شمس ،باب ارتباط جديدي را با خدا براي مولانا گشوده است. بدين معنا كه وي را از ترس به خدا به عشق به خدا سوق داد
اشاره:
چهارمين كنگره بين المللي استادان زبان و ادبيات فارسي فرصتي فراهم آورد تا ايرانشناسان و پژوهشگران فرهنگ و عرصه تفكر ايران گرد هم آيند و به تبادل انديشه بپردازند. در حاشيه كنگره با فرانكلين لوئيس درباره مولانا در آمريكا، توجه آمريكاييان به عرفان و اديان شرقي، وضعيت تفكر در آمريكا و... به گفت وگو نشستيم. وي كه داراي درجه دكترا در زبان ادبيات فارسي است فارسي را بخوبي و روان صحبت مي كند، چنانچه در طول اين گفت وگوي ۴۵ دقيقه اي هيچگاه كوچكترين درنگي نكرد. او از اينكه خود را ايرانشناس بداند، شديداً احتراز دارد و خودش را يك پژوهشگر ادبيات تطبيقي و زبان و ادبيات فارسي مي داند. لازم به يادآوري است كه كتاب « مولانا ؛ شرق ، غرب و گذشته ، حال » وي به فارسي ترجمه شده و تا چند گاه ديگر به چاپ خواهد رسيد. با هم مي خوانيم:
* ابتدا خودتان را معرفي بفرماييد و اندكي در باب پيشينه تحصيلي و فرهنگي خودتان بگوييد؟
- من فرانكلين لوئيس هستم و در دانشگاه امري در ايالت جورجيا آمريكا به عنوان استاد زبان و ادبيات فارسي تدريس مي كنم. تحصيلات دوره ليسانسم را در دانشگاه بركلي كاليفرنيا و دكترا را در دانشگاه شيكاگو در رشته زبان و ادبيات فارسي به انجام رساندم.
*عمده پژوهشها و مطالعاتتان بر روي چه موضوعاتي در حوزه فرهنگ ايراني متمركز است؟
- چون رشته اصلي ام ادبيات فارسي است، لذا در وهله اول متون فارسي- چه كلاسيك و چه معاصر- را براي استفاده دانشجويان ترجمه مي كنم. علاوه بر اين به تدريس زبان فارسي هم مي پردازم؛ اما تخصص اصلي ام در حوزه عرفان ايراني است.
*در حوزه عرفان به آثار و انديشه هاي چه عارفاني توجه داشته ايد؟
- بيشتر سنايي و مولوي.
* در حوزه شناخت عرفان مولوي و سنايي به چه پژوهشهايي دست زده و چه نكات جديدي يافته ايد؟
- البته فكر نمي كنم به نكته جديدي در اين حوزه رسيده باشم،اما اخيراً در غرب بويژه چند ساله اخير مسائل عرفاني خيلي مطرح شده است. بنابراين بخصوص در آمريكا علايقي در اين زمينه در ميان مردم ايجاد شده است. مردم امروز مي خواهند درباره فلسفه ها و دين هاي مختلف شرقي و بطور كلي غيرغربي چيزهاي زيادي بدانند. از اين رو در چنين فضايي چهره هاي تأثيرگذار عرفان ايراني هم جايگاه خاص خود را پيدا كرده است.
* حتي چند سال پيش از فروش ميليوني نسخه هاي مثنوي معنوي و اشعار مولانا در آمريكا سخن مي رفت و گويا هنوز هم اين مسئله رواج دارد. همانطور كه اشاره كرديد، در كنار اين مهم، اديان شرقي هم در مركز اين توجه هستند. به نظر شما دليل اين رويكرد يا توجه چيست؟
- اول بگويم كه ترجمه هاي قابل دسترس از آثار مولانا در آمريكا چندان قابل اطمينان نيستند چرا كه اكثراً توسط افرادي كه تسلط چنداني به زبان فارسي ندارند، برگردانده شده اند. كار اين افراد اين بوده كه ترجمه هاي علمي و شرح هاي مختلف ايرانشناسان بخصوص انگليسي بر اين آثار را گرفته اند و به شيوه شعر آزاد معاصر آمريكا در آورده اند. به همين دليل است كه در آمريكا معروف شد. حتي گفته مي شود كه مولانا پرفروش ترين نويسنده در طول تاريخ آمريكا بوده است. البته اين مسئله را بعيد مي دانم چرا كه آثار شاعران و نويسندگان بزرگ آمريكا و غرب در شمارگان بالا در مدارس و دانشگاههاي آمريكا تدريس مي شود. ضمناً اين را هم بعيد مي دانم كه مردم آمريكا با عرفان مولانا، آشنا باشند و بويژه به انگيزه ديني مولانا در تأليف مثنوي اشراف ندارند.
