يكشنبه ۹ آذر ۱۳۸۲ - سال يازدهم - شماره ۳۲۳۹
يك شهروند
Front Page

گ فت  وگو با احمدرضا دريايي ، پيشكسوت روزنامه نگاري ايران
جان خسته را كشاندم تا عصر ديجيتال 
000712.jpg

يك روز در  آيينه بودم كه احمد ستاري به ديدنم آمد. گفت كه مي خواهيم يك روزنامه چهاررنگ منتشر كنيم كه اولين نشريه رنگي كشور مي شود. پرسيد هستي؟ گفتم: هستم 
همشهري اولين روزنامه رنگي بود كه با قطع متفاوت و مطالبي بر اساس ذائقه مردم منتشر شد. اولين روزنامه اي بود كه به مسائل شهري پرداخت و درباره ترافيك، آلودگي هوا و مسائل فرهنگي زياد نوشت. همشهري در جلب اعتماد مردم موفق بوده و يك روزنامه مردمي به شمار مي رود.
آقاي دريايي به خاطر داريد كه روزنامه نگاري را از چه سالي شروع كرديد؟
بله، از 18 سالگي.
يعني 44 سال پيش؟
الان 62 سال دارم. 44 سال پيش.
كارتان را با كجا آغاز كرديد؟
نشريه فردوسي.
در اين نشريه در چه حوزه اي كار مي كرديد؟ آيا حضور دائم داشتيد و يا تنها سفارش مطلب مي گرفتيد و اصطلاحا موردي كارمي كرديد؟
در اين نشريه عضو رسمي نبودم اما دائم آنجا بودم. جنس كارهايم هم بيشتر نوشتن داستان هاي كوتاه بود. در حوزه شعر به ويژه شعر نو هم فعال بودم.
يادتان هست مدير مسوول يا سردبير فردوسي چه كسي بود؟
عباس پهلوان.
چه جور آدمي بود؟
كاملا سياسي و سخت گير.
از كي كارتان را با روزنامه اطلاعات شروع كرديد؟
فكر مي كنم از سال۱۳۵۰ .
با كدام بخش روزنامه اطلاعات.
با سرويس شهرستان ها. آن موقع آقاي نوري دبير بخش شهرستان ها بود. من از بندر انزلي مطلب تهيه مي كردم و براي آقاي نوري مي فرستادم.
آيا هنوز با آقاي نوري ارتباط داريد؟ اصلا از سرنوشت آقاي نوري چيزي به خاطر داريد؟ كار با آقاي نوري چطور بود؟
نه ارتباط ندارم. فقط مي دانم زنده است. از نظر كاري هم بسيار سخت گير و جدي بود. اگر هنگام كار اشتباه مي كرديم حتما جريمه مان مي كرد. سخت مي گرفت.
دوران نوجواني شما در بندر گز گذشت، چطور شد آمديد بندر انزلي؟
پدرم كارمند راه آهن بود. براي همين هيچ وقت مدت طولاني در يك شهر نمي مانديم. اما من براي طي كردن دوران سربازي به بندر انزلي آمدم. بعد از سربازي هم آمدم تهران.
و باز هم در روزنامه اطلاعات مشغول به كار شديد؟
بله.
درباره فعاليت هايتان در اطلاعات پيش از انقلاب بگوييد؟
سردبيران ما منصور تاراجي، غلامحسين صالحيار و بني احمد بودند. يك ضميمه اي در روزنامه اطلاعات با عنوان< 28هزار روز> منتشر مي شد. اين ضميمه را من و منصور تاراجي منتشر مي كرديم. جزو ضميمه هاي بسيار خوب مطبوعات و بيشتر مربوط به مسائل تاريخي دوره قاجار بود.
ظاهرا آن سال ها در راديو هم بوديد؟
يك دوره در برنامه راه شب راديو تهران بودم.
ظاهرا تا همين سال هاي اخير برنامه هايي هم در راديو داشتيد؟
نزديك به دو سال برنامه سلام صبح  بخير بودم. هر روز ساعت 4صبح مي آمدند دنبالم و براي اجراي اين برنامه مي رفتيم.
درباره روزنامه اطلاعات صحبت كنيم. وقتي برادران مسعودي رفتند چه كساني جزو اعضاي شوراي سردبيري شدند؟
بيژن نفيسي، رحيميان، حيدري و من.
از آنها خبر داريد؟
فكر مي كنم رحيميان مدتي در تامين اجتماعي مشغول بود. از حيدري خبري ندارم.
آقاي دريايي، چي شد كه به تهران آمديد؟
خب به خاطر كارروزنامه نگاري.
شما سال ها است كه ساكن تهران هستيد. تهران را بيشتر دوست داريد يا بندرانزلي را؟
بندرانزلي، اصلا شمال جزو مناطقي است كه من خيلي به آنجا علاقه دارم. ولي بندرانزلي را بيشتر از تهران دوست دارم.
پس چرا در تهران ماندگار شديد؟
چون نويسندگي و روزنامه نگاري را بيشتر دوست دارم. نوشتن همه علاقه من است.
ظاهرا حدود شانزده يا هفده سال پيش بنا به دلايلي اطلاعات را ترك كرديد. آيا مايل هستيد در اين باره صحبت كنيد؟
نه، تمايل ندارم.
ظاهرا زماني كه روزنامه اطلاعات را ترك كرديد با سختي هاي فراواني هم روبه رو شديد. آيا مشكلات به مدير مسئول روزنامه بر مي گشت؟ وقتي از روزنامه اطلاعات بيرون آمديد به چه كاري مشغول شديد؟
بله، مشكلاتي با مدير مسوول بود. وقتي از روزنامه رفتم مدتي در يكي از دفترهاي نيازمندي هاي اطلاعات در ميدان تجريش مشغول شدم. ولي چون مورد علاقه ام نبود آنجا را هم ترك كردم.
چه مدت در نيازمندي هاي اطلاعات بوديد؟
چند ماه.
بعد از اطلاعات كجا رفتيد؟
نشريه هدف.
درمورد اين نشريه مي گوييد؟
<هدف> يك نشريه هفتگي بود كه چهارشنبه ها منتشر مي شد. يك نشريه اجتماعي، هنري، فرهنگي و ورزشي بود.
چند وقت در اين نشريه فعاليت مي كرديد؟
بيشتر از پنج سال.
000710.jpg

مسووليت شما در هدف چه بود و مسوولان هدف چه كساني بودند؟
برادران <ملاسعيدي> در هدف بودند. <اصغر> مدير مسوول بود. <اكبر>كارهاي اجرايي را انجام مي داد كه خدا رحمتش كند، بر اثر سرطان درگذشت. <عبدالله> هم از مسوولان هدف بود. من هم سردبير <هدف> بودم.
آيا مايل هستيد درباره <هدف> بگوييد؟
هفته نامه <هدف> ابتداي انتشار يك نشريه گمنام بود. اما بعد از مدتي جزو نشريات خوب و پرتيراژ شد. اما خاطرات خوبي از آنجا ندارم و براي همين نمي خواهم درباره <هدف> حرف بزنم. اما نشريه خوبي شده بود و براي <هدف> خيلي زحمت كشيدم.
بعد از <هدف> كجا رفتيد؟
به پيشنهاد <محسن سازگارا> در هفته نامه آيينه مشغول شدم.
چند سال در آيينه بوديد؟ درباره اين نشريه بگوييد؟
بيشتر از دو سال سردبير آيينه بودم. آيينه هم يك هفته نامه با موضوع هاي اجتماعي و ورزشي بود اما نه به موفقيت هدف.
فكر مي كنم اواخر حضورتان در آيينه همزمان شد با آغاز فعاليت روزنامه همشهري.
بله؛ وقتي به همشهري آمدم در آيينه هم بودم.
چطور شد به همشهري آمديد؟
يك روز در  آيينه بودم كه احمد ستاري به ديدنم آمد. گفت كه مي خواهيم يك روزنامه چهاررنگ منتشر كنيم كه اولين نشريه رنگي كشور مي شود. پرسيد هستي؟ گفتم: هستم و آمدم روزنامه همشهري.
از اوايل كار همشهري بگوييد.
دوران خوبي بود؛ خيلي كار مي كرديم. احمد ستاري همه كاره بود. من هم يكي از معاونان ستاري بودم. گرانپايه و علي اصغر رمضان پور هم بودند. تيم خوبي بوديم؛ دائم درباره محتواي همشهري <همفكري> مي كرديم. مهدي كرباسچي هم مديرعامل بود.
وظيفه شما دقيقا چه بود؟
من هر كاري مي كردم؛ مطالب را ويرايش و تاييد مي كردم، مطلب مي نوشتم، سر صفحه بندي مي رفتم، سوژه مي دادم، موضوع ها را پيگيري مي كردم و هر كاري مي كردم. از صبح زود تا آخر شب همشهري بودم.
ولي بعد از مدتي دست اندركاران اصلي همشهري تغيير كردند؟
بله؛ سري دوم آمدند.
سري دوم چه كساني بودند؟ ظاهرا از اين دوره يك شوراي سردبيري ايجاد شد. اعضاي شورا چه كساني بودند؟
عطريانفر، معزالدين، جمال بحري و من.
سردبير چه كسي بود؟
سردبير نداشتيم؛ اما بيشتر كارها را من مي كردم. البته غلامحسين كرباسچي هر شب مي آمد و صفحه ها را مي خواند. مهدي كرباسچي هم حضور دائمي داشت.
يعني امور تحريريه بيشتر با شما بود؟
بله.
تا چند سال پس از آمدن گروه دوم امور همشهري با شما بود؟
حدود سه يا چهار سال.
ولي پس از اين مدت امور تحريريه همشهري را آقاي عطريانفر عهده دار شدند؟
بله.
تلاش شما در سال هاي نخست همشهري معطوف به چه مواردي بود؟ چه خط مشي و مسيري را در همشهري دنبال مي كرديد؟
در نظر داشتيم كه همشهري يك روزنامه شاد باشد. به ويژه در صفحه اول روزنامه از مطالب شاد، خواندني و غيرسياسي استفاده مي كرديم. بحث هاي محيط زيست، شهري و فرهنگي جزو موضوع هايي بود كه دنبال مي كرديم.
در اين دوره چقدر براي همشهري وقت مي گذاشتيد؟
خيلي زياد. صبح  ها جزو اولين نفراتي بودم كه وارد همشهري مي شدم و تقريبا هميشه جزو آخرين نفراتي بودم كه همشهري را ترك مي كردم.
آيا خاطره اي از دوران فعاليت تان در همشهري مي توانيد بگوييد؟
تمام سال هاي كار در همشهري پر از خاطره است. پرويز پازوكي كه دوست خوب دوران قديم من است، دوست وفاداري است. پرويز ايرانزاد و سيدجلال هاشمي خيلي خوب بودند. بخش حوادث را فعال كردند. در مطالب آنها زياد دست مي بردم. ناصر كرمي هم خيلي جوان با استعدادي بود.
حالا كه بازنشسته شده ايد آيا دوست داريد كه باز هم در همشهري كار كنيد؟
نه، خسته شده ام. مي خواهم استراحت كنم.د وست دارم فقط بعضي وقت ها به همشهري سر بزنم.
درباره دامنه تاثيرگذاري همشهري در سال هايي كه حضور موثر درآن روزنامه داشتيد بگوييد؟
همشهري اولين روزنامه رنگي بود كه با قطع متفاوت و مطالبي بر اساس ذائقه مردم منتشر شد. اولين روزنامه اي بود كه به مسائل شهري پرداخت و درباره ترافيك، آلودگي هوا و مسائل فرهنگي زياد نوشت. همشهري در جلب اعتماد مردم موفق بوده و يك روزنامه مردمي به شمار مي رود.
با توجه به اينكه يازده سال در روزنامه اي حضور داشتيد كه مسائل شهري جزو اولويت هاي آن بود، اگر يكي از مسوولان شهر تهران بوديد، كدام مساله اين كلان شهر را در اولويت نخست رسيدگي قرار مي داديد؟
ترافيك و آلودگي هوا.
مايليد كه اين گفت وگو را با چه موضوعي به پايان برسانيم.
همشهري تجربه خوب و ماندگاري است....
****************************
اشاره:
احمدرضا دريايي بازنشسته شد. دريايي در طول فعاليت همشهري موثرترين عضو اين روزنامه بود و بسياري از موفقيت هاي همشهري مرهون زحمات او است. عليرضا شيخ عطار در مراسمي كه براي تقدير از دريايي برگزار شد دريايي را استادي در روزنامه نگاري خطاب كرد كه هم اعضاي روزنامه همشهري و هم ساير روزنامه نگاران و فعالان عرصه مطبوعات كشور به طور مستقيم و غيرمستقيم از او درس گرفته اند. اما دريايي امروز، آن دريايي ديروز نيست. گرد پيري بر سر و روي او نشسته است. ديروز دريايي همه توان و سلامت و تجربه اش را وقف همشهري كرد تا اين روزنامه جزو بهترين ها باشد. تاثيرگذارترين زمان حضور دريايي در همشهري به پنج سال نخست فعاليت اين روزنامه بر مي گردد. زماني كه اداره اكثر امور بخش تحريريه همشهري با دريايي بود و همين سال هاي نخست بود كه به همشهري شكل و هويت ويژه اي بخشيد. در واقع همشهري با دريايي <پا> گرفت و جرياني را در مطبوعات كشور به راه انداخت كه بقيه ناچار به دنباله روي از آن بودند.

ازنشستگي دريايي پس از 44 سال حضور پربار در عرصه مطبوعات، بهانه اي براي گفت وگو با اين پيشكسوت روزنامه نگاري شد. هنگام گفت وگو، لحظاتي در سكوت مطلق سپري مي شد و در همين لحظات بود كه دريايي با سكوت خود ناگفته هاي زيادي را بيان مي كرد؛ وقتي از مدير مسوول اطلاعات، دوران فعاليت در هفته نامه هدف و ... مي پرسيديم.گفت وگو با دريايي دشوار بود. آنچه مي خوانيد حاصل نشستي دو ساعته با او است.
سيد افشين اميرشاهي 
اشك مريم 
مي خواست ويژه نامه سال نو مسيحي منتشر كند و مرا براي نوشتن سرمقاله ويژه نامه اش برگزيد؛ و اين در ايامي بود كه مردم ايران به وجد آمده بودند از گريستن تنديس مريم در كليسايي در اروميه. به جاي مسيح (ع) از مريم نوشتم كه مسيح را زاده و پرورده بود. در آن متن كوتاه نوشته بودم <مادر! مريم! آني كه تو زادي و پروردي گويي بردار شد تا با تصليب خود هر آن به مومنان طريقت عيسي گوشزد كند كه آنان بر شانه هاي رنج پاي نهاده اند و بايد پاسدار آن باشند.> خواندش و اشك در چشم آورد و گفت: نشاط انگيز و غم افزايي  اي عشق و اين قطعه اي آواز ايراني بود كه مرحوم قوامي خوانده بود كه گفتنش چشمان دريايي را به دوردست ها كشاند و خاري در قلبم خلاند كه هنوز باقي است.
محمود صدري 
درس روز برفي 
رابطه من با احمدرضا دريايي مثل بسياري از ديگر اعضاي جوان تحريريه همشهري رابطه شاگرد - استادي بود. با اين تفاوت كه چون رشته تحصيلي من روزنامه نگاري نبود و تقريبا با همشهري كار روزنامه نگاري را به طور تمام وقت آغاز كرده بودم، اين رابطه قدري بيشتر بود و دريايي شايد بيشتر از بقيه ناچار بود با من كلنجار برود. يكي از اولين درس هايي كه از او ياد گرفتم، در يك روز برفي زمستاني، اين بود كه دچار گنده گويي هاي معمول ژورناليستي نشوم. همان اوايل يك بار يادداشتي به او داد و آنچنان كه از يك جوان بيست وچهار ساله بر مي آيد، پر بود از اظهار فضل ها وجابه جا از اين آدم و آن كتاب شاهد مثال آوردن ها و هر نكته بديهي را با چند جور احتجاج و استدلال بيان كردن. او با خونسردي يادداشت را پاره كرد، توي سطل آشغال انداخت و انگار كه دارد با خودش حرف مي زند در حالي كه از پنجره بارش برف را نگاه مي كرد گفت: <عادت كن خواننده ات را از خودت باهوش تر و بامعلومات تر بداني. تو به عنوان يك روزنامه نگار ممكن است درباره آنچه كه داري مي نويسي به اطلاعاتي بيشتر از آنچه كه خواننده ات مي داند دسترسي پيدا كرده و جمع آوري كرده باشي. همين اطلاعات اضافه را سر راست و بدون حواشي در اختيار خواننده ات بگذار. خواننده را سطحي فرض كردن، فقط باعث سطحي شدن مطلب خودت مي شود و اينكه در درازمدت انشانويس كم مايه اي باقي بماني، مثل خيلي كارمندهاي مطبوعاتي كه سالها در روزنامه ها مي چرخند ولي هيچ وقت روزنامه نگار نمي شوند. اگر مي خواهي روزنامه نگار خوبي باشي، اصل اول اين است كه در برابر خواننده ات فروتن و سر به زير باشي، با او طوري حرف بزن انگار داري با پدرت حرف مي زني و مواظبي نه چيزي را زياد بگويي نه كم و همه چيز را مودب و مختصر بگويي.>
آن روز برفي فقط يكي از تقريبا سه هزار روزي بود كه با دريايي در روزنامه همشهري كار مي كردم. توضيح بيشتر در اين باره، البته نقض آموزه اي است كه آن روز فرا گرفتم.
ناصر كرمي 
از اشبون هفت تا روزنامه نگاري اينترنتي 
شب، داخلي، شب ها و ماه ها و سال هاي آغازين دهه۷۰ : چسب، قيچي، خط كش، راپيد، متن هاي حروفچيني شده خبر، سالن صفحه آرايي همشهري، اشبون هفت،  اشبون سه، 12 زر سياه  و 36 تيتر. هنوز خبري از نرم افزار پيج ميكر و پروين و پايه حروف 10 و 11 و فشرده كردن حروف و از اين حرف ها نيست. چسب است و قيچي و كاتري كه ابزار صفحه آراست و اگر مطلبي براي قراردادن در ستوني، دو سه خط زياد باشد يا بايد به اندازه همان دو سه خط مطلب را كم كرد ويا بايد فاصله سطرها، ميلي متر به ميلي متر با تيغ بران صفحه آرا به همديگر نزديك شود.
سخن از خيلي خيلي پيش ترها نيست، از همين ده - يازده سال گذشته حرف مي زنيم، از ماه هاي آغاز به كار همشهري و روزهايي كه <احمدرضا دريايي>، پرشور و سرزنده، تحريريه و فني را درمي نورديد و با نهيب هاي او و ديگر دوستان بود كه تا پاسي از شب، شب زنده داري مي كرديم؛ چرا كه <همشهري>، نوزداي بود كه به دنيا آمده بود و ما همه از دريايي باتجربه تا جوانان  رها شده در كوران خبر و مقاله، همشهري را فرزند خود مي دانستيم و باور داشتيم كه اين نوزاد، نياز به مراقبت دارد، حتي اگر تا ساعت دو - سه صبح، شب زنده داري بطلبد.
شب زنده داري، بدون شوخ طبعي و مطايبه غيرممكن بود و دريايي، ميدان دار انواع شوخي ها بود. اگر كسي اين اواخر براي نخستين بار دريايي را مي ديد و به او مي گفتي كه دريايي، از سال هاي 71 تا همين يكي دو سال پيش، بمب خنده و انفجار شادي بود، به طور قطع باور نمي كرد.
بسياري از مطايبه هاي دريايي را شايد به واسطه ويژگي هاي لحظه اي، آني و بداهه اي كه دارا بودند، نتوان در اين مجال تعريف كرد؛ ولي شوخي معروف او در تحريريه و فني كه بارها و بارها به اجرا درآمده بود و همه براي اين كه در دام آن نيفتيم، خبره شده بوديم، شوخي معروف <خوش تيپ> بود.
وقتي همه درحال كار در تحريريه و يا در شلوغي صفحه آرايي، درحال رفت و آمد بودند، به ناگاه عبارت خطابي <خوش تيپ>! از سوي دريايي عنوان و برخي نگاه ها متوجه او مي شد و بعد انفجار خنده اي بود كه در مي گرفت و دريايي، همراه با بقيه، به فردي كه به طرف صدا برگشته بود، مي خنديدند و يك صدا مي گفتند: <اين هم خودشو خوش تيپ مي دونه>! به همين سبب، بعدها وقتي نداي <خوش تيپ> از سوي دريايي طنين انداز مي شد، همه مواظبت مي كردند كه نگويند: <بله>، چراكه بله، برابر بود با حجم انبوهي از مطايبات و تكه پراكني هاي بعدي و البته ايجاد فضايي خوش، براي كار در روزنامه اي كه همه به كار در آن افتخار مي كرديم.
اكنون، دريايي به جبر زمان ما را رها كرده و از خانه، نظاره گر كارهاي قلمي ماست.
از گراور عكس و اشبون سه و پنج تا پيج ميكر شش و نيم و عكس دي.پي.آي بالاي اينترنتي، فاصله اي به عظمت يك دنياست. كاش دريايي در روزنامه نگاري عصر ديجيتال هم همراه ما بود و صدايمان مي زد: <خوش تيپ>! و به طور قطع، اگرچه خوش تيپ نيستيم، ولي حتما ً د رپاسخ به ندايش مي گفتيم: <بله!>
مرتضي مجدفر

|  ايرانشهر  |   تهرانشهر  |   حوادث  |   در شهر  |   درمانگاه  |   يك شهروند  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |