احمد غلامي
فيلم «سرعت شخصي» (Personal velocity) ساخته ربكا ميلر دختر آرتور ميلر محصول سال ۲۰۰۲ يك فيلم كاملاً زنانه است. يعني به بيان تغيير احساس و وضعيت زن ها در شرايط گوناگون مي پردازد. نمي دانم اگر بگوييم سرعت شخصي فيلمي فمينيستي است كه گرفتار ناهنجاري نمي شود درست گفته ايم يا نه؟ فيلم به دنبال عقده گشايي هاي زنانه و رفتارهاي مردستيزانه نيست. فيلم به دنبال مفهوم يا احساس فراموش شده اي است كه زنان در طول زندگي با گرفتاري هاي روزمره يا در سيطره قدرت مردها آن را از ياد برده اند. اين فيلم سه اپيزودي، اقتباس از يك مجموعه داستان است.
جيمز براردينلي در نقد خود اشاره زيبايي دارد به عنوان اين فيلم. او مي گويد: «سرعت شخصي، مفهوم جالب توجهي است، اين مفهوم به اين نكته اشاره مي كند كه هركس با آهنگ و با سرعت خاص خودش زندگي مي كند و زوج هايي كه با سرعتي يكسان زندگي مي كنند، مي توانند اميدوار باشند كه با هم بمانند. »
«سرعت شخصي» از داستان هاي جداگانه اي كه زمان همه آنها ۳۰ دقيقه است شكل گرفته است. اگرچه به ظاهر هريك مستقل هستند و به يكديگر ربطي ندارند اما درونمايه آنان يا گرايش كارگردان به احساس زنانه به طور نامحسوس اين فيلم ها را به يكديگر پيونده زده است و در شكلي كاملاً محسوس ربكا ميلر در هر سه اپيزود اخبار تصادفي را از يك شبكه تلويزيوني نشان مي دهد.
در اپيزود اول «دليا» (كيراسدويك) دچار يك سكون و انزوا شده است. دليا ايام تجردش يا زماني كه دختر بوده شخصيت پرقدرت و بانفوذي داشته است. او نه تنها به خودش مسلط بوده بلكه ديگران را نيز مي توانسته تحت سيطره خود درآورد. اما زندگي زناشويي و سه فرزند او را گرفتار سكون كرده و او از شخصيت اصلي خودش كه آدمي با سرعت تند است دورافتاده. دليا ناگزير است توهين، تندي و كتك هاي شوهرش را تحمل كند. شوهر او نماد پدرش است. پدرش نيز آدمي خشن و عصبي بوده. اما «دليا» نمي تواند اين شخصيت جديد را كه شرايط برايش به ارمغان آورده تحمل كند.
او در پي آخرين كتكي كه از شوهرش مي خورد، فرزندانش را برمي دارد و از خانه فرار مي كند.
كار در يك رستوران و اداره فرزندانش او را به سرعت شخصي و اقتدار خود بازمي گرداند و اوج اين قدرت زماني است كه با پسر جواني روبه رو مي شود و در يك موضع كاملاً برتر خواسته او را برآورده مي كند، و به خانه و پيش فرزندانش بازمي گردد. اپيزود اول نوعي بازگشت به قدرت است، قدرت دروني آدم هايي كه از بين نمي رود. فقط روي آنها سرپوش گذاشته مي شود و اين سرپوش بالاخره در شرايطي برداشته خواهند شد. طغيان همين است. دليا نيز محافظه كاري را كنار مي گذارد و به اصل خود بازمي گردد. اين طغيان سرانجام مثبتي دارد، حتي اگر سرانجام مثبتي هم نداشت يا پسنديده بود. اگر اين طغيان بروز نمي كرد، هرگز از بين نمي رفت فقط در شكل هاي مختلفي خودش را نشان مي داد و مسائل او را پيچيده تر مي كرد.
اپيزود دوم داستان گرتا (پاركر بوزي) است. زن ويراستار كتاب هاي آشپزي در نشري در نيويورك است. او احساس خوشبختي مي كند. رابطه يكنواختي با همسرش دارد و نگران اين نيست كه شوهرش او را تنها بگذارد. شوهرش همواره سرگرم كار است و شايد كمتر نيز به او مي رسد. از اين رو زن گاه به مردان ديگر نيز توجه دارد. اما آن اتفاقي كه سرعت شخصي گرتا را افزايش مي دهد، موفقيت روزافزون او در حرفه اش است. او پس از به دست آوردن موفقيت در حرفه اش احساس مي كند يا به اين نتيجه غم انگيز مي رسد كه عاقبت بايد از شوهرش جدا شود. چون ديگر هيچ تناسب و هماهنگي در سرعت زندگي آنان وجود ندارد. اينجا ديگر عشق كفايت نمي كند. با اينكه عشق وجود دارد اما در اين نيز انكارناپذير است. حتي اگر آنها با يكديگر زندگي كنند، چيزي به نام سرعت شخصي يا قدرت شخصيت آنها را از يكديگر جدا خواهد كرد. با اينكه گرتا هنوز عاشق شوهرش است اين واقعيت تلخ نيز گوشه ذهنش جا خوش كرده و از اين رو است كه اشكش بر روي گونه اش مي غلتد، اين نما از خاتمه يك رابطه خبر مي دهد.
داستان سوم داستان «پائولا» (فيروزا بالك) است. او از حادثه مرگباري فرار كرده است. در حادثه تصادف دوست تازه يافته اش را از دست داده. اين حادثه مي توانست براي او اتفاق بيفتد. اما دوستش جايش را با او عوض مي كند و كشته مي شود. «پائولا» به اين نتيجه مي رسد، كه انگار نشانه هايي در زندگي وجود دارد كه او را راهنمايي مي كند. اين زن تنها كه از حادثه مرگباري گريخته و از خانواده اش نيز دل كنده است در يك روز باراني پسر نوجواني را سوار بر ماشين خود مي كند. نوجواني كه سخت تنبيه يا مورد آزار قرار گرفته. پائولا به او عشق مي ورزد، مرهمي بر زخم هايش مي گذارد، در هتلي اقامت مي گيرد تا او استراحت كند. اما پسر نوجوان در يك لحظه غافلگيركننده ماشينش را مي دزدد و فرار مي كند. پائولا ناراحت مي شود.
اما اين ناراحتي ديري نمي پايد و خنده رضايتي روي لب هايش مي نشيند. او پي مي برد اين نوجوان نيز نشانه اي از عشق مادري است به كودكي كه او در شكم خود دارد و او در تلاش بود از شرش خلاص شود. اپيزود سوم «پائولا» به احساس كاملاً زنانه مي پردازد. احساسي كه از دسترس مردان كاملاً دور است. احساسي كه مي تواند تمام خطرها و مصلحت انديشي ها را در ذهن زن كنار بزند و آن احساسي نيست جز احساس مادري. حتي اگر اين فرزند، فرزند ميهماني ناخوانده باشد. فيلم «سرعت شخصي» در مفهومي كه مي خواهد ارائه دهد كاملاً موفق است.