمول ، شيوهاي به را كار اين گاهي.بپرم عقب و جلو
بايد كه ميكند نگاه قضيه به جنبه اين از خواننده كنم گمان.ميدهم انجام ندارد ،
نميتوانم ديگري جور و است گونه اين من زدن حرف سبك.بدهد وفق سبك اين با را خود
وقتي كه اين و حال و گذشته:دارد من براي عجيبي جذابيت زمان.كنم بيان را مقصودم
.ميرسد نظر به چطور آنها نگاه از گذشته ، ميشوند ، عوض آدمها
در كه ميروند اتفاقاتي سراغ به شخصيتها كه شدم متوجه داستانهايتان اكثر در*
در است ممكن.كودكي دوران يا آنهاست نوجواني دوران يا گذشته اين كه افتاده گذشته
بدهيد؟ توضيح بيشتر ، آثارتان در موضوع يك بهعنوان زمان ، مورد
ما همه من عقيده بههستم خاطرات مرده كشته من اينكه به برميگردد اين شايد
يا خودمان دل براي را داستانهايي خودمان زندگي از ميكنيم ، داستانسرايي آدمها
اين از كه زنها نكند ، را كار اين هركس حال هر به.ميكنيم تعريف ديگران براي
.ميبافند قصه ميگذارند ، سن به پا وقتي هم ، مردها كنم فكر.ميكنند زياد كارها
صحبتهاي نشستهام ، مردها صحبت پاي من.است متفاوت اندازهاي تا آنها مسائل اما
تعريف را شكارشان ماجراهاي مثلا.است زندگيشان سخت تجربيات حوش و حول آنها
حرفشان پليس يك با كه وقتهايي يا اندوختهاند جنگ در كه تجربياتي از يا ميكنند
كله و سر از آوردهاند ، دنيا به كه بچههايي از زنها مسلما..زنها اما و شده
حرف است ، چهجوري بچهها با زندگي اينكه و بچههايشان بيدرمان دردهاي با زدن
اين در زني هر زندگي چون.است خودم سال و همسن زنهاي زنها ، از منظورم.ميزنند
به كه هستند داستاني دنبال به زنها بهعلاوهميكند پيدا معنا بچهداري با سن
عشقيشان روابط يا سابق ازدواجهاي به بنابراين.باشد چشمگير عاطفي لحاظ
يك قالب در را شكارشان سفرهاي مردها كه شكل همان به ميسازند ، داستان و ميانديشند
اين چطور كه است اين است جالب من براي آنچه اما.ميكنند تعريف هم براي داستان
و ميگيرد شكل چيزهايي چه زمان از برههاي هر در اينكه و ميشوند ساخته داستانها
داستان از چطور آدمها بدانم كه است جالب برايم.است چيزهايي چه دورهاي هر يادگار
استفاده كنند ، تحمل قابل خود براي را زندگي اينكه براي فقط گاهي يا خود شناخت براي
اتفاقات از رشتهاي صورت به زندگياش به بخواهد كه ميشود پيدا كسي كمتر.ميكنند
.كند نگاه ته و بيسر
نويسنده شما به اينكه مورد در نظرتان.است زنان مورد در شما داستانهاي اكثر*
چيست؟ ميگويند فمينيست
نميدانم.هستم زن من ناسلامتي باشد ، زنان مورد در من داستانهاي كه است طبيعي
از گاهي.ميبرند كار به را اصطلاحي چه مينويسند مردان مورد در كه مرداني براي
.هستم فمينيست يك من بله بگويم ، داشتم عادت اولها.نميآورم در سر فمينيست معني
خودم يا ميكنم دنبال را فمينيستي تئوريهاي كه باشد معنا اين به فمينيست اگر اما
اين از تنها.ميشود منتفي من بودن فمينيست صورت اين در ميدانم ، چيزي مورد اين در
اين جز فمينيسم اساس اصولا.قائلم ارزش زنان تجربيات براي كه هستم فمينيست لحاظ
.نيست
در اينكه به مشهوريد شما.كنم سوال شما داستانهاي مكان و زمان مورد در مايلم*
كه بدانم است جالب برايم.غربي اونتاريوي يعني مينويسيد ، خاصي منطقه مورد
چيست؟ دادهاند "محلي نويسنده" لقب شما به كه مسئله اين قبال در واكنشتان
وجه هيچ به ولتي ، اودورا شبيه باشم كسي كه است اين محلي نويسنده از منظور اگر
و است ملموس برايم كه است مهم برايم نظر اين از تنها منطقه.نميشوم ناراحت
محدود ميپردازم ، آنها به داستانهايم در كه وقايعي اما.كنم حساش خوب ميتوانم
مكان آن از ميشدم ، بزرگ قاره اين از ديگري جاي اگر مسلما.نيست خاص منطقه اين به
متفاوت لحاظ بعضي از نيز شخصيتها شايد و ميكردم استفاده داستانم صحنه بهعنوان
و كودكي دوران به برميگردد كه "فاميلي اثاثيه و اسباب" داستان در.ميشدند
زندگي آن در كه است جامعهاي خاص دختر آن روي تاثيرگذار عوامل از بعضي نوجوانيام ،
ادنا" داستانهاي وقتي مثال ، براي.نيست منطقه آن خاص داستان خود اما ميكند ،
عميقي ارتباط ميكنم حس است ، ايرلند در او جواني مورد در كه ميخوانم را "اوبرين
بايد مانيست داستان يك اصلي دغدغه منطقه يك كردن زنده من ، نظر از.دارم او با
محل حكم نميرسد ، هم جن عقل به حتي كه جاهايي.كنيم زنده را زندگي از دانشمان
براي.نيستند منطقه يك حد در اصلا مناطق اين از بعضي.دارد ساكنانش براي را زندگي
تنها درگذشت ، اخيرا كه ،"ريچلر موردكاي" نام به ديگري مهم كانادايي نويسنده مثال ،
اين كه است اين منظورم.مينوشت "است دهات يك كه" مونترآل يهوديهاي زندگي درباره
ما همه من ، نظر به.مينوشت دهات يك مورد در كه (منطقه يك مورد در نه) نويسنده
.داريم دهاتهايي چنين
داستان اولين هستند؟ كساني چه دادهاند ، قرار تاثير تحت را شما كه نويسندههايي*
سمت به شما داستان البته.مياندازد اوكانر فلانري ياد به را آدم تازهتان ، مجموعه
.نشده كشيده تراژديوار قهرمانبازيهاي
به گرايش:ميگيرد شدت هم گرايش اين ميرود ، بالاتر سنم هرچه كنم فكرابدا نه ،
اين گهگاهي.بزنند بخواهند كه دوري هر ميتوانند رويدادها.خوش و خوب پايانهاي
خوبي به آن از بعد داستان اين شخصيتهاي كه نميكنم ادعا البته.است شانس دور دور ،
احتمالا و كنند سر هم با جوري يك بتوانند كنم گمان اما كردند ، زندگي هم با خوشي و
اين متوجه شخصه ، به است ، درست.ميشود شيرين هردوشان كام به اندازهاي تا زندگي
انگار اما كردهاند ، اشاره آن به هم منتقدان از بعضي حتي و شدهام خودم در گرايش
فكر دادهاند ، قرار تاثير تحت مرا كساني چه اينكه اما.بودهاند نگران بابت اين از
و اوكانر فلانري كالرز ، مك كارسون آثار بود ، كه سالم بيست.خال تو زديد درست كنم
.نبود درك قابل برايم آنها از انگشتشماري تعداد فقط و ميخواندم را ولتي اودورا
را رمان اين صفحه به صفحه ميكنيد اقرار كه هستيد كساني معدود از يكي شما*
.نخواندهايد
تمام زبان بر چخوف نامكنم اشاره هم چخوف به بايد اما..گفتم را واقعيت
فوقالعادهاي اهميت نويسنده اين كه بهراستي و است جاري كوتاه داستان نويسندگان
.دارند اهميت من نظر از كوتاه ، داستان نويسندگان تمام البتهدارد من براي
يك و است من علاقه مورد شمالي آمريكاي نويسنده كه مكسول ويليام مثال ، بهعنوان
و ميشد چاپ نيويورك در داستانهايش معمولا كه "ماوبرنان" نام به ايرلندي نويسنده
زيادي نويسندگان به سالگي ، پنجاه در.ايرلندي نويسنده ديگر "لاوين ماري" همينطور
نظير موضوعاتي بود ، من جنس از آنها داستاني موضوعات كه ميخوردم بر نيويوركر در
.مكانها و عواطف احساسات ،
در ميخوانيد ، داستان چگونه كه مورد اين در نوشتيد ، جالبي توصيفي مقاله زماني*
خانهاي به بيشتر.نيست پيمودني جادهاي مثل داستان":كه گفتهايد مقاله اين
آن در پرسهاي.ميبريد سر به آن در را مدتي و ميگذاريد آن درون به پا كه ميماند
كه درمييابي كمكم و مينشيني دلخواهت جاي در و ميروي پايين و بالا ميزني ،
ديگري جور بيرون چگونهدنياي و دارند راه يكديگر به راهروها و اتاقها چگونه
"...بنگريم بيرون به پنجرهها پس از اگر ميشود ،
براي كه بود مقالهاي هم شايد يا نوشتم مقدمه بهعنوان را تكه اين كنم فكر آره ،
فكر موقع آن تا چون ;بنويسم بايد چه نميدانستم اول ، .كردم تهيه دوستانم از يكي
.خواندن و خواندن به كردم شروع بعد.باشد ميتواند چه داستان كه بودم نكرده
رو و زير را آنها خلاصه و عقب ميآمدم و جلو ميرفتم و ميخواندم را داستانها
آن پنجرههاي از را داستان بيرون دنياي و شدهاي حبس داستاني در كه انگار.ميكردم
حوادث راه به چشم و بروي كه نيست راهي پيمودن مثل داستان.ميبيني ديگري جور خانه
را قضيه ته تا داستاني ، خواندن به ميكنم شروع اينكه محض به معمولا.باشي احتمالي
بلكه ميشود ، منحرف كه نيست پيرنگ اين چون شايد.ميآيد پيش چه ميدانم و ميخوانم
.ميدهد رخ حقيقي داستان در انحراف
ياد
آثارش و كانلي مايكل درباره
پليسي داستان اصيل طعم
بيرجندي فاضلي:ترجمه
خصوصي بازرسهاي و كارآگاهان ماواي و مسكن دنيا در ديگري شهر هر از بيش لوسآنجلس
.است داستانها
ميدهد تشكيل را شهر اين كه فسادي و قدرت شكسته ، درهم روياهاي اميدها ، عظيم ملغمه
كشورهاي همه در آثار قبيل اين.است جنايي داستانهاي نويسندگان براي فياضي منبع
زبردست جنايينويس كانلي مايكل.دارند قرار پرفروش كتابهاي فهرست صدر در دنيا
علت بدان حدودي تا لوسآنجلس جاذبه من نظر به":ميگويد لوسآنجلس درباره آمريكايي
زاده و اهل لوسآنجلس مردم بيشتر.است همگان سرنوشت نهايت و مقصد شهر ، اين كه است
به شايد تا ميشوند كشيده شهر اين سوي به روياهايشان دنبال به مردمنيستند آنجا
".است نهفته نكته همين در لوسآنجلس جاذبه و.برسند دارند آنچه از بهتر چيزي
آثار.است كرده منتشر و نوشته جنايي رمان يازده تاكنون آمريكايي جنايينويس كانلي
از نسخه ميليون دو سال هر در انگلستان در فقط و شده ترجمه زبانها از بسياري به او
در دقيقي آمار كشورها ساير در كانلي كتابهاي فروش از.ميرسد فروش به كتابهايش
دنيا در نسخه ميليونها ساله هر او جنايي رمانهاي كه گفت ميتوان اما.نيست دست
.ميرسد فروش به
و ميافتد اتفاق لوسآنجلس شهر در نوشته كانلي كه كتابهايي از جلد هشت داستان
نقش ايفاي آن در "بوش هري" آنها راس در و لوسآنجلس پليس ديده دنيا كارآگاهان
چندلر ريموند و الروي جيمز چون نويسندگاني از الهام با را آثارش كانلي.ميكنند
به لوسآنجلس خيابانهاي در را داستانهايش كارآگاهان آنها تبع به او.مينويسد
كار مشغول هم شده ياد نويسندگان كارآگاهان كه خيابانهايي همان در واميدارد ، كار
.بودهاند فعاليت و
دائمي خواندن با را نوجواني سالهاي.است آمريكا فلوريداي اهل اصلا كانلي مايكل
تايمز لوسآنجلس روزنامه در بعدها.گذراند روزنامهها مطالعه و جنايي داستانهاي
گزارشگري سمت به را او:بود دلچسب سخت كاري روزنامه در او كار.شد كار به مشغول
مجرمين و پاسبانها دنياي مطالعه امكان و فرصت بهترين آنجا درگماشتند پليس اداره
.بود شده فراهم برايش
گزارشگري.بنويسم جنايي رمان ميخواست دلم ديرباز از":ميگويد اينباره در كانلي
حكم من براي و بود ديرينه خواسته اين به رسيدن براي مناسبي وسيله پليس اداره در
".بزنم قلم آن درباره داشتم قصد كه داشت را دنيايي به ورود
كه نوشت رمان دو برد ، سرمي به فلوريدا در همچنان كه دهه 1980 ، سالهاي در كانلي ،
.نياوردند دست به موفقيتي انتشار ، از بعد رمان ، دو اين.بودند او آثار نخستين
و كند اصلاح و بازنويسي مثلا را آن تا نرفت رمان دو اين سراغ به اصلا ديگر كانلي
هر":ميگويد اوليه كارهاي اين درباره او خود.سازد خويش نصيب توفيقي راه اين از
".نرفتم آنها سمت به دوباره هم من و بود لازم جوهر فاقد كتاب دو
رفتم لوسآنجلس به وقتي":ميگويد.ميكند مكان نقل لوسآنجلس به آن از بعد كانلي
".شد زده من در كردن كار آغاز جرقه شد ، زده جرقهاي.افتاد درونم در اتفاقي گويا
قدرت ، نيرومند ملغمه":ميگويد كانلي.شد زده چگونه و بود چه جرقه آن راستي به اما
من تخيل خرمن به آتش اينها همه پشتسر هاليوود حضور و ياس و ثروت جنايت ، فساد ،
".انداخت
خلاقيت اينكه احتمال":است رسيده نتيجه اين به آدمها بر هاليوود تاثير درباره او
روياهايشان عموما هستند آنجا كه كساني.است يك به هزار شود شكوفا هاليوود در فرد
".است نويسندگي براي خوبي منبع همين اما است ، تاسف مايه واقعا اين.باختهاند را
تا ميگرفتم دست به قلم كه بار هر":ميگويد داستانهايش زمان باب در كانلي
زمان داستانها ، كه بود اين من اصلي هدف مينشستم ، كامپيوترم پشت كه بار هر بنويسم
.باشد خودمان روزگار و روز به مربوط ممكن تاحد آنها شخصيتهاي و مكان ، و
شخصيت در كه فسادي زلزله ، نژادپرستي ، ميپيوست ، وقوع به لوسآنجلس در كه شورشهايي
اتفاق من بوش كارآگاه براي كه قتلهايي ضمن در همه و همه بود ، پليس ماموران عمل و
".ميخورد چشم به ميافتاد
در كتاب اين.دارد عنوان "استخوانها شهر" كرده منتشر كانلي كه كتابي آخرين
ماجراهاي كانلي.انداخت كتابفروشيها در زلزله و يافت انتشار امسال ماه فروردين
در جهاني تجارت برجهاي به هواپيماربايان تروريستي حمله از قبل را كتاب اين
از سپتامبر از 11 بعد را كتاب دستنويس اما.بود نوشته و برده پايان به نيويورك
.ميداد نيويورك واقعه از نشان كه آورد عمل به اصلاحاتي آن در و گرفت پس ناشرش
بوش كارآگاه پابهپاي خواننده آن در كه است جنايي و پليسي رماني "استخوانها شهر"
در كه ميكند لمس اجتماعي فسادي و جنايتها بطن در را لوسآنجلس در زندگي شب و روز
.است آن منشا هم و سياسي فساد از ناشي واحد آن
پانزدهم قرن نقاش بوش ، به علاقهاش علت به را "بوش" رمانهايش كارآگاه نام كانلي
تفصيل به را انسان آلودگي و خشونت تابلوهايش در نقاش بوش.است برگزيده انگليس ،
.است كرده تصوير
دنيا كه ميرسد نظرم به ميبينم ، را بوش تابلوهاي كه بار هر":ميگويد كانلي
ساير از بيش ،"دوزخ" تابلوي ديدن هنگام در مخصوصا احساس اين و است شده ديوانه
."ميشود تداعي برايم آثارش ،
جمعه داستان
آبي گل دسته
قفايي فرش آجر پيادهرو روي از داغي بخار.بودم عرق خيس شدم بيدار كه خواب از
چراغ گرد زرد نور از گيج بالي خاكستري پروانه.برميخاست شده پاشي آب تازه
پا مبادا بودم مراقب.رفتم اتاق سوي آن به پابرهنه و پريدم پايين ننو از.ميچرخيد
پنجره طرف به.بگذارم باشد آمده بيرون مخفيگاهش از هواخوري براي شايد كه عقربي روي
وسط بهتنومند و زنانه ميآمد ، شب نفس صدايدادم فرو را روستا هواي و رفتم كوچك
.كردم خيس آن در را حولهام و كردم خالي مفرغي لگن در را آب پارچ.برگشتم اتاق
مطمئن كه آن از پس و.كردم خشك را خودم كمي ماليدم ، پاهايم و سينه روي را خيس حوله
سرعت به رنگ سبز پلكان از.پوشيدم لباس است نشده مخفي لباسهايم لاي ساسي شدم
روي.برخوردم كمحرف ، و چشمي يك مردي مسافرخانه ، صاحب به در ، دم.آمدم پايين
گرفتهاي صداي با.بود نيمهباز چشمشميكشيد سيگار و بود نشسته حصيري چهارپايه
"ميروي؟ كجا":پرسيد
".است داغ خيلي هوا.بزنم قدم ميروم"
جا همين است بهتر ندارد ، چراغ اطراف اين خيابانهاي و است ، بسته جا همه هوم ، "
".بماني
فرو تاريكي درون ".ميگردم بر زود":گفتم لب زير و انداختم بالا را شانههايم
.افتادم راه سنگفرش خيابان كنار كورمال كورمال.نميديد را جايي چشمهايم اول.رفتم
سفيدي ديوار آن نور و آمد بيرون سياهي ابر پشت از ماه ناگهان.كردم روشن سيگاري
.ميزد را چشمم نور سفيدي ايستادم ، .كرد روشن بود فروريخته قسمتهايش از بعضي كه را
صداي از آكنده شب.ميكردم تنفس را هندي تمبر درختهاي هواي.ميزد سوت خفيف باد
سرم.بودند كرده بيتوته بلند علفهاي لاي زنجرهها.ميكرد زمزمه حشرهها و برگها
پهناوري نظام جهان انديشيدم.بودند كرده اطراق بالا آن نيز ستارهها:كردم بالا را
جملگي ستاره ، چشمك زنجره ، اره من ، حركاتعظيم موجودات گفتوگوي نشانههاست ، از
كلمه كدام هجاي من.نبود گفتوگو آن پراكنده عبارات و هجاها و مكثها جز به چيزي
روي را سيگارم ميشود؟ گفته كسي چه به ميآورد؟ زبان به را كلمه آن كسي چه بودم؟
ستاره همانند و كشيد درخشاني كمان ميافتاد كه وقتي انداختم ، پيادهرو كف
.زد كوچكي جرقههاي ريزي دنبالهدار
شعفي چنان با مرا لحظه آن در كه لبهايي امان در.رفتم راه آهسته طولاني مدتي
خيابان سوي آن به وقتي.بود چشمها باغ شب.ميكردم رهايي احساس ميكرد تلفظ
اما.سربرگرداندم.رسيد گوشم به خانهاي در از كسي آمدن بيرون صداي ميرفتم ،
صندل شدن كشيده خفيف صداي بعد لحظه چند.كردم تند قدم.دهم تشخيص را چيزي نتوانستم
نزديكتر قدمي هر با سايه ميكردم حس كه اين با.رسيد گوشم به گرم سنگفرش روي
كه آن از پيششدم متوقف ناگهان.نتوانستم.بدوم خواستم.كنم نگاه نخواستم ميشود ،
:آمد مطبوعي صداي و كردم ، احساس پشتم روي را چاقويي نوك كنم ، دفاع خودم از بتوانم
".ميكنم فرو وگرنه آقا ، نخور ، تكان"
"ميخواهي؟ چه":پرسيدم سربرگردانم كه بيآن
".آقا را ، چشمهايت":داد جواب دردآلودي تقريبا و آرام صداي با
زياد.دارم پول مقداري من ببين ، ميخواهي؟ چه براي را چشمهايم را؟ چشمهايم"
مرا.بروم كني ولم كه آن شرط به ميدهم تو به را همهاش.ميشود چيزي يك ولي نيست ،
".نكش
".ميخواهم را چشمهايت فقط من.نميكشمت آقا ، نترس ، "
"ميخواهي؟ مرا چشمهاي چرا اما":پرسيدم دوباره
طرفها اين و.ميخواهد آبي چشمهاي از دستهگلي دلش.است كرده هوس من محبوبه"
".ميشود پيدا كم آبي چشم
".آبي نه است ، ميشي من چشمهاي.نميخورد تو درد به من چشمهاي"
".است آبي چشمهايت كه ميدانم خوب.آقا بزني ، گول مرا نخواهي"
".ميدهم تو به ديگري چيز جايش به نياور ، در را خودت همنوع چشمهاي"
".ببينم بچرخ كني ، موعظه من واسه نميخواهد":گفت خشونت با
پوشانده را چهرهاش از نيمي پهنش لب مكزيكي كلاه.بود ظريفي و ريزنقش مرد.برگشتم
.ميدرخشيد ماه نور زير تيغهاش كه داشت غدارهاي راستش دست در و بود
".ببينم را صورتت بگذار"
.كنم تنگ را چشمهايم كه شد باعث شعلهاش.گرفتم صورتم نزديك و زدم كبريتي
پنجهاش نوك روي.ببيند خوب نميتوانستكرد باز هم از را پلكهايم دستش فشار با
كبريت چوبسوزاند را انگشتهايم كبريت شعله.شد خيره چشمهايم به دقت به و ايستاد
.گذشت سكوت به لحظهاي.انداختم را
".نيست آبي كردي؟ قبول حالا"
".كن روشن ديگر يكي.ببينم بگذار نه؟ زرنگي ، خيلي":داد جواب
:گفت آمرانه كشيد ، را آستينم گرفتم ، چشمهايم نزديك را آن و زدم ديگري كبريت
".بزن زانو"
صورتم روي نگران و كنجكاو.كشيد عقب را سرم و گرفت را موهايم دست يك بازدم زانو
را چشمهايم.خراشيد را پلكهايم كه آن تا آمد پايين آرامي به غدارهاش شد ، خيره
.بستم
".نگهدار باز را چشمهايت":گفت آمرانه
.كرد رهايم يكباره به.سوزاند را مژههايم كبريت شعله.كردم باز را چشمهايم
".كارت پي برو.نيست آبي خوب ، خيلي"
جور و جمع را خودمگرفتم دستهايم در را سرم.دادم تكيه ديوار بهشد ناپديد مرد
شهر آن در ساعتي.شوم بلند جا از دوباره كردم سعي خوران تلوتلو و افتان.كردم
.بود نشسته در جلو هنوز مسافرخانه صاحب رسيدم ، ميدانگاهي به وقتي.دويدم متروك
رفتم10 شهر آن از بعد روز.شدم داخل بگويم كلمه يك كه بيآن
اول ، چاپ ني ، نشر خوزان ، مريم ترجمه ،(داستان مجموعه) مكان آن از زمان اين از -1
1373
نيمرخ
كارور ريموند زندگي به نگاهي
قورباغه چشمان خواب
رشيديان مهيار
آثارشان با و ميشناسيم بيش و كم را آنها ما همه كه است نويسندگاني حال شرح رخ نيم
آنها به نسبت كه باشد خاطري تعلق همان ميتواند آنها به پرداختن بهانه.هستيم آشنا
.كنيم تصوير آنان چهره از نيمرخي بتوانيم اميدواريم.ميكنيم حس دل در
به آركانزاس از قطاري سوار شب ، هر مثل كارور ، كلوي آمريكا گرم شبهاي همان از يكي
مصرف الكل قدر آن كارور كلوي.است چوببري ارههاي كردن تيز استاد او.است واشنگتن
،"زينگري" از وسترني داستان به شايدميكند فكر چه به كه نميداند كه است كرده
برآمده شكم ميآيد ، يادش كه چيزي تنها و ميكند فكر - الاكيسي - زنش به يا
او براي پدرش جنگهاي از بعدها بايد كلوي كه كارورهاست نوع از فرزندي و "الاكيسي"
.ميكند شليك شماليها شانه به شانه و ميخورد شكست جنوبيها صف در كه بگويد
منتظر كلمبيا رودخانه لب قورباغهها مثل يا بشنود وسترن داستانهاي بايد ريموند
از كدام هر يا مادرش يا پدر مه 1938 ، از 25 بعد سالها كه قدر آن.باشد شكار
منتظر قلاب ، به چشم رودخانه ، لب يا قورباغه ديگر حالا.كنند صدايش قورباغه بچهها
ناگزير كه ميخواند "اسپلين" داستانهاي و تاريخي رمانهاي قدر آن يا است ماهي
نوشت.بنويسد گرفت كه ماهياي يا رفت كه ماهياي درباره بلندي مطلب ميشود مجبور
بولدر" در شكار مجله توزيع دفتر تا اگر حتي.گوشهاي به پا بگذارد ، جهان به پا تا
چوببري اره پدر ، كسب به آنكه ، از پيش كارور ريموند.گردد باز و برود "دو مكرا
خوابش اتاق ديوار به را نويسندگي گواهي "پالمر" موسسه هزينه پرداخت با كند ، تيز
;پدرانش مشخصه بارزترين ديگر حالا پدر ، كسب به درآمدن از پيش اماميكند آويزان
.ميكشد دوش به را اعتياد
اعصاب دواي پدرش رسم به شب هر اوهمين باردار ، زن يك با ساله هيجده كارور
و ميگذراند رختشويخانهها در را تعطيل روزهاي ميرود ، كالج به سختي با.مينوشد
همهاش.بخواند حقوق واشنگتن دانشگاه در ميخواسته ;است متنفر او از هم مادرزنش
.كند بازي را خانواده پدر نقش بايد ديگر حالا.است لعنتي ريموند اين تقصير
اشغال را عشق مثل ديگري چيز هر جاي الكل بوي كه "الاكيسي" و "كلوي" مثل خانوادهاي
"ميزنيم؟ حرف چه از ميزنيم ، حرف وقتي" ;بفهمد ميخواست كارور شايد.كرده
و روحي اختلالهاي تمام با فوريه 1957 ، در تا نزد حرف عشق از قدر آن كارور كلوي
به ريموند براي "لارا كريستين" كه بيمارستاني همان توي.ميشود بستري جسمياش ،
تاثير بزرگترين او تا بميرد بايد پدرش بعد سال ده كه جايي همان درست.ميآيد دنيا
مثلث از ديگري ضلع "ليندزي وانس" فرزندش دومين تولد با ;بگيرد هستي از را خلاقهاش
.است "گاردنر جان" سوم ضلع اين.ميگيرد شكل زندگياش اول دوره در تاثيرگذار
در ريموند.آنها نوشتن دوباره و قصهها ريختن دور يعني."اصلاح و حك" ;يعني گاردنر
اولين "سخت فصلهاي" ميبرد ، "كاليفرنيا آركاتاي" به را فرزندش دو و زن ژوئن 1961
به هامبولت ايالتي كالج در ميخكها درام از نسخهاي.ميكند چاپ كه است داستاني
بايد پدرش گذشته ، فرزندش اولين تولد از سال ده از بيش ديگر حالا.ميرود صحنه
ژوئن شماره در بعد سال يك.شود آشنا "ليش گوردن" با سال همين در ريموند تا بميرد
چاپ ليش گوردن توسط شاهكارهايش ، از يكي همسايهها ، در 1971 ، ،"اسكوايز" مجله
زندگياش اول دوران روزهاي واپسين ريموندميشود چاپ هم "چاق" سال همين.ميشود
داستان اين "؟ چيه ديگه اين" كه بميرد ميخواهد كه شده خسته قدر آن.ميكند طي را
بايد ديگر حالا كارور ريموند.ميشود چاپ "هنري.ا برگزيدگان مجموعه" با در 1973
ژانويه تا اكتبر 1976 از.دوبارهاش تولد براي هميشه ، براي كند ، ترك را اعتياد
با.شود خلق "چف خانه" تا بگذارد كنار ، آسايشگاه يك در را ، اعتيادش بايد او.1977
در كه را روزهايي حتي.ميگذارد برجاي او روح بر پررنگ ردي اعتياد احوال ، اين تمام
در براي كه آنجا.است آرام ، اقيانوس غربي شمال اهالي از شاعري ;گالاگر تس كنار
به "ميكنند كار نويسندهها" يا "ممنوع ورود" ميبايست مشتاقان خيل از ماندن امان
حرف چه از ميداند ميزند ، حرف عشق از وقتي كارور ديگر حالاشود آويزان خانه سردر
هديههايي بسيار و ميكند هديه دنيا به را اثر اين آوريل 1981 در 20 چون.ميزند
آتشها ، - كتاب منتقدان ملي انجمن و پوليتزر جايزه نامزد - جامع كليساي چون ديگر كه
يار جسمي مرگ داستان "Errand" نهايت در و "آبشار به نو راهي" چون اشعاري
صرف كه نمانده انرژياي ديگر ترك از بعد كارور ، براي چخوف آنتوان ;ماورايياش
.ميشود صحنه وارد پر ، كلكسيونهاي صاحب گالاگر تس ديگر يكبار حالا.كند نوشتنش
يك صاحب شاعر گالاگر كه قدر آن.باشد تاثيرگذار كه ميپذيرد تاثير قدر همان كارور
;ميخوانند داستان درس سيراكيوز دانشگاه در كه آنهايي ديگر و ميشود داستان مجموعه
اثرشان سلوك كه است نويسندگاني جمله آن از بازندگي اثر تنيدگي بر تاكيد با كارور
و "انگاري نيست" استادانش همچون كاروراست اطرافش هستي از خالق شناخت بر مبتني
.ميكشد سخره به را "پسامدرن" "صورتگرايي"
|