فلسفه و سينما
|
|
اشاره: آن هنگام كه مارتين هايدگر؛ فيلسوف آلماني از «تصويري شدن عالم» سخن به ميان آورد، برخي از فيلسوفان و انديشمندان با الهام از اين انديشه از ايده پايان فلسفه و آغاز سينما دفاع كردند. عده اي از همگامي سينما و فلسفه صحبت كردند. كريستوفر فالزن؛ نويسنده كتاب «فلسفه به روايت سينما» كه اخيراً به ترجمه ناصرالدين علي تقويان و توسط نشر قصيده سرا به بازار كتاب در آمده، مدعي است كه سينما قابليت زيادي براي انتقال معنا حتي معاني دشوارياب و پيچيده فلسفي دارد. اين ادعا البته با اين سنت ديرپاي فلسفي منافات دارد كه فلسفه را جز از راه بحثهاي مفهومي و تفكر انتزاعي نمي توان آموخت. افلاطون نخستين فيلسوفي است كه معتقد بود براي نيل به حقايق فلسفي بايد از سايه ها و تصاوير روي برگردانيم و به تفكر مفهومي بپردازيم. اما برخلاف اين رويكرد، اين نويسنده براي بيان مفاهيم فلسفي از صحنه هاي فيلمهاي سينمايي استفاده مي كند؛ حتي از فيلمهاي اكشن و به اصطلاح ژانر «غير هنري». بنابراين به نظر نويسنده، فلسفه نه تنها ويژه فيلسوفان برج عاج نشين نيست، بلكه مي توان آن را «از آسمان به زمين آورد» تا مردم عادي هم با آن مأنوس شوند، براي اين كار سينما و تصوير بسيار مؤثر است و بلكه دقيق. بخشي از اين كتاب را با هم مي خوانيم:
در آغاز ممكن است پرسيده شود كه چگونه فيلم ها، كه مطالبشان را در حيطه «عمل و نمايش» ارائه مي كنند نه در حيطه «تأمل و مباحثه»، مي توانند به كار روشن ساختن عقايد و براهين فلسفي بيايند. اغلب تصور مي شود كه فلسفه خشك و فني است، با مسائل انتزاعي و اصول كلي سروكار دارد و از آنچه كه در سينما تا بدين حد ملموس و بي واسطه به نمايش در مي آيد بسيار دور است. خود فلسفه نيز در پيدايش اين تصور مؤثر بوده است. در فلسفه درجه اي از پيشداوري بر ضد تصور بصري وجود دارد. فلاسفه اغلب استفاده از تصورات بصري را نشان دهنده شكلي از انديشه بچه گانه يا بدوي تر وصف كرده اند، كه از دنياي خشك و جدي درك مفهومي به دور است و فقط كساني براي آن ارزش قائلند كه به ابزارهاي بياني عالمانه تر دسترسي ندارند. اساساً گمان مي شود كه تصورات، ملموس و جزيي هستند، در حالي كه فلسفه با امر انتزاعي و كلي سروكار دارد. اين يك پيشداوري است كه احتمالاً به يك سنت فلسفي كهن باز مي گردد، به فيلسوف يوناني افلاطون (۳۴۷-۴۲۹ ق.م). افلاطون در كتابش، جمهوري، اسطوره اي قدرتمند و تسخيركننده را تدوين كرد، اسطوره غار. اودر منظره تخيلي اش انسانهاي از لحاظ فلسفي كوته بين را همچون زندانياني نمايش مي دهد كه چنان دربند و زنجيرند كه تنها سايه هاي مقابلشان، سايه هاي روي ديوار غار را مي بينند و آنها را واقعيت مي پندارند. افلاطون مي گويد روشن بيني فلسفي هنگامي پديدار مي شود كه ما از درون غار بگريزيم و به ميان نور خورشيد، جايي كه مي توانيم اشياي واقعي را ببينيم، قدم بگذاريم. ادعاي افلاطون اين است كه تجربه حسي فقط سايه ها را در دسترس ما مي گذارد. براي چنگ آوردن ذات حقيقي واقعيت، كه وظيفه اصلي فلسفه است، بايد از وابستگي به تجربه حسي كاملاً رها شويم و فقط عقل را به كار بنديم.
علي الظاهر به نظر مي رسد اين امر حاكي از يك پيشداوري ژرف بر ضد تصور بصري به عنوان راهي به سوي روشن بيني فلسفي باشد. حتي هنگامي كه ما تصاوير سينمايي را مورد ملاحظه قرار مي دهيم، اوضاع نااميدكننده تر به نظر مي آيد، زيرا همين ساختار سينماي جديد يادآور غار افلاطون است. در سينما هم ما در مكاني تاريك مي نشينيم و مبهوت تصاويري مي شويم كه از دنياي واقعي دور است. چرا كه باز هم سينماروهايي را مي بينيم كه شبيه زندانيان افلاطون هستند و به نظر مي رسد كه فيلم ها آن چنان كمكي براي فهم فلسفه نباشند. فلسفه تنها هنگامي مي تواند آغاز شود كه از پيش از سينما فرار كرده باشيم. با وجود اين، به آنچه تمثيل غار افلاطون مي تواند به ما بگويد به نحو ديگري نيز مي توان نگريست. خود افلاطون در اين اسطوره از تصويري آشكار استفاده مي كند تا موضع فلسفي خودش را روشن و معنايي از آنچه را كه مي خواهد بگويد منتقل كند. تصويري كه افلاطون به كار مي برد، توهم يا نمايش نيست كه ما بايد به اكراه چشمان خود را بر آن ببنديم تا فلسفيدن را بياغازيم. برعكس اين تصوير در گفتار فلسفي او، براي توضيح و تنوير ديدگاه فلسفي اش، نقش مهم و محصلي بازي مي كند؛ و بنابراين به عنوان راهي به سوي فهم تفكر فلسفي او به كار مي رود.
به كارگيري تصاوير براي روشن كردن ديدگاه ها و مواضع فلسفي بدين نحو ويژه افلاطون نيست. فيلسوفان با وجود يك گرايش ديرينه افلاطوني براي كوچك شمردن تصوير در بيانيه هاي «رسمي»شان همواره به انبوهي از مناظر چشمگير و روشن متوسل شده اند تا ديدگاهشان را روشن و واضح سازند و مسأله اي را تدوين كنند يا مباني اي را براي بحث فراهم آورند. در فلسفه به اين نوع تصاوير و ابداعات عجيب و شگفت انگيز بسيار برمي خوريم. نگاهي اجمالي به ادبيات فلسفي گوياي اين مطلب است: انگشتري كه دارنده اش را نامرئي مي كند، كشتي اي كه كم كم به دو كشتي مجزا تبديل مي شود، الاغي كه در ميان دو بسته يونجه گرسنگي مي كشد تا بميرد، تصاوير متعددي از يك جامعه كامل و آرماني، مناظر غم انگيز از زندگي بدون مسئوليت از هر نوع، شيطان بدذاتي كه باعث مي شود انسانها خطا كنند حتي در آن چيزي كه خود واضح ترينش مي پندارند، يك تكه موم حالت پذير، يك شبح آبي رنگ سرگردان، مجسمه اي كه گل ها را مي بويد، جزيره اي با ساكنان بيكار در درياي جنوب، مغزي درون خمره كه تجربه هايش را دانشمندي ديوانه ايجاد كرده است، يك «ماشين تجربه» كه در آن تمام اميال ارضا شده به نظر مي آيد، جامعه اي كه مردمش براي استفاده از اندام هاشان به قيد قرعه كشته مي شوند؛ و اين فهرست را همچنان مي توان ادامه داد. به گفته فيلسوف معاصر فرانسوي، ميشل لودوف، «در ادبيات، دنيايي كاملاً تصويري وجود دارد كه براي تزيين خشك ترين «تاريخ فلسفه» نيز كافي است.»
بنابراين، افلاطون و اخلاقش اغلب براي شرح، توضيح و برانگيختن تفكر فلسفي به تصورات بصري آشكار متوسل مي شوند. حتي گفته شده، - بويژه از سوي لودوف- كه تصاوير نه تنها توضيح دهنده اند، بلكه عميقاً در تفكر فلسفي نقش دارند به نحوي كه خود انديشه را مي سازند. از اين ديدگاه، اين عقيده كه تصاوير به كار رفته در فلسفه صرفاً توضيح دهنده اند، نقشي را كه آنها در گفتار فلسفي ايفا مي كنند مبهم مي سازد. بنابراين، اين عقيده كمك مي كند تا از فلسفه همچون مفهومي دفاع كنيم كه گويي واقعا فقط با انتزاع و تعميم سروكار دارد و نيز كمك مي كند تا اين تصاوير و نقشي كه در تفكر فلسفي ايفا مي كنند از آزمون انتقادي مصون بمانند. نتيجه اين رويكرد آن است كه فلسفه نسبت به خودش غيرانتقادي است. علاقه من به تصاوير از جهت نقش تصوير در فلسفه نيست بلكه از اين جهت است كه در فلسفه مي توان تصوير را تشخيص داد. بنابراين توجه من به تصوير در اين كتاب به واقع تا آنجاست كه تصوير توضيح دهنده باشد و چيزي را درباره انديشه فلسفي در سطحي ملموس ثبت و ضبط كند. با وجود اين حتي در اينجا، تصوير صرفاً توضيح دهنده نيست. براي شناخت عقايد، موضوعات و چشم اندازهاي فلسفي كه به شكلي ملموس توضيح داده شده اند يك بار ديگر بايد در اين تلقي شك كرد كه فلسفه از زندگي روزمره به دور است و فقط با انتزاع و تعميم سروكار دارد. بايد فلسفه را به طريقي از آسمان به زمين آورد تا معلوم شود كه چگونه موضوعات و توجهات فلسفي عميقاً در زندگي روزمره ما دخيل هستند. در اين حالت است كه اين «مقدمه بر فلسفه»، از فيلم، يعني جايي كه داستان در درجه اول با تصاوير پيوند خورده است، كمك مي گيرد. ما در سينما با انبوهي از نمايش شخصيت ها، رويدادها و وضعيت ها مواجهيم كه در آنها عقايد، موضوعات و توجهات فلسفي به نحوي ملموس تجسم مي يابند و مي توانيم براي شرح و برانگيختن تفكر فلسفي بدانها رجوع كنيم.
نگراني ديگري نيز درباره اين توسل به سينما مي تواند به وجود آيد، اين بار نه از ديدگاه فلسفه بلكه از ديدگاه سينما. ممكن است گفته شود كه آيا ما به كار بردن تصاوير سينمايي براي بيان فلسفه، خطر تحريف فيلم هايي را كه در آنها اين تصاوير ظاهر مي شوند و نيز خطر شكست در لحاظ كردن فيلم به عنوان فيلم را به جان نمي خريم و به جاي آن، تصاوير سينمايي را تا حد مثال هايي براي فلسفه تنزل نمي دهيم؟ آيا اين ناديده انگاشتن يكپارچگي فيلم هايي نيست كه درباره شان صحبت مي كنيم؟ آيا اين كار جدا كردن تصاوير به هم پيوسته از زمينه اصلي سينمايي شان و معطوف كردن آنها به اهدافي متفاوت نيست؟ آيا نبايد بحث نظري درباره فيلم ها را چه بسا به نظريه پردازان فيلم واگذار كرد، به كساني كه فيلم را به عنوان فيلم مورد توجه قرار مي دهند؟ مي توان گفت كه فيلم ها متوني پرمايه اند كه مي توانند طيفي از قرائت ها را بپذيرند. نگرشي كه در اين كتاب اتخاذ شده است، چشم انداز ديگري براي انديشيدن درباره فيلم، علاوه بر آنها كه نظريه فيلم ارائه شده اند، به دست مي دهد. صرف نظر از هر نگرشي كه ممكن است در پيش گرفته شود، مهم اين است كه نسبت به جزييات، آشفتگي و واقعيت بي نظم خود فيلم ها توجه كافي مبذول شده باشد. با توجه به نگرش روشني كه در اين كتاب اتخاذ شده است، هيچ نشانه اي وجود ندارد كه اين قرائت از تصاوير سينمايي هر آنچه را كه در يك فيلم جريان دارد به كار گيرد. فيلم ها بسيار بيش از آن كه به كار توضيح موضوعات فلسفي بيايند، انجام مي دهند. اين كه آنها ممكن است اين چنين عمل كنند فقط مي تواند يك وجه از آن چيزي باشد كه در فيلم در جريان است.
بار ديگر لازم است تأكيد شود كه تفكر فلسفي و سينما به هيچ وجه مقابل هم نيستند. حتي اگر فيلم ها بخواهند پيام خود را در حوزه عمل و نمايش به معرض ديد بگذارند، ما نبايد گمراه شويم. فيلم ها به رغم همه «طبيعي بودن» ظاهري شان، تماماً ساختگي هستند. در واقع آنها نه تنها كثرتي از عقايد و آرا، مفاهيمي در باره زندگي و عمل، نگرش هايي به جهان و چيزهاي ديگر را پيش فرض مي گيرند بلكه بدانها تجسم نيز مي بخشند؛ فلسفه با تأمل بر عقايد و آرا مي تواند مطالبي را درباره محتواي فكري كه فيلم ها مجسم يا كشف مي كنند به ما بگويد. به علاوه فيلم ها نكات فلسفي خاص خودشان را براي عرضه، حقيقت خاص خودشان را براي كشف و درك خاص خودشان را از وضعيت انسان دارند. آنها مي توانند مطالب فلسفي را به نحوي ملموس بيان كنند. در واقع آنها مي توانند همچون مصححي براي فلسفه عمل كنند، بويژه فلسفه اي كه خود را در كلاف انتزاع و تعميم گم كرده و ارتباطش را با زندگي ملموس و عيني از ياد برده است. اين خود دليل ديگري است بر اين كه چرا تصاوير سينمايي فقط توضيح دهنده فلسفه نيستند. همچنين دليل ديگري است بر اهميت رجوع فلسفه به سينما همراه با توجه شايسته به آنچه كه فيلم مي گويد؛ اگر چنين شود، اين فرصت وجود دارد كه بتوان نكات جديدي از فيلم ها آموخت.
آيا اين ملاحظات در مورد همه فيلم ها صادق است؟ ممكن است تصور شود كه مطالب مهم فلسفي فقط در قالب فيلم هاي «هنري» يا فيلم هايي در گونه «احترام برانگيز» تجسم مي يابند يا نشان داده مي شوند، اما اين تصوري نادرست است. البته برخي فيلم ها محتواي فلسفي بيشتري از ديگر فيلم ها دارند، اما مطالب فلسفي در گستره وسيعي از انواع فيلم ها، هم در جريان غالب سينما و هم در نوع هنري آن و در طيف وسيعي از گونه ها، مطرح شده است يا به آنها رجوع مي شود. شايد شگفت زده شويم وقتي درمي يابيم فيلمي علمي تخيلي مانند يادآوري كامل (پل ورهوفن ۱۹۹۰) گنجينه اي از پرسش هاي جالب را نه تنها درباره هويت شخصي بلكه درباره آنچه كه فكر مي كنيم مي دانيم مطرح مي كند. البته ممكن است كسي ادعا كند كه با كمي ابتكار مي توان هر فيلمي از اين دست را به فلسفه مربوط كرد و اين كاملاً درست است. با وجود اين، نكته مهم در اينجا اين است كه براي ربط برخي فيلم ها به فلسفه ابتكار بيشتري نسبت به ديگر فيلم ها لازم است و در نتيجه احساس مي شود كه اين فيلم ها به زور به خدمت فلسفه درآمده اند، در حالي كه ديگر فيلم ها خود بي درنگ با موضوعات مختلف فلسفي ربط پيدا مي كنند. اين امر همچنين اين ادعا را قوت مي بخشد كه با درك مواضع، موضوعات يا پرسش هاي فلسفي به نمايش درآمده يا پرداخته شده در فيلم هاي خاص، ما فقط تحميل كننده معنا نيستيم بلكه چيزي را از آنچه درون اين فيلم ها مي گذرد نيز بيرون مي كشيم.
|