شنبه ۲۴ خرداد ۱۳۸۲- سال يازدهم -شماره ۳۰۷۶ - jun . 14, 2003
انديشه
Front Page

بررسي انديشه فيلسوف متأله رودلف بولتمان (۱۸۸۴-۱۹۷۶)
گذر از پوسته به هسته
مراد بولتمان از اسطوره زدايي تأويل آنها به طور وجودي است نه حذف آنها؛ يعني تفسير اسطوره ها با توجه به فهم انسان از وجود خود و امكاناتش
اشاره: در قرن بيستم، رودلف بولتمان، متاله آلماني رسالت آشتي ميان دين و مدرنيته را به عهده گرفت و در اين ميان بسياري از فلاسفه متاله نيز به وي پيوستند. وي متكفل اين مسئوليت بزرگ بود كه كلام انجيل را براي انسان مدرن، روزآمد كند.
018490.jpg

وي معتقد است دوره فلسفه مادي گراي غرب، با جستجوي امنيت به پايان خود مي رسد. براي اين منظور وي تلاش عظيمي را جهت تعيين و تحليل اسطوره هاي مسيحي آغاز مي كند، تا اسطوره هاي پيشاعلمي را كه بيشتر از منابع يوناني و يهودي به عاريت گرفته شده و معرف كيهان شناسي عصرخود بودند، به بطن زندگي انسان مدرن بياورد. براي اين منظور وي دو محور را وارد ديدگاه هاي معرفت شناسانه خود مي كند. ابتدا، اسطوره متأثر از كيهان شناسي عهد جديد را كه مستقل از سوژه وجود داشت، با تأسي از كانت، وابسته به سوژه دانست و از اين طريق با تأويل و اسطوره زدايي، اسطوره نويني مبتني بر فاعليت شناخت سوژه بنيان نهاد و هرمنوتيك خود را انسان محور نمود. سپس با تفسيري كه از مرگ مادي به دست داد و آن را مقدمه حيات معنوي و لطف خداوند دانست سعي كرد انسان اگزيستانسيال سارتري را كه سرشار از نااميدي و سرگرداني است با توسل به دين وحياني و ايجاد نسبتي ايجابي ميان اومانيسم و خداپرستي و تعالي ديني، استعلا بدهد. او سعي كرد از اين طريق از اسطوره هبوط و معاد تفسيري روشن و عصري به عمل آورد. وي از پوسته زبان اساطيري به هسته آن راهي جست و جو نمود تا در عصر مدرن، فلسفه اي براي گرايش به مسيحيت وجود داشته باشد.
مقاله زير چكيده اي است از افكار و عقايد اين انديشمند متاله كه در زيراز نظر گرامي تان مي گذرد. گروه انديشه
«بولتمان در بيش از پنجاه سال گذشته بر مطالعات عهد جديد به ويژه در اروپا اثر شگرفي داشته است. او اگزيستانسياليست بود. به نظر او، روايات شفاهي كليساي اوليه به ما اطلاع نمي دهد حضرت عيسي(ع) واقعاً چه كرد و چه گفت. اين روايات نشان مي دهد كليساي اوليه چه نوع ايماني به عيسي داشت. به نظر وي، موضوع مهم اين نيست كه عيسي(ع) به طور عيني در خارج از ما و براي ما چه كاري انجام داد. عيسي(ع) واعظي است كه مردم را به تصميم گيري دعوت مي كند و به اين طريق ما را قادر مي سازد وجود خود را تفسير كنيم.
بولتمان معتقد است اعتقاداتي ازقبيل رستاخيز و صعود عيسي(ع)، اسطوره اي است... ممكن نيست اين اعتقادات، مورد قبول انسان متجدد باشد. هدف واقعي اسطوره اين نيست كه تصويري عيني از جهان ترسيم نمايد، بلكه مي خواهد فهم انسان را از خودش در جهاني كه زندگي مي كند، بيان دارد. آنچه لازم است اسطوره زدايي پيام مسيحي، اصلاح و تفسير مجدد اسطوره هاي متناقض است... هبوط، هيچ ربطي به حضرت آدم ندارد، بلكه تصويري است از تحقق يافتن انسان.»(۱)
به عقيده ايان هندرسن، مراد بولتمان از اسطوره زدايي تأويل آنها به طور وجودي است نه حذف آنها؛ يعني تفسير اسطوره ها با توجه به فهم انسان از وجود خود و امكاناتش. بولتمان، پولس رسول را تأويل كننده اساطير آيين گنوسي به طور وجودي مي بيند نه رد كننده آنها. مراد از اسطوره زدايي، دقيقاً اين نوع تأويل اسطوره است. تأويل وجودي يا چنانكه معروف شده است اسطوره زدايي كتاب مقدس، آن  چيزي است كه به بولتمان امكان مي دهد در هر دو نقش مورخ و واعظ انجيل فرو رود و خود را قادر به انكار هيچ يك از آن دو نبيند. در تأويل و تفسير بولتمان، آنچه ايمان مسيحي بايد به انسان دهد فهم تازه اي ازوجود و عدم است. در اين نظريه هيچ چيز به ويژه شخصي به معناي صرفاً روان شناختي در باب ايمان وجود ندارد. به عقيده بولتمان نماد قدم گذاشتن به درون، بعد تازه اي از وجود است؛ موجودي را از گذشته و پيراسته ازگناه و رها از دلمشغولي ها با سينه اي گشاده و سرشار از محبت به همنوعان.
البته مي توان با بولتمان، به دليل كنار گذاشتن شاهد معاد جسماني، مخالف بود؛ اما چنانكه هندرسن مي گويد بايد منصفانه پذيرفت كه اگر قرار بود آدم برگزيند، ترجيح مي داد تلقي بولتمان از معاد را انتخاب كند نه آن تلقي كه معاد را صرفاً حيات دوباره جسم مي شمارد. موضع بولتمان آنست كه خدا از طريق لطف در وجود ملموس خودمان با ما ديدار مي كند. در نظر او مسيح هديه خداست به جهان. در صليب مسيح لطف خدا متجلي مي شود. خدا از او خداگونه اي (مولا)(۲) ساخته است؛ خدا گونه اي كه خود را هيچ مي انگاشت و به دفاع از خود گرايشي نداشت؛ خداگونه اي كه تسليم رضا و محبت او را به پاي صليب كشاند.(۳) از طريق هديه مسيح(ع)، امكان تازه اي به  ما داده مي شود تا درباره مسيح(ع) تصميم بگيريم، يعني پذيرفتن انكشاف(۴) خدا كه به او عطا كرده است. افزون بر اين، به ما امكان داده مي شود «افكندگي»(۵) مان را نه به منزله قسمت يا تقدير بلكه به منزله لطف بفهميم و سرانجام به ما امكان داده مي شود از يافتن امنيت در اشياي مادي يا در مكتسبات خودمان دست برداريم و آن را در خدا بجوييم. اين امكان در «ايمان به اين كه آنچه ناديدني و ناشناخته و بيرون از سلطه ماست با ما مهربانانه ديدار مي كند و اين براي ما به معناي مرگ نيست بلكه حيات است. به عقيده بولتمان، ما خدا را در وجود خودمان مي يابيم نه در معجزات به معناي عادي كلمه. به گفته او بالعكس ديگر فاعلهاي علي، فعل خدا درون وقايع جريان دارد نه در ميان آنها. به عقيده بولتمان، مفاهيمي چون جهان و تاريخ و زمان همه وجودي اند، يعني صورتهاي اساسي وجود انسانند. به عقيده هندرسن، اگر استفاده از تعابير ارسطويي و توماسي براي وصف موضع متكلمي وجودي بر ما جايز باشد، آنچه از تفكر بولتمان در اختيار داريم چيزي است شبيه به تعليم «وجود واقعي»(۶) و موعظه كلمه «ا..»(۷) چنانكه ملاحظه مي شود بولتمان مي كوشد با پاي انسان محوري خود، بازگشتي دوباره به متون ديني داشته باشد. بولتمان «كلمه بودن» عيسي(ع) را رد مي كرد و او را دعوت كننده اي مي دانست كه ما را قادر به تفسير وجود خودمان مي سازد. به عقيده او اصالت از آن شخص دريافت كننده دعوت است نه صورت دين، شايد بتوان گفت در تفكر بولتمان، انسان مي تواند در كلمه ا.. حضور واقعي داشته باشد.
او، رستاخيز و صعود عيسي(ع) را اسطوره مي داند و معتقد است انسان متجدد نمي تواند چنين چيزهايي را بپذيرد، اسطوره ها فقط فهم انسان را از خود در جهاني كه زندگي مي كند، بيان مي دارند. بنابراين بايد اسطوره زدايي كرد و به تفسير اسطوره هاي متناقض همت گماشت. او هبوط را همان تحقق يافتن انسان مي داند. اومانيسم بولتمان اقتضا مي كرد در تأويل اسطوره ها امكان ها و تصميم هاي انسان را اصل قرار دهد. از اين رو مي كوشيد از كتاب مقدس اسطوره زدايي كرده آن را براساس امكانها و تصميم هاي انسان تأويل كند؛ به بيان ديگر هرمنوتيك بولتمان انسان محور بود نه متن محور. وي در تأويلات و تفسيرهاي خود به دنبال فهم تازه اي از وجود «من» است. منظور وي بعد روان شناختي، ايمان نيست. او مي كوشد به بعد تازه اي از وجود دست يابد. پس از سيري كه فلسفه غرب در اقبال به سوي ماده داشت، رودلف بولتمان با جست وجوي امنيت در خدا پايان اين دوره را اعلام مي كند. وي مرگ مادي را مقدمه حيات معنوي و بهره مندي بيشتر از لطف و مهرباني خداوند مي داند و نگرشش تعالي گرايانه است، اما اعتقاد دارد همان گونه كه هبوط آدم اسطوره است معاد جسماني نيز حقيقت ندارد. به عقيده بولتمان انسان مي تواند دريافت كننده خدا در وجود خويش باشد و به معجزات نياز نيست. اين نشانه اي از تلقي اومانيستي او در انسانگرايي خدا مركزش و تأويل انسان محورش از متون ديني است. بولتمان جهان و تاريخ و زمان را نيز صورتهاي اساسي وجود انسان مي دانست. وي بيش از آنكه درصدد اثبات مفهومي خدا باشد به اثبات وجودي او مي پردازد و بيش از دلايل آفاقي به دلايل انفسي و علم حضوري متوسل مي شود. رودلف بولتمان اگزيستانسياليستي معتقد به دين وحياني بود و اومانيسم او با خداپرستي و تعالي ديني نسبتي ايجابي دارد. همان گونه كه وي در اومانيسم خويش تفسيري وجودشناسانه از محوريت انسان ارائه مي دهد، در الهيات نيز بر خداپرستي، از بعد وجود شناسانه آن تأكيد مي ورزد.
بولتمان وحي و انكشاف الهي را اصيل مي داند اما هرمنوتيك وي كاملاً انسان محور است و تعابيرش از عسيي(ع) و كلمه ا.. تعابيري ذهني و انفسي مي نمايد. او عيسي(ع) را در جهت تصميم گيري مختارانه انسان صرفاً علت ٍ معدٍٍٍّه مي داند و معتقد است ظهور حقيقت نتيجه پاسخ انفسي و سوبژكتيو انسان به دعوت عيسي(ع) است. بولتمان هبوط آدم، معجزات عيسي(ع)، صعود مسيح(ع) و معاد را اسطوره مي شمرد و معتقد بود جهت متناسب كردن دين با باورهاي انسان پيشرفته امروزي بايد اسطوره ها را با توجه به وجود آدمي و امكانهايش در جهان كنوني تأويل كرد تا بتوان به دركي حقيقي از وجود انسان دست يافت، به عبارت ديگر بولتمان معتقد بود بعداً و منتهاي تأويل متن و اسطوره هاي آن بايد وجود آدمي باشد.
018495.jpg

اگزيستانسياليسم بولتمان از رنگ و بوي كثرت طلبي، تنهايي، نااميدي و دنيازدگي سارتر پيراسته است. از طرف ديگر اگزيستانسياليسم بولتمان نيز چون آموزه هاي كي يركه گارد، تعالي گرا و ايمان طلب است، اما در تفكر كلامي اش مرگ، اضطراب و ترس كي يركه گارد ديده نمي شود. همچنين ترس از مرگ و نابودي سارتر در تفكر ظهوري وي جايي ندارد؛ زيرا او در اعتقاد به اصالت وجود انسان وجود آدمي را با تعالي الهي پيوند زده است.
بولتمان در بعد معرفت شناسي، اصالت را به سوژه و ذهنيت انفسي انسان مي دهد؛ اما در بعد وجودشناسي، تعالي الهي را بر وجود انساني محيط مي داند و مرگ را يكي شدن وجود آدمي با تعالي ناديدني، ناشناختي و عين الهي مي شمارد نه نيستي و عدم. بنابراين مرگ را حيات حقيقي مي پندارد. بولتمان، در بعد اخلاقي با تأكيد بر صفات تسليم و رضا در مقابل خداوند و محبت به خدا و خلق خدا، اومانيسمي كاملاً متقابل با اومانيسم نيچه عرضه مي كند. وي در مقابل تلقي سارتري از پرتاب شدن تهوع گونه انسان به عالم وجود، افكندگي انسان را نتيجه لطف الهي مي داند و خداجويي را درمان نااميدي و عدم امنيت مادي گرايانه، طبيعت گرايانه و عمل گرايانه مي شمارد.
مريم صانع پور
پانوشت ها:
۱- كالين براون، فلسفه و ايمان مسيحي، ترجمه طاطه ووس ميكائيليان، ص ۱۹۰ و ۱۹۱.
2- Lord
3- G lo u b e n u n d V e rs te h e n, B u n d II, P. 754.
به نقل از ايان هندرسن، رودلف بولتمن، ترجمه محمد سعيد حنايي كاشاني، ص ۱۰۰-۸۴.
Revelation -5برگرفته از فعل Revelate «از پرده برآمدن»، «حجاب برگرفتن» كه ما به وحي تعبير مي كنيم.
۵- اصطلاح Gewor Fenheit از آن هايدگر است. اين را مي توان همان دستي شمرد كه در زندگي در كار بوده و ما نمي توانيم كاري با آن بكنيم، يعني عواملي مانند والدين، هوش، مليت.
6 - Real Presence
۷- همان، ص ۱۲۶-۱۰۰.

|   اجتماعي    |    اقتصادي    |    آموزشي    |    انديشه    |    خارجي    |    سياسي    |
|   شهري    |    علمي فرهنگي    |    محيط زيست    |    ورزش    |    ورزش جهان    |    صفحه آخر    |

|    صفحه اول    |    آرشيو    |    شناسنامه    |    بازگشت    |