* بسياري معتقدند كه فلسفه پراگماتيستي آمريكايي كه در تمام شئون زندگاني آمريكاييان تسري دارد، فرصت هاي معنوي و رازورزانه را از آنها ربوده است. بخصوص آنكه زندگاني روزمره مردم غرب و آمريكا از نوعي يكنواختي و خشكي رنج مي برد. از اين رو عرفان و بويژه عرفان مولانا كه همراه با هيجانات روحي و تنوع سرشار احساسات معنوي است، آنها را از چنگال اين مسائل مي رهاند تا دمي در پرتو آن به آرامش برسند.
- بله رواج تفكر Newage (عصر جديد) و مسائل مطرح عرفاني در غرب اين مسئله را به اثبات مي رساند كه مردم به مانند سابق كليسارو نيستند. البته عده اي كليسا مي روند ولي عده زيادي معتقد به مذهب در معناي سنتي آن نيستند. خوب! آنها طبيعتاً زندگي روحي دارند اما تمايل دارند تا خارج از محيط كليسا به منابع عرفاني رجوع كنند. به همين دليل است كه در آنجا افكار عرفاني و اديان كشورها و ملتهاي ديگر بيشتر به عنوان پديده اي كه وابسته به مذهب خاصي نيست، مورد توجه قرار مي گيرد.
* به همين خاطر است كه انديشه هاي بودا در غرب خيلي طرفدار پيدا كرده است...
- بله! انديشه هاي بودا رواج زيادي در آمريكا دارد ولي نه با آن مراسم خاصي كه معتقدان به بودا مثلاً در سريلانكا يا جاهاي ديگر برگزار مي كنند.
*خوب! به نظر شما چه ويژگيهايي در عرفان مولانا وجود دارد كه غربيها و بويژه آمريكاييان را جذب كرده است؟
- فكر مي كنم كه چهره اي كه از مولانا در آمريكا معرفي شده، فردي است كه بدون قشري گري و تعصب با مسائل ديني برخورد مي كند. فرد چه مسيحي، چه مسلمان و چه زردشتي باشد، اين ديدگاه باز مولانا را مي پذيرد. علاوه بر اين، شعر مولانا به صورت شعر عاشقانه و با همان استعارات و تشبيهات معروفش رابطه عارف با خداوند را به صورت ملموس به تصوير مي كشد.
* ژان بودريار؛ فيلسوف معاصر فرانسوي سرزمين آمريكا را به سينما تشبيه مي كند. وي مي گويد هنگامي كه پا به مثلاً كاليفرنيا مي گذاري گويا به سينما رفته اي.از نظر وي آمريكا سينماست. گويا همه جا فقط تصوير است ،يا به قول بودريا تنها با سايه چيزها و امور سروكار داريم و از واقعيت آنها دور شده ايم. خوب! شعر مولانا هم از يك طرف حاوي تصاوير جاندار و چند بُعدي و هنجارشكن و به تعبيري سينمايي است. آيا اين مسئله هم مي تواند موجد توجه آنها به مولانا باشد؟
- تا اندازه اي. بي شك تصاوير خياليني كه در اشعار عرفاني مولاناست، نقش مهمي در اين زمينه دارد؛ ولي در غرب در مورد مثنوي بيشتر داستانهاي مولانا مطرح بوده است. درباره غزليات شمس اين مسئله اي كه مي گوييد صادق است، ولي درباره مثنوي داستانهايي از آن ترجمه شده كه شرح آن ممكن است همراه آن بيايد. بنابراين مولانا از اين نظر كه داستانهاي جالب و پرمعنايي هم دارد، مورد پذيرش قرار گرفته است.
