چهارشنبه ۱ بهمن ۱۳۸۲ - سال يازدهم - شماره ۳۲۸۹
يك ماجراي تاريخي عجيب
زندگي به شيوه مورچگان
همين كه دشمن به ايشان حمله آورد،به خانه هاي تحتاني پناه جسته و هرقدر محصور بودن آنها امتداد يابد به سبب كثرث آذوقه كه از فرط احتياج ذخيره كرده اند آسوده اند و بيرون آوردن ايشان از آن اماكن غيرمقدور است
001989.jpg
شايد براي جبران گذشته باشد كه تهراني ها امروز دوست دارند در بالا ترين نقطه شهر و در برج هاي بلند زندگي كنند.
عكس: ساتيار
اين تهران بزرگ هم براي خودش حكاياتي دارد كه بسيار جالب است. آنگونه كه پيداست مردم اين ابرشهر كنوني، علاقه زيادي به زندگي زيرزميني داشته اند و اكثر خانه ها چندين متر در زيرزمين واقع بوده. شايد براي جبران گذشته باشد كه تهراني هاي امروزدوست دارند در بالاترين نقطه شهر زندگي كنند و شايد روح اسلافشان اين دستور پنهان را به آنها مي دهد. البته اين زيرزمين نشيني دلايل متعددي داشته كه بدون هيچ شوخي و مزاحي بايد گفت كه نشان از هوش مردمان ساكن آن زمان تهران دارد.
محمدبن زكرياي قزويني در كتاب «آثار البلاد» معتقد است كه چون تهراني ها همواره در معرض هجوم دشمنان مختلف بوده اند به مرور زمان به اين نتيجه مي رسند كه بايد از خانه هاي خود نوعي سنگر بسازند كه علاوه بر زندگي در آن، از جانشان نيز حفاظت كند. آنگونه كه اين مورخ گفته است نام اين منازل در زمان خودشان «ته، ران» بوده و دليل اش هم حتماً همان رانده شده به ته و توي زمين است. ياقوت حموي در كتاب معجم البلدان هم به گونه اي به اين مساله اشاره مي كند و ترس تهراني ها از دشمنان را دليل زيرزمين نشيني مي داند. ظاهراً پنهان شدن تهراني ها از چشم دشمنان، خودش يك فن جنگي محسوب مي شد، چون محل اختفاي آنها به هيچ وجه توسط دشمنان قابل شناسائي نبوده و تمامي دشمنان با صرف چندين روز يا چندين هفته از عمر خود، بدون گرفتن هيچ نتيجه اي دمشان را روي كولشان مي گذاشته اند و از همان راه آمده دفع شر مي كرده اند. آنگونه كه پيداست تهراني ها در دادن خسارت و غنيمت به دشمن، هرگز نم پس نمي داده اند و با استفاده از تكنيك اختفا، معاندان را دست به سر مي كرده اند. آنگونه كه پيداست شيوه خانه سازي مخفي فقط و فقط مخصوص تهراني ها بوده و اكثر قريه هاي اطراف از اين موهبت بي نصيب بوده اند. يكي ديگر از نكات جالب توجه در اين باره اين است كه تهراني هاي آن زمان هرگز اهل درگيري و خونريزي نبوده اند و تمامي هنرشان در مقابل دشمن، پنهان كردن خود در لايه هاي زيرزميني بوده كه البته با كمبود امكانات و افراد آن زمان ستودني است. يكي از روايت هاي جالب و دلنشين درباره زندگي مخفي تهراني ها را «قاضي عمادالدين» در كتاب «عجائب البلدان» نقل كرده است.
عمادالدين در اين كتاب بهترين تصوير از تهران آن زمان را ارايه كرده و جزء جزء موارد مربوط به اين شهر را شرح داده است.
او در قسمتي كه مربوط به زندگي زيرزميني است چنين مي گويد: «طهران قريه اي است معظم، جزو ايالت (ري)، داراي باغات زياد و در آن باغات اشجار ميوه دارغرس شده و ساكنانش در خانه هاي سرداب مانند متوطن اند، همين كه دشمن به ايشان حمله آورد، به اين خانه هاي تحتاني پناه جسته و هرقدر محصور بودن آنها امتداد يابد به سبب كثرث آذوقه كه از فرط احتياج ذخيره كرده اند آسوده اند و بيرون آوردن ايشان از آن اماكن غيرمقدور است و چون دشمن مايوس شد و معاودت كرد، از زيرزمين بيرون آمده، اطراف و جوانب شهر و بلكه طرق عامه و شوارع را كه محل عبور و مرور قوافل و مترددين است فرا گرفته و به راهزني و قتل و غارت مشغول مي شوند و دائما بر سلطان عصر، ياغي و با عساكر او در كارزار، زد و خورد داشتند.
