سال دهم هجري برابر با نهم آوريل ۶۳۱
تا ۲۹ مارس ۶۳۲ ميلادي
در اين سال، مثل قبل، از اطراف و اكناف عربستان هيأت هاي متعددي به مدينه وارد شدند تا گواه الحاق رؤسا و قبايل خود باشند. حضرت محمد(ص) همواره دستورهاي ذيل را به معلميني كه به ولايات مختلف مي فرستاد، صادر مي فرمود:
«با مردم به ملايمت رفتار كنيد، و خشن نباشيد؛ آنها را شاد كنيد و حقير نشمريد. با مردم زيادي از اهل كتاب روبه رو خواهيد شد كه از شما سئوال خواهند كرد كليد بهشت كدام است؟ پاسخ دهيد كليد بهشت شهادت بر حقيقت وجود خدا و انجام اعمال نيكوست». (سوره جمعه - آيه ۲-۵)
اينك «مأموريت حضرت محمد(ص) انجام شده بود. در بين مردمي كه غرق در توحش بودند پيامبري برخاسته بود تا بر آنان آيات وحي خدا را تلاوت كند و آنها را از لوث جهل و اخلاق زشت پاك سازد و شريعت كتاب آسماني و حكمت الهي بياموزد با آن كه پيش از اين همه در ورطه جهالت و گمراهي محض بودند». پيامبر آنها را غرق در خرافه شرم آور و خونين يافت. ايمان به خداي واحد و حقيقت و عشق در آنها دميد، او ديد كه با يكديگر بيگانه شده اند و با هم به نبرد دايمي درگيرند، آنها را با پيوندهاي اخوت و احسان با يكديگر پيوند داد. شبه جزيره عربستان از زمان هاي بسيار دور در ظلمات اخلاقي مطلق فرو رفته بود. زندگي معنوي كاملا ناشناخته بود.
يهوديت و مسيحيت تأثير پابرجايي بر ذهن اعراب نگذاشته بودند. مردم در خرافه، شقاوت و گناه غوطه ور بودند. زناي با محارم و عادت شيطاني كشتن فرزندان دختر متداول بود. بزرگترين فرزند ذكور، بيوه هاي پدر را همراه با بقيه دارايي او به ارث مي برد. پدراني كه از عاطفه و محبت بهره اي نداشتند نوزادان دختر را زنده به گور مي كردند. اين جنايت كه بيش از همه بين قريش و كنده رواج داشت، درست مثل راج پوت هاي هند، به آن به چشم نشان افتخار نگاه مي كردند. انديشه زندگي اخروي و جزاي خوبي و بدي به عنوان محرك اعمال انسان عملا ناشناخته بود. فقط چند سال قبل بود كه اوضاع عربستان چنين بود. اين چند سال شاهد چه تحولاتي بودند! فرشته آسماني واقعا از روي اين سرزمين عبور كرده، همسازي و عشق را به قلب مردمي كه قبلا به نفرت انگيزترين مراسم وحشيگري اشتغال داشتند، دميده بود. آنجا كه زماني صحرايي لم يزرع بود، جايي كه قوانين انساني و معنوي خوار شده و از آنها بدون تأسف تخلف مي شد، اينك بدل به باغي شده بود. بت پرستي، با زشتي هاي نگفتني آن، كاملا از ميان برداشته شده بود. اسلام تنها نمونه منحصربه فرد از دين بزرگي است كه اگرچه در بين يك ملت به موعظه پرداخت و قسمت اعظم آن در بين مردمي حكمروا بود كه هنوز از پگاه تمدن خارج نشده بودند، معذلك موفق شد كه طرفداران خود را از بت پرستي بازدارد. به حق اعتراف كرده اند كه اين امر سرآمد افتخارات اسلام، و عاليترين شاهد نبوغ بنيانگذار آن مي باشد. مسيحيت و يهوديت مدت هاي مديدي سعي كردند كه اعراب را از خرافه شرم آور، اعمال غيرانساني، و فساد هرزگي جدا كنند، اما تا موقعي كه آنها از كوشش هاي «برگزيده خدا» كه «روح را به حركت وامي داشت» مطلع نشدند از خداي حقيقت كه با قدرت و عشق خود جهان را تحت الشعاع قرار داده بود آگاهي نيافتند. بعد از آن اهداف آنها تنها دنيوي نيستند. در وراي قبر هم چيزي وجود دارد، چيزي عالي تر، پاك تر و معنوي تر كه آنها را به سوي خيرات، نيكوكاري، عدالت و عشق عالمگير دعوت مي كند. خدا فقط خداي امروز و فردا نيست، از سنگ و چوب هم تراشيده نشده، بلكه او خالق قاهر، دوست داشتني و مهربان دنياست. حضرت محمد(ص) در پناه قدرت الهي سرچشمه منيع اين بيداري، چشمه درخشان آنها و اميدهاي ابدي آنها بود؛ آنان برايش احترام شايسته قائل و در مقابلش تسليم بودند. يك آرزو در دلشان موج مي زد، و آن بندگي صادقانه و پاك و خالص به خداوند و اطاعت توأم با احترام از قوانين او در تمام شئون زندگي بود. راستي ها و گفته هاي اخلاقي، مفاهيمي كه ظرف بيست سال گذشته حضرت محمد(ص) گهگاه، به پيروانش ارائه مي فرمود، اصول حاكم بر همه اعمال آنان شده بود، قانون و اخلاقيات با هم پيوند خورده بودند. از ايامي كه مسيحيت دنيا را از خواب بيدار كرده و پيكار مرگ بار را با آيين كفار آغاز كرده بود، هيچ گاه انسان چنان برانگيختن زندگي معنوي، چنان ايماني كه قرباني ها را تحمل مي كرد و از بين رفتن اموال را به خاطر معنويات با آغوش باز استقبال مي كردند، رابه خود نديده بود.
اينك رسالت حضرت محمد(ص) انجام شده بود. برتري آشكار او بر پيامبران، حكما و فلاسفه ساير ازمنه و كشورها بر اين حقيقت - حقيقتي كه تمامي كار در زمان حياتش انجام شده - قرار دارد، عيسي، موسي، زرتشت، ساكياموني، افلاطون، همگي در باب ملك خدا، جمهورشان، عقايدشان كه بدان وسيله انسان پست شده به زندگي جديد اخلاقي ارتقا مي يافت، نظراتي داشتند، همگي در حالي از اين جهان رخت بربسته بودند كه آرزوهاشان تحقق نيافته بود، و تصوراتشان محقق نشده، يا ترقي و تعالي مردم خود را به عهده پيروان فاسد يا شاگردان درباري واگذار كرده بودند. براي حضرت محمد(ص) اين امكان حفظ شده بود كه مأموريت خود و اسلافش را به انجام رساند و تنها براي حضرتش اين امكان فراهم شده بود كه اتمام كارهاي اصلاحي را ببيند. به منظور به اجرا درآوردن تعاليم جديد هيچ مأموري با احكام و فرمان هايي از سوي دربار نيامده بود آيا مسلمانان حق ندارند به درستي بگويند كه همه كارها كار خدا بوده؟
موعظه گر فروتني كه همين ديروز او را با تعقيب از زادگاهش رانده بودند و از محلي كه براي تبليغ كلمات خداوند به آن جا رفته با سنگسار شدن بيرون رانده شده بود، ظرف فاصله كوتاه نه سال، مردمش را از ژرفاي انحطاط اخلاقي و روحي به مرحله درك پاكي و عدالت رسانده بود.
زندگي او برگ زرين كاري است كه با شرافت و ايمان اجرا شده است. به قلب مرده مردم نيروي حيات دميد. قبايل متخاصم را وحدت بخشيد و به ملتي بدل كرد كه به اميد زندگي جاويد وارد عمل شدند. همه انوار پراكنده و منكسري را كه به قلب انسان ها تابيده بود در يك نقطه متمركز كرد. كار او چنين بود و او آن را با علاقه و حرارتي كه هيچ گونه سازشي يا توقفي را پذيرا نبود با جرأتي كه هيچ گونه سرسختي و مقاومتي را بر خود هموار نمي كرد و امكان ترس از پيامدها را روا نمي دانست با وحدت هدفي كه از هيچ شخصيتي چشم نمي زد، انجام داد. مذهب وحدت الهي كه در سواحل جليله اعلام شده بود، جاي خود را به پرستش تجسمي از خدا داده بود. پرستش قديمي الهه در بين كساني كه كيش پيامبر ناصري را شهادت داده بودند، حيات دوباره يافته بود. معتكف حرا، فيلسوف امي كه در بين ملتي از بت پرستان گردنكش متولد شده بود، وحدانيت خداوند و برابري انسان ها را بر فكر مللي كه زماني صداي او را شنيده بودند، به شكل محونشدني باقي گذارده بود. او نشانه اي براي خيزش و قيام عقل انسان در مقابل ظلم كشيشان و حكام بود. در دنياي عقايد متنازع و نهادهاي ستمگر، زماني كه روح انسان در زير فشار عقايد تعصب آميز پيچيده خرد شده و جسم انسان لگدكوب ظلم منافع مقرر گرديده بود، او موانع قومي و امتيازات انحصاري را درهم شكست، و با نفس خود تار عنكبوتي را كه اغراض شخصي بر سر راه انسان به خدا تنيده بود از جا كند. همه انحصارگري هايي كه در راه ارتباط انسان با خالقش وجود داشت از بين برد. اين پيامبر امي كه پيامش براي توده مردم بود ارزش دانش و آموزش را اعلام داشت. كارهاي انسان به وسيله قلم ثبت مي شود. به وسيله قلم است كه انسان مورد قضاوت قرار خواهد گرفت. قلم، قاضي نهايي اعمال انسان در نظر خداوند است. توسل دايمي و استوارش به عقل و قوه اخلاقي نوع بشر، «درك معنوي كامل وي از فرمانروايي الهي، جهاني بودن آرمان مذهبي او، انسانيت بي پيرايه اش» همه وجوه افتراق او از پيشينيانش مي باشند، مؤلف كتاب مذاهب مشرق زمين مي گويد «همه اين ها او را با دنياي جديد پيوند مي دهد. زندگي و كارهاي او در حجاب اسرار مستور نشده، و پيرامون شخصيت او هيچ گونه افسانه پردازي نشده است».
موقعي كه گروه گروه مردم عربستان براي پذيرش دين پيامبر آمدند، او احساس كرد كه وظيفه اش انجام يافته است، و تحت تأثير نهايتي كه داشت نزديك تر مي شد، تصميم گرفت كه براي حجةَِ الوداع به مكه برود. پيامبر روز بيست وپنجم ذي القعده / بيست و سوم فوريه ۶۳۲ با عده بسيار زيادي از مسلمانان مدينه را ترك كرد. حضرت هنگام ورود به مكه، و قبل از به پايان رساندن مراسم حج از بالاي كوه عرفات (هشتم ذيحجه برابر با هفتم ماه مارس) با كلماتي كه بايد هميشه در قلوب همه مسلمانان باقي بماند اجتماع مردم را مورد خطاب قرار داد و فرمود:
«اي مردم به گفته هاي من گوش فراداريد، زيرا نمي دانم آيا بعد از اين سال سال ديگري براي من باشد كه خود را در ميان شما در اين مكان بيابم».
«جان ها و اموال شما محترم و ميان شما مصون است تا اين كه در پيشگاه خداوند حاضر شويد، همچنان كه اين روز و اين ماه مقدس؛ و به خاطر داشته باشيد در پيشگاه خداوندي ظاهر خواهيد شد كه حساب كارهاي شما را خواهد خواست... اي مردم شما بر همسرانتان حق داريد و همسرانتان را نيز بر شما حقي است... با همسرانتان با مهرباني و محبت رفتار كنيد، به درستي كه شما آنها را به امانت از خداوند گرفته ايد و با كلمات خدا براي خودتان قانوني كرده ايد» «به امانتي كه نزد شما گذاشته شده هميشه وفادار باشيد و از معاصي بپرهيزيد. ربا نهي شده است، مقروض اصل بدهي را برگرداند و شروع كار هم (با قروض) عمويم عباس، فرزند عبدالمطلب، خواهد بود... از اين به بعد خونخواهي كه در ايام جاهليت اجرا مي شد ممنوع است و همه كينه ها و عداوت هاي خانوادگي از ميان برداشته مي شود، كه شروع آن با قتل ابن ربيعه فرزند حارث فرزند عبدالمطلب مي باشد...»
«و اما بردگان شما! مراقب باشيد كه به آنان از همان غذايي بدهيد كه خودتان مي خوريد و از همان لباسي بپوشانيد كه خودتان مي پوشيد و اگر تقصيري مرتكب شدند كه مايل به بخشش نيستيد از آنها جدا شويد، زيرا آنان بندگان خدايند و نبايد با خشونت با آنها رفتار شود».
«اي مردم به گفته هاي من گوش فرا داريد و آنها را درك كنيد. بدانيد كه همه مسلمانان با يكديگر برادرند. شما يك اخوت داريد. چيزي كه متعلق به ديگري است براي برادرش مجاز نيست مگر آن را به دلخواه و از روي حسن نيت داده باشد. خود را از بي عدالتي حفظ كنيد».
«بگذاريد كساني كه حاضر هستند به كساني كه غايب هستند بگويند، شايد كسي كه مطلب به او مي رسد از آن كه شنيده بهتر به خاطر آورد».
اين خطبه كه بر بلندي خوانده شد و از نظر زيبايي شعري و به يقين از نظر عرفاني مطلبي به پايه آن نمي رسد، با جنبه عملي و قوه قضاوت خود به اذهان بازتر جذب مي شود و از طرفي طوري است كه با طباع داني تركه براي ارشاد اخلاقي نياز به راهنمايي هاي قطعي و قابل درك دارند نيز سازگار مي باشد.
نزديك به پايان خطبه، پيامبر كه تحت تأثير علاقه شديد مردمي كه كلمات او را جذب مي كردند قرار گرفته بود، به صداي بلند گفت «پروردگارا! پيام خود را ابلاغ كردم و وظيفه ام را انجام داده ام.» مردمي كه در پايين جمع شده بودند يك صدا گفتند، «بلي، به درستي كه انجام داده اي.» «پروردگارا از تو تقاضا مي كنم شاهد باش.»
پيامبر اين سخنان را آن طور كه در احاديث آمده است با بلاغت و حرارتي كه در آن مشهود بود، به پايان برد. به فاصله كمي، پس از اتمام مراسم حج، پيامبر به اتفاق پيروان به مدينه مراجعت كردند.
سال يازدهم هجري ۲۹ مارس ۶۳۲ تا ۱۸ مارس ۶۳۳ ميلادي
آخرين سال زندگي پيامبر در اين شهر گذشت. ايشان سازمان ايالات و جوامع قبيله اي را كه اسلام پذيرفته و اعضاي متحدان اسلام را تشكيل داده بودند تعيين فرمود، در حقيقت، اگرچه اسلام به ميان نژاد قبايل ساكن سوريه و بين النهرين، كه اغلب مسيحي بودند، نفوذ نكرده بود، اينك تمام سرزمين عربستان از دين اسلام پيروي مي كرد. به منظور تعليم وظايف اسلام، اجراي عدالت، و جمع آوري زكات، مأموريتي به ايالات و قبايل مختلف اعزام گرديدند. معاذ بن جبل به يمن اعزام شد و دستورهايي كه حضرت محمد(ص) موقع عزيمت به او دادند اين بود كه در اجراي امور، در صورتي كه فرماني در قرآن نيابد، به قضاوت خودش تكيه كند. ايشان موقعي كه علي(ع) را به يمامه مي فرستادند گفتند: «هنگامي كه دو گروه براي اجراي عدالت نزد تو آيند. قبل از شنيدن حرف هاي هر دو تصميم نگير.»
مقدمات اعزام هيأتي به سرپرستي اسامه بن زيد، كه در موته به قتل رسيد، فراهم شد تا براي جبران قتل سفير اعزامي به سوريه كه مدت ها به تعويق افتاده بوده عليه روم شرقي اقدام كند. در حقيقت نيروهايي در خارج شهر اردو زده و آماده حركت بودند. اما به روايتي سمي كه به وسيله زن يهودي در خيبر به پيامبر اكرم خورانده شده بود اينك به تدريج جذب بدن آن حضرت شده، اثرات خود را ظاهر مي كرد، و معلوم شد كه آن حضرت مدت زيادي زنده نخواهند بود. خبر نزديك شدن پايان زندگي آن بزرگوار سبب شد كه هيأت تحت نظر اسامه متوقف شود. علاوه بر آن باعث ايجاد اختلال در برخي از نواحي دوردست گرديد. سه تن كذاب براي برقراري حكومت هرزگي و چپاول خود ادعاي مأموريت الهي كردند و اعلام داشتند پيامبر هستند و با انواع شيادي سعي داشتند بر قبايل خود تسلط يابند. يكي از اين ها كه از همه خطرناك تر بود اي هل بن كعب معروف به الاسود (سياه) بود كه يكي از رؤساي يمن، و مردي با ثروت فراوان و به همان اندازه زيرك و ساحري ماهر بود كه كارهاي جادوگريش در ميان مردم ساده دل قبيله اش باعث شده بود كه خصلت آسماني برايش گمان برند. او خيلي زود موفق به تسلط بر آنان شد و با كمك آنها توانست بسياري از شهرهاي مجاور را تحت انقياد درآورد. او «شهر» را كه به جاي پدر تازه درگذشته اش «بازان»، به وسيله پيامبر به حكومت صنعا منصوب شده بود، كشت. بازان در زمان خسرو از ايران، به حكومت يمن منصوب شده بود و پس از اين كه اسلام پذيرفت به وسيله پيامبر در مقام خود ابقا گرديد. وي در طول حيات نه تنها بر روي هموطنان ساكن يمن كه به نام ابناء خوانده مي شوند نفوذ فراواني داشت، بلكه بر اعراب ساكن آن ايالات نيز چنين نفوذي داشت. او كه اسلام را پذيرفت نمونه اي شد كه همه ساكنان ايراني آن محل نيز اسلام آورند. الاسود دغلباز «شهر» را كشت و با زور با همسرش مرزبانه ازدواج كرد. بعد از يكي از ميگساري ها هنگامي كه به حال مستي دراز كشيده بود به وسيله ابناء كه از طرف مرزبانه به آنها كمك شده بود به قتل رسيد. دو كذاب ديگر، توليه، فرزند خويلد، و ابوتمامه هاران، فرزند حبيب، معروف به مسيلمه تا هنگامي كه ابوبكر به خلافت رسيد سركوب نشده بودند. مسيلمه آن قدر گستاخ بود كه پيامبر اكرم را با چنين عباراتي مورد خطاب قرار داد: «از مسيلمه پيامبر خدا، به محمد پيامبر خدا، سلام، من شريك شما هستم. قدرت بايد بين ما تقسيم شود؛ نصف دنيا براي من و نصف ديگر آن براي قريشي هاي شما. اما قريشي ها مردمي حريص هستند، تمايلي به عدالت ندارند.» پاسخ محمد(ص) طبيعت صاف و صادق آن حضرت را نشان مي دهد. «به نام خداوند بخشنده مهربان، از محمد پيامبر خدا به مسيلمه كذاب. سلام بر كساني كه راه درست را مي پويند. زمين متعلق به خداوند است و آن را به هركدام از بندگانش كه بخواهد اعطا مي فرمايد. عاقبت امر براي پرهيزكاران است. (يعني فقط كساني رستگار مي شوند كه از خدا بترسند.)»
آخرين روزهاي حيات پيامبر به سبب آرامش ذهني آن حضرت قابل ملاحظه است، به طوري كه اگرچه ضعيف شده بود توانست تا سه روز به رحلت خود در نمازهاي جماعت شركت كند. اواسط يك شب به مكاني رفت كه دوستان حضرتش به خواب ابدي فرورفته بودند، در آن مكان حضرت نزديك قبور آنها گريه كرد و از خداوند درخواست فرمود كه بركات خود را بر «دوستانش كه آرميده بودند» ارزاني فرمايد. منزل عايشه را، كه در نزديكي مسجد قرار داشت، انتخاب فرمود كه ايام بيماري را در آن جا اقامت گزيند و تا زماني كه توان حضرتش اجازه مي داد در نمازهاي جماعت شركت مي فرمود. آخرين مرتبه اي كه به مسجد آمد دو عموزاده، علي(ع) و فضل بن عباس ايشان را كمك مي كردند. لبخندي كه حلاوت آن وصف ناشدني است بر چهره مباركش بود و همه كساني كه اطراف ايشان بودند آن را ملاحظه كردند. پس از حمد و سپاس معمول به خداوند، جمعيت را مخاطب قرار داده و فرمود: «مسلمانان، اگر به هركدام از شما بدي روا داشته ام اينك براي پاسخ آماده ام. اگر به كسي چيزي مقروض هستم آنچه دارم به شما تعلق دارد.» در اين هنگام مردي از ميان جمع برخاست و سه درهمي را كه بر حسب تقاضاي پيامبر به مستمندي داده بود مطالبه كرد. اين مبلغ بلافاصله مسترد شد. «بهتر است انسان در اين دنيا شرمسار شود تا در دنياي ديگر». پس از آن پيامبر دعا كرد و لطف خداوند را براي حاضران و كساني كه در تعقيب دشمنان مرده بودند طلب فرمود و همه مردم را به رعايت وظايف ديني و زندگي صلح آميز و با حسن نيت توصيه و با اين كلمات قرآني ختم فرمود: «اين خانه آخرت كه وصف آن را شنيده ايد عطا كرديم آن را براي كساني كه نمي خواهند برتري در زمين و نه تباهكاري را (مانند فرعون و قارون) و سرانجام نيك پرهيزكاران راست». (سوره قصص، آيه ۸۴)
حضرت محمد(ص) پس از اين واقعه هرگز در نمازهاي جماعت ظاهر نشد؛ نيروي حضرتش به سرعت كاهش مي يافت. وسرانجام درحالي كه با علاقه و به حال نجوا دعا مي خواند روح پيامبر بزرگ به «ملأ اعلا» پيوست.
به اين ترتيب حياتي كه از آغاز تا انجام آن وقف پرستش خدا وخدمت به بشريت شده بود پايان گرفت. آيا حيات ديگري هم هست كه با زندگي حضرتش، با همه كوشش ها و وسوسه هايش مقايسه گردد؟ آيا كس ديگري هم وجود دارد كه در مقابل آتش دنيا مقاومت كرده و چنان مجروح نشده بيرون آمده باشد؟ آن موعظه گر فروتن قيام كرده بود تا به عنوان فرمانرواي عربستان، مانند خسروها و قيصرها داور سرنوشت هاي يك ملت گردد. اما همان تواضع نفس، همان بزرگواري روح و پاكي قلب، سادگي رفتار، تهذيب و ظرافت احساسات، پاي بندي شديد به وظيفه كه سبب شده بود لقب الامين را به او بدهند، همراه با احساس شديد محاسبه نفس خصايص بارز شخصيت حضرتش مي باشد. يك بار هنگامي با يك شهروند با نفوذ مكي سرگرم صحبت هاي مذهبي بود، روي از يك فرد عاجز نابينا كه در جستجوي حقيقت برآمده بود برتافت. و بعد هميشه با اظهار تأسف و اعلام مذمتي كه از سوي خداوند شده بود به اين موضوع برمي گردد. طبيعتي چنين پاك، آن قدر لطيف و معذلك چنان شجاع نه تنها احترام، بلكه عشق را الهام مي كند. و طبيعت نويسندگان عرب با غرورآميزترين رضامندي بر فيوضات و مواهب فكري فرزند عبدالله تكيه مي كنند. ادب او نسبت به بزرگان، مهربانيش و دلجويي از ضعفا و رفتار باوقار او در برابر مغروران خودبين سبب كسب احترام و تحسين جهاني براي آن بزرگوار گرديد و سيماي مبارك آن حضرت آينه قلب مهربانش بود. گرچه امي بود لكن كتاب طبيعت را به خوبي مي دانست و با انديشه اي جامع كه از راز و نياز با خداوند رفعت يافته بود توانايي آن را داشت كه بر عالم و غيرعالم به طور يكسان اثر بگذارد. به علاوه عظمت و نبوغي در چهره اش نمايان بود كه احساس احترام و محبت را به همه كساني كه با وي در تماس بودند الهام مي كرد. بلنداي انديشه و لطافت و تهذيب احساسات، پاكي و صداقت او موضوع ثابت احاديث را تشكيل مي دهند. نسبت به زيردستان در حد اعلا با گذشت بود و هيچ گاه اجازه نمي داد غلام كوچك و بي دست وپاي او را سرزنش كنند، حال هر كاري كه كرده بود. انس، خدمتكار او مي گفت: «ده سال در خدمت رسول گرامي بودم و هيچ گاه سخني درشت به من نفرمود». نسبت به خانواده اش بسيار مهربان بود. يكي از پسرانش در خانه دودآلود دايه، كه همسر آهنگري بود، روي سينه آن حضرت جان سپرد. پيامبر اطفال را بسيار دوست داشت. در خيابان آنها را نگه مي داشت و دستي از محبت به گونه هاي كوچك آنان مي كشيد. هيچ گاه ، در زندگي كسي را نزده بود . شديد ترين عبارتي كه در صحبت به كار برد چنين بود: «او را چه شده؟ پيشانيش از گل سياه باد» موقعي كه از او خواستند كسي را نفرين كند ، پاسخ فرمود«من براي نفرين كردن فرستاده نشده ام. آمده ام رحمتي براي نوع بشر باشم».
|
|
يك روايت ديگر به اختصار مي گويد كه به عيادت بيماران مي رفت، به دنبال تابوتهايي كه به آنها بر مي خورد مي رفت، دعوت بنده اي را براي صرف غذا مي پذيرفت ، لباسهايش را خودش وصله مي كرد، بزهايش را خود مي دوشيد و كارهاي خودش را خودش انجام مي داد. هيچ گاه در كشيدن دست خود از دست ديگري پيشقدم نمي شد و قبل از اين كه طرف صحبتش برود برنمي گشت.
دستش گشوده ترين ، سينه اش شجاع ترين، زبانش صادق ترين بود و وفادارترين حامي نسبت به كساني بود كه تحت حمايت گرفته بود.در صحبت شيرين ترين و دلپذيرترين بود، كساني كه او را مي ديدند يك باره سراسر وجودشان مملو از احترام به او مي شد؛ كساني كه نزديك او مي رفتند او را دوست داشتند؛ كساني كه او را توصيف مي كردند مي گفتند: هيچ گاه كسي را شبيه به او نديده ايم ، نه قبل و نه بعد، زياد حرف نمي زد و وقتي صحبت مي كرد با تأكيد و تأمل سخن مي گفت و هيچ كس نمي توانست هرگز گفته هايش را از ياد ببرد . فروتني و مهرباني، صبر، ترك نفس و گشاده دستي در رفتارش موج مي زد و علاقه اطرافيان را به خود جذب مي كرد. او با غمزده ها و درماندگان همدردي مي كرد... غذاي خود را، حتي در مواقعي كه كم بود، با ديگران تقسيم مي كرد. بسيار در انديشه اطرافيان بود» . در خيابان مي ايستاد تابه شرح غم و غصه ضعيف ترين افراد گوش دهد. به خانه پايين ترين افراد مي رفت تا دردمندان را تسلي قلب و شكستگان را آرامش دهد. پايين ترين غلامان دست او را
مي گرفت و مي كشيد و به طرف ارباب خود مي برد تا فريادرس بدرفتاري باشد يا او را از بردگي برهاند. هيچ گاه سر سفره غذا نمي نشست مگر اين كه اول دعا كند و هيچ گاه از سر سفره برنمي خاست مگر اينكه شكر خداوند را به جا آورده باشد. وقت او بطور منظم تقسيم شده بود. در طول روز ، هنگامي كه به نماز مشغول نبود، ملاقات كنندگان را مي پذيرفت و امور مردم را انجام مي داد. شب كم مي خوابيد و بيشتر ساعات را به عبادت مشغول بود . فقيران را دوست داشت و به آنان احترام مي گذارد و بسياري كه خانه و سرپناهي از خود نداشتند شب را در مسجدي كه وصل به منزل او بود مي خوابيدند. عادت او بود كه هر شب چند تن از آنان را دعوت كند تا در غذاي ساده او سهيم شوند. سايرين ميهمان پيروان او مي شدند. رفتارش در مقابل كينه جوترين دشمنانش توأم با عطوفت بزرگوارانه و توأم با بردباري بود. در برابر دشمنان جامعه بشدت سخت بود. ريشخندها، اهانتها، غضبها و آزارهايي كه نسبت به او صورت مي گرفت و در ساعت پيروزي، كه با ساعت آزمايش قلب انسان مترادف است، همه فراموش و بدترين جنايتكاران مورد عفو قرار مي گرفتند.
محمد(ص) بسيار ساده مي زيست، روش زندگي ، لباسها و متعلقاتش تا آخرين قطعه، سادگي خاص بزرگ خانواده خود را حفظ كرد. ابوهريره گزارش مي كند كه بسيار اتفاق افتاده بود كه پيامبر بدون غذا سر مي كرد. خرما و آب تنها غذاي او را تشكيل مي داد. اغلب ماهها مي گذشت كه به علت كمبود امكانات آتشي در منزل او روشن نمي شد. مورخان مسلمان مي گويند خداوند حقيقتأ كليد گنجهاي جهان را مقابل او قرار داده بود، ولي او از استفاده آن مفتاح امتناع كرده بود.
انديشه اين معلم بزرگ با خردگرايي و آرمانهاي مترقي اش، ذاتاً باب روز بود . در تعاليمش «كوشش» دايمي به عنوان ضرورت وجود انسان ذكر شده است: «ليس للانسان الا ماسعي». «كوشش از من ، انجام از خدا»« السعي مني والاتمام من الله». «او ياد داد كه دنيا خلقتي است با نظم كه به وسيله عقل متعالي كه بر جهان مسلط است تنظيم و هدايت مي شود. او اعلام كرد كه هر چيز در گرو زمان خودش مي باشد». با وجود اين اراده انسان آزاد است كه براي رستگاري عمل كند. همدردي او شامل همه جهانيان مي شود؛ هم او بود كه رحمت خالق را براي همه موجودات زنده درخواست فرمود، هم او بود كه اعلام كرد نجات زندگي يك انسان به مثابه نجات زندگي همه انسانهاست.
دركي كه از اجتماع داشت سازنده بود نه خردكننده. هيچ گاه از مقدس بودن زندگي خانوادگي غافل نبود. از نظر او خدمت به انسانيت بالاترين عبادتها بود. دعوت او از مؤمنين اين نبود كه اگر قرار است به كسي خدمتي انجام دهند او را ترك گويند، بلكه آن وظيفه را انجام دهند تا «شايستگي» و پاداش كسب كنند. اطفال امانت الهي هستند و بايد با ملايمت و مهرباني تربيت شوند؛ به والدين بايد احترام گذاشت و آنها را دوست داشت. دايره وظيفه اقوام، همسايگان و ضعيفاني كه «درمانده بودند» را نيز در بر مي گرفت. از زماني كه آن بزرگوار پيام خود را ابلاغ فرمود چهارده قرن گذشته است ولي گذشت زمان در تقوايي كه او اعلام داشت هيچ تغييري به وجود نياورده است و امروز هم چون آن زمان، مؤمنين اين كلمات فراموش نشدني را بر لب و در جان دارند كه: « روحي فداك يا رسول الله».
نوشته: اميرعلي
ترجمه: ايرج رزاقي / محمدمهدي حيدري