* مي دانيم كه ارتباط ميان مولانا و شمس تبريزي و شيفتگي و پيروي مولانا از شمس از مسائل جذاب عرفان ايراني است. از نظر غربيها اين ارتباط يا نسبت چه معنايي دارد؟ خود شما نيز چه تلقي اي از اين مسئله داريد؟
- آن چيزي كه در آمريكا در اين باره فكر مي كنند، جنبه خيلي عميقي ندارد. بيشتر كساني كه با مولانا آشنايي دارند، اطلاعات درستي در اختيار ندارند تا بتوانند درباره آن فكر كنند. برداشت خود من آن است كه شمس برخورد ديگري با مسائل دين دارد. بخصوص آنكه شمس باب ارتباط جديدي را با خدا براي مولانا گشوده است. بدين معنا كه وي را از ترس به خدا به عشق به خدا سوق داد. علاوه بر اين شمس روش جديدي به مولانا در حوزه تدريس آموخت؛ يعني اينكه مي توان از طريق شعر مسائل پيچيده عرفاني را براي مردم بازگو كرد. در كل فكر مي كنم كه شمس نقش عمده اي در تحول روحي و معنوي مولانا داشت.
*هنگامي كه -به زعم شما- مولانا از ترس به خدا به عشق به خدا مي رسد، چه تحولي در نگرش وي به هستي و جهان حادث مي گردد؟
- هنوز پژوهشهاي ما درباره مولانا و تحولات در باب زندگي وي و بويژه تقسيم بندي آثار وي از نظر تحولات روحي و معنوي وي، به آن مرحله نرسيده كه بتوانيم در اين باره نظر قطعي بدهيم. بيشتر اطلاعاتي كه درباره مولانا داريم از راه كتابهاي «مناقب العارفين» افلاكي و رساله سپهسالار است. اينها نمي خواستند كه مدارك تاريخي در اين باره را در اختيار ما بگذارند. بنابراين شايد تا اندازه اي چهره مولانا براي هميشه مبهم بماند، ولي از آثار خود وي هنوز مي توان مسائل زيادي بيرون كشيد. به هر حال تاكنون اين كار صورت نگرفته است.
* اگر چه در غرب عارفان بزرگي چون اكهارت بوده اند ولي آيا گرايش امروز غربيان به عرفان شرقي و بويژه عرفان مولانا مي تواند گونه اي بازگشت به سرچشمه هاي اصيل دين البته نه ديني خاص بلكه دين به صورت كلي، آنچنان كه در روان بشر هست باشد؟
- بله! مي تواند باشد، ولي با گذشت زمان خواهيم فهميد كه اين گرايش ها مد است يا پديده اي راسخ.
* نظر خودتان چيست؟
- فكر مي كنم كه اثري پايدار خواهد داشت ولي شايد محبوبيت امروزي را در آينده نداشته باشد. مثلاً صد سال پيش عمر خيام در آمريكا خيلي معروف بود و در هر شهر بزرگ يك انجمن خيام شناسي وجود داشت ولي اگر اكنون از دانشجويان آمريكايي بپرسند كه از شاعران ايراني، كدام را مي شناسيد؟ به ندرت نام خيام به ميان مي آيد. بيشتر حافظ، مولانا و شايد فردوسي شناخته ترند. از اين رو شايد پنجاه سال بعد مولانا اين محبوبيت را نداشته باشد. به هر حال فكر مي كنم كه اين مسئله اثري ماندگار و دائمي بر فرهنگ آمريكا خواهد گذاشت. مثلاً امرسون از ترجمه هاي آلماني حافظ استفاده كرد و آنها را به انگليسي برگرداند. خوب اين مسئله (ترجمه اشعار حافظ) تأثير عمده اي بر فلسفه ترانسندنتاليزم آمريكا گذاشته است. هنوز هم كه هنوز است، اسم حافظ از راه افكار امرسون در آمريكا معروف است.
