دوشنبه ۱۵ دي ۱۳۸۲ - سال يازدهم - شماره ۳۲۷۳
جرم و جنايت در طهران
جاي شرلوك هولمز خالي بود
000843.jpg
به نظر شما شرلوك هولمز در چنين كاروانسراهايي، چگونه بايد به دنبال دزد و سارق باشد؟
شرلوك هولمز بلند و باريك است. بيني عقابي دارد. پيپ مي كشد، با توتون تند بدبو و الياف بلند. در بعضي رشته هاي علم و معرفت مثل كالبدشناسي، شيمي، رياضيات، حقوق قضايي بريتانيا و ادبيات جنايي معلومات دايره المعارفي دارد. حتي در بعضي زمينه هاي خيلي تخصصي مربوط به جرم شناسي، مثل تشخيص خاكستر هاي ناشي از توتون هاي مختلف، يا تاثير حرفه ها و مشاغل بر شكل و شمايل دست انسان، صاحب رساله است.
او ويولن هم مي زند. شايد بگوييد شروع اين نوشته نامناسب است و ربطي به جرم و جنايت و حوادث طهران قديم ندارد. كمي صبر كنيد وخواندن را ادامه دهيد.
عمليات ديدني وگاه حيرت آور پليس جنايي مي تواند معماي غريب يك حادثه را حل كند يا پرده از يك كلاهبرداري حساب شده بردارد. گاهي حضور يك كارآگاه خصوصي چاره جو نيز در كنار مامور قانون به جاذبه هاي گشايش راز هولناك دامن مي زند، اما در روزگاري كه تازه اداره و تشكيلاتي سرپا شده است با نام اداره جليله نظميه و كل نيروهاي پليس طهران از ۴۶۰ نفر تجاوز نمي كند براي مردم و حتي ماموران نظميه هنوز اصطلاح پليس جنايي خيلي خيلي ناآشنا، بيگانه و دور از ذهن است. خب در بدو امر به نظر مي رسد بخش اعظم اين مساله زير سر زمان است و حركت مستمر و يكنواخت عقربه هاي ساعت و طلوع و غروب خورشيد. طبيعي است كه صدو ده بيست سال پيش همه چيز ساده تر از امروز بوده است، حتي شيوه هاي سرقت يا ترفندهاي كلاهبرداري. براي اثبات اين سادگي لازم نيست توي دردسر بيفتيم. كافي است برويم به دنبال چند سند يا نخستين گزارش هاي نظميه را در اين حيطه بررسي كنيم.
گزارش هاي واقعي ماموران نظميه از اتفاقات و حوادث تهران در سال هاي ۱۳۰۳ هجري قمري. (۱۲۱ سال قبل)
سرقت در كمال وقار
براي آنكه مزه بازخواني يك سند مربوط به صدو بيست سال پيش را خدشه دار نكنيم عين سند را با حفظ لحن و ترتيب كلمات پيش رو مي گذاريم تا شمه اي از شرايط آن روزگار را در عرصه فعاليت پليس و تعقيب مجرم دريابيم:
-علي خان پسر قاسم خان سرتيپ مراغه كه چندي است فرارا به تهران آمده، داخل بعضي الواطي ها شده است ديروز در محله سنگلج عبور مي كرده، در قورخانه كهنه يك خانه را بسته و مقفل مي بيند. قفل را نگاه كرده، زود به طرف بازار رفته، نظير آن قفل را خريده دو نفر حمال هم از سبزه ميدان برداشته مي گويد اسباب كشي دارم. به درب همان خانه رفته، با كليد قفل خريداري خود، در را در كمال وقار باز كرده، داخل خانه مي شود. پليس آن گذر كه صاحبخانه را مي شناخت و ديد اين شخص غير از صاحبخانه است يك نفر آدم آن جا گذارده، مي رود، صاحبخانه را كه اسكندر ارمني است، پيدا كرده مي آورد.
صاحبخانه از حمال ها مي پرسد، اينجا چه مي كنيد؟ مي گويند همراه آقا آمده ايم كه اسباب كشي كنيم. صاحبخانه داخل مي شود. علي خان فرار مي كند. پليس او را گرفته، به اداره آورده، حبس شد، تحت استنطاق است كه شايد از جاي ديگر هم اسباب برده باشد.
گزارشي ديگر در باب كلاهبرداري 
آنچه در ادامه خواهيد خواند يك گزارش كاملا واقعي و مستند به حساب مي آيد: اينجا محله دولت طهران است؛ سال ۱۳۰۳ ه-ق.كربلايي فتح علي خراساني پيله وراست. در واقع فروشنده اجناس عطاري، سوزن، ابريشم، مهره و از اين جور چيزهاست. او از همين راه صاحب سرمايه شده است و به گفته خودش دويست تومان پول نقد دارد. او مي خواهد با سرمايه اش كار كند. تصميم دارد با سرمايه اش در تهران اجناسي تهيه كند و به كربلاي معلا برود. هم زيارت كند و هم جنس ها را بفروشد و مبلغي كاسبي كند.او اصلا فكرش را نمي كند كه كسي او را زير نظر دارد. دو سه روز پيش از سفرش خيلي اتفاقي به كسي بر مي خورد كه خودش را اهل مازندران معرفي مي كند. كربلايي فتح علي از رفتار و كردار طرف پي مي برد كه با مردي ساده لوح و بي غل و غش روبه روست. از قضا مرد ساده لوح هم قصد سفر و زيارت دارد. او مي گويد خانه اش را فروخته و آماده است كه به زيارت كربلا برود. او رو به كربلايي فتح علي مي گويد: چون تو آدم درست و خوبي هستي با تو همسفر مي شوم.
دو سه روز پيش از سفر را به خريد و تهيه لوازم سفر مي گذرانند. حالا ديگر با هم آشنا شده اند. روز آخر، توي بازار به كربلايي مي قبولاند كه همراه داشتن هميانچه ضروري است و دست آخر هر كدام يك هميانچه مي خرند و به كمر بسته از شهر بيرون مي زنند. مرد پيله ور بين راه اجناس را مي فروشد، به زيارت عتبات عاليات مشرف شده و بعد به اتفاق همسفرش راه بازگشت را پيش مي گيرند. كربلايي فتح علي خراساني مي گويد: «روزي كه از بغداد خارج شديم دويست و چهل تومان پول در هميانچه ام بود. براي مخارج هم پول سردست داشتم. در هر منزل كه وارد مي شديم، هميانچه را زير سر مي گذاشتيم تا به قم رسيديم. مردك گفت كه بايد در قم بماند و از همراهي عذر خواست. من آمدم و او آنجا ماند. همين كه به تهران آمدم و در هميانچه را باز كردم ديدم به همان شماره پول قلب و سياه در هميانچه است.»
كربلايي فتح علي خراساني ديگر نمي تواند ادامه دهد. غش مي كند. مرد كلاهبردار تمام دار و ندارش را برده و او به خاك سياه نشسته است. اجزاي پليس تنها مي توانند مترصد باشند كه هرگاه شخص كلاهبردار در شهر ديده شود دستگيرش كنند.اما اين حرف ها كه براي كربلايي پول نمي شود.
بازگشت به نقطه شروع 
شايد بدانيد كه ماجراهاي شرلوك هولمز بيشتر در انگلستان نيمه دوم قرن نوزدهم مي گذرد. سال هاي ۱۸۸۰، يعني حدود صد و ده بيست سال پيش. لندن در آن زمان پايتخت امپراتوري بريتانيا بود. وسايل نقليه موتوري هنوز در خيابان ها وجود نداشت. كالسكه و درشكه از نوع دوچرخ و چهارچرخ كار اتومبيل و تاكسي را مي كرد. تلگراف وسيله پيام رساني سريع بود و اداره پست هم روزانه در دو سه نوبت نامه ها را توزيع مي كرد. روشنايي خيابان ها با چراغ گاز تامين مي شد. چراغ قوه وجود نداشت و جورش را كبريت و فانوس مي كشيدند. مركز نيروي پليس جنايي انگلستان اسكاتلند يارد بود كه كندذهني و انعطاف ناپذيري ماموران آن اغلب با تمسخر هولمز روبه رو مي شد. مي بينيد كه نشانه هاي شهري به ما مي گويد طهران ۱۲۰ سال پيش تا چه اندازه شبيه به لندن بوده است.
حالا ديديد چرا جاي شرلوك هولمز در طهران خالي بود. اگر او بود به احتمال زياد پايان گزارش نظميه فرق مي كرد. شايد جناب كلاهبردار دستگير مي شد و نمي توانست سرمايه كربلايي فتح علي خراساني را بالا بكشد و ديگر هم آن حوالي آفتابي نشود.

دارالخلافه ناصري چگونه ساخته شد
پاريس ايران؛ طهران
000846.jpg
توسعه طهران بدون برخ و بارو
از پس تمام سفرهاي ناصرالدين شاه به فرنگ، آرزويي بر جا مي ماند كه طهران را دگرگون مي كند. ناصرالدين شاه، بعد از هر بار مسافرت به فرنگ چيزي جديد مي آورد. سوغات هاي او از سرزمين اجنبي ها فراوان است، اما چيزي كه باعث شد طهران رنگ عوض كند و به هيات شهري اروپايي در آيد و به تعبير «لرد كرزن» بتوان لقب پايتخت را به آن داد، آرزويي بيش نيست. ناصرالدين شاه پس از مسافرت به پاريس و ديدن آن شهر آرزوي ساختن شهري به مانند آن را در دل مي پروراند. پاريس كه بر اساس طرحي از «وبان» كه به منظور پايداري در جنگ با آلمان كه در سال ۱۸۷۰ ميلادي روي داد، ساخته شده بود، چنان با شكوه و زيبا بود كه چشمان ناصرالدين شاه را خيره كرد. اين شهر، در ناصرالدين شاه، رويايي برانگيخت كه بر اساس آن طهران چهره عوض كرد و بناي اوليه پايتختي جديد نهاده شد. او به محض مراجعت به طهران، معلمان دارالفنون را احضار كرد و از آنان خواست تا نقشه اي از طهران تهيه كنند. شايد آنچه كه باعث شد تا مقام همايوني، تصميمش را عملي كند، كوچ بسياري از مردم به حاشيه طهران بود. ديگر نوبت آن شده بود تا طهران دگرگوني بنياديني را به خود ببيند. چرا كه نه بافت شهري و نه برج ها و قلعه هاي به جا مانده از دوره شاه طهماسب ظرفيت پايتخت جديد را داشت و نه شان حكومتي ناصرالدين شاه كه البته اجل از اين شهر كوچك بود.
ناصرالدين شاه، دستور داد تا يك مهندس فرانسوي به نام «بوهلر» طرحي از دارالخلافه تهيه كند. بوهلر كه سال ها در دارالفنون تدريس مي كرد، پيشتر از آن ارادت اش را به ناصرالدين شاه ثابت كرده بود. او يكي از ژنرال هاي فرانسوي بود و فارغ التحصيل دانشگاه پلي تكنيك پاريس. براي اولين بار بوهلر در سال ۱۸۵۵ ميلادي (۱۲۷۱ هجري قمري) به ايران آمد ودر دارالفنون به تدريس علوم جديد پرداخت. او يكي از كساني بود كه در جنگ هرات همراه با سپاهيان حكومتي به آنجا رفت و توانست هرات را به همراه محمدميرزا تصرف كند. از آن پس او يكي از مقربين درگاه سلطنتي شد و انگليسي ها به دشمني با او پرداختند.
الكساندر بوهلر، به دستور ناصرالدين شاه، طرح جديدي از طهران را تهيه كرد. او در اين طرح از شهر دوست داشتني اعليحضرت غافل نماند. بوهلر شهري طراحي كرد به سبك پاريس و بر پايه طرح وبان. بدين ترتيب اولين گام براي برآورده شدن آرزوي شاه برداشته شد.
پس از آن، مستوفي الممالك و ميرزاعيسي وزير دارالخلافه ماموريت يافتند تا بر اساس طرح بوهلر، شهر را گسترش دهند. طهران شاه طهماسبي تا آن سال مساحتي در حدود ۴۲۲۲ متر مربع داشت، اما طرح بوهلر، طهران را به يكباره گسترش داد و مساحت آن را به ۱۹ كيلومتر مربع رساند.
شاه،چندان تاب نياورد و خواست تا با دست مبارك، كلنگ طهران جديد را به زمين بزند. روزموعد فرا رسيد. كلنگي از نقره تهيه شد و تمام درباريان و رجال بزرگ شهر گرد آمدند. بوهلر، طراح پاريس ايران نيز در ميان جمعيت بود.
ناصرالدين شاه، با خدم و حشم به محل دروازه شاه طهماسبي آمد و كلنگ نقره اي را بر زمين زد. بلافاصله، شاهزاده، نايب السلطنه، نيز با اقتدار به وجود مسعود همايوني، كلنگي بر زمين زد و كار ساختن طهران جديد آغاز شد. اغلب مخارج پر كردن خندق قديمي و حفر خندق جديد، از وجوهي كه براي قحطي زدگان سال ۱۲۸۸ هجري قمري از سوي دولت انگلستان به دست آمده بود، تامين شد.
برج و باروهاي شاه طهماسبي و دروازه هاي تاريخي طهران فرو ريخت و استحكامات دفاعي شهر نيز خراب شد. طهران جديد، با دوازده دروازه بنا گرديد و امكانات دفاعي در آن پيش بيني نشد. سنگرسازي ها چندان مقاوم ساخته نشد و از شهر يك گستره هشت ضلعي به ظهور رسيد. ساخت طهران جديد بالغ بر ۱۰ سال طول كشيد.
دوازده دروازه شهر با طرح كاشيكاري قاجاري حدود طهران را مشخص كرد. در شمال اين شهر نوساخته دروازه يوسف آباد، دروازه دولت و دروازه شميران قرار داشت و در جنوب آن دروازه خاني آباد، دروازه غار و دروازه حضرت عبدالعظيم بود. دروازه دوشان تپه و دروازه دولاب و دروازه خراسان در شرق قرار داشت و دروازه باغشاه، دروازه گمرك و دروازه قزوين در غرب شهر ساخته شد. اين دروازه ها بيش از  آنكه به منظور اهداف دفاعي ساخته شوند، به دليل تسهيل در گرفتن ماليات و كنترل رفت و آمد به شهر ساخته شدند.
پس از فرو ريختن طهران شاه طهماسبي، طهران نوين شكل گرفت و هيات پاريس را يافت. اگر چه طهران تا قبل از اين دگرگوني، به سنت مالوف بر اساس مشخصات شهرسازي صفويان كه نمونه بارز آن شهر اصفهان بود، ساخته شده بود، با انقلابي صورت پايتخت جديدي به خود گرفت و از آن پس، معماري شهرهاي ديگر ايران را تحت تاثير قرار داد. شهري بزرگ با باغ ها و اراضي فراوان و ميدان هاي زياد و خيابان هاي متعدد.
روياي ناصرالدين شاه جامه عمل به خود پوشيد و طهران بزرگ تر شد. طهران از اين پس مي توانست، ميزبان بسياري از مظاهر تمدن جديد شود. سوغاتي كه شاه پس از هر بار مسافرت به طهران مي آورد. شايد، او حق داشت كه به طهران عنوان «دارالخلافه ناصري» بدهد، چرا كه آرزوي او، به تحقق پيوسته بود و طهران هم براي سلطنت او كوچك نبود. طهران ظاهر شهري را يافت كه نه تنها كمتر از پايتخت هاي اروپايي نبود، بلكه با داشتن باغ ها و ميدان هاي مختلف و خيابان هاي بسيار، به سوي مركز فرهنگي، اجتماعي و اقتصادي كشوري قلمداد مي شد كه همواره مورد توجه اروپاييان بود. اما همه اينها باعث نشد كه حضرت همايوني ديگر به فرنگ نرود، حتي طهران جديد يا «دارالخلافه ناصري».

طهران؛ آغاز نوسازي  دوره صدارت اميركبير
در زمان پادشاهي ناصرالدين شاه
يكي از دوران عطف تاريخ طهران است. در اين زمان بود كه ايران راه اصلاحات را در پيش گرفت و روز به روز يك اتفاق تاريخي و بي سابقه در طهران ديده مي شد. از آن جمله است تاسيس مراكز مهم ارتباطي، پستي و تغيير در آداب و رسوم مردم و به ويژه تغيير در مناسبات و روابط اجتماعي. در حقيقت با حضور اروپائيان در طهران و استفاده آنها از آداب و رسوم به شيوه غربي، به تدريج، مردم طهران از خلق و خوي آنها متاثر شده و آنچه را كه آموختني بود، آموختند. اگرچه از دوران فتحعلي شاه و محمدشاه، اين واقعه روي داد، اما با صدارت اميركبير و اقدامات او، اين مسأله دامنه وسيع تري پيدا كرده و در دوره ناصري بروز كرد.نوسازي ابعاد ظاهري علم پرداخت.
مردم طهران، لباسهاي سنتي خود را به تدريج به كناري نهادند و از كت و شلوار استفاده كردند. كلاه هاي فرنگي جا باز كرده و طرفداران فراواني يافت. غذاهاي اروپايي در مغازه هاي طهران ظاهر شدند و قهوه كه تا بدان روز نوشيدني مردم بود، جاي خود را به چاي داد.در كنار اينها، زراعت توسعه يافت و در نقاط مختلف كشور از جمله شمال ايران، توتون، ترياك، سيب زميني و حتي گل هاي زينتي كشت شد. به عبارتي، طهران در يك تبادل فرهنگي، چنان رشدي از خود نشان داد كه قابل توجه بود. همزمان، انتشار اولين روزنامه ايران و تاسيس دارالفنون، مردم طهران را به سمت كسب علم و دانش آموختن به شيوه جديد سوق داد و باعث رشد و ترقي مردم شد. تمام اين اتفاقات، نتيجه تلاشهايي بود كه به همت اميركبير شكل گرفت.

طهرانشخص
دهن كجي دلقك به سلطان!
000849.jpg
يكي از اشخاصي كه نامش در تاريخ تهران مانده و هنوز هم تهراني ها آدم هاي بدصدا و بدقيافه را به او تشبيه مي كنند، ميرزاشيپور است.
جناب شيپور كه مي گويند يكي از دلقك هاي دوران ناصرالدين شاه است ظاهرا يك رگش هم به جنس آدم نزديك نبوده. درباره او مي گويند كه صدايي رعدآسا و خشن داشته و اغلب سوار بر يك الاغ بوده و با استفاده از صداي ناهنجار خود موجب ترس و وحشت اهالي مي شده است.
جالب اينجا است كه اين آدم بددهن و حيوان صفت به شدت و همواره از سوي علي اصغرخان امين السلطان- اتابك اعظم- مورد حمايت قرار مي گرفته. نكته جالبي كه درباره اين مثلا آدم نقل شده اين است كه او با به نمايش گذاشتن شكم بدريخت خود در محافل عمومي گاه به گاه موجب خنده ديگران مي شده و سكه اي دريافت مي كرده است.
آنگونه كه از آثار مربوط به تهران قديم برداشت مي شود، شكم او به دليل بزرگي و چندطبقه بودن واقعا شكلي تماشايي داشته. نگفته پيدا است كه لقب شيپور فقط و فقط به خاطر صداي كريه و شيپور مانند او بوده. نقل است كه روزي جناب شيپور در مجلس دولتي، حضور داشته و طبق معمول به مزه پراني و نمايش شكم خود مشغول بوده كه در همين حين ناصرالدين شاه هم وارد مي شود. شيپور كه سعي مي كرده هرچه بيشتر خودي نشان بدهد با صداي بلند، صدايي مانند صداي گاو از حلق خود خارج مي كند و متعاقب آن مي گويد: «جناب گاو تشريف فرما شدند.» و مجلس را در سكوت و وحشتي عجيب فرومي برد. او وقتي به خود مي آيد كه به قول معروف ديگر بند را به آب داده بوده و جبرانش هم بسيار سخت به نظر مي رسيده.
ناصرالدين شاه كه در انظار ديگر دولتمردان از سوي يك دلقك بي سروپا مورد بي حرمتي قرار گرفته بود، فورا مجازات مرگ را براي او تجويز كرد. اما نترسيد جناب شيپور از مرگ  رهيد. اگر گفتيد چرا؟ درست است چون باز هم از جانبداري مشكوك آقاي امين السلطان بهره مند  شد.

اولين ها
اولين كنسرت موسيقي و چگونگي تشكيل آن
كنسرت قحطي در طهران
اگرچه قحطي در سال ۱۲۸۸ هجري قمري عواقب شومي براي پايتخت نشينان رقم زد، اما درست در همين گيرودار بود كه «انجمن موزيكال» ايران تاسيس شد و شروع به كار كرد. از سال ها قبل، در پي بروز خشكسالي هاي پياپي، به تدريج اوضاع طهران بدتر شد و مردم هر روز با مشكلات جديدتري روبه رو مي شدند. قحطي در آن روزگار، اوضاع طاقت فرسايي به وجود آورده بود. از سال ۱۲۷۷ هجري قمري تا ۱۲۸۸ هجري قمري به طور متوسط هر دو سال يك بار خشكسالي فاجعه آميزي اتفاق مي افتاد.
اين خشكسالي هاي پياپي و نبودن باران و ميزان محصولات كشاورزي كه به كمترين حد خود رسيده بود، وضع بدي را به وجود آورد. خشكسالي و قحطي كه طاعون و وباي گسترده اي را ميان طهراني ها رايج كرد، به مرگ بسياري از  آنها منجر شد.
مردم در كوچه ها و خيابان ها از گرسنگي و غلبه طاعون و وبا مي مردند و كاري از دست حكومتيان ساخته نبود. اين قحطي، شايد بزرگترين فاجعه طهران قلمداد شود. در اين سال، تعداد بسياري از مردم جان باختند و شهر، هيات يك سرزمين بحران زده به خود گرفت.
در جريان اين قحطي گسترده طهران بود كه «ميرزاحسين خان سپهسالار» به صدارت رسيد. وي به منظور كاهش تلفات و برقراري نظم بيشتر، تلاش فراواني كرد. او تمام فعاليت خود را منحصر به تامين غذا و داروي مورد نياز پايتخت نشين ها كرد. او جلسه اي ترتيب داد و از حكومتيان و اعيان و بازرگانان دعوت كرد تا براي مقابله با اين بحران چاره اي بينديشند. پزشكان فرنگي و حكماي طهراني و برخي معلمان طب دارالفنون نيز در اين جلسه حضور داشتند. در اين جلسه مقرر شد تا پزشكان با همكاري بيشتر عدليه، به معالجه مريضان بپردازند و بازرگانان، تامين مواد غذايي شهر را به عهده گيرند.
در پي اين تصميم گيري، «ژان باتيست لومر» كه سركرده موزيكچيان سلطنتي و معلم موزيك برخي شاهزادگان بود، دست به كاري غريب زد. وي كه بيشتر اوقات خود را صرف تفريح و سرگرم كردن فرنگيان مقيم طهران و درباريان مي كرد، در اين جلسه حضور به هم رساند و به نواختن موسيقي پرداخت. او پس از آن به منظور كمك و جمع آوري اعانه به نفع مريضان و گرسنگان شهر، اولين كنسرت خيريه را تدارك ديد.
در همين روزها بود كه انجمن موزيكال طهران نيز شكل گرفت و به كار پرداخت. او روزهاي بسيار، با اجراي كنسرت توانست كمك هاي قابل توجهي به دست آورد كه آن را صرف معالجه و تامين مايحتاج مردم طهران كرد. بدين ترتيب، قحطي، باعث تشكيل انجمن موسيقي در طهران شد و اين انجمن اولين كنسرت عمومي اش را با اهداف انساندوستانه به اجرا گذاشت.

ديروز- امروز
ارغوانيه يا داووديه؟
بسياري از مناطق تهران حالا ديگر آنچنان كه بايد و شايد وجود ندارند و اگر دارند به جز يك نام نيستند.
اغلب مناطق تهران قديم به مرور ايام شامل حذف يا محكوم به كوچك شدن و يا از ياد بردن اصل تاريخي خود شده اند. اغلب حاكمان تهران قديم گويا از گذشته دل خوشي نداشته اند و به محض به دست گرفتن قدرت در صدد تعويض نام و ساخت و سازهاي غيراصولي ملازمان ركاب خود بر مي آمده اند و بدون در نظر گرفتن اصل و اساس تاريخي قريه ها و محلات نام خود يا فرزندان يا جيره خورها را بر روي آنها مي گذاشته اند.
يكي از اين محله ها، محله داووديه است. اين محله كه يكي از محله هاي بسيار قديمي تهران به حساب مي آيد و زماني مثل هر جاي ديگر تهران پذيراي مسافران زيادي در آب و هواي خود بوده. جالب است بدانيم كه نام اين محله درست بر اساس همان حس حاكميت حاكمان تهران شكل گرفته، يعني قبل از حكومت جناب ناصرالدين شاه داراي نام زيباي «ارغوانيه» بوده و آنگونه كه مي گويند در سبزي و طراوت همتا نداشته است.
اين محله كه در چهاركيلومتري جنوب تجريش واقع است هم اكنون نام خود نخواسته امروزي يعني داووديه را يدك مي كشد. حكايت از اين قرار است، آقاخان نوري صدراعظم نمك نشناس عهد ناصري بنا بر همان حس حاكميت مملكت و خصوصا تهران هوس كرده كه نام زيبا و برازنده ارغوانيه را بر اساس نام فرزندش تغيير دهد تا جناب ميرزا داوودخان هم صاحب نام و ناني شود و مثلا خشت اول تاريخ را بگذارد.
لازم به ذكر است كه داووديه از سوي شمالي شرقي به قلهك متصل است و در كتاب «ماثر الآثار» بخش قابل توجهي به آن اختصاص يافته است. در منطقه داووديه هم اكنون به جز ساختمان هاي بلند و سيستم شهرسازي مدرن چيز ديگري مشاهده نمي شود.

عينك هم دوراني داشت
در زمان مظفرالدين شاه بود كه يك روز مردم در يكي از خيابانهاي طهران ديدند كه مرد از فرنگ برگشته اي كه به تازگي مدرك دكتراي پزشكي اش را گرفته، با قيافه اي حق به جانب و لباسي شيك قدم مي زند و چيزي شيشه مانند بر چشم دارد. او كسي نبود جز «علاءالحكما» كه با عينكي بر چشم، هر روز از خيابان عباس آباد عبور مي كرد تا به مطبش در بازار عباس آباد برود. مردم، متحير و حيران او را مي نگريستند و از اينكه يك ايراني به هيات اروپائيان، چيزي بر چشم دارد، متعجب بودند.
پزشك ديگري بود كه در همان دوران عينك بر چشم مي زد و مردم او را حكيم عينكي صدا مي كردند. هيچ كس نام او را نمي دانست و حتي روزي هم كه مرد، باز همين اسم به او اطلاق مي شد.
در روزهاي طهران ديروز، عينك از اسباب و آلات شيطاني تلقي مي شد و اگر كسي بر چشمش عينك مي زد، مردم به دنبال اش براه مي افتادند و او را هو مي كردند. اما پس از چندي و به سبب استفاده بيشتر از اين وسيله، عينك از لوازم زينتي محسوب شد و معمولاً تاجرزادگان و اشراف از آن استفاده مي كردند و با ورود عينك هاي آفتابي و دودي، عده اي از جوانان از عينك به عنوان وسيله اي براي فخرفروشي بيشتر استفاده مي كردند. به آرامي، عينك هاي طبي، با حضور اولين چشم پزشكان در طهران جا باز كردند و خيل عظيمي از مردم هر روز در مطب پزشكان گرد مي آمدند و تقاضاي تجويز عينك براي خود مي كردند و به مرور اين امر، عادي شد.

طهرانشهر
ايرانشهر
تهرانشهر
حوادث
در شهر
درمانگاه
يك شهروند
|  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  حوادث  |  در شهر  |  درمانگاه  |  طهرانشهر  |  يك شهروند  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |