يكشنبه ۱۶ آذر ۱۳۸۲ - سال يازدهم - شماره ۳۲۴۶
در شهر
Front Page

د رخانه علي مصفا و ليلا  حاتمي
بازماندگان نسل ديروز
به دليل محيطي كه در آن بزرگ شده بودم، كاملا با فضا و حال و هواي بازيگري و سينما آشنا بودم و البته علاقه مند به آن. ولي احساس مي كردم اگر بخواهم وارد اين عرصه شوم، كار مهمي نكرده ام. اين بود كه يك دور بزرگ زدم. اما سرنوشت دوباره مرا به عرصه سينما برگرداند
001058.jpg
حميدرضا خالدي 
يك سال پيش در يك شب مهتابي، پشت ميز غذاخوري ۱۲ نفره مهمان خانواده علي مصفا بوديم. آن سوي ميز پدر، اين سو مادر و روبه رويمان علي مصفا و ليلا حاتمي.
خانه اي كوچك و دوطبقه در يكي از خيابان هاي فرعي خيابان آپادانا، دكوراسيون اتاق ها، مبل ها و اثاث خانه، همه و همه حكايت از دو دوره كاملا متفاوت دارد. طاقچه هاي سنتي كوچك و بزرگ، گلدان ها و شمعدان هاي بلورين، ميز ناهارخوري قديمي، چند پشتي در گوشه اي ديگر از سالن و ميز كوچك استاد مظاهر مصفا، از همان ميزهاي پايه كوتاهي كه قديم ترها، دانش آموزان و دانشجويان روي زمين، پشت آن مي نشستند و مشق مي كردند و اتاقي پر از كتاب، متعلق به زن و شوهري اديب از نسل هاي ديروز و امروز و مبلي در انتهاي سالن، كنار پشتي  ها. دكوراسيون، تزيين و نورپردازي اتاق به گونه اي است كه جو آن هر تازه واردي را مي گيرد.
دكتر مظاهر مصفا را براي نخستين بار است كه مي بينيم. از آخرين بازماندگان نسل ديروز. امشب، راحت، آرام و بي تفاوت پشت همان ميز كوچك تحريرش، چهار زانو روي تشكي كوچك نشسته و در حالي كه تكيه بر پشتي داده، كتابي را پيش رو دارد. چندان تمايلي به مصاحبت با غريبه ها ندارد. اين را در پشت سلام و احوالپرسي بدو ورود مي فهمم. (با وجود آن كه تلاش مي كند تا افكارش را پنهان كند)،غرور و لجاجت، نخستين چيزي است كه از برق نگاهش درمي يابي. به دعوت همسرش، بانو دكتر فيروزكوهي، پشت ميز ناهارخوري دوازده نفره اي مي نشينم و خانم دكتر در بالاي ميز. درست روبه روي همسرش، مقتدرانه، مانند استادي كه سر كلاس روبه روي شاگردان، كلاس را فرماندهي مي كند. نمي دانم تاكنون چندبار در چنين محافلي شركت داشته ايد. محافلي كه مانند كلاس درس، فضا چنان سنگين و متين و پرابهت است كه ناخودآگاه فراموش مي كني براي چه آمده اي و چرا! دست و پايت را گم مي كني. مانند شاگردان تنبلي كه هر لحظه در هراسند كه نكند معلم آنها را پاي تخته سياه بخواهد و چيزي بپرسد كه آنان ندانند! وقتي علي مصفا و ليلا حاتمي (كه در آن روزها، در طبقه بالاي همان ساختمان ساكن بودند) مي آيند، سكوت مي شكند و نفسي به راحتي مي كشم. هر كدام روي يك صندلي در كنار هم، روبه روي ما مي نشينند. حالا دكتر مصفا تنها غايب اين جمع است كه گويا تصميم ندارد از جاي خود بلند شود و به ما بپيوندد. نه به اصرار ما و نه حتي اصرار همسرش. دكتر فيروزكوهي مي گويد: دكتر سال هاست كه كنج عزلت گزيده. ۲۰۲۵، سالي مي شود. نه جلوي دوربين ظاهر و نه مخاطب خبرنگاري مي شود و وقتي نگاه پرسشگرمان را مي بيند، خود ادامه مي دهد: رنجيده، عصيان كرده!
چرا؟
از بي وفايي همكاران، مسوولان  فرهنگي و علمي كشور و...!
و اين بار دكتر مصفا، به رسم ادب و مهمان نوازي خطاب به همسرش مي گويد: هر سؤالي داريد، از خانم دكتر بپرسيد!
ليلا حاتمي بلند مي شود و سبد ميوه را دور مي گرداند و بعد شيريني را، بي ريا و ساده، درست مثل نقش هايش در اكثر فيلم هايي كه بازي كرده: دلشدگان، كيف انگليسي، ارتفاع پست و...! و بعد برمي گردد سرجايش و مانند بقيه چشم به دهان مادرشوهرش مي دوزد تا شايد براي چندمين بار قصه زندگي پدرشوهرش را بشنود و بازخواني كند: دكتر، دبيرستان را در قم گذراند. از سال ششم وارد مدرسه دارالفنون تهران شد و بعد بلافاصله دانشجوي رشته ادبيات دانشكده ادبيات دانشگاه تهران.
متولد؟
خانم دكتر به شوخي خطاب به همسرش مي گويد: والا به ما كه سنش را نمي گويد. شايد ۱۳۰۹. در زمان دانشجويي گل سرسبد دانشگاه بود. شاعري جوان و خوش ذوق و در عين حال پرشر و شور! از آن شاعران ميهن پرست دوآتشه. شاعر شعر معروف «هيچ.»
بلافاصله پس از اتمام تحصيلات، به عنوان رييس سازمان فرهنگ قم منصوب شد. پس از حدود يك سال به تهران برگشته و به عنوان مدير مجله آموزش و پرورش در زمان مرحوم خانلري، مشغول به كار شد. آن زمان اين سمت، ارزش زيادي داشت. چرا كه هميشه بسياري از نخبگان ادبيات ايران، عهده دار اداره آن بودند. پس از آن، يك سال به شيراز رفت و به عنوان دانشيار تدريس مي كرد. من مخالف زندگي در شيراز بودم. اين بود كه وي نيز به خاطر من به تهران بازگشت. در آن زمان پرفسور رضا، رييس وقت دانشگاه تهران، كمر به جذب نخبگان بسته بود. به همين دليل با درخواست تدريس دكتر در دانشگاه تهران بلافاصله موافقت كرد. از آن سال بود كه شد استاد ادبيات دانشگاه تهران. چند سال هم معاون آموزشي دانشكده ادبيات بود.
دكتر چند تاليف دارند؟
خيلي زياد. دقيقا تعدادشان را نمي دانم. پاسداران سخن، كتابي در خصوص شيوه هاي رسم الخط ادبيات (كه در زمان خود انقلابي به پا كرد)، چندين جلد مجمع الفصحاح، تفسير و نقد ديوان نظيري، سعدي، تفسير و تحقيق جوامع الحكايات، ديوان نزاري و چند دفتر شعر و چندين و چند جلد كتاب ديگر. يكي از معروف ترين اشعار وي،  قصيده اي است با نام «هيچ» كه در عرصه ادبي، وجهه و شهرتي فراوان دارد. حتي يكي از شعراي طراز اول عرب نيز كتابي در نقد و تفسير اين شعر نوشته است. دكتر كلا حدود ۳۰۰ مقاله، شعر، كتاب را در كارنامه اش دارد. مكثي مي كند و پس از سركشيدن مابقي چاي داخل استكان، زندگينامه همسرش را اين گونه ادامه مي دهد: يكي- دوبار هم براي «توضيح» به ساواك رفت. حتي نمي دانم چه اتفاقي افتاده بود كه يك شب تعدادي از اشعارش را از بين برد. كلا روحيه اي زودرنج و در عين حال عصيانگر داشته و دارد. انگار اين كلمه، «عصيانگري» كليد قفل كلام استاد است. به يكباره شروع به صحبت مي كند و مي گويد: پدرم مردي صوفي و درويش مسلك بود. در عين رافت و مهرباني بسيار پردل و جرات، نترس و شجاع بود. به ما وصيت كرد: فرزند من نيستيد اگر روزي شاه به گوشتان يك سيلي زد، يك سيلي به شاه نزنيد. شايد بتوان گفت كه اين روحيه سركشي، يك پيشينه ارثي در خانواده ما دارد. عصيان در مقابل هر زورگويي و هر حرف و فرمان تحميلي.
پس چطور اين طبع سركش، با آن لطافت، به ادبيات روي آورد؟
آمدن من به اين رشته، يك حادثه عاطفي بود. ابتدا من در رشته هنرهاي زيباي دانشگاه تهران قبول شده بودم، اما يك روز كه به دانشكده ادبيات رفته بودم، خانم دكتر را ديدم و...! با نگاهي پر از شوق، به همسرش كه دست ها را زير چانه گذاشته و با اشتياق به سخنان شوهرش گوش مي دهد، مي نگرد.
درست فهميدم، يعني شما هيچ علاقه اي به ادبيات نداشتيد؟
اصولا من به هيچ رشته اي علاقه مند نبودم. از همان دوران دبستان از درس و مدرسه گريزان بودم. هفته اي پنج روز از مدرسه فرار مي كردم. مي رفتم تماشاي معركه گيري و يا حتي شركت در مراسم تدفين كساني كه اصلا نمي شناختمشان! براي همين الان، تمام آداب معركه گيري را از حفظ هستم.
از دكتر مي پرسم علي، چه مقدار از اين خصوصيات شما را به ارث برده است؟
به علي نگاه مي كند و با لبخند مي گويد: علي مرموز است. نمي شود حال و احساسات دروني اش را درك كرد. فقط از اين خوشحالم كه در مقابل برخي تطميع هاي دولتي كه من معتقدم بزرگ ترين دشمن زبان فارسي هستند، مقاومت كرده است.
آيا پسرتان هم به ادبيات علاقه مند است؟
و دكتر باز هم به علي نگاه مي كند و مي گويد: چرا از خودش نمي پرسيد؟
اين سؤال مقدمه اي مي شود براي ورود علي مصفا و ليلا حاتمي به جمع ما. علي كه تاكنون ساكت بود و فال گوش، وقتي مي بيند تمام نگاه ها به او دوخته شده، انگار هول شده باشد، بريده بريده مي گويد: جو خانواده ما حال و هواي خاصي داشت. فضايي ادبي با ديدگاه هاي خاص پدر و مادرم. اما زياد اهل مطالعات ادبي نبودم. يعني علاقه مند به هيچ رشته اي نبودم!
و حتما مثل پدرتان با روحيه اي سركش و عصيانگر؟
مي خندد و مي گويد: دقيقا. نمي دانم شايد اين روحيه در خانواده ما موروثي باشد...! عصيان در مقابل هرگونه «تحميلي.»
اما با اين كه به هيچ رشته اي علاقه مند نبوديد، رشته رياضي را انتخاب كرديد و مهندس عمران شديد؟
هيچ دليل خاصي براي انتخاب رشته رياضي يا بعدها عمران نداشتم. شايد به همين دليل كه حفظي هاي رشته رياضي كمتر بود. نمي دانم.
پدر و مادرتان تشويقتان نمي كردند كه ادبيات را ادامه دهيد؟
هرگز. هميشه تصميم با خودم بود. هميشه از درس و مدرسه فراري بودم. جالب اينجاست كه برخلاف همه، پدر و مادرم، نه تنها مخالفتي با نرفتن من به مدرسه نمي كردند، بلكه خودشان مشوقم بودند. به اين علت كه هيچ كدام نظام آموزشي را قبول نداشتند! اين شيوه تربيتي باعث شده بود كه مستقل بار بيايم.
و اين بار مادر، در تاييد حرف هاي علي مي گويد: در كل، ما زن و شوهر، هيچ وقت نظر خوشي نسبت به تحصيل به شيوه هاي امروزي نداشته و نداريم. به همين دليل حتي اول انقلاب بچه ها را تا مدتي از رفتن به مدرسه معاف كرديم!
حتي درس خواندن در رشته ادبيات؟
به خصوص در ادبيات! هميشه مي گفتيم ادبيات نخوانيد، چون در اين مملكت اين رشته به هيچ دردي نمي خورد. البته علي برخلاف گفته هايش به صورت متفرقه مطالعات ادبي زيادي داشته است و به حدي رسيده كه به اصطلاح در اين رشته، خوب را از بد تشخيص مي دهد.
علي: خيلي وقت ها، پدر و مادرم اصلا نمي دانستند ما در چه كلاسي هستيم و در چه مقطعي درس مي خوانيم.
بالاخره به رياضيات و عمران علاقه مند شديد؟
راستش را بخواهيد «نه.» همان طور كه الان هم نمي دانم دقيقا چكاره ام و يا قرار است چكاره شوم!
پس اين جوان عصيانگر چطور بازيگري را انتخاب كرد؟
ورود من به عالم سينما، بسيار اتفاقي بود و البته خودم هم بي تمايل نبودم. علت اصلي انتخاب اين كار، دلزدگي از محيط دانشگاه بود. از درس و كتاب حوصله ام سر رفته بود. سينما و بازيگري تجربه جديدي بود و فرصتي براي خارج شدن از اين حس و حال. به همين دليل كار اول بيشتر برايم جنبه تفنن و سرگرمي داشت تا يك شغل و حرفه و يا حتي علاقه.
ليلا حاتمي كه تا اين لحظه ساكت و آرام نشسته، از علي مي پرسد: وقتي فيلم دوم را بازي كردي كار برايت جدي شد؟
علي: نه! بعد از كار سوم (پري) بود كه نگاهم نسبت به اين حرفه عوض و شايد يك نگاه جدي شد.
مگر دو كار اول چطور بود كه آن را جدي نمي گرفتي؟
علي: خيلي پيش پا افتاده تر از آن بود كه فكرش را مي كردم.
و كار سوم؟
علي: كار سوم با كارهاي قبلي كاملا متفاوت و يك كار كاملا حرفه اي بود. در اين فيلم من با نوع جديدي از هنري كه مي توانست وجود داشته باشد آشنا شدم. در واقع تصوراتي كه تا آن روز نسبت به اين حرفه و هنر داشتم شكسته شد و با محيطي آشنا شدم كه قبلا نه اعتقادي به آن داشتم و نه آشنايي خاصي نسبت به آن.
مگر در اين فيلم با چه چيزي آشنا شديد؟
علي: با يك محيط هنري جديدتر و در عين حال كاملا حرفه اي. محيطي كه در آن مهرجويي كار مي كرد، محيطي كه به همراه خودش شكل جديدي از هنر و ادبيات را پيش  روي من باز مي كرد. فضايي كه قبلا برايم چندان ملموس و شناخته شده نبود.
در سريال كيف انگليسي، دكتر اديبان، روزنامه نگار و سياستمداري است كه فراز و نشيب هاي بسياري را تجربه مي كند، يك روشنفكر. علي مصفا در اين تيپ و شخصيت، بسيار موفق ظاهر مي شود. به اصطلاح انگار اين نقش را براي وي نوشته اند. واقعا همين طور است؟ يعني علي مصفا در اين نقش موفق است چون از روشنفكر و روشنفكري لذت مي برد و اينكه اين نقش، آينه اي است از افكار و شخصيت وي؟
علي:  ين تيپ چندان حساب و كتاب درستي نداشت. اين نقش آن گونه نيست كه بگوييم چون ايفا كننده  آن به زعم بقيه موفق بوده است، پس خود روشنفكر است. راستش خيلي بي حساب و كتاب تر از اين حرف هاست.
اما شما در فيلم پري يا فيلم هاي پس از كيف انگليسي نيز، به نوعي ديگر، باز هم همين نقش را ايفا مي كرديد منظورم نقش يك روشنفكر و متفكر است.
علي : من فكر مي كنم در سينماي ما، شكل و قيافه هنرپيشه، نقش مهمي در انتخاب وي براي يك تيپ شخصيتي دارد. از سوي ديگر، نقشي كه يك هنرپيشه در آن موفق عمل مي كند، در نقش هاي بعدي وي نيز تكرار مي شود. چون متاسفانه كارگردان هاي ما زياد حوصله گشتن و پيدا كردن تيپ جديدي را براي نقش خود ندارند. نمي دانم اسمش را چه مي توان گذاشت. شايد نوعي تنبلي.
ليلا حاتمي: اما علي، من معتقدم تفكر آدم ها، به نوعي در قيافه و تيپ ظاهر آنها نيز ديده مي شود.
علي: بله، اما تصور نمي كنم اين مسأله در انتخاب يك هنرپيشه توسط كارگردان ها چندان تاثيري داشته باشد.
خودتان اين تيپ و اين نقش را دوست داريد؟
مادر قبل از علي مي گويد: مسلم است كه آن را دوست دارد.
علي: بستگي دارد كه اين نقش را در چه فيلمي و با چه ساختاري بازي كنم.
- مثلا همين فيلم كيف انگليسي؟
علي: خوب بله.
وقتي اين نقش به شماپيشنهاد شد و فيلمنامه را خوانديد، چه ديدگاه و حسي نسبت به شخصيت دكتر اديبان داشتيد؟ اصولا چه چيزي در شخصيت دكتر اديبان شما را جذب مي كرد؟
علي : نقطه قوت آن سريال، همان فيلمنامه اش بود. شخصيت ها خيلي خوب ترسيم و خلق شده بودند و كليشه اي نبودند. چيزي كه در شخصيت اديبان براي من جالب و جذاب بود، سير نزولي يك شخصيت سياسي بود و فراز و نشيب هايي كه اين شخص در زندگي شخصي و سياسي خود با آن روبه رو مي شد و برخورد جامعه، رقيبان و دولتمردان با وي.
از ليلا مي پرسم شما چطور؟ شما كه از كودكي در خانواده اي هنري و سينمايي بزرگ شده بوديد و با حال و فضاي سينما كاملا آشنا بوديد، شما با چه قصد و انگيزه اي پا به عرصه بازيگري و سينما گذاشتيد؟
همانطور كه گفتيد من به دليل محيطي كه در آن بزرگ شده بودم، كاملا با فضا و حال و هواي بازيگري و سينما آشنا بودم و البته علاقه مند به آن. ولي احساس مي كردم اگر بخواهم وارد اين عرصه شوم، كار مهمي نكرده ام. دوست نداشتم آنقدر ساده باشد. دوست داشتم با سعي و تلاش كاري را تجربه كنم. احتياج به يك فشار جدي در زندگي داشتم. اين بود كه يك دور بزرگ زدم. اما سرنوشت دوباره مرا به عرصه سينما برگرداند.
شروع كار شما تقريبا مصادف بود با فوت پدرتان. بنابراين ايشان نبايد نقش و تاثير زيادي در شيوه بازيگري شما داشته باشند.
به هر حال من در خانواده اي بزرگ شده بودم كه هميشه در آن صحبت از هنر، سينما، بازيگري، كارگردان و... بود. مسلم است كه زندگي در چنين فضايي تاثير بسياري در شيوه كار من داشته و دارد. هر چند به شيوه اي غيرمحسوس.
پدرتان توصيه نمي كردند وارد عرصه بازيگري شويد؟
نه.
شما هم به اولين نقشتان، فقط به ديد يك تجربه نگاه مي كرديد؟
به هيچ وجه. من براي تجربه نيامده بودم. نقش اولي كه بازي كردم برايم مهم ترين كار زندگيم بود.
در طول اين سال ها آيا ديدگاهتان نسبت به سينما، در مقايسه با شروع كارتان تفاوتي نكرده؟
نمي دانم. همانطور كه گفتم من سينما و بازيگري را به خوبي مي شناختم، بنابراين دنياي ناشناخته اي نبود كه تفاوتي در ديدگاهم به وجود آورد. اما امروز، بازيگري و عرصه هنر، برايم به يك محيط كاري تبديل شده است. يك كار روزمره. ولي قبلا چنين حسي نداشتم. بيشتر علاقه بود و كنجكاوي.
در كار تا چه حد با يكديگر هم عقيده و همفكر هستيد؟ اصلا آيا با هم مشورت مي كنيد؟
علي: خيلي زياد. اتفاقا نقطه نظراتمان، خيلي به يكديگر نزديك است. اما در شيوه كارمان تفاوت هايي وجود دارد.
ليلا: در واقع شيوه عملكردمان يكي است، شيوه بازيمان متفاوت است.
علي: خانم حاتمي هم تكنيك دارد و هم قريحه. ولي تصور مي كنم تكنيك من ضعيف تر از ايشان است. واقعيت اين است كه او بسيار آگاهانه تر نقش خود را انتخاب مي كند و با احاطه بيشتري آن را ايفا مي كند.
آيا ديالوگ ها و نقش هاي خود را در منزل هم تمرين مي كنيد تا ديگري نظر بدهد؟
علي: بله. خيلي زياد. خصوصا صحنه هايي كه قرار است با هم كار كنيم.
خانم حاتمي، بد نيست همان سؤالي را كه از آقاي مصفا پرسيديم، از شما نيز بپرسيم. اين كه شما چطور با نقش مستانه، در كيف انگليسي كنار آمديد؟
ليلا لبخندي زده، مي گويد: سعي مي كردم نقشم را به بهترين نحو بازي كنم. مستانه را دوست داشتم. شايد به اين دليل كه با شخصيت مستانه احساس نزديكي مي كردم.
خيلي ها معتقد بودند، سريال خيلي ناگهاني تمام شد. مثل اين كه قرار نباشد آخر داستان به اين صورت تمام شود، اما بنابر دلايلي، يك دفعه تصميم عوض شده باشد و قصه به اين روش پايان يافته باشد. شايد هم يك جور سانسور. خصوصا بخش هايي از داستان كه روايت قصه با نوعي گسستگي همراه بود، اين احساس را در بيننده تداعي مي كرد كه برخي بخش ها به دليل سياسي بودن، حذف شده است.
علي: نه، فيلمنامه هيچ تغييري نكرده بود. از ابتدا، پايان داستان نيز به همين شيوه نوشته شده بود.
گويا فيلمي هم از زندگي پدربزرگتان مرحوم اميري فيروز كوهي ساخته ايد.
علي : بله. فيلمي ۱۶ ميلي متري و ۴۰ دقيقه اي. طرح آن را خودم داده بودم. مي خواستم فيلمي بر اساس ذهنيات و برداشت خودم از شخصيت پدربزرگ، بسازم. فرض كرده ام، مخاطب او را مي شناسد. مبناي كارم هم مقدمه اي بود كه خودشان براي ديوانشان نوشته بودند و در ادامه خاطرات مادرم، به عنوان دختر وي.
چرا پدربزرگتان؟
شخصيت ايشان هميشه برايم جذاب و شيرين بود. يك شخصيت متعارف. شخصيتي كه به جاي آن كه بخواهد پندهاي اخلاقي بدهد و نصيحت كند، برعكس هميشه سعي مي كرد با تعريف ماجراها و شيطنت هاي دوران جواني خود، ما را در لذت آن روزهاي خويش شريك كند. به علاوه مي خواستم اين فيلم تريبوني باشد براي معرفي شعرهاي وي كه براي من نو بودند و شايد براي نسل «نو» امروزي ما... نمي دانم.
پس چرا اين فيلم پخش نشد؟
علي : مي گفتند ما مي خواستيم در اين فيلم، استاد فيروزكوهي، يك شخصيت اسطوره اي معرفي شود. ولي شما تنها ما را به خانه پدربزرگتان برده ايد و او را در حالي به ما نشان مي دهيد كه پيژامه اي پوشيده و در حال خواندن كتابي است. البته منظور من نيز همين بود. هر چند نمي دانم نظرم تا چه حد درست بوده است. از خودم مي پرسم آيا واقعا لازم است از شخصيت هاي ادبي، اسطوره  بسازيم؟
فكر مي كنيد ازدواج دو هنرمند موفق تر است يا...؟!
علي مي خندد و به شوخي مي گويد: بايد آن يكي را نيز امتحان كرد!
يك سؤال كمي خصوصي تر! چطور شد كه ليلا را به عنوان شريك زندگي تان انتخاب كرديد؟
علي باز هم مي خندد، اصلا حواسمان به هنر و هنرپيشگي و اينجور چيزها نبود! چون اصلا هيچكدام به اين مسأله فكر نمي كرديم كه آيا اين حرفه را ادامه خواهيم داد يا خير؟ خودمان را جوانان ۱۸ ساله فرض كرديم.
و الان چند سال داريد؟
علي: همان ۱۸ سال! راستش تصميمان زياد آگاهانه نبود.
و اگر قرار بود، با اين تجربه چند ساله بازيگري كه امروز داريد ازدواج كنيد، آيا باز هم خانم حاتمي را انتخاب مي كرديد؟
علي: والا اصولا من آدمي بودم و هستم كه بايد خودم براي كارهايم تصميم بگيرم. بنابراين اين انتخاب، انتخاب خودم بود. با همين استدلال، تصور مي كنم باز هم وي را انتخاب مي كردم.
مادر: من مطمئنم كه باز هم ليلا را انتخاب مي كرد.
و شما چطور خانم حاتمي؟
من هم همين طور. يعني آن زمان حواسم اصلا به شغل، ميزان تحصيلات ثروت و اينجور چيزها نبود.
امروز با تجربه اي كه در طول اين چند سال كسب كرده ايد، با چه ديدگاهي به فعاليت هاي هنري تان نگاه مي كنيد؟
علي: با ديدگاهي پست تر نسبت به گذشته. چرا كه الان، مجبور شده ايم بيشتر به مسايل اقتصادي فكر كنيم. در صورتي كه پيش از اين، بعد اقتصادي كار اصلا برايمان مهم نبود. تنها كارهايي را مي پذيرفتيم كه باب سليقه و مطابق روحيه مان باشد.
ليلا به شوخي مي گويد: من اين ديدگاه را به ايشان منتقل كرده ام.
هنوز سؤالات فراواني براي پرسيدن باقي مانده است، اما ليلا براي رفتن عجله دارد: اگر اجازه دهيد، ما مرخص شويم. آخر من مي خواهم نقشي كه قرار است فردا بازي كنم را تمرين كنم.
تنها فرد اين جمع كه تا آن لحظه بيشتر ساكت بود و شنونده, مادر علي مصفا، دكتر بانو اميري فيروزكوهي است.بانوي مقتدري كه نقشي محوري را در خانواده برعهده دارد و آخرين نفري است كه از خود مي گويد و گذشته اش: در خانواده اي كاملا ادبي و فرهنگي متولد شده و رشد پيدا كردم. پدرم با شعر، كتاب و مطالعه زنده بود و زندگي مي كرد. از وقتي به ياد دارم منزل ما كانون تجمع شعرا و هنرمندان بود.
درس خواندن را دوست داشتم. سال ششم، شاگرد اول ايران شدم، در رشته ادبي. فكر مي كنم سال ۱۳۲۹ بود. قرار بود به عنوان بورسيه، براي ادامه تحصيل به خارج بروم، اما پدرم مخالفت كرد. هميشه دروس علمي و تجربي ام بهتر از ادبيات بود. پزشكي را از هر رشته اي بيشتر دوست داشتم. پدرم اما مي گفت: چه فايده اي دارد. مگر مريضي هم پيدا مي شود كه براي درمان خود پيش پزشك زن برود و من چون عاشق پدرم بودم، گفتم: مي روم ادبيات. شايد روزي «پروين» شديم! و بعد هم كه ازدواج و ادامه تحصيل تا مقطع دكترا و معلمي در دانشگاه تا امروز.
بيشتر فعاليت بنده هم در زمينه تصحيح و نقد متون بوده است. مانند تصحيح جوامع الحكايات، شرح ديوان فياض و يا شرح و انتشار متن كامل ديوان پدرم. پدري كه بسياري وي را غزل سرا مي دانند، در حالي كه به نظر من قصايد ايشان «بهترين» بود.
از مادر مي پرسم: علي تا چه حد با ادبيات و دنياي شعر و شاعري آشناست؟
علي علاقه چنداني به ادبيات كلاسيك ندارد، ولي در عوض، آثار زيادي را از نويسندگان مختلف خوانده و مي خواند. تاكنون خود نيز چندين اثر نوشته است.
داستان؟
شايد! نمي دانم. اما هر چه هست نمي توان آن را چاپ كرد!
چرا؟
ساده است. چون به هر حال نوشته جوان زودرنج و بي پروا و عصيانگري چون علي است.
و عروستان ليلا؟
ليلا هم با ادبيات بيگانه نيست. زبان فرانسه را هم به خوبي مي شناسد. چند سالي در پلي تكنيك لوزان، دانشگاه رفته است. در رشته مهندسي مخابرات. اما پس از اطلاع از سرطان پدرش برمي گردد به ايران.
شما موافق ازدواج پسرتان با يك هنرپيشه بوديد؟
مي دانستم كه علي از آن دست جوان هايي است كه انتخاب همسر برايشان اصلا ساده نيست! يعني به خاطر همان طبع بي پروا و سركشي كه داشت، بايد خودش كسي را مي پسنديد. ضمن اين كه پس از آشنا شدن با ليلا وي را دختري هنرمند و اصيل ديديم و ادامه ماجرا نيز معلوم است!
با هنرپيشه شدنشان چطور؟ با آن موافق بوديد؟
مدتي بود كه علي سرخورده و گوشه گير شده بود. به خاطر شرايط جامعه و نامرادي هاي روزگار. نزد دكتر رفتيم، افاقه نكرد تا اين كه يك روز يكي از دوستانش تماس گرفت و از وي دعوت كرد تا در فيلمي، نقشي را ايفا كند. اول خودش هم چندان قضيه را جدي نگرفت. همين طور من. چون چنين حرفه اي در خانواده ما سابقه نداشت. نمي دانم چرا يكدفعه به اين فكر افتادم، تشويقش كنم. شايد فكر مي كردم بتواند به اين طريق از اين حال و هوا بيايد بيرون. بعدها وقتي بازي علي را در فيلم پري ديدم - به نظرم بهترين بازي علي بود - فهميدم وي واقعا استعداد دارد. هنوز هم همين عقيده را داريم، هم من و هم پدرش. الان هم متاسف نيستم، اما به عنوان يك حرفه، براي وي احساس ناامني مي كنم. چون اين حرفه، كاري نيست كه بتوان روي آن براي آينده حساب كرد.
ساعت از يك صبح گذشته. بيرون از خانه، كوچه اي نه چندان دراز، اما ساكت و تاريك زير پايمان است و آسماني مهتابي، با قرص كامل ماه بالاي سرمان.

|  آرمانشهر  |   ايرانشهر  |   جهانشهر  |   حوادث  |   در شهر  |   يك شهروند  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |