حسين عظيمي در گذشت. او بدون شك جزو معدود اقتصادداناني بود كه تاريخ ايران هرگز اقدامات و انديشه هاي او را فراموش نخواهدكرد به اعتراف بسياري از نزديكانش؛ بزرگترين دغدغه عظيمي
تدوين يك منشور استاندارد برنامه نويسي براي اقتصاد ايران بود
آرش حسن نيا- علي دهقان
خبرها هميشه همين طور هستند. در جا خشكت مي كنند، بهت زده مي شوي و بعد از آن مي خواهي همه چيز را يكباره از ياد ببري، مي خواهي باور نكني كه حسين عظيمي ديگر نيست.
اما نمي تواني، مرگ ز راه رسيده است و او آرام بر شانه هاي بزرگش آرميده است. به ياد آخرين نفس هاي زمستان گذشته مي افتيم. سال ۸۱، سالي كه آسمان دل پري داشت و دائم زمين را پر از تلنگرهاي سفيد و مرطوب خود مي كرد. حسين عظيمي ميهمان خسته بيمارستان تهران بود و در كنار پنجره اي كه نمايي از تهران را قاب مي گرفت، خسته و رنجور از ۵۵ سال رنج توسعه نيافتگي كشوري كه صادقانه به آن عشق مي ورزيد، بر بستر آرميده بود، چقدر ساده ميهمانان مضطرب را با لبخندهاي سخاوتمندانه اش پذيرايي مي كرد.
استاد، خسته و رنجور بود و ديگر توان آن نداشت تا با شور از تحقق عدالت براي مردماني سخن بگويد كه مي گفت آنها را عاشق است. آفتاب كم رنگ اسفندماه تا انتهاي اتاق، خود را بالا كشيده بود. انگاري او هم مي دانست كه تا خداحافظي با كسي كه ۵۵ سال انديشه هديه انسان هايي كرده كه فقر آنها را زمين گير كرده، تنها چند قدمي بيشتر باقي نمانده است.
از او پرسيديم، استاد عدالت به چه معناست، آن هم عدالتي كه بتواند دنياي صنعتي و سرمايه زده امروز را جمع كند. او خنديد؛ و گفت: عدالت آنقدرها هم دور نيست، اما شايد واقعي ترين عدالت، حادثه مرگ باشد. اي كاش مي شد آن را باور كرد. آن وقت ديگر انسان واژه اي نبود كه به سادگي درميان مفاهيم پيچيده امروزي گم شود و ما هنوز هم براي رسيدن به معناي آن يا عبور از كنار آن يقه هاي يكديگر را بدريم.
دكتر، كلافه و خسته بود، اما از چشمان كم فروغش تمام آرزوهاي ديرينش را مي شد خواند. مي شد از دريچه هاي روشن فكرش، آرمان هايش را ديد.
آرمان هايي كه در آن هيچ گاه جاي انسان خالي نبود، آرزوهايي كه در آن فقر معنا نداشت. آرزوهايي كه شايد استاد براي آنها در خطوط برنامه چهارم توسعه فكرها كرده بود و برنامه چهارم تنها چيزي بود كه استاد باشنيدن نام آن خستگي را فراموش كرد و برق در چشمان دردمندش جهيد. با صدايي كه پر از دلهره بود از آينده اي سخن مي گفت كه قرار است براي چهارمين بار خط و مشي هاي اقتصادي، فرهنگي و اجتماعي كشور را در آن نقش زنند و اين جمله كه اگر سينه ام از تپيدن باز نماند مي خواهم تمام وجودم را خرج برنامه اي كنم كه بتواند حداقل گوشه اي از ايران را به روي دوش خود حمل كند اما...
و سرانجام دكتر حسين عظيمي در ظهر دم كرده پنج شنبه ۱۸ ارديبهشت، خستگي هاي تمام سال هاي سخت گذشته را از تن وانهاد، و روح پرخروشش به فراغت رسيد.
و حالا ايستاده ايم و نگاه مي كنيم به جمعيتي كه آمده اند تا از مقابل ساختمان هميشگي مديريت و برنامه ريزي كشور براي او دستي تكان دهند و ياد و خاطره اش را به قلب تاريخ بدوزند. چقدر زود گذشت. انگاري همين ديروز بود كه او را به ساختمان سرسبز نياوران فرستادند تا بعد از سيزده سال براي باري ديگر حضور خود را اعلام كند و با قاطعيت بگويد كه توسعه هيچ نيازي به مرگ انسان ها و فنا شدن نسلي به نفع نسل ديگر ندارد. هنوز هم نمي توانيم آن روزها را فراموش كنيم كه به رغم همه كج خلقيهايي كه با وي شده بود،باز هم مي گفت : «توسعه يك وجه اخلاقي است و حالا ديگر وقت آن رسيده است كه جور ديگري نگاه كرد».
وقتي پيكر او را به حياط ساختمان مديريت و برنامه ريزي كشور آوردند همه چيز ساده بود. آنقدر ساده كه تو با خودت فكر مي كردي هيچ برگه اي ورق نخورده. تنها او برگشته است تا دوباره بر همان جايي تكيه كند كه روزي براي او راهي به كوچه هاي تنگ و تاريك و مردماني خسته و گوژپست باز كرده بود. چيزي عوض نشده بود همه چيز ساده بود. يكي از همكاران قديمي او مي گفت: امروز همه آمده اند. همه آنهايي كه در تمام اين سال ها همچون عظيمي دغدغه مردماني را داشته اند، كه زير بار تورم، بيكاري و فقر قد خميده اند.
علي ميرزايي- قائم مقام مؤسسه عالي آموزش و پژوهش مديريت و برنامه ريزي كشور- از دوستي ۳۵ ساله خود با حسين [عظيمي] مي گويد. او را چشمه هميشه جوشان انديشه هاي نو اقتصادي مي خواند و مي افزايد: «او همواره نگران ايران و توسعه آن بود و در تمام عمرش سخني جز از ايران و توسعه ايران نگفت».
ميرزايي مي گويد: «عظيمي آن گونه كه رسم ناميمون اين سرزمين است، نامهرباني ها ديد، ولي دلسرد نشد و مسيري را كه برگزيده بود دنبال كرد. او بر سر تقيدات علمي اش معامله نكرد. تمام نوشته ها و سخنان حسين يك مضمون داشت: توسعه ايران».
دكتر بيان- عضو هيأت علمي مؤسسه- از استاد با عنوان نابغه عصر حاضر ياد مي كند و با اندوه فراوان مي گويد: «وجود عظيمي، افتخاري بود».
استاد به رغم تسلط و احاطه بر مفاهيم و انديشه هاي اقتصادي و دانش سرشارش همواره خود را معلم مي دانست و صد البته كه تمام ويژگي ها و صفات يك معلم خوب را داشت. تواضع و فروتني، مردم داري، آگاهي به مسائل اجتماعي، دغدغه و دلسوزي نسبت به سرنوشت كشور و مردم و تعهد علمي و اجتماعي عظيمي از جمله ويژگي هاي منحصر به فرد اوست.
عظيمي اقتصاد را به عنوان يك دانش پيچيده اجتماعي خوب خوانده و درك كرده بود به طوري كه در تحليل هاي نظري و كاربردي خود و حتي در تدريس نظريات به همه عوامل به واقع تأثيرگذار بر اقتصاد در تمام حوزه هاي اجتماعي توجه داشت و آن را در نظر مي گرفت، عظيمي در هر موضوعي كه وارد مي شد آن موضوع را فراتر از يك يا چند رابطه ساده حسابداري يا تعادلي مي ديد. وي از معدود اقتصادداناني بود كه توليد دانش اقتصاد را در كشور يك ضرورت مي دانست، لذا به تحقق اين مهم همت گماشت و به جاي حرف ها و تحليل هاي سطحي و كليشه اي با درك عميقي كه از تئوري هاي اقتصادي و وضعيت كشور داشت آموزه هاي خود را به صورت توليدي و بومي ارائه مي كرد.
ميرزايي هم در اين باره مي گويد: «دغدغه حسين، [عظيمي] توسعه بود، اما نه توسعه اي منطبق با الگوهاي وارداتي و گاه تحميلي. او آنچه را در غرب آموخته بود، دستمايه و پشتوانه قرار داد ولي كاملاً بومي و ملي چاره جويي مي كرد».
اعتقاد راسخ به نخبگان و فرهيختگان جامعه از ديگر ويژگي هاي بارز دكتر عظيمي به شمار مي رفت. يكي از دغدغه هاي بزرگ وي در مورد دوره مسؤوليتش در مؤسسه آموزش و پژوهش ايجاد نهادي در جهت ارج نهادن به ايده هاي نخبگان به دور از هرگونه نگراني از تفكرات آنها بود.
وي در اين زمينه معتقد بود: «وقتي صحبت از نخبگان مي شودبايد به مقوله اي جدا از انتصاب توجه كرد، نخبه كسي است كه از دانش، تخصص، جامع نگري و تجربه كافي بهره مند باشد . بايد بلد باشيم از نخبگان جامعه استفاده كنيم مثلاً نمي شود به سراغ متفكري رفت و مشورتي خواست ولي شرايطي فراهم كرد كه اگر آن متفكر با صداقت علمي به بحث پرداخت و مشاوره داد، از چشم مسؤولان و بزرگان بيفتد و هزار مشكل برايش درست شود و كاري كنيم كه تأمين زندگي عادي هم براي او مشكل باشد و نهايتاً مجبور شود از كشور برود.بايد كمك كرد تا پيشكسوتان علمي جامعه مشخص و شناخته شوند، بايد جايگاه ويژه اين پيشكسوتان را به رسميت شناخت و... . هيچ جامعه اي بدون شخصيت هاي ملي و مورد احترام نمي تواند به زندگي با عزت دست يابد. جامعه نيازمند بزرگاني است كه مورد احترام همگان باشند و بزرگي را فقط با انتصاب به پست و مقام به دست نياورده باشند».
اما دغدغه هميشگي او توسعه ايران بود، آنقدر كه او را نظريه پرداز توسعه ايران و حتي پدر اقتصاد كلان ناميده اند. تحقيقات و پژوهش هاي ريشه دار او در مقوله توسعه ايران مرجع نظريه پردازي براي توسعه كشور است و به قول ميرزايي- قائم مقام دكتر عظيمي- «او هرگز از توسعه غولي نساخت كه براي رام كردنش به سوپرمن احتياج داشته باشيم، حسين هرجا سخت گفت يا نوشت بر اين نكته تأكيد ورزيد كه توسعه مستلزم سازماندهي هاي سياسي- اقتصادي است، بنابراين خط خود را از سياست زدگان يعني پرچانه هاي بي عمل و از اقتصاد زدگان يعني عمل گراياني كه در لواي اقتصاد و توسعه هر عملي را مجاز مي شمارند همواره جدا نگاه داشت و اين مرز را هيچ گاه مخدوش نكرد».
ميرزايي مي گويد: «عظيمي از نظام هاي سياسي- اقتصادي توتاليتر و برنامه ريزي جامع دفاع نمي كرد، اما مدافع بلبشو اقتصادي هم نبود، كه اغنيا را غني تر و فقيران را فقيرتر خواهد كرد».
دكتر هادي زنوز نيز سابقه آشنايي خود با دكتر عظيمي را بيش از ۴۰ سال مي داند و مي گويد: دغدغه و مشغله فكري عظيمي، علل عقب ماندگي ايران و راه هاي خروج از آن بود. او سياست تعديل اقتصادي كه پس از جنگ در ايران دنبال شد را نمي پذيرفت و معتقد بود كه علم اقتصاد در كشورهاي درحال توسعه «اقتصاد توسعه» است و نه «اقتصاد نئوكلاسيك».
نكته بارز شخصيت دكتر عظيمي را بايد در نهادينه شدن دموكراسي در ذهن و انديشه او جست وجو كرد، اين دموكراسي نهادينه شده در روزهاي پاياني زندگي او و دعوت از انديشمندان و فرهيختگان كشور براي تدوين برنامه چهارم تجلي يافت، همايشي كه ۱۶ هزار نفر- ساعت انديشه را در كارنامه خود ثبت كرد و نقطه عطفي براي برنامه ريزان كشور شد و استاد ثابت كرد كه در كشوري كه استبدادزدگي بيماري رايج صاحبان فكر و انديشه آن است، مي توان چشم ها را شست و جور ديگري رفتار كرد.
بيهوده نيست كه ميرزايي مي گويد: «حسين عظيمي باتمام وجود مردمي بود، مردم فريب نبود، مردم را دوست داشت و آنها را صاحب حق و منشأ مشروعيت مي دانست».
حالا از اين پس مي توان هرجا كه سخن از توسعه است، پرانتزي سبز به نام حسين عظيمي گشود و او را انديشمندي عاشق ايران و توسعه ايران ناميد.
هرچند كه بايزيد مردوخي او را ستاره اي ناميد كه خاموش شد و ستاره اي ديگر نيز جاي او را نخواهد گرفت اما با تمام وجود دعا مي كنيم كه آسمان اقتصاد ايران هرگز بدون ستاره اي كه نقش او را داشته باشد نماند.
هرچند كه تلخ است اما بايد پذيرفت. بدرود ترازوي عدالت اقتصاد ايران و با تو مي خوانيم همان سرودي كه مي گويند هر روز دم دماي طلوع خورشيد بلند آن را فرياد مي كردي:
جهان يادگار است و ما رفتني به گيتي نماند بجز گفتني