* فكر مي كنيد كه آيا اين موج عرفان مولانا بر انديشه فلسفي آمريكا تأثيري گذاشته است؟
- در مورد فلسفه فكر نمي كنم چرا كه سير طبيعي خودش را دارد...
* البته نظرم بخصوص معطوف گرايش هاي به اصطلاح ميان فرهنگي(intercultural) است كه در ميان رشته هاي گوناگون فلسفي ايجاد شده است. بر اين اساس هر فرهنگي شيوه فلسفه ورزي خود را دارد و ديگر نمي توان از يك فلسفه محوري سخن گفت. از اين رو آيا توجه به مولانا و تفكر وي كه خصوصاً شرقي است، تأثيراتي اين چنيني بر وضعيت تفكر معاصر آمريكا ننهاده است؟
- بله! حتماً در وضعيت تفكر و نيز در احترامي كه يك فرهنگ به فرهنگ ديگر قايل است، مؤثر بوده است ولي تأثير آن بر فلسفه به عنوان رشته در مرحله دوم است.
* آيا هم اكنون در ميان آمريكاييان تز گفت وگو و تعاطي ميان فرهنگ ها بيشتر طرفدار دارد يا آنچه كه هانتينگتون از آن به برخورد تمدنها تعبير مي كند. اگرچه يازدهم سپتامبر نظريه اخير را بيشتر تأييد كرد؟
- فكر مي كنم در رشته علوم سياسي تز هانتينگتون بيشتر مورد توجه باشد، اما در بخش هاي مربوط به مطالعات خاورميانه- البته به هر دانشگاه بستگي دارد- به ويژه در حوزه مطالعات زبانشناسي ايراني، عربي نظريه برخورد تمدنها كاربرد ندارد. آنها بيشتر به تز گفت وگوي ميان فرهنگ ها متمايلند.
* ادوارد سعيد با نگارش كتاب «شرق شناسي» و نيز ويليام ترنر با كتاب «ماركس و پايان شرق شناسي»- به قولي- مهر پاياني بر شرق شناسي گذاشتند. با توجه به اينكه به هر حال ادوارد سعيد روشنفكر مقيم آمريكا بود و در آنجا به پژوهش و نگارش مي پرداخت، آيا نظرات وي در كتاب «شرق شناسي» بر شرق شناسان آمريكايي و به ويژه خود شما به عنوان يك ايرانشناس، در نگاه به فرهنگ هاي شرقي و غير غربي تأثير گذار نبوده است؟
- البته من خودم را ايرانشناس نمي دانم. ببينيد در اروپا و آمريكا كمي در اين باره تفاوت هست. در اروپا بخش هاي ايرانشناسي وجود دارد ،اما در آمريكا بخشي به آن عنوان (ايرانشناسي) كه از بخش هاي ديگر جدا باشد، نداريم. ايرانشناسي در حوزه مطالعات خاورميانه اي مطرح مي شود؛ يعني دركنار مطالعات مربوط به زبان عربي، عبري، هندي و... وجود دارد. بنابراين كسي كه در آمريكا زبان و ادبيات فارسي مي خواند به عنوان ايرانشناس شناخته نمي شود، به عنوان پژوهشگر مطالعات خاورميانه در نظر گرفته مي شود. در واقع هيچ بخشي در آمريكا تحت عنوان مطالعات ايراني وجود ندارد. بنابراين خود واژه شرق شناسي به عنوان اسم يك بخش يا گروه دانشگاهي در آمريكا وجود ندارد، ولي در اروپا چنين گروه هايي وجود دارد. در آمريكا هراسي از اصطلاح شرق شناسي وجود دارد.
* چرا؟
- خوب! به خاطر نقدي كه ادوارد سعيد به شرق شناسي وارد آورده، ديگر از آن استفاده نمي شود. البته لازم است يادآوري شود كه پيش از كتاب ادوارد سعيد، اصطلاح مطالعات خاورميانه به وسيله يك آمريكايي ابداع شده بود. پيش از اين مطالعات خاور نزديك به كار مي رفت. هم اكنون در آمريكا نظريه ادوارد سعيد در كتاب شرق شناسي گسترش پيدا كرده و مورد پذيرش تقريباً همه قرار گرفته است. از اين رو ديگر هيچ كس ديدگاههاي شرق شناسان مثلاً صد سال پيش را نسبت به فرهنگ هاي شرقي قبول ندارد.
* يعني به نظر شما انتقاد سعيد از گفتمان شرق شناسي مبني بر اينكه غرب در مقام سوژه، قايل به قرار دادن شرق به عنوان موضوع شناخت خود بوده و از اين طريق خود را در يك وضعيت متقابل با شرق تعريف مي كرد، در انديشه غربيان جايي ندارد؟
- البته همه ما از اين موضوع آگاه هستيم ولي به عنوان افرادي كه در حوزه اين فرهنگ ها پژوهش مي كنيم، تا چه اندازه گرفتار آن پيش داوري ها مي شويم يا نمي شويم، نمي توانيم قضاوت دقيقي داشته باشيم.
* چگونه به عنوان يك پژوهشگر غربي از پيش داوريها و برداشت هاي قبلي نسبت به يك فرهنگ مانند فرهنگ ايراني فاصله مي گيريد؟
- من به ايران به عنوان يك جامعه و فرهنگ نگاه نمي كنم. من فقط به موضوعات خاصي مي پردازم. مثلاً اينكه چگونه مولانا از بلخ حركت كرده و به قونيه آمد و چه تحولات معنوي و روحي را از سر گذراند؟
* يعني مولانا در بطن تفكر ايراني قابل فهم نيست.
- هم هست و هم نيست. مولانا از آن جهت كه در ايران مي زيسته ايراني است ولي به عنوان يك عارف و انديشمند آزادي كه مسائل بنيادين بشر را طرح كرده متعلق به همه مردم جهان است. بنابراين سعي مي كنم در موارد جزيي از پيش داوري پرهيز كنم ولي در عين حال مسائلي را كه مطرح مي كنم، در چارچوب ايرانشناسي نيست، بلكه در چارچوب يك پديده تاريخي، معناي يك بيت يا مثلاً تأثير يك شاعر شرقي بر يك شاعر غربي و برعكس است.
*چرا اين قدر از كاربرد اصطلاح ايرانشناسي احتراز مي كنيد؟
- در آمريكا ايرانشناسي به كار كساني كه باستانشناس يا جامعه شناس و... هستند ارتباط پيدا مي كند. در صورتي كه كار من ادبيات تطبيقي و پژوهش در زبان و ادبيات فارسي است.
* البته مي دانيد كه ايرانشناسي به هر پژوهشي كه يك غيرايراني بر روي فرهنگ، زبان، آداب و رسوم، اقتصاد، جامعه و... مربوط به ايران انجام مي دهد، گفته مي شود. بنابراين كار شما در چارچوب ايرانشناسي است.
- اگر ايرانشناسي هم بگوييم، بايد ايران بزرگ را در نظر گرفت، زيرا بيشتر شاعراني كه من بر روي آنها پژوهش انجام داده ام، خارج از محدوده جغرافيايي فعلي ايران بوده اند، مثلاً شاعراني كه در تاجيكستان، آسياي مركزي يا افغانستان مي زيسته اند.
* به نظر شما يك پژوهشگر چگونه مي تواند در امر پژوهش ميان فرهنگ ها از شگرد گفت وگويي (ديالوگي) استفاده كند؟
- فكر مي كنم براي از ميان بردن رابطه سلسله مراتبي سوژه- ابژه ميان فرهنگ ها بايد استادان ايراني، تاجيكي و افغاني با استادان آمريكايي و اروپايي تبادل دانشگاهي داشته باشند و با هم اين مسائل مشتركي را مطرح كنند تا اين حالت نگاه از بيرون به درون و برعكس از درون به خود از ميان برود.
ادامه دارد
گفت و گو از : محمد رضا ارشاد