يكشنبه ۱۶ آذر ۱۳۸۲ - سال يازدهم - شماره ۳۲۴۶
دعوا بر سر ارثيه
خودسوزي ۹ ميليوني
001074.jpg
حميده عبداللهي 
ملك ارثي ۱۵ ميليون توماني كه به زن  و شوهري رسيده بود باعث خودسوزي خانم خانه شد. راضيه كه مدعي است اين ملك از پدرش به ارث رسيده بود و طبق وصيت بايد بيشترين سهم به او مي رسيد، از همسرش خواست تا ۹ميليون تومان از ۱۵ميليون تومان را به او بدهد.
شوهر اين زن كه قصد داشت تا با فروش ملك ارثي كه از پدر زنش به ارث رسيده بود، هم بدهي هايش را بپردازد و هم اتومبيلي براي خوددست و پا كند با دادن ۹ميليون تومان مخالفت كرد.
زن اين ماجرا وقتي متوجه قصد شوهر خود شد، خود را به آتش كشاند تا شايد به پولش برسد و در اين ميان شوهرش را براي چند ماه روانه زندان كرد. امروزه دلايل مختلفي براي خودسوزي زن ها مي شنويم. خيلي ها به دليل اينكه مورد آزار و اذيت همسرانشان قرار مي گيرند و نمي توانند طلاق بگيرند براي راحتي خودشان اين كار را انجام مي دهند.
دسته اي هم دختراني هستند كه به علت تعصب هاي بي جاي خانواده اين كار را انجام مي دهند. حتي زناني هستند كه از فرط نداري و ناتواني  مالي خود را به آتش مي كشانند.
و البته ما اين دلايل متعدد را به دفعات بسيار شنيده ايم. اما اين بار شنيده ايم زني به خاطر گرفتن ۹ ميليون تومان پول و ارثيه اش از همسرش خود راسوزانده است. اين سوژه چشمان همه را گردمي كند. حتي مني كه خود يك زن هستم و البته يك خبرنگار!
بعد از كلي پرس و جو، و اين درو آن در زدن بالاخره توانستم آدرس منزل آنها را كه در تهرانپارس زندگي مي كنند پيدا كنم...
و امان از بدشانسي! اولين بار كه به آدرس مورد نظر رفتم هيچ كس در را برويم باز نكرد. با  آنكه خيلي دوست داشتم هرچه زودتر به اصل موضوع پي ببرم اما بايد دست از پا درازتر فقط مثل علامت سوالي بزرگ در آن كوچه خلوت و نمور قدم مي زدم. وقت وقت افطار كردن بود و صداي اذان در آسمان جاري و همگان- جز من وامانده- سر سفره هاي افطار نشسته بودند.
و چاره اي نبود جز تحمل غروب،خستگي، تشنگي، سكوت و قدم زدن در كوچه اي خلوت و آرام. كوچه آنقدر نجيب و آرام بود كه نمي توانستي باور كني يكي از آدم هاي اين كوچه دست به خودسوزي زده باشد. آن هم فقط به خاطر پولي كه حالا كمتر كسي آن را چرك كف دست مي داند. باخودم گفتم: « فايده اي ندارد بايد فردا بيايم» و فردا آمدم و اين بار نه كوچه خلوت بود و نه آسمان تاريك. كوچه در ازدحامي از فريادهاي شيطنت آميز پسربچه هاي۱۲- ۱۰ساله كه مشغول فوتبال بودند گم شده بود. زنگ در خانه را زدم... واين بار هم كسي در را باز نكرد، يكي از پسربچه هايي كه مشغول بازي بود، گفت: شما مگر نمي دانيد كسي اينجا نيست؟ پرسيدم: ديشب هم كسي نبود شما مي دانيد كجاهستند؟ با تعجب گفت: راضيه خانم را چون حالش خوب نبود و نمي خواستند تنها بماند به منزل مادرش بردند. و تو مي ماني اين در بسته و هزاران سوال بي جواب. لعنت بر هرچي در بسته!
كوتاه نمي آيم. اطراف را نگاه مي كنم. مغازه اي روبروي خانه است.
داخل مغازه مي شوي، مغازه اي معمولي با صاحبي معمولي تر! صاحب مغازه چپ چپ سر تا پايت را ورانداز مي كند و مي گويد: مگر آدم اسرار مردم را به هر كسي مي گويد. اگر به شما بگويم راضيه خانم به چه دليل خودسوزي كرده است و شما در آن روزنامه نوشتيد و اسم مرا هم زديد پس فردا شوهر اين خانم سراغ من مي آيد و با من دعوا مي كند. بهتر است شما برويد پي كارتان، من حوصله جار و جنجال ندارم پتك وسرت و ورود يك خانم به اين صحنه مسخره! خانمي وارد مغازه مي شود، حرف هايمان را شنيده مي گويد: اگر بخواهيد برايتان اصل قضيه را مي گويم.
ما به پارك نزديكي در آن اطراف مي رويم. مي گويد: «راضيه خانم و حسن آقا حدود هشت سالي مي شود كه در اين محل زندگي مي كنند. با كلي دوا و درمان بعد از شش سال زندگي توانستند صاحب يك دختر شوند. پدر راضيه خانم قبل از فوتش يك ملك را به نام راضيه خانم و شوهرش مي كند؛ البته به شرطي كه سهمي بيشتر از سهم خودشان به سارا - دخترشان - بدهند. حسن، شوهر راضيه خانم تصميم مي گيرد كه ملك ارثي را بفروشد و با پول آن يك اتومبيل بخرد و باقي مانده پول را هم بابت قرضي كه از پدرش براي خريد خانه گرفته بود، بدهد. راضيه خانم با اين تصميم مخالفت مي كند به خاطر اينكه اين ملك را پدرش براي آنها به ارث گذاشته بود.
حسن و راضيه سر فروش ملك دعوايشان مي شود.
البته راضيه قبول مي كند كه اگر شوهرش ۹ ميليون تومان از پول فروش ملك را به او بدهد، راضي شود تا ملك به فروش برسد. حسن هم با اين موضوع صددرصد مخالفت مي كند به دليل اينكه روي تمام پول حساب كرده و اگر ۹ ميليون تومان از آن را به راضيه بدهد، پولي براي خريد اتومبيل برايش باقي نمي ماند. راضيه تهديد مي كند كه اگر حسن با اين موضوع موافقت نكند خود را آتش بزند. حسن هم به گمان اينكه راضيه از عصبانيت اين حرف را زده است، موضوع را جدي نمي گيرد. راضيه به علت مخالفت شوهرش قهر مي كند و با سارا به منزل مادرش مي رود. حسن بعد از چند روز با يك دسته گل به منزل مادرزنش مي رود تا دل راضيه را به دست بياورد. راضيه فكر مي كند حسن شرطش را قبول كرده است و براي همين با او آشتي مي كند و به خانه بر مي گردد.پس از گذشت چند روز، وقتي حسن حرفي از پول و ملك ارثي نمي زند، راضيه سراغ ۹ ميليون تومان را مي گيرد و چون حسن ملك را فروخته و قراني از فروش ملك را نيز به او نداده بود عصباني مي شود و با حسن جر و بحث مي كند و وقتي او زير بار نمي رود، تهديد مي كند كه خودش را آتش مي زند.
راضيه پس از به نتيجه نرسيدن از جر و بحث و بعد از چند بار تهديد، يك گالن بنزين بر مي دارد و به حياط مي رود و روي خودش مي ريزد. حسن باز هم فكر مي كند راضيه بلوف مي زند اما راضيه با كبريتي كه در دستش بود، خودش را آتش مي زند. حسن متحير و بدون حركت يك جا مي ايستد. راضيه در حين سوختن به كوچه مي دود، چند نفر از همسايه ها با شنيدن صداي او به طرفش مي دوند و پس از خاموش كردن آتش او را به بيمارستان انتقال داده و حسن را هم به جرم آتش زدن زنش تحويل پليس ۱۱۰ مي دهند. حسن به خاطر جراحت سنگين راضيه يك ماه در زندان به سر مي برد. راضيه پس از گذشت يك ماه حالش بهتر مي شود و پس از آن، همه مي  فهمند كه او خودسوزي كرده است و حسن هم از زندان آزاد مي شود. با اينكه حال راضيه بهتر شده است اما به خاطر وضعيت روحي اش بيشتر خانه مادرش زندگي مي كند وحسن هم از خير خريدن ماشين گذشته است.»

سارق ۲۴ساله
جوان سابقه داري كه بيش از چهارماه نيست از زندان آزاد شده به علت ۱۸ مورد سرقت، دستگير و روانه زندان شد.
سياوش.ص، ۲۴ ساله، ساكن تهرانپارس كه سه بار محكوميت به خاطر موادمخدر و يك بار محكوميت به خاطر سرقت را گذرانده بود، در حين پرسه زدن در يكي از محله هاي تهران توسط گشت ماموران كلانتري دستگيرشد.
ماموران كلانتري به سياوش.ص مظنون شدند و او را دستگير كردند. سياوش در طي بازجويي به ۱۸فقره سرقت در محدوده هاي افسريه، آزادي، امام حسين، نظام آباد و.... اعتراف كرد.
اين سارق سابقه دار در اعتراف به ۱۸فقره سرقت خود در طي چهارماه گذشته دقيقا ساعت و روز و محل سرقت خود را مشخص كرد. سياوش در مورد شيوه سرقتش اعتراف كرد كه اتومبيل هايي كه وسايل قابل فروش در آن بود را شناسايي مي كرده و با استفاده از سيمي، در اتومبيل را باز و وسايل مورد نظر را، سرقت مي كرده است.
او علت سرقت خود را تهيه پول براي مصرف موادمخدرش بيان كرد و گفت كه اموال مسروقه را به دو مال خر به نام هاي وحيد و رسول مي فروخته است.

كلاهبرداري، ماموران قلابي
در يك ماجراي كم سابقه فردي كه از او كلاهبرداري شده بود، ماموران قلابي را براي بازپس گرفتن اموالش به خانه كلاهبردار فرستاد. آقاي بساكه، صاحب بنگاه اتومبيل در هنگام خريد اتومبيلي از يكي از مشتري هاي ساده اش يك چك امانتي به او داد و آقاي ص، فروشنده ساده پژو ۲۰۶ قولنامه تنظيم شده را امضا مي كند، او به هنگام نقد چك متوجه مي شود كه چك مال آقاي فروشنده نيست و به صورت امانت به او سپرده اند. بنابراين تصميم مي گيرد از او انتقام بگيرد. آقاي «ص» با چند تن از دوستانش صحبت مي كند تا به عنوان ماموران كلانتري به در خانه آقاي «ب» بروند و او را با گفتن اينكه حكم جلب داريم بازداشت كنند. چهارتن از دوستان آقاي خريدار به در منزل آقاي فروشنده مي روند و خود را مامور معرفي مي كنند و مي گويند حكم جلب داريم و شما بايد همراه ما بياييد كه با مقاومت او روبرو مي شوند و آنها با كمك هم او را سوار اتومبيل مي كنند. صاحبخانه آقاي فروشنده كه اوضاع را مشكوك مي بيند با پليس ۱۱۰ تماس مي گيرد.
همسر و پدر آقاي فروشنده هم مانع از بردن او توسط ماموران قلابي مي شوند تا اينكه ماموران پليس ۱۱۰ سر مي رسند.

رئيس جمهور فراموش كار
001076.jpg
كي بود! كي بود! من نبودم!
آقاي ريگان رئيس جمهور اسبق آمريكا تمام كارهايي را كه در طول عمرش انجام داده، از ياد برده. دليلش هم ابتلاي وي به بيماري آلزايمر است.
دختر ريگان مي گويد: پدر ۹۲ ساله اش به ندرت از خواب بيدار مي شود و قادر به راه رفتن يا صحبت كردن نيست.
ريگان اكثر اوقات را در بستر يا روي صندلي چرخ دار در اتاق كوچكي به سر مي برد و زماني كه بيدار است از پنجره اتاق به درخت هاي بيرون خيره مي شود.

بمب  ۵۰۰ كيلوگرمي
001078.jpg
فرض كنيد در يك روز آفتابي رفته ايد شنا كه يك دفعه يك بمب ۵۰۰ كيلويي جلويتان سبز مي شود، واقعا چه حالي مي شويد. من كه حتما سكته مي كنم و تمام!
خدمه نيروي دريايي مالزي وقتي مشغول عمليات لايروبي ماسه هاي آب هاي منطقه بودند متوجه چسبيدن جسم سنگيني به دهانه پمپ مكنده يكي از كشتي ها شدند كه پس از بررسي هاي انجام شده معلوم شد اين جسم عجيب و غريب يك بمب ۵۰۰ كيلويي باقي مانده از جنگ جهاني دوم است.
به نظر مي رسد اين بمب كه يك متر طول دارد مربوط به ارتش ژاپن باشد كه در جريان جنگ جهاني دوم از هوا به دريا پرتاب كرده است.

بزرگترين سرقت
001072.jpg
صد رحمت به چوب خشك! پليس مسكو بهتر است به جاي آن كه پول بدهد مامور استخدام كند، چند تا مترسك بخرد تا شايد دزدها بترسند و دست از كارهايشان بردارند.همين چند روز پيش افراد ناشناسي در مسكو به يك ماشين حمل پول حمله كردند و با وجود اين كه دو مامور گردن كلفت و مسلح داخل خودرو نشسته بودند، تمام پول ها را به جيب زدند و فرار كردند.آقايان سارق در اين دزدي كه بزرگترين سرقت سال مسكو لقب گرفته ۱۴ ميليون روبل به دست آوردند.البته بعد از اين سرقت طرح ويژه اي با عنوان «ولكان ۵» در مسكو به اجرا درآمد واكثر خيابان هاي منتهي به محل وقوع سرقت تحت كنترل شديد پليس قرار گرفتند اما انگار دزدان آب شده و رفته بودند داخل زمين

حوادث
آرمانشهر
ايرانشهر
جهانشهر
در شهر
يك شهروند
|  آرمانشهر  |  ايرانشهر  |  جهانشهر  |  حوادث  |  در شهر  |  يك شهروند  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |