درباره شكست پژوهش هاي تربيتي
|
|
سيدامير رَوَن
تحقيقات آموزشي با تمام گستردگي و هزينه هايي كه براي آنها خرج شده است، نه سياست گذاران و برنامه ريزان را خرسند ساخته است و نه معلمان و مديران را، كه عاملان اصلي و مهم در امر آموزش و پرورش هستند.
چرا كه يافته هاي اين پژوهش ها نتوانسته است در كلاس هاي درس و محيط هاي آموزشي تغيير و تحولي درخور و بنيادين ايجاد كند. تنها راه برون رفت از اين وضعيت، تغيير رويكرد و نگاه كمي، پرسشنامه اي، گذشته گرا، توصيفي و تقليدي (از علوم طبيعي) نسبت به پژوهش هاي آموزشي است. پژوهش هاي تربيتي مرسوم تلاش دارند، چند متغير يا پديده يا رفتار را كه در اكثر موارد، خارج از متن و فضاي اصلي هستند به صورت مجزا به روش آماري مورد مطالعه قرار دهند. در صورتي كه در كلاس هاي درس، معلمان با كل فضاي حاكم بر جريان ياددهي و يادگيري سروكار دارند.
درست است كه مشت، نمونه خروار است، ولي نه در مورد دانش آموزان. هر دانش آموز يك جهان است. با توجه به اين كه آموزش از مدرسه اي به مدرسه ديگر فرق مي كند (Carr and kemmis, ۱۹۸۳)، اين گفته بدان معنا نيست كه يافته هاي پژوهشي حاضر فاقد ارزش است و نمي توان از آن در جريان تعليم و تربيت بهره جست، بلكه منظور اين است كه فرايند آموزش و يادگيري را نمي توان به اتكاي روش و علم ثابت و از پيش تعيين شده مبتني كرد و اصول و قوانين از پيش تعيين شده را مانند كتاب آشپزي بر كلاس هاي درس حاكم كرد. كلاس هاي درس داراي پويايي ويژه خود هستند و براي بهسازي امر تربيت و اثربخش كردن آن، لازم است خود پژوهشگر آموزشي كه در درجه اول بايد معلم باشد، در ميدان پژوهش (محيط هايي كه دانش آموزان زندگي روزمره خود را در آن مي گذرانند)، با استفاده از روش هاي كيفي حوزه پژوهش هاي انساني و آموزشي دست به تحقيق، اجرا و اصلاح فرايند آموزش و پرورش بزند. اين سخن نه ادعا، بلكه واقعيتي است كه امروز نه تنها در كشور ما، بلكه در ديگر كشورهاي در حال توسعه و پيشرفته از سوي بسياري از انديشه گران و صاحب نظران علوم تربيتي پذيرفته شده است.
براي نمونه پرينگ (Pring ۲۰۰۰) آورده است كه در كشور آمريكا براي پژوهش هاي آموزشي سالانه بيش از يك ميليارد دلار از وجوه فدرال و دولتي هزينه مي شود و در بريتانيا، در سال ۱۹۹۶، نام ۲۸۰۱ مؤسسه علمي و پژوهشي به عنوان پژوهشگران فعال معرفي شده و گفته شده كه سالانه حدود ۶۰ تا ۷۰ ميليون پوند در اين كشور براي پژوهش هاي آموزشي هزينه مي شود. از سوي ديگر بسياري بر اين باورند كه اين پول ها خوب هزينه نشده و در گزارش ها آمده است كه اين پژوهش ، پاسخگوي پرسش هاي دولت ها در زمينه هاي آموزشي نبوده و نتوانسته است در مورد مسايل آموزشي ويژه و خرد، مثل روش هاي تدريس و گروه بندي دانش آموزان و غيره مفيد واقع شود. اين پژوهش ها با پژوهش هاي پزشكي مقايسه شده و اين نتيجه حاصل شده است كه برعكس پژوهش هاي آموزشي، پژوهش هاي پزشكي و يافته هاي آن بلافاصله وارد حرفه پزشكي شده و مورد استفاده پزشكان قرار گرفته است. در صورتي كه پژوهش هاي تربيتي تا امروز به رغم تلاش هاي زياد پژوهشگران در عرصه هاي گوناگون آموزشي، نتوانسته است در كلاس هاي درس و محيط هاي آموزشي تغيير و تحول درخور و بنيادين ايجاد كند.
بيشتر تحقيقات آموزشي جاري تلاش مي كنند براي قانون مند و تعميم پذير ساختن يافته هاي پژوهشي، به الگوهاي تربيتي دست يابند و آن را براي دست اندركاران آموزشي تجويز نمايند. سخن هاپ كينز در اين زمينه خواندني است: «متأسفانه الگوهاي (مدل هاي) آموزشي نمي توانند آئينه يا نشان دهنده واقعيت ها باشند. آن ها تفسيرهاي افراد از واقعيت ها هستند. اگر مدل ها مي توانستند واقعيت ها را به گونه اي كامل نشان دهند، همواره الگوهاي متعدد خلق نمي شدند. الگوها تحليل هايي از پيش تعيين شده را درباره يك فرايند براي كاربران آنها تحميل مي كنند. ممكن است كاربران، تحليل هاي كاملاً متفاوت از آن ها داشته باشند. در بهترين صورت اين الگوها نقطه آغاز يا حركت را فراهم مي سازند، يعني رهنمودهاي آغازين براي عمل را. و در بهترين شرايط ممكن است كارگزاران يا دست اندركاران را در تله اي گير بيندازند كه در آنها فرضياتي نهفته باشد كه كم ترين ارتباط را با واقعيت ها داشته باشند و در نتيجه مانعي شوند در راه آزادي عمل اين افراد. الگوهاي از پيش تعيين شده كه اكثر پژوهش هاي دانشگاهي به دنبال آن هستند، داوري هاي حرفه اي معلمان را محدود مي كنند و آنان را در محدوده قيود و قالب هاي از پيش فرض شده اسير مي كنند.
در نتيجه ما در امر تربيت نمي توانيم از الگو و استانداردهاي مرسوم گام به گام استفاده كنيم. كلاس درس گلستاني است كه معلم پژوهشگر فكور و هنرمند بايد شناخت هاي متفاوتي از گل هاي متفاوت اين گلستان كه همان دانش آموزان هستند، داشته باشد.
|