اگر اخلاق درباره چيزهايي باشد كه مردم يك فرهنگ آنها را درست و نادرست مي انگارند،پس اخلاق را مي توان شناخت
نسبي گرايي اخلاقي
نسبي گرايي اخلاقي دشمن خردگرايي اخلاقي است. خردگرايي اخلاقي بر بنياد اين انديشه استوار است كه ما با استنتاج و استدلال مي توانيم اعتقادهاي اخلاقي و سياسي درست را كشف كنيم. اما نسبي گرايي اخلاقي اصولاً وجود هرگونه اعتقاد اخلاقي و سياسي درست را انكار مي كند. بنابر نسبي گرايي اخلاقي، چنين نيست كه چيزي صرفاً درست يا نادرست باشد. آن چيز مطابق با جامعه اي درست است و مطابق با جامعه اي ديگر نادرست و عقايد هيچ جامعه اي درباره درست و نادرست حقيقي تر از عقايد جامعه اي ديگر نيست. بر طبق نسبي گرايي اخلاقي، هيچ حقيقت اخلاقي اي وجود ندارد. هيچ حقيقتي درباره آنچه درست و نادرست است وجود ندارد. فقط درباره آنچه مردم گمان مي كنند درست و نادرست است حقايقي وجود دارند.
بسيار فرق است ميان حقايقي درباره آنچه مردم مي انديشند و حقايقي درباره آنچه درست است. دشوار نيست پي بردن به اين كه چگونه ممكن است حقايقي درباره آنچه به راستي درست و نادرست است وجود داشته باشد.
فرض كنيد كه درست و نادرست را آن چيزي تعيين كند كه يگانه راهي باشد كه انسانها در آن بتوانند زندگي را به صلح آميزترين و سودبخش ترين وجه با يكديگر بسر آورند. (اين عقيده شايد عقيده اي محافظه كارانه باشد و جامعه اي سنتي را يگانه جامعه اي بينگارد كه مردم در آن مي توانند شكوفا شوند. يا ممكن است نظري تندروانه و در وصف نظم اجتماعي خاصي باشد كه هنوز به آن دست نيافته ايم.) در اين حال باز هم حقيقت ها و خطاهاي ساده اي در ميان خواهند بود. اگر مردم در عملي ترين و كارآمدترين شكل زندگي اجتماعي از فرزندانشان مراقبت مي كنند، پس حقيقت اين است كه بايد از فرزندانتان مراقبت كنيد.
پس حقايق اخلاقي وجود دارند. اين حقايق ممكن است با عقايد اخلاقي مردم در هر جامعه اي فرق بسيار داشته باشند. شايد مردم درباره روش هايي كه در آنها بتوانند يا نتوانند به نحوي موفقيت آميز با يكديگر زندگي كنند دچار خطا شوند. يا ممكن است راه حل ساده اي براي بسياري از مسائل اجتماعي وجود داشته باشد كه مردم هرگز فكرش را هم نكرده باشند. در هر يك از اين گفته ها آنچه درست يا نادرست است بكلي مستقل از آن چيزي است كه مردم گمان مي كنند، مثل اين واقعيت كه ۱۲۱۹۲۵۳۹۲۵=۱۲۳۴۵*۹۸۷۶۵ و اين واقعيت كه سينه سرخ ها كرم مي خورند.
اما به «اگر»ها توجه كنيد. اگر اخلاق شرح شيوه منحصراً پسنديده زندگي باشد، پس حقايق اخلاقي وجود دارند. اما درباره اين كه اخلاق چيست مي توانيم فرض هاي گوناگون كنيم و سپس نتيجه بگيريم كه هيچ حقيقت اخلاقي ساده اي وجود ندارد.
اعتقادهاي اخلاقي چگونه ممكن است درباره حقايق اخلاقي نباشند؟ شايد آنها به اعتقادهاي مربوط به «آداب سفره» شبيه باشند. تصور مي رود كه مردم در اروپا چنگال ها را در سمت چپ و كاردها را در سمت راست قرار مي دهند و آنها را به همين نحو بر جا مي گذارند. مردم آمريكاي شمالي به همين ترتيب شروع مي كنند. اما بعداً جاي كارد و چنگال را تغيير مي دهند. مردم در چين با چوب ميل غذا مي خورند. آيا حقايقي از اين نوع كه «غذا خوردن به فلان يا بهمان نحو روش پسنديده اي است» وجود دارند؟ البته نه. آنچه هست حقايقي است از اين نوع كه «در فلان يا بهمان كشور غذا خوردن به فلان يا بهمان نحو شيوه پسنديده اي است.»
پس آداب سفره اندكي به چپ و راست شباهت دارند. اگر چه مي گوييم كه «اين چيز در سمت راست آن چيز است»، آنچه عملاً حقيقت دارد اين است كه اين چيز از نقطه نگرش معيني در سمت راست آن چيز است. (پاريس، هر گاه از جنوب نگريسته شود، در سمت راست نيويورك است و اگر از شمال نگريسته شود در سمت چپ نيويورك قرار دارد.) به همين ترتيب، ممكن است پدر و مادري در اروپا يا آمريكا به كودكي بگويند كه «خوب است كارد را به دست راست بگيري» اما آنچه عملاً حقيقت دارد اين است كه گرفتن كارد به دست راست در فرهنگي خاص روشي پسنديده است.
نسبي گرايي اخلاقي از جهاتي عقيده اي است بي دردسر؛ شناخت اخلاقي را آسان مي كند. دست كم، به آساني مي توانيد آنچه را مردم درست و نادرست مي انگارند بشناسيد. شما صرفاً با اطلاع يافتن از اعتقادات و معيارهايي كه در جامعه تان رايجند مي توانيد بدانيد كه چه چيزي بر طبق جامعه شما درست محسوب مي شود. از آنچه والدين به فرزندان مي آموزند و مراجع اخلاقي از قبيل رهبران مذهبي و اجتماعي مردم عادي را تشويق به اجراي آنها مي كنند با خبر مي شويد و سپس مي فهميد كه چه چيزي در جامعه شما براي مردم درست است. (و مي توانيد همين چيزها را درباره جامعه اي ديگر بياموزيد و مطلع شويد كه بر طبق آن جامعه چه چيزي درست است.)
موافق و مخالف نسبي گرايي اخلاقي
در اينجا سه استدلال در موفقيت با نسبي گرايي اخلاقي و در پي آنها، سه استدلال در مخالفت با آن ذكر مي شود.
موافق
گوناگوني فرهنگي. ساده ترين دليل براي معتقد شدن به نسبي گرايي اخلاقي اين است كه اعتقادات اخلاقي از يك فرهنگ تا فرهنگ ديگر تغيير مي پذيرند. هر گاه اشخاص هوشمند، مهربان و درستكار در فرهنگ هاي ديگر اعتقاداتي بسيار متفاوت با اعتقادات شما درباره درست و نادرست داشته باشند و شما هم دليلي نداشته باشيد كه گمان بريد كه بيشتر از آنها بصيرت اخلاقي داريد، آن گاه شايد به اين فكر افتيد كه نادرست خواندن عقايد آنان كار غلطي است. اما در مورد آنان نيز به همين اندازه غلط است كه عقايد شما را نادرست بنامند. هرعقيده اي درباره اخلاق براي كساني كه بدان معتقدند درست است.
اگر اين استدلال را به شكل كالبدي درآوريم و آن را بر دو فرهنگ خيالي و اعتقاد اخلاقي خاصي متمركز كنيم، صورت زيرين را خواهيم داشت:
مردم فرهنگ «آ» فكر مي كنند كه خودكشي هميشه نادرست است.
مردم فرهنگ «ب» فكر مي كنند كه خودكشي گاهي درست است.
مردم هر دو فرهنگ متفكر و روشنبينند.
پس خودكشي در نظر مردم فرهنگ «آ» نادرست است اما براي مردم فرهنگ «ب» گاهي درست است.
به واكنش خود در برابر اين استدلال بينديشيد. اين امر كمك مي كند كه به واكنش هاي خودتان، پيش از اين كه آنها را با واكنش هاي ديگران مقايسه كنيد پاي بند شويد. در يك يا چند جاي خالي زير علامت بگذاريد. اين استدلال چنين است:
متقاعد كننده &
روشنگر اما نه متقاعد كننده&
ترديدآميز&
نامتقاعد كننده&
شناخت پذيري. مراد از اخلاق اين است كه اعمال و كردار ما را هدايت كند. اگر نتوانيم آنچه را كه اخلاقي است بشناسيم هدف اخلاق قابل تحقق نيست. اگر بتوانيم آنچه را كه اخلاقي است بشناسيم، پس اخلاق بايد مربوط به چيزهايي باشد كه در درون و در اطراف زندگي روزمره ما وجود دارند. شناختن اعتقادات اخلاقي اجتماعاتي كه ما بدان ها تعلق داريم كار دشواري نيست؛ اين اعتقادات با زندگي روزمره ما پيوند نزديك دارند. بنابراين، منطقي است كه آنها را چيزهايي بينگاريم كه درست بودن امور را تعريف و تعيين مي كنند.
گونه اي از اين استدلال در شكل كالبدي فوق العاده ساده به قرار زير است:
اخلاق را مي توان شناخت.
اگر اخلاق درباره چيزهايي باشد كه مردم يك فرهنگ آنها را درست و نادرست مي انگارند، پس اخلاق را مي توان شناخت.
پس اخلاق درباره چيزهايي است كه مردم يك فرهنگ آنها را درست و نادرست مي انگارند.
به واكنش خود در برابر اين استدلال بينديشيد. در يك يا چند جاي خالي علامت بگذاريد. اين استدلال چنين است:
متقاعد كننده&
روشنگر اما نه متقاعد كننده&
ترديدآميز&
نامتقاعد كننده&
گشاده دلي. مردماني كه به اجتماعات و فرهنگ هاي گوناگون متعلقند درباره اين كه چگونه بايد عمل كنند عقايد گوناگون دارند. اگر معتقديد كه يك اخلاق عيني واحد وجود دارد پس بايد معتقد باشيد كه بسياري از اين اجتماعات و فرهنگ ها اشتباه مي كنند. اما شما كي هستيد كه مي گوييد همه فرهنگ ها، كه هزاران سال باليده اند، در اشتباهند. وانگهي، در زندگي جديد، فرهنگ ها ناگزيرند كه با يكديگر به سر برند و اين كار محال است مگر آن كه به معتقدات يكديگر درباره اخلاق احترام بگذارند. از اين رو، اگر قرار باشد كه با صلح و آرامش در جهاني به سر بريم كه در آن فرهنگ هاي گوناگون با يكديگر همزيستي دارند، پس نبايد معتقد باشيم كه برخي از فرهنگ ها درباره آنچه درست است اشتباه مي كنند. گشاده دلي لازمه نسبي گرايي است.
يكي از راه هاي درآوردن اين استدلال به شكل كالبدي راه زير است:
بايد در برابر فرهنگ هاي ديگر گشاده دل باشيم.
اگر فرهنگ هاي ديگر را تحمل مي كنيم بايد معتقد باشيم كه عقايدشان خطا نيست.
پس بايد معتقد باشيم كه عقايد فرهنگ هاي ديگر درباره درست و نادرست خطا نيست.
به واكنش خود در برابر اين استدلال بينديشيد. در يك يا چند جاي خالي علامت بگذاريد. اين استدلال چنين است:
متقاعد كننده&
روشنگر اما نه متقاعد كننده&
ترديد آميز&
نامتقاعد كننده&
مخالف
فرهنگ هاي هولناك. در برخي از زمان ها و مكان ها مردم نه تنها به كارهاي وحشتناك دست زده اند بلكه اين اعمال دلخراش را با اجازه فرهنگ هايشان انجام داده اند. اعمال وحشتناك مثل- بردگي، رها كردن كودكان، كشتن بيوگان- كارهاي درست انگاشته شده اند. اما، معتقدات مردم اين فرهنگ ها هرچه باشد، اين كارها بي چون و چرا نادرستند. از اين رو، اگر چه مردم فرهنگ هايي كه مثلاً به بردگي معتقد بودند صادقانه گمان مي كردند كه بردگي عمل نادرستي نيست، با اين حال بردگي عمل نادرستي بود و هست حتي براي آن ها.
در اينجا، با استفاده از مثال خاص بردگي، استدلال را به شكل كالبدي ذكر مي كنيم:
مردم برخي از فرهنگ ها تصور كرده اند كه بردگي كار درستي بوده است.
بردگي براي اين مردم كاري نادرست بوده است.
پس صحيح نيست كه هرگاه فرهنگي به درست بودن عملي معتقد باشد آن عمل براي آن فرهنگ درست باشد.
به واكنش خود در برابر اين استدلال بينديشيد. در يك يا چند جاي خالي علامت بگذاريد. اين استدلال چنين است:
متقاعد كننده&
روشنگر اما نه متقاعد كننده&
ترديدآميز&
نامتقاعد كننده&
پيشرفت اخلاقي. فرهنگ ها تحول مي يابند. همه فرهنگ ها در گذشته بيش از اكنون، اعتقادات گوناگون درباره درست و نادرست داشته اند. مثلاً مردم اروپا و آمريكا سيصد سال پيش بردگي را مي پذيرفتند، اما اكنون آن را كاري نادرست تشخيص مي دهند. در دوره هاي جديد تر، عقايد درباره مقام و پايگاه زنان تغيير كرده است. بسياري از مردم، ديگر معتقد نيستند كه وظيفه زن فقط ازدواج كردن و زاييدن فرزند است. اين تغييرات به دلخواه صورت نپذيرفته اند. به اين دليل پديد آمده اند كه ما راه هاي بهتري براي هدايت زندگي خود يافته ايم. پس پيشرفت اخلاقي امكان پذير است: هر فرهنگ گاهي اوقات معتقداتش را در جهت بهتر شدن تغيير مي دهد. اما اگر اعتقادات بعدي بهترند شايد به اين دليل باشد كه آنها به چيزي كه درست بودنش جنبه عيني دارد نزديك ترند.
راه هاي متعددي براي نمايش و تفسير اين استدلال وجود دارد. يك استدلال ساده به شكل كالبدي به قرار زير است:
فرهنگ ها اعتقادات شان را درباره درست و نادرست تغيير مي دهند.
گاهي اوقات اعتقادات بعدي صورت اصلاح شده اعتقادات قبلي است.
پس اعتقادات بعدي براي مردم اين فرهنگ درست تر از اعتقادات قبلي است.
به واكنش خود در برابر اين استدلال بينديشيد. در يك يا چند جاي خالي علامت بگذاريد. اين استدلال چنين است:
متقاعد كننده&
روشنگر اما نه متقاعد كننده&
ترديدآميز&
نامتقاعد كننده&
استدلال. هرگاه اعتقادات اخلاقي كسي با اعتقادات اخلاقي شما فرق داشته باشد مي توانيد آن ها را يا تحمل كنيد يا مردود شماريد؛ مي توانيد دليل بياوريد. مي توانيد با شخصي كه با آن عقايد مخالف است بحثي را آغاز كنيد. بي ترديد در چنين بحثي شخص ديگري نيز با عقايد شما به مخالفت برخواهد خاست. اما يك شخص غالباً شخص ديگر را متقاعد خواهد ساخت. مثلاً از نژاد پرستان مي توان پرسيد كه چرا گمان مي كنند كه با مردم نژادهاي مختلف بايد رفتارهاي متفاوتي داشت. اينان اگر نتوانند دليل هاي متقاعد كننده اي عرضه كنند خود را در فشار وضعيتي خواهند يافت كه ناگزيرند عقايدشان را تغيير دهند. درواقع، بسياري از عقايد اخلاقي و سياسي ما در برابر استدلال ها تغيير پذيرفته اند. (گاهي اوقات اين استدلال ها تا چندين دهه دوام مي آورند.) اگر بتوانيد بر ضد اعتقاد يا عملي اخلاقي استدلال متقاعد كننده اي بيابيد پس راهي را پيموده ايد كه نادرست بودن آن اعتقاد را به نحوي عيني برملا مي سازد. پس همين واقعيت كه استدلال اخلاقي امكان پذير است نشان مي دهد كه نسبي گرايي اخلاقي نادرست است.
استدلال كالبدي اي كه مي توان در اينجا استخراج كرد بدين قرار است:
ما مي توانيم معقولانه درباره اخلاق استدلال كنيم و گاهي مي توانيم يكديگر را متقاعد سازيم.
اگر نسبي گرايي اخلاقي درست مي بود، نمي شد درباره چيزي استدلال كرد.
پس نسبي گرايي اخلاقي نادرست است.
به واكنش خود در برابر اين استدلال بينديشيد. در يك يا چند جاي خالي علامت بگذاريد. اين استدلال چنين است:
متقاعد كننده&
روشنگر اما نه متقاعد كننده&
ترديدآميز&
نامتقاعد كننده&
مقايسه موافق و مخالف
به واكنش هاي خود در برابر اين شش استدلال، از روي نشانه هايي كه در جاهاي خالي پس از هر يك گذاشته ايد، از نو نظر افكنيد. با ديگران به بحث پردازيد و هر يك از آن واكنش ها را، در جايي كه مي بينيد اكثر كسان ديگر با شما موافق نيستند، از نو بررسي كنيد. (اما كار را به سرعت تعطيل نكنيد. ممكن است ديگران هم اشتباه كرده باشند.) براساس اين واكنش ها، كدامين استدلال ها را نيرومند تر تشخيص مي دهيد: استدلال هاي موافق با نسبي گرايي اخلاقي يا استدلال هاي مخالف با آن را؟
با راهنمايي واكنش هايتان از روي علامت گذاري جاهاي خالي و براساس واكنش ديگران، معلوم سازيد كه چه استدلالي را نيرومند ترين استدلال بر ضد ديدگاه مطلوب خود به شمار مي آوريد. (اگر با نسبي گرايي اخلاقي نظر موافق داريد به استدلال مخالفي كه ظاهراً با عقيده شما به قاطع ترين نحو مباينت دارد توجه كنيد و اگر با آن نظر ناموافق داريد نيرومند ترين استدلال موافق با آن را بررسي نماييد.) سعي كنيد استدلال را يا از طريق وارد ساختن اعتراض به مقدمه هاي آن يا با ذكر اين كه چرا مقدمه هايش مؤيد نتايج آن نيست باطل سازيد. (شكل هاي كالبدي ممكن است در اينجا به شما ياري رسانند، اما مي توانيد درباره هر چيزي كه در حكم هاي كامل تر استدلال وجود دارند به بررسي بپردازيد.)
پس از اجراي اين كار، به هر شش استدلال از نو نظر افكنيد. آيا مايليد از نو درباره اين نتيجه بررسي كنيد كه آيا دفاع كردن از نسبي گرايي اخلاقي آسان تر است يا حمله كردن به آن؟
قانون و اخلاق
بسياري از دعوي هاي بحث انگيزي كه نسبي گرايي اخلاقي درباره اخلاق مطرح مي كند هرگاه در مورد قانون مطرح شوند بسيار كمتر موجب جر و بحث خواهند شد. آنچه در يك كشور جنبه قانوني دارد غالباً در كشورهاي ديگر قانوني نيست. شما مي توانيد با هر سرعتي كه دلخواهتان باشد در بزرگراه هاي آلمان رانندگي كنيد، اما اگر سرعت تان در ايالات متحده از ۹۰ كيلومتر در ساعت تجاوز كند ممكن است بازداشت شويد. پس حقايق ساده اي نظير اين كه «رانندگي با سرعتي بيشتر از ۹۰ كيلومتر در ساعت غيرقانوني است» وجود ندارند. مي توان در ارتباط با يك نظام قانوني ادعايي كرد و مثلاً گفت: «رانندگي با سرعتي بيشتر از ۹۰ كيلومتر در اوهايو غيرقانوني است».
وانگهي، تا حدي توجيه بردار است كه اعتقادات مربوط به قانون در واقع به اعمال و رفتار قانوني مربوط مي شوند، يعني درباره آن چيزهايي هستند كه قانون گذاران تعيين كرده اند و قاضيان حكم نموده اند. شرح اعتقاد كسي در اين مورد كه رانندگي با سرعتي بيشتر از ۹۰ كيلومتر در ساعت در اوهايو غيرقانوني است در نهايت شرح اين نكته است كه دستگاه قانون گذاري ايالات اوهايو لايحه خاصي را در زماني خاص به تصويب رسانده است. پس نوعي «نسبي گرايي قانوني» ملايم، يعني اين دعوي كه اعتقادات مربوط به قانون در واقع به اعمال و رفتار قانوني در نظام هاي مختلف قانوني مربوط مي شوند، صحيح است.
مسائل واقعاً دشوار آنهايي هستند كه به رابطه ميان اخلاق و قانون مربوط مي شوند. فرض كنيد كه گمان مي بريد كه قانوني اخلاقاً نادرست باشد؛ پس بايد از آن سرپيچي كنيد؟ فرض كنيد به كشور بيگانه اي سفر كرده ايد كه به نظام قانوني اش هيچ گونه احساس دلبستگي نمي كنيد: آيا ناگزيريد كه از قوانين آن كشور اطاعت كنيد؟
مفهوم مهم در اينجا همان فشار اخلاقي قانون است. اين مفهوم كه اخلاقي است اما قانوني نيست، به الزام اخلاقي هر شخص براي پيروي از قانون مربوط مي شود. بيشتر مردم احساس مي كنند كه چنين الزامي دارند. زير پا گذاشتن قانون را اخلاقاً نادرست مي دانند. اما بيشتر مردم گمان نمي كنند كه اين الزام يگانه الزام يا نيرومند ترين الزام آنان باشد. ازاين رو هنگامي كه از قانون اطاعت مي كنند گويي كار نادرستي انجام مي دهند كه در حكم قانون شكني خواهد بود. (يك مثال پيش پا افتاده: با اتومبيل تان شتابان كسي را به بيمارستان مي رسانيد، كه اگر قانون حداكثر سرعت مجاز را زير پا نگذاريد ممكن است جانش را از دست بدهد. وظيفه اخلاقي شما حفظ جان بيمار است و اين وظيفه نيرومندتر از الزام شما به اطاعت از اين قانون خاص است.)
آيا بعضي از قوانين فشار اخلاقي اي بيشتر از قوانين ديگر دارند؟ احتمال مي رود كه شما قانون حداكثر سرعت مجاز را زير پا گذاريد ليكن به پيماني كه با دوستي بسته ايد وفادار بمانيد، اما ممكن است قانون هاي ضدسرقت را زيرپا نگذاريد ولي پيمانتان را بشكنيد. اين امر شايد بدان سبب باشد كه قانون هاي ضد سرقت از اعمالي جلوگيري مي كنند كه هم اخلاقاً و هم قانوناً نادرستند. باري، دزدي به منزله «برداشتن چيزي متعلق به ديگري» تعريف شده است و اين مفهوم مالكيت («آنچه به ديگري تعلق دارد») مفهومي است قانوني كه با قوانين زمان و مكان خاصي تعريف و تعيين مي شود. (مثلاً قانون ها درباره نحوه ارث بردن دارايي، درباره اين كه چه كسي مالك اموال خانواده است و درباره دارايي كودكان از يك مجمع القوانين تا مجمع القوانين ديگر بسيار با هم فرق دارند.)پس قانون و اخلاق در اينجا سخت با يكديگر دست به گريبانند.
