نويسنده: ارنست تامپسون ستون
برگردان:حميد ذاكري
صبح سينه شب را شكافت، روز بر آسمان و زمين فايق شد و او هنوز همچنان آويزان و آرام در كار مردن بود؛ نيروي فراوانش اكنون به لعنتي بدل شده بود. كاش چندان نيرومند نبود و زودتر مي مرد. شب دوم آرام پيش خزيد و آنگاه، در ساعات بيهوده تاريكي، يك جغذ شاخدار بزرگ، از لرزش ضعيف بال هاي پرنده محتضر، جاي او را پيدا كرد و به درد و رنج او پايان داد.
باد شمال به دره سرازير شد و بر درخت و سنگ و خاك و هرچه بود، دست ساييد. اسبان برف، شتابان و به تاخت، بر يخ شكن در شكن، سم كوب رفتند، از «دون فلتز» گذشتند و از فراز مرداب راه درياچه را درپيش گرفتند، اما بر پشت اسبان سپيد، بال و پر كبك به چشم مي خورد - بال و پر رنگين كماني مشهور. و آن شب آن پروبال سوار بر باد زمستاني، دور، دورتر، به سوي جنوب رفتند. از درياچه تاريك و پرتلاطم گذشتند، همچنان كه در دلتنگي هاي ماه جنون از آنجا گذشته بودند، رفتند و رفتند تا سرانجام، اين آخرين نشانه هاي آخرين نژاد كبك دون ولي هم در شب و تيرگي گم شدند.
اكنون ديگر هيچ كبكي به كسل فرانك نمي آيد. پرندگان جنگلي اش سلام نظامي بهاري كلاغان مهاجر به فرماندهي «خال نقره اي» را از ياد برده اند و در دره مادكريك، كنده كاج پير- طبل پرقرمز- هنوز بي مصرف مانده و در سكوت، آرام و بي صدا پوسيده است.
يك هفته در بيابان
جف استراد
ترجمه : حميد ذاكري
قسمت اول
بسياري از خوانندگان صفحه سفر و طبيعت را علاقه مندان به طبيعت گردي و سفر به كوه و بيابان تشكيل مي دهند كه طي تماس هايي خواستار مطالبي چون «هنر زنده ماندن» و مهارت هاي سفر و زندگي در طبيعت هستند. مجموعه اي كه طي چند شماره آتي به نظرتان مي رسد، به اختصار شما را با يك سفر بياباني(البته به طنز) آشنا مي كند. لس استراد، نويسنده اين مجموعه، از ورزشكاران و طبيعت مردان مشهور آمريكايي است البتهبعيد است شما بخواهيد به چنين سفرهايي برويد!؟
روز اول: آزمايش سخت آغاز مي شود
تجربه عجيبي است. هنوز هيچي نشده متعجبم كه چرا واردش شدم. تمام ذهنم دارد با اين فكر كشتي مي گيرد: «در درجه اول چه كار بايد بكنم؟» نيمي از ذهنم مشغول كار روي روش هاي بقا در طبيعت است كه بايد در اينجا مطرح كنم و نيم ديگر ذهنم مشغول اين است كه ذهنم را براي ساختن فيلم باز نگاه دارم! تازه گرسنه هم هستم، شام نخورده ام!
پس از چهار هفته قايقراني در جنگل هاي شمال، با سراپاي آبي از ساييده شدن به ميليون ها تمشك وحشي، اينجا پا به ساحل گذاشته ام و تنها يك كلاه پر از تمشك دارم كه قطعا براي يك هفته كافي نيست.تمام بعدازظهر را آب نوشيده ام تا معده ام را فعال و پر نگه دارم. گرما و حشرات بيش از آن است كه اين وقت سال انتظارش را داشتم. رطوبت و گرما چنان شديد است كه تمام انرژي ام را به تحليل مي برد و مجبورم مي كند هر از گاه به درون درياچه بپرم تا كمي از عرق كردن هاي مداوم جلوگيري كنم.با اين همه، اين محل تا حدودي آشنا و مانوس به نظر مي رسد. «سو» و من مدتي را اينجا گذرانده ايم و اين باعث آرامش خاطر است. اما بوته زار واقعا انبوه است و نمي توانم بدون اينكه يك سطل عرق بريزم از روي يك درخت افتاده رد شوم.
و اكنون كه اينها را مي نويسم صداي وزوز ميليون ها پشه هنوز در گوشم مي پيچد. آنها اين حركات پر سر و صدا را حدود ده دقيقه انجام مي دهند تا خودشان را گرم كنند و به سوي خون آشاميدن به راه بيفتند و فكرش را بكنيد - من بزرگترين منبع خون در تمام آن دور و اطراف هستم. قبلا سو و بچه ها را گم كرده ام. براي اينكه خودم را در موقعيت كلاسيك يك قرباني گمشده قرار دهم، امشب را بدون پناهگاه خواهم گذراند. بيشترين گمشده هاي طبيعت، اين قربانيان جنگل و بيابان بي رحم، شب اول را در فضاي باز مي گذرانند در حالي كه آخرين چوب كبريتشان را هم مصرف كرده اند. من هم بايد تمام قواعد را رعايت كنم. پس روي صخره اي به پشت دراز مي كشم و در انتظار خون آشام هاي كوچك بالدار چشم به آسمان مي دوزم.