امسال جشنواره نداريم
زلزله كابوسي است كه بيدارشدن ندارد. چه آنها كه قرباني آن بودند و لحظه خواب ابدي شان با اين كابوس همراه بود؛ چه آنها كه زنده ماندند و مجبورند تا آخر عمر با اين كابوس سر كنند. خودمان را فريب ندهيم، اگرچه براي ادامه زندگي، به سبك فيلم كيارستمي، به اين فريب نياز داريم. آنها كه زنده ماندند شايد قربانيان واقعي اين وحشت باشند. تا آخر عمر بايد با كابوسي زندگي كنند كه در يك آن واقعيت را براي شان محو كرد.
خانواده، خانه، محله، دوست، مدرسه و چيزهايي كه هر روز مي ديدند و بخاطر آن، مثل همه ما، احساس مي كردند زنده اند ناگهان محو مي شود؛ ناگهان به خاطره اي تبديل مي شود كه مثل بختك تا آخر عمر همراهشان است. تمام واقعيت ناگهان تبديل به خاطره مي شود، تبديل به يك تصوير ذهني، هيچ وحشتي قادر نيست چنين مهيب و مخوف «واقعيت زدايي» كند.
زلزله وحشتي است بي بديل، تصورش به خصوص براي ما كه زير پايمان حس اش مي كنيم، غالب تهي مي كند.
شايد در كنار تمامي نوع دوستي و حس همدردي كه مردم را به چنين همياري رهنمون شده است، همين وحشت ذاتي و ناخودآگاه هم دخيل بوده است. اينگونه احساس تشفي خاطر مي كنيم؛ اينكه ما به عنوان قربانيان بالقوه اين وحشت با حس همدردي و غمخواري مان، اندكي آن را به تعويق اندازيم. ترس مان را به اين وحشت عظيم نشان مي دهيم تا دلش به رحم افتد.
پس از زلزله شمال، بودند كساني كه كابوس زلزله شب ها به سراغشان مي آمد؛ مثل يك بيماري ازلي - ابدي رواني. بي خود نيست كه زلزله ها شب ها مي آيند تا خواب و رويا را در يك آن به كابوس بدل كنند. تا مرموزتر، ناشناخته تر و رعب انگيزتر باشند، مثل همه ترس ها و خوف هايي كه در تصوراتمان تجربه كرده ايم. آنها كه پس از زلزله، به مناطق زلزله زده رفته اند و رعشه اي از اين ترس را تجربه كردند، دچار كابوسي مي شوند بيان ناپذير. بازماندگان زلزله رودرروي ورطه اي توصيف ناپذير قرار مي گيرند كه تا اعماق، سياه است. از گذشته شان با تمامي زشتي ها و زيبايي هايش ناگهان منقطع مي شوند، انقطاعي كه دردي فراتر از احساسات نوستالژيك به همراه دارد؛ رهاشدن در خلاء است. بازمانده اي را درنظر بگيريد كه رودرروي اين خبر، اين واقعيت مطلق قرار مي گيرد: «در راستاي سياست هاي كلان توسعه در استان كرمان با محور گردشگري و جهانگردي، جشنواره بين المللي فيلم هاي جهانگردي (ارگ جديد) درشهر بم برگزار شد.»
اين ديگر صرفاً خبر يا واقعيتي متعلق به گذشته بم نيست؛ اين حالا رخدادي معنادار است كه بازمانده زلزله بم براي ابد از آن گسسته شده است؛ واقعيتي كه ديگر حتي به شكل «گذشته» هم وجود ندارد، خرواري ديگر است از آوار، كه درد او را تشديد مي كند.
يامثلا اين خبر كه: جشنواره خرما براي نهمين سال متوالي است كه برگزار مي شود. اين جشنواره در شهر بم كه معروف ترين خرما در ايران و حتي دنيا را دارد برگزار مي شود. همانطور كه مي دانيد خرما عمده ترين خوراكي مردم بم است كه به لحاظ تعذيه اي نيز حائز اهميت است. جشنواره امسال در حالي برگزار شد كه اين جشنواره در سال جاري از اهميت ملي و بين المللي بيشتري برخوردار است و دامنه وسيع آن به شهر بم و مناطق پيراموني و نواحي همجوار گسترش يافته است.
واكنش يك بازمانده زلزله به خبري كه همين چند ماه پيش در قالب يك واقعيت با آن رو در رو بود چيست؟ به نظر مي آيد كه تك تك واژه هايي كه اين خبر را ساخته اند حالا در نقش آجرهاي يك آوار باشند كه گذشته را از مرز خاطره فراتر مي برند. نمي دانم در بم خاطره اي باقي مانده است يانه. واقعيت كه مي ميرد، خاطره جايگزين آن مي شود. اما اگر واقعيت بميرد و خاطره هم آزار دهد به چه بايد اتكا كرد.
|
|
در سوگ ايرج بسطامي، خواننده
ترا من چشم در راهم...
|
|
ايرج باباحاجي
اشاره:
وقوع زلزله در شهرستان بم و كشته و مجروح شدن تعدادي از هموطنان ساكن آنجا مصيبتي است كه قطعاً دل هر ايراني را به درد آورد. اما خبري كه علاوه بر غم و اندوه ديگر مردم بم بعضادل اهل هنر، به ويژه اهالي موسيقي را تركاند خبر درگذشت خواننده نامي ايران «ايرج بسطامي» بود. درباره ايرج بسطامي در اين روزها و در گذشته بسيار نوشته شده اما يك نكته قابل توجه تاكنون ناگفته مانده است و آن هم علاقه وافر آن مرحوم به گردشگري و طبيعت بود. آنگونه كه گفته مي شود بسطامي براي ديدن خانواده اش به شهرستان بم رفته بوده و در سفر جان به جان آفرين تسليم كرده است.
سفر و طبيعت بر خود لازم مي داند كه ياد اين هنرمند و طبيعت دوست را بدين وسيله گرامي بدارد.
يكي از نام هايي كه فرداي زلزله بم جزو قربانيان اين حادثه دلخراش برسر زبان ها افتاد و افسوس ها و حسرت ها به دنبال داشت نام ايرج بسطامي بود كه دل خيلي از طرفدارانش را شكست.
ايرج بسطامي موسيقيدان و خواننده اشعار كلاسيك و سنتي بود كه اغلب به همراه گروه عارف با اساتيدي چون پرويز مشكاتيان و حسين پرنيا فعاليت مي كرد. ازجمله آثار مشهور او مي توان به قطعات «گل پونه ها» و «تحرير خيال» و «رقص آشفته» و «موسم گل» اشاره كرد. يكي ديگر از اثرات مشهور او «ترا من چشم در راهم شباهنگام» است كه شعرش متعلق به نيما يوشيج و در مايه چهارباغ است و هنگامي كه ايرج بسطامي اين قطعه را اجرا مي كرد اكثر اساتيد فن موسيقي معتقد بودند كه اين سروده با صداي بسطامي داراي يك نوع غم حماسي است .
ايرج بسطامي زندگي پردردي داشت. وي متولد سال ۱۳۳۶ در شهر بم بود و در زندگي با مشكلات و سختي هاي فراواني روبه رو بود. در نوروز ۱۳۸۲ برادر خود را از دست داد و اين ضايعه ضربه سختي به روحيه بسطامي زد به طوري كه در اين اواخر اكثر قديمي هايي كه صداي او را مي شنيدند ناخودگاه بياد خواننده فقيد سالهاي دور «داريوش رفيعي» مي افتادند چراكه در ريتم صداي داريوش رفيعي نيز غمي جانكاه با آن همزاد بود. ايرج بسطامي كنسرت هايي را در اكثر كشورهاي اروپائي براي ايرانيان ساكن خارج اجرا كرد و در آخرين كنسرتي كه قرار بود در كشور هلند اجرا كند، آهنگساز برنامه هايش حسين پرنيا بود. قبل از اينكه اين سفر شروع شود مرحوم ايرج بسطامي طبق عادت براي سركشي به فرزندان برادرش كه فوت كرده بود به شهر زادگاهش بم مي رود تا احتياجات آنها را برطرف كرده بعد به سفر برود كه اجل مهلتش نداد و در سحرگاه ۵ ديماه ۱۳۸۲ در زلزله دلخراش بم جان خود را از دست داد.
حسين پرنيا آهنگسازي كه در اكثر برنامه هاي مرحوم ايرج بسطامي با او همكاري داشت بعد از شنيدن خبر مرگ بسطامي دچار حزن شديدي شده و به خاطراتي كه با بسطامي داشت اشاره مي كند. او مي گويد: «من چندين سال با مرحوم بسطامي زندگي كرده ام و كارهاي زيادي با هم داشته ايم. صداي او همدرد جامعه نبود، صداي ايرج خود درد بود. ما روزهاي زيادي با هم بوديم. من الان كه اين صحنه هاي خرابي ها را مي بينم بياد آن روزهاي كنسرت در بم و ارگ بم مي افتم و آن استقبال پرشور مردم بم كه در كنسرت ها شركت مي كردند و اين علاقه آنها به ايرج بسطامي را ثابت مي كرد و براي من واقعا مايه تعجب بود كه شهري با جمعيت ۱۵۰ الي ۲۰۰ هزار نفري يهو در يكشب ۴ هزار نفر در كنسرت ايرج بسطامي حاضر مي شدند و جالب تر از همه اين بود كه با نواي ايرج همراهي مي كردند. مردم بم او را دوست داشتند و به او افتخار مي كردند.
من كار ناتمامي با ايرج داشتم بنام خاطرات تلخ روزهاي رفته شوم در مايه ماهور كه اينكار را به احترام مرحوم ايرج بسطامي ديگر منتشر نخواهم كرد و بنام او بايگاني مي كنم.»
خاطرات تلخ روزهاي رفته شوم - دلم از اين همه روزهاي سياه مي گيرد. حسين پرنيا ديگر نمي تواند ادامه بدهد بغض شديدي گلوي او را گرفته بياد شبهاي ارگ بم، سكوت و كوير مي افتد كه نواي مرحوم ايرج بسطامي در آن طنين انداز بود و حالا از همه اينها جز تلي خاك باقي نمانده و ديگر نه ارگي وجود دارد نه شهر بمي كه مردمانش با نواي ايرج در شبهاي كوير همراهي كنند.
|
|
زيباترين آواز قناري
روز يكشنبه هفتم دي ماه، وقتي گروه هاي مختلف براي نجات بازماندگان حادثه زلزله در تكاپو بودند و ساعات استاندارد زنده ماندن زيرآوارمانده ها سر رسيده بود، برنامه امدادگران به كشف و دفن اجساد تغيير كرده بود. ديگر اميدي به پيدا كردن كالبدي مجروح و نيمه جان نبود پس از سه روز كه آوارها بر سر ساكنان شهر تاريخي بم فروريخته و درهم كوبيده، اميد زنده بودن قربانيان فاجعه تنها مخدري است براي تسكين دردها، اما...
امدادگران حين جست وجو با انواع وسايل و ابزار زنده ياب و بهره گيري از تكنولوژي پيشرفته در حوادث غيرمترقبه، ناگهان در كوچه اي ( كه البته بم به دشت تبديل شده، كوچه و خيابان ديگر مفهومي ندارد.) صدايي عجيب به گوششان مي رسد. آواز يك قناري!
در اين وانفسا صداي چهچهه قناري خوش آب و رنگ از كجا برخاسته، نگاه ها به دنبال گوش ها مركز توليد آواز را مي كاود. صدا از روزنه اي گنگ برخاسته، آري آواز يك قناري است. محل را خاك برداري مي كنند، هرچه بيشتر خاك و غبار را كنار مي زنند، آواز قناري واضح تر مي شود. پرنده كوچك خوش آب ورنگ كه عمري در قفس زيسته و آب و دانه اهالي خانه را خورده، حالا آواي حزن انگيز سر داده است. در ترانه هايش بغضي عجيب نهفته است. امدادگران مي كاوند و مي كاوند، ناگهان لحظه اي سكوت، پزشك تيم را فرامي خوانند و با تخصص، سه نوجوان مجروح. را زنده از زير آوار بيرون مي كشند. آنها زياد صدمه نديده اند فقط نبود تغذيه و گرما انرژي بدنشان را تحليل برده و با مراقبت به زودي مداوا مي شوند. بالاخره پرنده اي خوش الحان در قفس توانست جان سه نوجوان را نجات دهد.
پس از ساعتي خبر، بين امدادگران پيچيد و نام قناري را پرنده اقبال نهادند. پرنده اي خوش آب ورنگ و خوش خبر.
|
|
يك هفته در بيابان
روز دوم: روز و شبي با پشه ها
|
|
نويسنده: جف استراد
برگردان: حميد ذاكري
قسمت دوم
اين گرما را به هيچ وجه نمي شود تحمل كرد! همين طور كه دراز كشيده ام كالري هاي زيادي را مي سوزانم!! لازم بود هر طور شده امروز كار طاقت فرساي ساخت پناهگاه را به پايان برسانم، نه فقط به خاطر اينكه توفان شديدي در راه است، بلكه بيشتر به اين خاطر كه تا يكي دو روز ديگر هيچ رمقي برايم باقي نخواهد ماند.
روزها عجيب داغ است و رطوبت بيداد مي كند، با اين حال ديشب چنان سردم شد كه لرزه اي در درونم حس كردم. وقتي نصف شب بر مي خيزم، هنوز همان احساس سرماي توام با عرق - كه وقتي دچار آنفلوآنزا مي شويد حس مي كنيد - را در تمام وجودم دارم.
تمام روز را نگران گوزن مگس ها، اسب مگس ها و مگس هاي سياه بوده ام و امشب نيز نگران حمله سخت پشه ها هستم. ديشب مجبورم كردند نيم تنه ام را رويم كشيده و سه ساعتي روي صخره اي دراز بكشم. وقتي شب سرد شد به اندازه يك چشم بر هم زدن تركم كردند. چقدر خوب بود اگر مي توانستم آتشي روشن كنم، فقط يك آتش. در آن صورت مي توانستم چرتي بزنم و لرز و سرما را از خودم دور كنم.
بيشتر قربانيان گم شده، شب اول را اصلا نمي خوابند. با پناهگاهي كه ساخته ام اميدوارم كمي گرمتر باشم، حتي اگر توسط پشه ها بمباران شوم. حالا بدون وجود آتش، گرم بودن بدن بالاترين اهميت را دارد. هنوز گرسنگي زياد اذيتم نكرده - چون كه امروز يك سوم شكلات نيروزايم را خوردم، براي مدتي خوب نگاهم داشت. بعضي از كتاب هاي «هنر زنده ماندن» به شما مي آموزند روز اول گم شدن را روزه بگيريد تا سازمان بدنتان بفهمد چه آينده اي پيش رو دارد و چه اوضاع و احوالي را بايد تحمل كند و خودش را با شرايط وفق بدهد. در اين كتاب ها نوشته «هرچه زودتر بدنتان را با همه سختي ها و ناملايمات آشنا كنيد» درست است؛ بايد گرسنگي كشيد و مواد غذايي را آنقدر نگاه داشت كه تا آنجا كه ممكن است مواد مغذي اش بيرون كشيده شود.
روز اول در مي يابم كه مقاومت در برابر وسوسه خوردن كمي از غذايم خيلي سخت است. اميدوارم ظرف هشت روز نجاتم بدهند، در آن صورت مي توانم غذايم را درست جيره بندي كنم. چه كشف بزرگي - چند تا آويز مرده درخت غان. نهايتا، اگر يك طرفش را تا پايين بشكافم پوست به دست آمده، بهترين پوشش در برابر باران خواهد بود. هميشه پيدا كردن پوست درخت غان يك امتياز است، هم براي پوشيدن سقف پناهگاه، هم براي روشن كردن آتش؛ آتش زنه است اصلا اين پوست درخت غان.
فيلمسازي و زنده ماندن در يك زمان - در اين گرما - وظيفه دشواري است. همه چمدان ها و ساك هاي دوربين و سه پايه دور و بر من در صورت سوختن، كالري هاي باارزشي توليد خواهد كرد.
چند بوته ديگر تمشك ديده ام، اما نه زياد. تا حوالي روز پنجم از خوردنشان خودداري خواهم كرد، آن وقت خيلي بيش از حالا به آنها نياز خواهم داشت، مي دانم. عملا چندان احساس گرسنگي نمي كنم. نوشيدن مداوم آب، كمك بزرگي است. خودم را موظف مي كنم هر نيم ساعت بنشيم و يك كلاه پر آب بنوشم، باعث مي شود احساس نكنم معده ام خالي است.
اين مگس ها دارند ديوانه ام مي كنند! حالا اواخر روز است، اما سعي خواهم كرد قبل از تاريكي شب كار بيشتري روي ساختمان پناهگاهم انجام بدهم. اين تنها كاري است كه مي توانم در اين گرماي خفه كننده انجام بدهم. سعي ام اين است كه زياد به سو و بچه ها فكر نكنم و گرنه عصبي مي شوم.
روز سوم: روز گرما
اين گرما ديوانه كننده است! تجربه سخت من دارد واقعا سخت مي شود. از آن روزهاي سنگين و خفه ماه ژوئن كه كمتر تجربه كرده ام. پشه ها ديشب حقيقتاً وحشتناك بودند. نمي دانم آيا مي توانم شب هاي ديگري را به اين ترتيب سر كنم يا نه. راه و چاره اي ندارم. حتي نيمه هاي شب هم هوا خفه كننده است. تنها كاري كه مي توانم بكنم اين است كه باراني ام را بپوشم و كلاهش را تا مي توانم روي صورتم پايين بكشم. غير از اين، دستمالي هم دور صورتم مي پيچم و سرم را روي تخته سنگي مي گذارم و به هياهوي هزاران پشه اي كه سعي دارند هرطور شده راهي به من بگشايند، گوش مي دهم. آنها به هر نقطه كوچكي از پوست بدنم كه حتي براي يك ثانيه بي حفاظ باشد حمله مي كنند. با دهن و دماغ پيچيده در پارچه نفس كشيدن خيلي سخت است، كمبود اكسيژن باعث مي شود سخت نفس نفس بزنم، ريه هايم نتركد خوب است. وقتي سر و كله ام را نپيچيده باشم مجبورم روي صخره عقب و جلو بدوم و با پشه ها مسابقه بگذارم. توي پناهگاه به مراتب بدتر است.
اصلاً انتظار چنين وضعي را نداشتم. دارم به خودم شك مي كنم و نمي دانم ماندنم عقلاني است يا نه.
|
|
نقدي بر يكي از مسابقات شبكه اول
شير طلايي يا...
|
|
بي حوصله در دورترين گوشه اتاقش نشسته. شايد از آن دور اتاق كوچكش را بزرگتر مي بيند و اينگونه خود را آزادتر حس مي كند.
صدايت به او نمي رسد چرا كه صفحه تلويزيون ميانتان حائل شده. كافي است نگاهش كني. چشمانش همه چيز را به تو خواهند گفت. خواهند گفت از آزادي و قدرت و دوستي و گلايه خواهند كرد از بند و ناتواني، از خودخواهي مردمان. چشمانش از تو رنگ دشت را خواهند پرسيد. مي خواهند دوباره رنگ بيشه و آسمان و خورشيد را برايشان يادآور باشي تا به خاطر بسپارند و هر شب خسته از هياهوي روز با روياي آن سبز و آبي و زرد آرام شوند. شايد او فقط در رويا، زمين سرد و سيماني را سبز و با طراوت چون دشت زادگاهش حس مي كند، شايد فقط آنجا سقف سياه و تاريك را آبي آسماني مي بيند و خورشيد را جايگزين چندواتي هاي بزرگ و كوچك مي كند. شايد در روياي او، ميله هاي قفس نيز همان پيچك هاي نيلوفر وحشي قلمرواش است كه او را دربرگرفته اند... .
اگرچه در بند است اما هنوز نگاهش باوقار و قدرتش محسوس است، شايد دليلش اين است كه خود را تنها سلطان بيشه رويايش مي داند. آري، او همان سلطان جنگل است با نام مستعار شير طلايي و در جنگلي دروغين به نام استوديوي مسابقه شير طلايي شبكه اول.
مسوولان محترم:
از آنجايي كه شيرطلايي - به جرم شيربودنش- نشان مسابقه مذكور شده و تنها به عنوان يك دكور زنده اما بي روح!!! مورد سوء استفاده قرار گرفته. به عنوان يك شهروند مدافع حقوق حيوانات و حامي محيط زيست خواستار بازگرداندن شيرطلايي به محل زندگي قبلي اش هستم. اين مسابقه هر پنج شنبه از برنامه صبحگاهي خردسالان شبكه اول سيما پخش مي شود.
ماندانا آقاجاني
|
|
۵/۱۲ ميليارد، هزينه بازسازي ارگ
يكي از كهن ترين بناهاي ايران و عظيم ترين بناي خشت و گلي جهان، بيش از ۸۰ درصد تخريب شده است.مهندس محمدحسن محب علي - معاون حفظ و احياي سازمان ميراث فرهنگي كشور - پس از بازديد از ويرانه هاي اين بنا گفت: «متاسفانه بيش از ۷۵ درصد ارگ تاريخي بم تخريب شده، اما چون بقاياي شهر و اسناد و مدارك لازم و مستندات كافي از اين شهر تاريخي موجود است، امكان بازسازي و مرمت آن وجود دارد.» وي در رابطه با هزينه هاي بازسازي اين ارگ گفت: «درصورت وجود امكانات و بودجه، بازسازي و مرمت اين بنا تا پنج سال ديگر به اتمام مي رسد. همچنين براساس تخمين هاي كارشناسان، اين بازسازي به ساليانه حداقل دو ميليارد و پانصد ميليون تومان بودجه نياز خواهد داشت.»
|
|
دستاورد كوچك
گروه هاي امداد از همه سو زير آوارها را مي جويند تا مگر بتوانند جاني را نجات دهند و مصدومي را پيش از جان سپردن، از دل زمين بيرون كشند و به بيمارستان برسانند. سگ هايي كه توسط امدادگران خارجي به منطقه زلزله زده بم آورده شده طي آموزش هاي ويژه اي مي توانند وجود انسان يا حيواني را-مرده يا زنده-در زير آوار تشخيص دهند و امدادگران بلافاصله محلي را كه به وسيله سگ مشخص شده واكاوي كرده و مرده يا زنده را بيرون مي آورند. در عكس دو تن از اعضاي يك گروه امداد روسي را ملاحظه مي كنيد كه ضمن جست وجو در آوارهاي بم، توله سگي زنده را يافته اند و از پيدا كردن اين موجود زنده خوشحال به نظر مي رسند.به هر حال در اين شرايط هر نفس غنيمتي است.
|
|
كاهش حجم در حمل اجساد
از آنجا كه بعضي اجسام پر حجم مانند كيسه خواب، ژاكت، پتو، لحاف پر و حوله حجم زيادي از هوا را در خود جاي مي دهند و حمل آنها را مشكل مي سازند. كيف هاي بسته بندي به بازار عرضه شده است كه هواي داخل آن خالي مي شود و پس از آن هوا نمي گيرد. بنابراين با فشار بر كيف، اشياي داخل آن فشرده مي شود و با حذف فشار از روي آن، هوا به آن داخل نمي شود و از اشغال حجم زياد اشيا جلوگيري مي كند. اين كيف ها در دو سايز ۳۸ در۲۴ و ۲۸ در ۲۰ عرضه شده است. بر روي هر كيف يك اسپري برطرف كننده چروك تعبيه شده است كه سبب مي شود پس از بيرون آوردن، اشيا بدون چروك باقي بمانند.
|
|
حمايت از تورهاي ورودي
رسول اكبري، رئيس سازمان ايرانگردي و جهانگردي استان خراسان، در گردهمايي مديران دفاتر خدمات مسافرتي اين استان، حمايت از آژانس ها و دفاتر خدمات مسافرتي و جهانگردي كه داراي تورهاي ورودي هستند را از سياست هاي سازمان ايرانگردي و جهانگردي دانست. وي افزود: افزايش دفاتر خدمات مسافرتي در كشور، نشانه قوت و تلاش در عرصه صنعت گردشگري است.
وي ضمن اعلام تصميم اين سازمان جهت تفويض اختيار انجام كار نظارت بر دفاتر خدمات مسافرتي اين استان، به انجمن صنفي دفاتر خدمات مسافرت هوايي و جهانگردي خراسان.
|
|
سايت اينترنتي
خوانندگان محترم مي توانند از اين پس هر روز با مراجعه به صفحه سفر و طبيعت يك آدرس سايت اينترنتي را مطالعه و مورد بازديد قرار دهند. لا زم به ذكر است از اين پس سايت هاي در رابطه با جهانگردي، گردشگري و اكوتوريسم را مي توانيد در اين قسمت از صفحه مطالعه كنيدwww.Markazimiras.ir . آدرس سايت اينترنتي است كه از اين پس علاقمندان به ابنيه تاريخي درحوزه جهانگردي مي توانند با مراجعه به آن اطلاعات مورد نياز خود را دريافت دارند. اين سايت كه توسط اداره ميراث فرهنگي اراك طراحي شده اطلاعات لازم در مورد معرفي استان، ابنيه تاريخي، باستان شناسي، هنرهاي سنتي، مردم شناسي موزه ها، مركز اسناد و اطلاعات و كتب موجود در ميراث فرهنگي را در اختيار علاقمندان قرار مي دهد.
|
|
تازه هاي بازار سفر
چكمه هاي گرم
دريانوردان در زمان قديم چكمه به پا نمي كردند و اسكي بازان نيز همين طور. شايد دليلش اين بود كه اين چكمه ها در اثر خيس شدن، سرد شده و آب، درون آنها نفوذ مي كرده است.
اما امروزه اين اقشار (دريانوردان و اسكي بازان) مي توانند از چكمه استفاده كنند بدون اينكه چكمه هايشان خيس شود. آنها با وصل كردن يك نوع فندك ۴ آمپري به رابط چكمه ها آن را خنك كرده و در مواقع سرما گرمازايي مي كنند.
با وسايلي از اين دست امروزه سفرها راحت تر شده و تكنولوژي را در خدمت خود گرفته است.
|