يكي از ضعف هاي سيستم حفاظتي آن است كه قسمت اعظم زيستمندان عضو جامعه زمين را كه هيچ ارزش اقتصادي ندارند به حساب نمي آورد. گل هاي وحشي و پرندگان آوازخوان نمونه هايي از آنها مي باشند
حفاظت طبيعت حالتي از هماهنگي بين انسان و زمين است. به رغم حدود يك قرن تبليغات هنوز پيشرفت در زمينه حفاظت ،سرعت لاك پشت وار دارد. پيشرفت در اين زمينه هنوز هم اغلب از ايراد خطابه هاي آتشين تجاوز نمي كند. در چهل سال اخير هنوز هم در قبال هر گام به پيش دو گام به عقب برداشته ايم. پاسخ متداولي به حل اين معما همواره آموزش بيشتر در زمينه حفاظت بوده است. در اين مورد شكي وجود ندارد اما آيا فقط حجم اين آموزش هاست كه بايد اضافه شود؟ آيا از محتواي آن چيزي از قلم نيفتاده است.
وقتي نياز گرسنه نان است و ما درعوض به او سنگ مي دهيم با اين مشكل نيز روبه روييم كه چگونه شباهت سنگ و نان را توجيه كنيم. اكنون چند مورد از اين سنگ ها را كه سعي دارند به جاي اخلاق زمين عمل كنند، برمي شماريم.
يكي از اين ضعف هاي سيستم حفاظتي آن است كه قسمت اعظم زيستمندان عضو جامعه زمين را كه هيچ ارزش اقتصادي ندارند به حساب نمي آورد. گل هاي وحشي و پرندگان آوازخوان نمونه هايي از آنها مي باشند. بعيد است كه بيش از
۵ درصد از ۲۲ هزار گونه گياه و جانور عالي بومي در يكي از ايالتهاي آمريكا را بتوان فروخت، به مصرف علوفه يا غذا رسانيد با اين وصف اين موجودات همگي عضو جامعه زيستي هستند و اگر پايداري اين جامعه به سلامت و تماميت آن وابسته باشد (كه به گمان ما هست) اينان نيز حق ادامه حيات دارند.
هربار كه يكي از اين گروه هاي
غير اقتصادي به خطر مي افتد و از قضا آن گروه مورد علاقه ما نيز هست، دست به ابداع ترفندي مي زنيم تا به آن نوعي اهميت اقتصادي ببخشيم در ابتداي اين قرن گمان مي رفت كه پرندگان آوازخوان (گنجشك سانان) در حال نابودي باشند. پرنده شناسان با سر هم بندي شواهد سست و بي بنياد، در كوششي براي نجات آنها چنان وانمود مي كردند كه چنانچه اين پرندگان براي مهار حشرات وجود نداشته باشند،حشرات ما را خواهند خورد. شرط معتبر بودن شواهد آن بود كه اقتصادي باشند. امروزه خواندن اين درازگويي ها بسيار دردناك است. گرچه هنوز هيچ گونه اخلاقي در ارتباط با زمين به وجود نيامده اما به اين نقطه نزديك تر شده ايم كه بپذيريم كه پرندگان صرف نظر از اين كه براي ما امتياز اقتصادي داشته باشند، حق دارند كه به عنوان عضوي از جامعه زيستي به موجوديت خود ادامه دهند.
در مورد پستانداران صياد، پرندگان شكاري و ماهي خوار نيز وضع به همين منوال است. زماني بود كه زيست شناسان سعي بسيار داشتند تا نشان دهند كه اين موجودات با كشتن حيوانات ضعيف سلامت شكار را تضمين مي كنند يا در خدمت به كشاورزان مهار جمعيت جوندگان را بر عهده دارند و يا فقط از گونه هاي بي ارزش طعمه فراهم مي آورند.
يك بار ديگر شواهد مي بايستي اقتصادي باشد تا اعتبار يابد. تنها در سال هاي اخير است كه بحث مشروع تري را مي شنويم كه مي گويد صيادان طبيعي نيز جزيي از جامعه زيستي هستند و صاحبان هيچ منفعت و مصلحت ويژه اي حق ندارند به بهانه نفع واقعي يا كاذب آنها را ريشه كن كنند. متأسفانه اين ديدگاه روشن هنوز در مرحله حرف و سخن است. انهدام جانوران صياد هنوز بي وقفه در طبيعت ادامه دارد.
جنگلداران سودمدار خواستار حذف برخي گونه هاي درختان از خانواده جنگل هستند، زيرا رشد آنها بسيار كند يا ارزش مادي چوب آنها بسيار پايين است. سرو سفيد، راش، صنوبر، سرو كوهي و كاج سياه نمونه هايي از اين درختان است. در اروپا كه جنگلداري از نوع بوم شناختي پيشرفته تر است، گونه هاي درختان غيراقتصادي به عنوان اعضاي بومي جامعه جنگل به رسميت شناخته مي شود و در چارچوب اين استدلال حفاظت از آنها الزامي است. به علاوه نقش برخي از آنها مثل راش را در افزايش حاصلخيزي خاك ارزشمند مي دانند. وابستگي مشترك جنگل و گونه هاي درختان، فلوركف و فون آن امري بديهي و مسلم است.
گاه فقدان ارزش اقتصادي نه يك ويژگي گونه يا گروه گونه ها بلكه تمامي جامعه زيستي، مرداب، باتلاق، تپه شني و «كوير» از آن جمله اند. راه حل ما در اين موارد آن بوده كه حفاظت از آنها را تحت عنوان پارك، يادمان طبيعي يا پناهگاه بر عهده دولت بگذاريم. مشكل اينجاست كه اين جوامع اغلب با املاك خصوصي درهم بافته شده اند و لذا احتمالاً دولت قادر به تملك يا اداره اين قطعات پراكنده نيست.
در بعضي از اين موارد معلوم شده كه تصور اينكه اينگونه زمين هاي به اصطلاح «باير» فاقد نفع مادي باشند خطاست. اما موضوع هنگامي معلوم شده كه بخش عمده آنها از بين رفته بوده اند.
يكي از پيش زمينه هاي درك بوم شناختي زمين، داشتن آگاهي از علم بوم شناسي است و بسط اين علم به هيچ وجه با گسترش آموزش همسو نبوده است. در واقع به نظر مي رسد كه مفهوم بوم شناسي در بسياري از آموزش هاي عالي عمدتاً ناديده گرفته شده است:
درك بوم شناسي لزوماً از دروسي كه بر چسب اين علم بر آنها نهاده شده سرچشمه نمي گيرد. نام اين درس ها مي تواند جغرافيا، گياه شناسي، زراعت، تاريخ يا اقتصاد نيز باشد.
شايد انسان ها در مورد اين كه زندگي خوب از چه تشكيل شده همواره اختلاف نظر داشته باشند، اما در مورد اين كه براي بقاي دراز مدت انسان بر روي زمين چه چيز ضروري است، شايد چنين نباشد. با فرض اينكه اين آرزوي همه ما باشد، شرايط به قدر كافي روشن است. ما به حيث يك موجود زنده بايد با محيط زيست خود كنار آييم. ياد بگيريم كه با بودجه آسان گيرتري از آن چه در اختيار است بسازيم و به جاي آشفتن چرخه هاي بزرگ طبيعت، آنها كه به حركت آب، جريان انرژي و تبديل مواد مربوط است، آنها كه خود زندگي را ممكن ساخته اند، به حمايت آنها برخيزيم. دستيابي به آنچه كه حالت پايدار نام نهاده ايم بايدبه عنوان يك هدف فيزيكي مورد توجه ما باشد. كوشش در جهت رسيدن يه يك تعادل پويا و كارآ بين انسان و محيط زيست اش بايستي به خودي خود، همواره به صورت يك آرمان توصيف ناپذير، جذابيت و چالش خويش را حفظ كند. هر چه انسان در اين خانه خودماني تر و توانمندتر مي شود، تنوع بي شمار و زيبايي هاي جهان پيرامون اش، جلوه هاي بي حساب تجارب او و چالش شناخت ناشناخته ها براي او نه كاهش كه فزوني مي گيرد.
منبع: بوم شناسي علم عصيانگر
ترجمه: عبدالحسين وهاب زاده