از اين نكته مي توانيم استدلالي در موافقت با نسبي گرايي اخلاقي و استدلالي در مخالفت با آن استنتاج كنيم:
* در موافقت: آنچه قانوناً مورد نياز است از جايي تا جاي ديگر تفاوت مي كند و قوانين غالباً مفهوم هايي (از قبيل دارايي) را تعريف مي كنند كه اخلاق آنها را به كار مي برد. پس آنچه اخلاقاً مورد نياز است از جايي تا جاي ديگر تغيير خواهد پذيرفت.
* در مخالفت: برخي از قوانين فشار اخلاقي نيرومندي دارند و بعضي ندارند. اين امر بايد بدان سبب باشد كه برخي از قوانين اعتبار و حجيت خود را نه از عقايد و اعمال مردم بلكه از حوزه اي بالاتر كسب مي كنند.
حالا در نظر آوريد كه اگر قوانين محلي كه در آن بسر مي بريد به نحوه هاي گوناگون تغيير مي كردند واكنش هاي شما چه مي بود. ممكن بود بعضي از آنها فشارهايي اخلاقي براي شما داشته باشند- يعني شايد فكر مي كرديد كه بايد از آنها پيروي كنيد حتي اگر حكومت شما را مجبور به اين كار نكند- و بعضي از آنها نداشته باشند. در واقع، ممكن بود برخي از آنها در نظرتان چنان غيراخلاقي بنمايند كه فكر كنيد بايد از آنها سر بپيچيد يا سد راه شان شويد. به قوانين امكان پذيري كه در زير ذكر مي شوند توجه كنيد:
۱- قانوني كه پرداخت وجه كلاني را براي دادن رأي در انتخابات لازم سازد.
۲- قانوني كه هوا را در شمار اموال خصوصي درآورد، به طوري كه اگر هواي متعلق به اشخاص ديگر را استنشاق كنيد ناگزير باشيد بهايش را بپردازيد.
۳- قانوني كه از هر كس بخواهد كه براي رفع خشكسالي در هر جايي از جهان در خدمتي شركت كند.
۴- قانوني كه گفتن لطيفه هاي نژادپرستانه يا مربوط به موضوعات جنسي را ممنوع كند.
۵- قانوني كه والدين را از تعليم اعتقادات دين هايي كه آيين هاي نامتعارف دارند بازدارد.
۶- قانوني كه مردم را ملزم سازد كه تصوير سران مملكت را بر ديوار خانه هايشان به نمايش گذارند.
از كدامين اينها اخلاقاً ملزم به اطاعتيد؟ اخلاقاً مجازيد كه به كدام يك بي اعتنا باشيد؟ اخلاقاً ملزميد كه از كدامين آنها سربپيچيد يا سد راه شان شويد؟ (در هر مورد ممكن است فكر كنيد كه جوابتان «هيچ يك» است.) پس از گفت وگو با ديگران درباره اين پرسش ها، پاسخ هايتان را با گذاشتن علامت در جدول مشخص نماييد.
شايد بتوان تصور كرد كه برخي از اين قانون هاي امكان پذير ممكن است مسايلي براي دو استدلال (مخالف و موافق) بالا به وجود آورند. در واقع واكنش هايتان در برابر قانون هاي احتمالي شايد وادارتان سازند كه در قضاوت خود راجع به چگونگي متقاعد كننده بودن استدلال ها تجديدنظر كنيد.
نويسنده : آدم مورتون
ترجمه از : فريبرز مجيدي