پنج شنبه ۵ تير ۱۳۸۲- سا ل يازدهم - شماره ۳۰۸۸ - jun . 26, 2003
محيط زيست
Front Page

نگاهي ژرف تر به مناسبات و تأثيرگذاري متقابل ميان انسان و طبيعت
گندم و جو موتور تحول فرهنگي در خاور نزديك
001130.jpg

امروز در جوامع صنعتي با دسترسي به تلفن و يك كارت اعتباري مي توان تقريباً  تمام چيزهاي مورد نياز انسان را، از جمله غذا، بدون ترك خانه تهيه كرد. تا حدود صد سال پيش اكثر قريب به اتفاق مردم در يك جا به دنيا مي آمدند، رشد مي كردند و مي مردند بدون اينكه حتي ۲۰ كيلومتر از محل تولدشان دور شوند.
امروزه ما مي توانيم در عرض ۲۴ ساعت به دورترين نقاط جهان سفر كنيم. سفر به كره ماه امري پيش پا افتاده است و ما در حال برنامه ريزي براي سفر به سياره هاي دورتر منظومه شمسي هستيم. در جهان امروز تكنولوژي و علم حاكم بي چون و چرا هستند.
با توجه به اين واقعيت كه در مدت حدود ۲ ميليون سالي كه از پيدايش انسان روي كره زمين مي گذرد و نياكان ما در اين مدت به آرامي و هماهنگ با طبيعت مي زيستند، چگونه چنين انقلابي در جامعه انساني رخ داد؟ چه چيز سبب اين انقلاب شد و مسير آن چگونه بود؟
در پاسخ به اين پرسش ها، ما مي  توانيم شماري زياد از گامهاي انقلابي اقتصادي، اجتماعي و فني و علمي، مانند شهرنشيني، كشف و استفاده از آهن، رنسانس، انقلاب صنعتي و عصر روشنگري را نام ببريم كه به تمام دستاوردهاي امروزي رسيد. ولي اين گونه زنجيره از توضيح هاي علي يا سببي به نظر بي پايان مي آيد، زيرا ما مي توانيم شرايط كنوني انسان را با چنان زنجيره توضيحي به ۴ ميليارد سال پيش برسانيم كه در آن يوكاريوتها يعني نخستين موجودات چند سلولي تحول پيدا كردند.
اما چنين زنجيره توضيحي از حوادث بي شماري كه ما را به جايي كه امروزه در جهان اشغال كرديم رساند، كمكي به مجزا كردن سبب اصلي تحول فرهنگي و علمي ما نخواهد كرد. ما بايد به دنبال واقعه اي باشيم كه ما را به منزله يكي از انواع جانداران از طبيعت جدا كرد، چرا كه زندگي هماهنگ با طبيعت و استفاده از آنچه كه به شكل طبيعي براي زيست ما مناسب و كافي است اجازه عبور از اين سد عظيم و ايجاد مبناي ساختار جوامع كوچك دوران نوسنگي را نمي داد. زماني كه به تحول فرهنگي نگاه مي كنيم متوجه خواهيم شد كه نخستين شرط رهايي از كمند وابستگي مطلق به طبيعت، كنترل در منابع غذايي بود كه اين جوامع تا آغاز دوران نوسنگي كوچكترين كنترلي بر آن نداشتند و روزي خود را از راه شكار و گردآوري غذا تهيه مي كردند. از اين رو زماني كه ما زنجيره تحول فرهنگي جوامع انساني را از مهندسي ژنتيك و عصر مسافرتهاي فضايي به گذشته برگردانيم، نخستين حلقه آن را در دوران نوسنگي يعني حدود ۱۰ هزار سال پيش يعني در اقتباس كشاورزي و دامداري به منزله اقتصاد معيشتي نوين خواهيم ديد.
در اين جا نگارنده در نظر دارد نشان دهد كه اگر چه نوع انسان حدود ۱۲۰ تا ۱۵۰ هزار سال پيش از نظر اندامي و مغزي به انسانهاي كنوني تحول پيدا كرد، ولي تا زماني كه نتوانست منابع غذايي خود را تحت كنترل درآورد، كوچكترين پيشرفت اجتماعي و فرهنگي قابل ملاحظه  به دست نياورد. با اين توصيف، كشاورزي و دامپروري كه كنترل مواد غذايي را در اختيار ما نهاده بود پايه همه پيشرفت هاي جوامع انساني را تشكيل داد.
در پژوهش  تاريخ تحول فرهنگي انسان، مبالغه در اهميت نخستين گامهايي كه جوامع انساني در خاور نزديك به سوي اهلي كردن برخي از انواع دانه ها و جانوران برداشتند دشوار است. همان گونه كه ياد شد، نوع انسان حدود ۲ ميليون سال زندگي هماهنگ با طبيعت داشت و مانند بقيه جانداران با استفاده از آن چه كه در دسترسش بود از راه شكار و گردآوري غذا بدون ايجاد دگرگوني عمدي در محيط زيست خود زندگي مي كرد. در حدود ۱۰ هزار سال پيش انسانها به نوعي از معيشت دست يافتند كه نه تنها نوع زندگي جوامع انسان را به شدت دگرگون كرد بلكه چهره كره زمين را نيز تغيير داد.
توضيح ها در مورد اين كه چگونه و چرا تمدنها در گذشته نه چندان روشن رشد كردند گستره اي را مي پوشاند كه شامل ايده هاي نفوذ موجودات فضايي به كره زمين و تئوري هاي علمي، اقتصادي و زيست محيطي مي شود.
تا سده ۱۹ ميلادي بيشتر مردم در غرب فرمول توراتي كه جهان بيش از ۶ هزار سال عمرندارد را قبول داشتند و به اين باور بودند كه از همان آغاز پيدايش مان روي كره زمين ما داراي دهكده و شهر بوديم، از راه كشاورزي زندگي مي كرديم و در جوامع پيچيده با اقتصاد و ساختار سياسي زندگي مي كرديم.
در واقع در سالهاي ۱۸۵۰ شخصي به نام دكتر لايت فوت از دانشگاه كمبريج بر پايه كتاب پيدايش در تورات اعلام كرد كه جهان در ساعت ۹ صبح ۲۳ اكتبر ۴۰۰۴ پيش از ميلاد به وجود آمد. اين ايده آنچنان كه به نظر مي آيد خنده آور و ابلهانه نيست زيرا رشته هاي زيست شناسي تحولي، زمين شناسي و باستان شناسي در آن زمان دوران كودكي خود را مي پيمودند و شواهد لازم براي پي بردن به واقعيت هاي تاريخي و باستان شناختي كه ما امروز مسلم فرض مي كنيم وجود نداشت.
امروزه ما مي دانيم كه هم نوع انسان و هم نهادهاي گسترده اجتماعي- اقتصادي و سياسي فرهنگي آن داراي گذشته تحولي بسيار طولاني است. همچنين مي دانيم كه در اين تاريخ طولاني، ما زندگي كوچ نشيني بر پايه شكار و گردآوري غذا داشتيم. در اين مدت بسيار طولاني جوامع انساني شامل گروه هاي كوچكي بودند كه بيشتر افراد به شكل اعضاي خانواده هاي گسترده ولي مجزا زندگي مي كردند. با پيدايش و تحول كشاورزي حدود ۱۰ هزار سال پيش همه چيز به كلي دگرگون شد.
با رشد اقتصاد معيشتي نوين، زندگي يكجانشيني در دهكده هاي اوليه امكان پذير شد. اين نوع از زندگي جديد سبب ازدياد جمعيت گروههاي انساني شد، زيرا نه تنها افراد مسن گروه مجبور به كوچ هاي دائمي و طاقت فرسا نبودند،  بلكه امكان بزرگ كردن چندين فرزند نيز بوجود آمد. دهكده هاي جديد محيط امني بوجود آورده بود كه گروه هاي انساني مي توانستند بدون خطر از حيوانات درنده به خوابي آرام فرو بروند.
ازدياد جمعيت در دهكده هاي اوليه سبب كاهش كشش زيست محيطي اين دهكده ها و اين خود سبب مهاجرت گروههاي انساني به مناطق اشغال نشده شد. اين روند آنقدر ادامه پيدا كرد تا در حدود ۶ هزار سال پيش از ميلاد تقريباً همه مناطق قابل مسكون در خاور نزديك پر شدند. گذشته از اين، پس از اين كه انسانها خود را به تكه اي از زمين محدود كردند، به شدت وابسته به رحم عناصر طبيعي شدند. تنها يكي دو سال خشكسالي و يا بيماري هاي قارچي در مزارع و آغل حيوانات مي توانست وضع اسفباري را بوجود آورد. در چنين موقعيتي كمك خواهي از همسايگان منطقه اي نخستين پاسخ به چنين وضع اسفبار بود. ولي به نظر نمي رسد كه اين جوامع توانايي كمك به يكديگر را در چنين مواقعي داشته بودند زيرا همه اين جوامع داراي اقتصاد معيشتي خودكفا بودند و بدون مازاد غذايي- توليد مازاد غذايي يكي دو هزار سال بعد امكان پذير شد- پس بي جهت نيست كه نخستين بار در اواسط دوران نوسنگي است كه شواهد باستان شناختي دال بر خشونت هاي منطقه اي پديدار مي شوند، خشونت هايي كه بذر نهادهاي حكومتي شد و در اواخر هزاره چهارم در ايران و بين النهرين پديدار شدند.
تا چند سده پيش بيشتر محققين بر اين باور بودند كه برداشتن گامهاي اصلي در اهلي كردن دانه ها و جانوران زماني ميسر شده كه ظرفيت ذهني انسان به اندازه اي رسيده بود كه بتواند به برنامه ريزي دراز مدت بينديشد، يعني برنامه ريزي براي آينده اي طولاني تر از يك فصل يا حداكثر يكسال. اين باور بر اين استوار است كه وابسته شدن به زمين و يكجانشيني نيازمند برنامه ريزي دراز مدت و ذهنيتي است كه بتواند رضايت آتي نه رضايت آني را بپذيرد.
شايد چنين چيزي باشد ولي شواهد باستان شناختي نشان مي دهند حدود ۱۰۰ هزار سال پيش بود كه مغز انسان شكل اندامي و توانايي تفكر انتزاعي امروزيش را به دست آورد و انسان هوشمند آن روز از نظر اندامي كوچكترين تفاوتي با انسانهاي امروزي نداشت. افزون بر اين، حدود ۵۰ هزار سال پيش آخرين گام در تحول ذهني مغز، يعني پيدايش زبان و توانايي انتقال ايده هاي انتزاعي برداشته شده بود.
با وجود اين، نوع معيشت اقتصادي جوامع كوچك انساني پارينه سنگي اجازه كاربرد اين نيروي عظيم ذهني را به آنها نمي داد و از تحول ممكن اجتماعي كه ما در دوران نوسنگي شاهد آن هستيم جلوگيري مي كرد. پس با وجود داشتن مغزي متفكر و نيرومند، انسان پارينه سنگي در اسارت طبيعت بود و فرصت استفاده از اين ابزار نيرومند را نداشت.
امروزه روشن است كه ظرفيت فكري مغز انسان تا اواخر تاريخ طولاني پيدايش آن مورد بهره برداري قرار نگرفت، يعني زماني نياكان ما در محيط هاي زيستي محدودشان با رقابت مواجه شدند، كه اجتناب از مشكل و ستيز با دور شدن از آن ديگر امكان پذير نبود. چگونه چنين امري را مي دانيم؟ مطالعات قوم نگاري بين اقوام بدوي مانند بوشمن هاي صحراي كالاهاري در آفريقا و بوميان استراليا كه شيوه معيشت آنها مانند اقوام پارينه سنگي است نشان داده كه اين اقوام مشكلات اجتماعي بين گروهي را با دور شدن از آن و كوچ كردن به جايي ديگر حل مي كردند و نه با شورا و يا خشونت هاي محلي كه خود سبب پيچيدگي اجتماعي مي شود.
زماني كه جوامع آغاز نوسنگي خود را در موقعيتي ديدند كه حل مشكلات اجتماعي نمي توانست با دور شدن از آنها عملي شود، مجبور شدند تا نيروي ذهني خود را صرف خلق ارزشهاي فرهنگي كنند، ايده هاي خود را با يكديگر در ميان گذارند، آنها را پرورانده و گروههاي كوچك انساني را به صورت جوامع با ثبات منطقه اي با قلمرو ويژه و فرهنگهاي مشخص سازمان دهند. اين امر تقريباً هزار سال پس از نخستين گامها به سوي اهلي كردن جانوران و گياهان برداشته شد، يعني در ۶ هزار و پانصد سال پيش در جنوب غربي ايران، فارس و فلات مركزي و شمال بين النهرين.
با توجه به مطالعات قوم نگاري در بين قبايل شكارگر وكوچ رو امروزي، مي توان حدس زد كه در دوران پيش از انقلاب توليد غذا در خاور نزديك، نياكان ما بيشتر وقت خود را صرف شكار و گردآوري غذا مي كردند و گرسنگي بسيار معمول بود. همان گونه كه بين اقوام ابتدايي امروز رايج است، گرسنگي و خطر ناشي از زندگي در دشت و غارها از رشد جمعيت جوامع پارينه سنگي به شدت جلوگيري مي كرد، چرا كه اقتصاد معيشتي بر پايه شكار و گردآوري غذا اجازه افزايش جمعيت بيش از مواد غذايي در دسترس را نمي دهد و همچنين از رشد بستر فرهنگي كه در آن پيچيدگي اجتماعي و نهادهاي وابسته به آن بتواند رشد كند جلوگيري خواهد كرد. همانگونه كه ياد شد، در جوامع كوچك اختلاف و تنش هاي اجتماعي نه با پرورش نهادهاي اجتماعي و فرهنگي براي حل و فصل و زدودن آنها، بلكه با دور شدن از مشكل حل مي شود.
در دوران پارينه سنگي اندازه جوامع انساني بسيار كوچك و كنام هاي گوناگون زيست محيطي خالي و فراوان بودند. خطر گرسنگي وسوء تغذيه هميشگي بود و بدون دهكده هاي امن دوران نوسنگي، پرستاري بيماران، سالمندان و نوزادان امري بسيار دشوار بود. در جوامع سنتي و ابتدايي، افراد مسن جامعه از اهميتي زياد برخوردار هستند، نه تنها در پيوند ارتباط هاي خويشاوندي محوري اند، بلكه تجربه گروهي جوامع در ذهن آنها ذخيره شده و راهنماي رفتار اعضاي جوانتر جوامع مي شود. بدون تجربه گروهي (كه شامل اطلاعات آب و هوايي، سوق الجيشي، مكان  منابع غذايي، تشخيص گياهان و دانه هاي خوراكي بود) همه چيز بايد از نسلي به نسل ديگر مرتباً فرا گرفته مي شد.
001135.jpg

زنان كه شغل اصلي آنها گردآوري غذا بود همواره در حركت بودند. اين شيوه از زندگي از انباشت چربي لازم در بدن آنها جلوگيري مي كرد و در نتيجه عادت ماهانه آنها نامنظم، حاملگي پراكنده و ميزان مرگ و مير بين نوزادان در سطحي بالا بود. به سبب همين حركت دائمي، زنان نمي توانستند تا زماني كه نوزاد قادر به راه رفتن نبود دوباره حامله شوند و اگر هم مي شدند، نوزاد ناخواسته را پس از به دنيا آمدن مي كشتند. شكي نيست كه مدارك باستان شناختي براي نشان دادن نوزادكشي وجود ندارد، ولي اين امر را مي توان از جوامع امروزي شكارگر و گردآورنده در آفريقا و استراليا كه نوزادكشي در بين آنها رايج است استنباط كرد.
با اهلي كردن برخي دانه ها و جانوران در حدود ۱۰ هزار سال پيش، همه اين عوامل به شدت دگرگون شد.
Domestication در ادبيات باستان شناختي لاتين به معناي اهلي كردن است كه از ريشه لاتيني domus به معني خانه گرفته شده است و از اين رو معني لغوي خانگي كردن و يا خانه نشيني شدن را دارد. در اين معني عميق نه تنها گياهان و جانوران خانگي شدند، بلكه انسانها نيز خانگي شدند و از اين رو مي توان گفت كه وجود برخي از گياهان و جانوران در خاور نزديك بود كه انسان را خانگي و خانه نشين كرد و نه برعكس. در روند اهلي يا خانگي شدن، پويايي شكارگران و گردآورندگان غذا به شدت محدود شد. نيازهاي دانه ها و جانوران تحت حمايت انسانها، آنها را وادار كرد تا در يك نقطه مشخص ساكن شوند و نيز نتوانند مانند گذشته در حوزه جغرافيايي گسترده اي پرسه بزنند.
اهلي كردن گياهان و جانوران بازتاب بوم شناختي و بهداشتي نيز به همراه داشت. براي نمونه زندگي در دهكده هاي اوليه، مواد غذايي آماده در اختيار حشرات و جوندگان ناقل بيماري مانند موش قرار داد و آنها را همسايه دائمي انسانها كرد. زندگي در دهكده هاي كوچك خطر شيوع بيماري هاي واگير را افزايش داد. درجه بالاي نشاسته در رژيم جديد غذايي مردم دوران نوسنگي، سبب آسيب هاي دندان و لثه ها شد. آماده كردن زمين با وسايل ابتدايي سبب بروز عوارض ناشي از آرتروز در ميان اقوام اوائل دوران نوسنگي شد. از نظر زيست محيطي آماده كردن مزارع و تهيه سوخت به جنگل زدايي و فرسايش خاك انجاميد كه امروز نيز ادامه دارد.
از سوي ديگر، افزايش جمعيت ديگر نه مصيبت بلكه رحمت تلقي مي شد، زيرا افراد بيشتر مي توانستند زميني بيشتر زير كشت بياورند و از جانوران اهلي بهتر حمايت كنند. در محدوده امن دهكده هاي اوليه، افراد مسن و كودكان شانس بيشتري براي زنده ماندن پيداكردند و منظم شدن عادت ماهانه زنان به بارداري منظم و كاهش مرگ و مير نوزادان انجاميد.
از نظر اجتماعي، حفاظت و مراقبت از قطعه اي زمين سبب تحول حس خانواده هسته اي، حس حفظ قلمرو و مالكيت شد. افراد پرانرژي و فعال جوامع مي توانستند با كار و كوشش اهميت اجتماعي و اقتصادي خود را افزايش دهند و هسته هاي رهبري اجتماعي منطقه اي را تشكيل دهند، چيزي كه در جوامع شكارگر و گردآورنده غذا ناممكن است.
سرانجام زمين هاي كشاورزي و جانوران اهلي، ثروتي را تشكيل دادند كه نياز به نگهداري داشت و به منزله ارث، نقشي محوري در جوامع انساني و روابط خويشاوندي ايفا كرد كه تا پيش از آن وجود نداشت. افزون بر اين، چنين ثروت اوليه در مراسم مذهبي و معامله اي پاياپاي منطقه اي نقشي محوري ايفا كرد كه به پيچيدگي اجتماعي گروه هاي انساني انجاميد. وابستگي مطلق به زمين و عوامل جوي سبب رشد و تحول مراسم مذهبي و اجتماعي شد كه توسط آنها نياكان ما كوشش در رضايت نيروهاي طبيعي و خوشنودي آنها داشتند كه مذاهب سازمان يافته بعدي را پايه گذاري كرد. با رشد جمعيت هاي منطقه اي تداخل منافع توسعه پيدا كرد و همزمان با آن نهادهاي اجتماعي براي رفع اختلاف به وجود آمد.
پس از گامهاي نخست در راه كشاورزي، دومين مرحله عمده در تحول فرهنگي جوامع با ابداع آبياري مزارع همراه بود كه گام دوم در سيدن به تمدن بود. روش هاي آبياري در خاور نزديك حدود ۵ تا ۶ هزار سال پيش از ميلاد و در قاره آمريكا حدود ۱۰۰۰ سال پيش از ميلاد گسترش يافت. كشاورزي فشرده با استفاده از روش هاي آبياري به انباشت املاح در خاك انجاميد و به طور دوراني مناطق وسيعي را باير ساخت.
با وجود اين، با توسعه آبياري توليد غذا به شدت افزايش يافت و توليد مازاد غذايي ممكن شد. اين خود سبب افزايش بيشتر جمعيت شد. توليد مازاد غذايي به نوبه خود سبب شد كه برخي از افراد جامعه به شغلهاي ديگر به غير از كشاورزي و دامپروري بپردازند و جوامع بتوانند كمبودهاي مادي خود را از راه معامله پاياپاي تأمين كنند. در اين مرحله از تحول اجتماعي و اقتصادي در خاور نزديك است كه شاهد تحول تخصص هايي مانند معماري، مجسمه سازي، سفالگري حرفه اي و فلزكاري هستيم. مازاد غذايي مطمئن، برخي از افراد جوامع را به پرورش هنر، صنعت و مذهب سوق داد، كه بازتاب آنرا در معابد دوران اواسط نوسنگي و هنر تزيين سفال و كنده كاري روي مهرها مشاهده مي كنيم. در همين زمان است كه هنر سفالگري در فلات مركزي، فارس و جنوب غربي ايران همزمان به مرحله كلاسيك خود وارد شدند. حجم مبادله كالاهاي بين منطقه اي سبب ايجاد سيستمي براي ثبت اطلاعات كالاهاي انباري شد كه در اواخر هزاره پنجم پيش از ميلاد در شواهد دال بر مديريت بازرگاني مكان هاي باستاني باكون در فارس، شوش در خوزستان، اروك و تپه گاورا در بين النهرين مشاهده مي كنيم.
داد و ستدهاي بين منطقه اي كه به گسترش فن مديريت اوليه با مهرهاي دكمه اي و اثر گلي اين مهرها در هزاره پنجم پيش از ميلادانجاميد، ژتون هاي گلي كه به احتمال نماينده مقدار و نوع كالا بودند نيز در همين زمان گسترش پيدا كردند و پس از حدود ۲ هزار سال به خط تصويري در بين النهرين و دشت شوشان تحول يافتند.
تمام اين تحولات و همچنين اهلي كردن گاو و استفاده از آن در شخم زمين سبب شد زمين بيشتر زير كشت رود. ولي بدون زه كشي مناسب، آبياري زمين هاي گسترده كشاورزي به ويراني آنها انجاميد كه خود سبب كاهش جمعيت در منطقه اي و تراكم آن در مناطق ديگر گرديد و اين تحول به خشونت هاي بين منطقه اي انجاميد كه از نيمه هزاره چهارم آغاز و تا امروز نيز ادامه دارد. دگرگوني در شكل فيزيكي كره زمين كه از ۱۰ هزار سال پيش آغاز شد تاكنون ادامه دارد و نتايج آن در آينده مي تواند براي جوامع انساني فاجعه  انگيز شود.
با رشد جمعيت هاي منطقه اي در هزاره چهارم پيش از ميلاد ارتباط هاي درون و برون منطقه اي ناگزير شد و جوامع انساني مجبور به پرورش نهادهاي اجتماعي، اقتصادي و سياسي پيچيده تر براي حل مشكلات خود شدند كه در اواخر هزاره چهارم به ظهور حكومت هاي اوليه انجاميد. در مقايسه تاريخ طولاني دو ميليون سالي تحول نوع انسان در كره زمين، اكنون مي بينيم كه در مدت ۱۰ هزار سال گذشته بود كه اهلي كردن جانوران و گياهان به تحول پيچيدگي جوامع انساني امروز منجر شد. از آن پس تاكنون دگرگوني ها كميتي بودند و به ندرت در كيفيت ساختار جوامع انساني تغييري پديدار آمده است.
ياد شد كه اين گياهان و جانوران بودند كه انسان را خانه نشين كردند. پس در اين مقطع مي توانيم برخي از انواع كه در دگرگوني بنيادي در جوامع انساني سهم داشتند را معرفي كنيم. سگ، گوسفند، بز و خوك از نخستين جانوراني بودند كه اهلي شدند، ولي اين انواع فقط بخش كوچكي از جانوراني بودند كه جوامع انساني از آنها به صورت وحشي استفاده مي كردند. پرسش منطقي اين است كه چرا انواع ديگر مانند غزال، نوعي آهو به نام eland و ibex ، خرگوش و غيره به دست انسان اهلي نشدند؟ پاسخ اين پرسش را بايد در علم ژنتيك و رفتار جانوران اهلي شده جستجو كرد.
دكتر عباس عليزاده
باستان شناس و دانشيار دانشگاه شيكاگو
ادامه دارد

|   اجتماعي    |    اقتصادي    |    انديشه    |    خارجي    |    سياسي    |    شهري    |
|   علمي فرهنگي    |    گلستان كتاب    |    محيط زيست    |    ورزش    |    ورزش جهان    |    صفحه آخر    |

|    صفحه اول    |    آرشيو    |    شناسنامه    |    بازگشت    |