نگاهي به تخريب طبيعت در ييلاق هاي مشهد
حسرت!
|
|
اشاره: موج عظيمي فراز آمده است.
تشنگان خريد زمين و ساخت و ساز
به همه جا هجوم مي برند.
مي خرند، نابود مي كنند، مي سازند.
اما آنچه مي سازند آهن و آجر و سنگ مرده است
كه بر جنازه طبيعت زنده بنا مي شود.
اين روند هولناك تا كجا ادامه خواهد يافت
و غرض چيست و مقصد كجاست؟
آيا قرار است هر خانواده تهراني يك ويلا در شمال
و يك خانه در مشهد و... بسازند
تا مگر چند سالي يكبار، اگر گذارشان به آنجا افتاد
جايي براي سكونت داشته باشند؟!
و در اين ميان سوار بر اين موج شهوت خريد زمين
و گران تر فروختن و چنددست گشتن
و سرانجام ساختن، عده اي سوارند كه روزبه روز
بر حسابهاي بانكي خود مي افزايند
از فروش و باز فروش زمين و زمين.
اين گزارش نگاهي است اجمالي بر روند
تخريب طبيعت در زيستگاه هاي ييلاقي مشهد
كه هنوز هم بيشترين سرانه فضاي سبز را دارد...
و دريغي، و حسرتي.
همين سفر پيش هم كه بر حسب عادت و تجديد خاطرات به حصار و گلستان، ترقبه و جاغرق - و آن دورتر زشك و شانديز و ابرده - ييلاق هاي زيبا و سرسبز مشهد - سرمي زدم، هنوز مي توانستم طبيعت سرشار و دعوت كننده را در زيباترين چشم اندازها، به همراهي درختان، جويبارها و سد و بند دور و نزديك، به تماشا بنشينم و زلال تازگي و زندگي را در رواني چشمه ساران به گفت وگو برانگيزم.
صدمتري كه از خانه هاي روستا مي گذشتي، بر بلنداي تپه ها، پست و پيداي زمين و آسمان را مي ديدي و عاج گون ماه را در سفره گسترده ستارگان، به تامل خيره مي شدي.
از جاده بالا، هنگامي كه پيچ و سه راهي ترقبه و نغندر را پشت سر مي گذاشتي - اگر به راست پيچيده و دويست، سيصد متري پيش مي رفتي - مي توانستي پيكره طبيعت زنده و سرشار را در باريكه اي بين دو سلسله كوه ببيني كه زانو در سه راه فردوسي خمانده، پاي بر تبادكان و شهرك گل بهار تا پيچ چناران دراز كرده، شكم پف كرده خود را از پايين پاي كوهسنگي و قلعه سناباد و آبكوه، تا گورستانهاي خواجه ربيع و گل شهر پهن كرده، سر و گردن بر ترق و بهشت رضا(ع) و خواجه اباصلت و خواجه مراد نهاده، آرام گرفته است.
اما آن بالا زندگي در بي كران دنياها و مفاهيم خويش سخن مي گويد و فرياد برمي آورد. بند گلستان از پايين ترين شيب آبادي، تا سپيدارهاي كهن وكيل آباد زلالي و رواني را روايت مي كند و باغ هاي ميوه گسترده بر پست و بلند كوه و دشت، به بار نشسته اند. شتابي به تماشاي درياچه بزنگان و زيبايي هاي شگفت انگيز اخلمد - يا اخلومد - نيست، تا معناي پرباري و استواري را دريابي، همين جا - دم دستت - چسبيده به شهر، تپه ها و چشمه معروف وكيل آباد، گواراترين و دل انگيزترين آب و هوا را تدارك ديده اند و با ۵ دقيقه فاصله، دنياهاي سرسبزي، تازگي و سرشاري، در هر پيچ و خم و پست و بالا به چشم مي آيند و هر درخت به بازگوي برشي از خاطره نشسته است و گويا فرياد طبيعت از آنچه آدمي با محيط زيست خويش و ديگر مظاهر زندگي مي كند، بلند است و هشدار را به فرياد برخاسته است.
آري، آنجا همه زندگي بود، درختان بودند و پرندگان، بلبل هاي مهاجري كه با كلاغان و گنجشكان و تنه هاي تناور گردو به تفاهم و همزيستي شگفتي دست يافته بودند و شبها به جنگ ستارگان نمي رفتند.
آنجا زندگي بود ، جاري در جويبارهاي لحظه، چشمه هاي دست و بوسه، گيسوان بيد بر دستان نسيم و در پيدايي بركه ها، چمن هاي بازي و موسيقي آشناي طبيعت كه در راهروهاي باريك و پاساخت آدمي نيز به گوش مي نشستند و به بار برمي خاستند...
و آري، آن جا زندگي بود، برآمده بر بام هاي سرسبز و روييده بر كناره هاي بينالود، نگران شهر - پيكره باريك و بلندي- كه در پاي هزار مسجد افتاده است.
انگيزه بسياري لازم نيست تا هنگامي كه پس از چند سال، دوباره و چندباره به تماشاي مرگ و زندگي بر بام شهر بالا مي روي، اندوهي بزرگ اندرونت را برآشوبد و نيستي و ويراني را اين چنين رودرروي طبيعت - و در جنگ با زندگي و بودن - ببيني و فاجعه چگونه زيستن آدمي را درك كني و تخريب زيستگاه هاي بارور و هستي بخش، دلت را به درد آورد...
آنجا ترقبه و جا غرق است، با حصار و گلستان، زشك و شانديز، ابرده و نغندر و مايان، بزنگان و تبادكان و ساغروان، اخلمد و كاهو، بينالود و هزار مسجد، نگران مرگ و زندگي شهري كه بيشترين و گسترده ترين فضاهاي سبز را داراست...
اين جا باريك تر از مويي در كار نيست، تا براي كشف آن نياز به لگاريتمي پيچيده باشد، حكايت ماشين هاي سنگ كوب است و لانه هاي آسيب پذير خزندگان، سنگيني ماشين است و پست و بلند تپه ها و دامنه ها.
تخريب و تسطيحي كه نه ديگر در پاي الاغ و گوسپند روستاييان و در طي سالها و قرن ها پديد آمده باشد، بلكه شيب هاي كوبيده شده در چرخ و پاي ماشين است كه در كمتر از يكي دو سال اخير كوه و دشت ، تپه و دامنه طبيعت سرشار و بارور ييلاق هاي نزديك مشهد را- از فاصله بين حصار و گلستان تا ترقبه و جاغرق و ابرده- با تمامي زيبايي و شكوه و دنياها سخن و معنا، به دست هاي چسبناك آدميان( از آن نوع كه آينده نگري را به ويلاها و تفريح گاه ها و حساب هاي نجومي مي انديشند!) سپرده است.
گويا اشرف مخلوقات حق دارد حتي بدون درنظرگرفتن ابتدايي ترين اصول زيست محيطي، گونه هاي بي شمار حيات را بر كوه و دشت، هنگامي كه در مجاورت شهري چون مشهد باشد و منفعت جيب اقتضا كند، از بين ببرد و نابود كند.
سخن كوتاه است و آشكار، و نيازي به پرگويي نيست كه چگونه به جان كوه و دشت و تپه و گياه، رود و چشمه و لانه هاي پرندگان و خزندگان افتاده اند، و بي هيچ قاعده و مبنايي، هر آنچه را يك وقتي به عنوان منابع طبيعي در حريم دور و نزديك شهر، زندگي هزاران گونه را سامان مي داد و ذهن و جان مجاور و زاير مشهدي را صفا و طراوت مي بخشيد، تخريب و تصرف كرده، راه و بيراهه هاي قانوني و غيرقانوني را طي نموده - و حتما اكنون مجاز و توجيه شده - اين چنين بي رحمانه و غارتگرانه هر وجب و متر و هكتار كوه و دشت را، در خدمت برآوردن شهرك هاي بدقواره، ويلاها و كاخ هاي امروز و فردا، از بين برده و حتي به حريم جاده هاي باريك و پرترافيك نيز رحم نكرده، همه و همه را تنها در چارچوب تنگ منافع آني و مادي خويش درآورده، با ييلاق هاي مشهد و طبيعت سرشار، آن كنند كه ... چه بگويم؟
ترقبه و جاغرق و حصار و گلستان و وكيل آباد و ديگر و ديگر، پيش كش مقدم آبادگر آبادگران كه نه در آن پشت ها، بلكه همين جا در دل شهر، دم دست و بر گذر خاص و عام، درست روبروي پارك صدهكتاري كوهسنگي بام شهر مشهد را برآورده اند و آن بالا در كنار آپارتمان ها و سوئيت هايي كه مالكيت زماني آن را به زوار مي فروشند ، با چند ميز و صندلي، شب ها پيتزاي تنوري سرو مي كنند و كوه و كمر را بريده، جاده هاي زيبا(!) را تنها با پرداخت دويست تومان براي هر ماشين، به تماشا مي گذارند.
بايد كور باشي و ارزش فعاليت واحدهاي گوناگون صنفي در گوشه وكنار شهر، بر سفره گسترده طبيعت را نبيني!! اجاره ماهانه يك دربند مغازه در بلوار وكيل آباد - ترقبه كمتر از دو ميليون تومان نيست و گويا ما نمي دانيم كه اين رقم براي چنان محلي حاكي از اشتغال ها(!) و درآمدهاي بادكرده اي است كه حتماً(!) به آباداني شهر و رفاه سيتي زن هاي محترم منجر خواهد شد!
بند گلستان مدت ها جاده اي پرگور و گودال و تقريبا غيرقابل عبور داشت، تا اين اواخر در نوعي بازگشايي، اراضي و تپه هاي دوسوي خيابان را ديواركشي شده و در تصرف مراكز گوناگون و اشخاص ديديم و تخريب طبيعت را باور كرديم. اين كه بدتر از تصرف و فروش حريم جاده در پيچ اميرآباد نيست و مگر درآمد و سود كلان جلب و جذب توريسم براي اقتصاد كشور به كندن و خشك كردن چهار تا درخت يا گياهان روييده بر كوه و دشت نمي ارزد؟!
ييلاق هاي حومه مشهد - به ويژه اين بخش ترقبه و جاغرق - در اين چند سال اخير ديگر آن رنگ و روي گذشته را ندارد، هجوم دلال ها و صراف ها و حجره داران مدرن و سنتي به ييلاق هاي اين بخش چنان چهره منطقه را دگرگون كرده و تمامي دورانديشان(!) را به دست و پاكردن چندصدمتر زمين برانگيخته است كه ديگر از آن طبيعت سرشار و زيبا و زندگي بخش، كمترين نشاني نخواهيم يافت زيرا كه امروزه تمامي آن شكوه و زيبايي را در چنگال بنگاه داران محترم و هجوم شهرك سازان مي بينيم. در هر گوشه و كنار كوه و دشت، ساختمان ها و چهار ديواري هاي امن آينده انديشي(!) فضاهاي تصرف شده كوچك و بزرگ و ويلاهاي دنج را خواهي يافت، چنان كه دل هر دوست دار طبيعت را به درد آورده و حتي در اين اواخر داد بسياري از مسئولان - و از جمله استاندار خراسان - را نيز درآورد و ايشان را به واكنش در برابر هجومي چنين سود جويانه برانگيخت و صريحا از شهروندان خواست كه از اين سيل بي رويه و هجوم براي خريد زمين هاي اطراف شهر خودداري كنند.
اين جا ترقبه و جاغرق و نغندر و گلستان است، ريه هاي پرتوان شهر كه دود سيگارهاي بدبو و مرگ آور آدميان در آن، تنوره ديو را به ياد آورده، فيلم علمي - تخيلي همين هفته پيش سيما را كه دايناسورهاي نو و كهنه، سر برآورده از آب ها و خشكي هاي زمين، شعله افكن هاي سوزندگي و ويراني را بر طبيعت سرشار و متنوع و شگفت ييلاق هاي مشهد گشوده اند و اين چنين ميراث طبيعي را از بدبده و كبك و تيهو گرفته تا زلال چشمه ها و رواني جويبارها، باغ هاي سرشار و آبستن و ميوه بار، درختان و رودخانه ها، سپيدارهاي سرفراز و سروها و گلابي ها، تنه هاي تناور گردو و از زمين و فضا، از آويشن و خاراگوش و جگن به زوال مي كشند و نابود مي كنند. آسان مي توان گفت: «حداكثر كاربري يك تكه زمين تغيير كرده و اتفاقي نيفتاده است!» اما گويا نمي بينيم كه به جان كوه و دشت افتاده اند و ويران گران نيز شهرها را در پيش و پس زمان دفن مي كنند و منافع آني و نجومي دلالان، بزرگ ترين فاجعه زيست محيطي را پديد آورده و مي رود كه «هستي» را يك باره در نظم و زنجيره خويش دچار اختلال نمايد.
بياييد به بركه ها بينديشيم، به جويبارها و درختان و كوه و دامنه ها، به «طبيعتي» كه- در جنگ با انسان- مي رود تا از پا درآيد. به روندي بينديشم كه «هستي» را تهديد مي كند.
اكنون گويا دريافته و ديده ايم كه «انسان» اندك اندك در برخورد با «طبيعت» مي كوشد خود را هماهنگ سازد،اما راه گريزي نيست و براي زيستن بر كره خاك بايستي آدمي نيز - هم چون تمامي مظاهر حيات - با زنجيره كامل و بزرگ هستي هماهنگ باشد، اما هنوز نگاه و نگرش ما به «طبيعت» چنان است كه خويش را بر آن حاكم و مسلط مي دانيم و هر كاري را كه دلمان بخواهد مجاز مي شماريم. اين روند فاجعه بزرگي را فراروي خويش دارد و براي نجات از آن گريزي نيست مگر به تفاهم و هماهنگي با «طبيعت» دست يابيم، پس بكوشيم و راه را از هم اكنون ديگر كنيم، كه در پايان قرار گرفته و علايم آشكار ويراني و دگرگوني در حيات و محيط زيست را به چشم مي بينيم و جز تحول ديدگاه هايمان راهي نداريم.
محمد رضا زجاجي
|