آنگونه كه از مطلب فوق برداشت مي شود زندگي مخفي تهراني ها فقط و فقط به قصد پنهان شدن نبوده بلكه خانه هاي زيرزميني داراي ارتباطي با همديگر بوده اند كه قابليت زيرنظرگرفتن افراد دشمن را هم داشته و دشمن بعد از شناسائي توسط تهراني ها، نه تنها توان زدن ضربه اي را نداشته بلكه به شدت ضربه اي مالي و جااني دريافت مي كرده.»
گمان مي رود كه نيت عمادالدين از آوردن كلماتي چون قتل و غارت، خوي خونريزي تهراني ها نيست بلكه تاراندن دشمن از راه هاي هوشمندانه و اصولي است. به هرحال اين شيوه از زندگي توام با جنگ را مي شود نبرد خاموش ناميد. چون هوش و ذكاوت، جاي خود را به شمشير و زره داده و البته پيروز هم شده است. آنگونه كه ياقوت حموي گفته است قريه تهران در آن زمان چندان لقمه چربي براي دشمنان به حساب نمي آمده و فقط به جهت قرارگرفتن در سر راه شهرري كه همواره مورد طمع دشمنان بوده اين همه بلا را به جان خريده است. اين مورخ معتقد است كه گاه و بيگاه قافله هايي از مسير تهران به قصد تصرف قريه هاي ديگر در رفت و آمد بوده اند كه طبعاً مشكلاتي را هم براي مردم بي گناه و بي دفاع اين ناحيه ايجاد مي كرده اند. ياقوت حموي در كتاب خود از تهران با صفت بامسماي سكوي پرتاب استفاده مي كند. چون لشكريان دشمن، قبل از سرك كشيدن به مقاصد خود چند روزي را در حوالي تهران اطراق مي كرده اند تا به استراحت و تجهيز هرچه بيشتر بپردازند. يكي ديگر از سندهاي ماندگار تاريخي درباره زندگي زيرزمين تهراني ها كتاب ارزنده و سترگ «المالك والممالك» است. اين كتاب كه با همت والاي ابواسحق اصطخري به رشته تحرير درآمده ريشه اش به سال ۳۴۰ ه.ق مي رسد. جناب ابواسحق هم ظاهرا از اين شيوه زندگي متحير شده و فصل مفصلي از اثر خود را به آن اختصاص داده است. او درقسمتي از مطلب مربوط به اين امر مي نويسد:« طهران قريه بزرگي بوده كه در زيرزمين ساخته شده و در داخل آن علاوه بر هزارها خانه، هزارها زاغه و سرداب نيز وجود داشته به مانند لانه مورچگان.» اگر به تهراني هاي امروز برنخورد اين قسمت را هم به نقل از كتاب و در ادامه جمله ياد شده بخوانيد:«... و حرفه و پيشه اهالي آن اغلب ازطريق راهزني قوافل بوده است!» البته زياد ناراحت نشويد چون قوافل ياد شده قافله هاي معمولي نبوده اند بلكه متعلق به دشمناني بوده اند كه قصدشان غارت و چپاول بوده و همانگونه كه گفته شد بعد از شناسايي، خودشان تن به شكست مي داده اند و مرعوب تهراني هاي با هوش مي شده اند. پس كار تهراني ها چپاول نبوده بلكه دادن درسي به دشمنان به شيوه افكار خودشان بوده است. به هر حال درباره اين زندگي منحصر به فرد تهراني ها بسيار نوشته و گفته اند و هر مورخي كه دستي به قلم برده حتما اين موضوع بكر را هم مد نظر قرار داده است. به بخشي از كتاب «معجم البلدان» در اين باره توجه كنيد:« طهران، قريه بزرگي است كه در زير زمين ساخته شده و راهي به هيچ يك از خانه هاي زاغه مانند آن نيست مگر به دلخواه و خواسته خودشان.» نكته جالبي كه در اين مورد وجود همان حس همدلي و همفكري تهراني هاي آن زمان است. به نظر نمي رسد كه اين فكر زيبا و تاثيرگذار يعني زندگي زيرزميني كار يك نفر باشد، چون فراگيري و نوع استفاده از آن كاملا جمعي و به نفع همه است. به يك تصوير ديگر از همين موضوع كه توسط زكرياي قزويني در آثارالبلدان نوشته شده توجه كنيد و بقيه اين موضوع جالب و حول و حوش آن را در مطلبي ديگر بخوانيد. لازم به ذكر است كه كتاب ياد شده در سال ۶۷۶ ه.ق تاليف شده است :« طهران، ديهي بزرگ از ديه هاي ري كه بستان ها ودرخت هاي فراوان و ميوه هاي نيكو دارد و ايشان را در زيرزمين خانه هايي است همانند لانه مورچگان كه چون فرستاده دشمن پيش ايشان رود، در آن خانه ها پنهان شوند و دشمنان روزها و يا ماه هاي متوالي آنها را در محاصره گيرند، و سرانجام بروند و چون از زير زمين بيرون شوند، قتل و غارت و راهزني و فساد و بسيار كنند. مردم آنجا دربيشتر اوقات بر سلاطين طغيان كنند و جز مدارا در ضبط ايشان گريزي نيست. اگر توجه كرده باشيد در اغلب مطالب مربوط به زندگي مورچه اي تهراني ها به خوي ستيزه جويي آنها با سلاطين هم اشاره شده كه نشان از حس استقلال طلبي و زندگي بدون وابستگي به حكومت  است و خودش مي  تواند يك مطلب مفصل جداگانه باشد كه ما هم قول اين كار را به شما مي دهيم.

چگونگي شكل گيري تئاتر در طهران
از عمله طرب تا گروه هاي تئاتري
آندرانيك هوويان
ناصرالدين شاه قاجار در سفرهاي خود به فرنگ با تئاتر آشنا شد و دستور داد درسال ۱۳۰۳ه.ق (۱۳۶۵ه.ش) اولين تئاتر دولتي تهران در سمت شرقي مدرسه دارالفنون ساخته شد كه شامل دو طبقه بود و شاه  نشيني داشت كه به اندرون شاهي وصل بود. بنا با وجود كمي وسعت، سالني زيبا و قشنگي بود و به طرز تئاترهاي اروپا و با گنجايش سيصد تماشاگر بنا شده بود.  مزين الدوله وزير علوم ناصري نمايشنامه هايي از مولير كه به فارسي ترجمه شده بود براي ناصرالدين شاه اجرا مي كرد.
در دربار قاجار شعبه اي به نام «شعبه طرب» وجود داشت كه عده اي به عنوان «عمله طرب» از آن شعبه مواجب و مقرري مي گرفتند. از جمله كساني كه در شعبه طرب در دربار قاجار نقش مهمي براي سرگرمي شاه قاجار داشتند، دسته مقلدين بودند كه از مشهورترين آنها كريم شيره اي، حاجي قدم شاد، اسماعيل بزاز، كل عنايت و چند نفر ديگر بودند. مقلدان دربار قاجار كوچكترين اطلاعي از هنر تئاتر نداشتند، هنر آنها خنداندن شاه قاجار و لودگي و مسخرگي بود كه درآمد خوبي نيز براي آنان داشت. اعتماد السلطنه در روزنامه خاطرات خود درروز شنبه ۹ رجب ۱۳۰۷ه. ق(۱۲۶۹ه.ش) مي نويسد: «ناصرالدين شاه ديشب هم تماشاخانه تشريف برده بودند، اسماعيل بزاز، بازي در آورده بود. مي گويند چهارصد تومان مداخل كرده است.» كه البته در ۱۱۳ سال پيش چهارصد تومان مبلغ بسيار زيادي بود.
اعتمادالسلطنه مجددا در روز ششم شعبان ۱۳۰۷ه.ق نوشته است:« اين روزها عزيزالسلطان (مليجك) اسباب مداخل پيدا كرده است. خودش تماشاخانه اختراع كرده، بليت تماشاخانه مي فرستد، هر صندلي پنج تومان مطالبه مي كند و مي گيرد.»
اعتمادالسلطنه كه بنيانگذار سانسور در ايران است، ياراي سانسور برنامه هاي گروه مقلدان دربار قاجار را نداشت.
در عصر مشروطيت عده اي از جوانان تهران به رياست فروغي انجمني به نام «فرهنگ» بنياد نهادند و نمايشنامه هاي متعدد اجرا كردند؛ نمايشنامه هايي كه گروه تئاتر «انجمن فرهنگ» روي صحنه برد بيشتر جنبه سياسي داشت و در باغ هاي بزرگ تهران مانند؛ پارك اتابك (محل كنوني سفارت روسيه) پارك ضل سلطان( مسعوديه) و پارك امين الدوله، اجرا مي  شد. با عوايد اجراي نمايشنامه ها، مدرسه «فرهنگ» را كه به سيستم اروپايي اداره مي شد تاسيس كرده و پس از چندي اين انجمن منحل شد.
«تئاتر مردمي» از گروه هاي تئاتر تهران بود كه به رياست ميرزا سيد عبدالكريم محقق الدوله آغاز به كار كرد. به تدريج هنر تئاتر جايگاه واقعي خود را در ميان اهالي تهران يافت و گروه هاي سالن هاي مختلف تئاتر در تهران به وجود آمد و با اجراهاي صحيح و زيبايي توانستند، اقبال عام يافته و سبب اعتلاي اين هنر ارزنده شوند.
ارمنيان تهران در سال ۱۲۵۹ ه.ش(۱۸۸۰ م) در خيابان ارامنه گذر محمد تقي كر، پاتوق نايب باقر، حدودكارخانه بلورسازي (نزديك ميدان وحدت اسلامي كنوني) در جوار مدرسه نوساز ارمنيان سالن تئاتر با صحنه كامل ساختند و به اجراي نمايش پرداختند.
در سال ۱۲۶۷ ه. ش (۱۸۸۸ م) قهرمان ميرزا عين السلطنه سالور فرزند عزالدوله برادر ناصرالدين شاه در خاطرات خود از نمايشي كه در شب يكشنبه ۲۹ شهر جمادي الاول ۱۲۶۷ه. ق در سالن تئاتر مزبور ديده بود، مطالبي نوشته است كه خواندني و زيباست. تئاتر در تهران به تدريج توانست جا باز كند و روز به روز گسترش يابد.

تصويب لايحه براي كلاه
001992.jpg
در طهران هيچ سري بي كلاه نبود. به ويژه سرهاي طاس لوطي ها و مرد صفت ها. اگر با يكي از آنها هم كلام مي شدي، اولين قسم شان اين بود: به كلاه مردانه ات قسم، همين جمله باعث مي شد تا طرف دو دستي كلاهش را بچسبد و مراقب باشد كسي آن را نقاپد يا به دست باد به يغما نرود. اينكه امروزه كلاه، يكي از آن كلماتي است كه در ضرب المثل هاي ما جا باز كرده و بسيار شنيده مي شود، بي دليل نيست. روزگاري، كلاه يكي از پوشاك مهم طهراني ها تلقي مي شد. همانگونه كه چادر و روسري براي زنان حكم عفت و پاكدامني دارد، كلاه نيز براي مردان، نشانه مردانگي و غيرت بود. اگر كسي لباسي نو مي خريد، بيشترين پولش را صرف خريد كلاه مي كرد و سعي داشت تا بهترين كلاه و مرغوبترين آن را داشته باشد. مردان چنان تعصبي در بر سر گذاشتن كلاه داشتند كه شگفت آور بود. اگر كسي كلاه بر سر نمي گذاشت، ديگران به او بي حرمتي كرده و مورد طعن و اهانت قرار مي گرفت. شايد به همين خاطر هر مرد طهراني، به جاي يك كلاه، گاه از دو نوع آن استفاده مي كرد. كلاهي كه از جنس نمد باشد در كنار دست كم يك عرقچين. كساني هم بودند كه حتي به هنگام خواب از كلاه استفاده مي كردند. شب كلاه به همين دليل متداول شد. دليل اهميت آن هم اين بود كه طهراني ها معتقد بودند كه چون سر، شريف ترين عضو بدن است، به همين جهت واجب است تا بالاترين تكريم ها در برخورد با آن اعمال شود. آنها به سر به عنوان سلطان بدن مي نگريستند و پوششي در حد سلطان براي آن قائل بودند.
اين ماجرا، ادامه شيريني دارد. پس از اين تكريم ها و تجليل ها، انواع كلاه ها رايج شد و اسامي مختلفي يافت. يكي از اين كلاه ها كه در ابتدا از جنس نمد تهيه مي شد، كلاه «حسن بگي» بود، كلاهي كه به مانند نيم دايره كوچك بر سر قرار مي گرفت. چند كلاه ديگر هم به اسامي گوناگون معروف شده و مورد استفاده طهراني ها بود. از آن جمله است كلاه نمدي، كلاه بختياري، كلاه فراشي و كلاه نيمچه بختياري و كلاه فيته. يكي از اين انواع هم به نام كلاه قجري معروف شد، كلاهي كه اغلب درباريان يا فراش باشي هاي قاجار آن را به سر مي گذاشتند و به شكل استوانه اي بلند بود. اين كلاه، تا سال ها مورد استفاده طهراني ها قرار گرفت و داراي حرمت خاصي بود. اما بشنويد ماجرايي را كه به وسيله همين كلاه، سياست حكومتي كشور را چگونه تغيير داد.
در روزهايي كه رضاخان پهلوي به حكومت رسيد، از آنجا كه مي خواست تمام آثار و علايم و نشانه هاي قاجاريان را از بين ببرد، تصميم گرفت تا در مجلس، لايحه اي را به تصويب برساند. ماجرا از آنجا آغاز شد كه مردم، علاقه وافري به كلاه قجري نشان مي دادند و اين كلاه و نام آن، زبان به زبان مي گشت. رضاخان تدبيري انديشيد و بر اساس آن، قانوني را در مجلس به تصويب رساند كه بر اساس آن، لباس مردم طهران و كل ولايات و ايالت بايد متحدالشكل باشد. هدف از اين قانون در واقع، تعويض پوشش مردم طهران بود و به ويژه استفاده از كلاهي نقابدار كه خودش بر سر مي گذاشت و بعدها به كلاه پهلوي معروف شد. در واقع رضاشاه با برداشتن كلاه قجري، كلاهي ديگر بر سر مردم طهران گذاشت به نام كلاه پهلوي. اگر چه مردم در طهران، ديگر به مانند گذشته، در زمان پهلوي ها به كلاه و عقايد پيرامون آن حساس نبودند، اما كلاه پهلوي مورد استقبال همگان قرار گرفت. خيلي زود كلاه پهلوي بر سرها گذاشته شد و تا سال ها مورد استفاده بود.

ديروز - امروز
از لويزان تا لويزان
اگر تاكنون قصد خريد خانه يا اجاره نداشته ايد حتما از زبان ديگران در مورد قيمت هاي نجومي اكثر مناطق تهران بسيار شنيده ايد. قيمت هايي كه مو را به بدن آدم سيخ مي كنند و سوداي نشستن در خانه اي زيبا و پرآرامش را تبديل به باد هوا مي كنند.
يكي از اين منطقه هاي مخصوص، به از ما بهتران همين لويزان خودمان است. اين منطقه كه در گذشته اي نه چندان دور بخش كوچكي از حومه شميران بوده و كل جمعيت اش از ۵۰۸ نفر تجاوز نمي كرده، حالا چنان برگرده تهران سنگيني مي كند كه يكي از برج هاي سر به فلك كشيده اش در حدود صد برابر جمعيت آن سال هايش جمعيت دارد.
لويزان كه در ۶ كيلومتري جنوب شرقي تجريش و ۲ كيلومتري جنوب شرقي سلطنت آباد واقع است در همين چند دهه گذشته فقط ۳۸۰ خانوار داشته كه همگي اهل كار يدي و رزق حلال بوده اند. به هر حال تفاوت لويزان امروز با لويزان ديروز تفاوتي در حد فاصله آسمان و زمين است.
نكته جالب توجه درباره لويزان گذشته اين است كه در دوراني چشم و چراغ منطقه محسوب مي شده و باغ هاي گوناگون و مشهورش تا خارج از مرزهاي تهران طرفدار داشته، به گونه اي كه تمامي شاغلان در حوزه فروش ميوه هميشه در حال داد و ستد با لويزاني ها بوده اند. نكته ديگري كه درباره لويزان ديروز مي گويند شيوه آبرساني آن است. آب مشروب لويزان كه از بلندي هاي دارآباد گرفته مي شده به گونه اي منحصر به فرد تقسيم بندي و از مقابل خانه ها مي گذشته است. افراد دلسوزي كه شغل مشكل تقسيم آب را بر عهده داشته اند، تمام سعي خود را در اين رابطه به كار گرفته  و به صورت شبانه روزي به كار مشغول بوده اند.
در اغلب كتاب هاي مربوط به تهران قديم بلااستثنا از شيوه بكر آبرساني لويزان سخن به ميان آمده و همت و تفكر شاغلان در اين رشته ستوده شده است. اگر زماني وقت كرديد سري به ناحيه لويزان بزنيد و اگر يك صدم درصد نشاني از گذشته اش پيدا كرديد به ما هم خبر بدهيد.

تهران شخص
هم فرانسوي ،هم ايراني!
بسياري از افراد هستند كه بايد از آنها به عنوان هموطن ياد كرد حتي اگر از مملكتي ديگر باشند.
اگر بنا باشد كه يك فرد از كشوري ديگر مسبب اوج گيري روند تكامل كشوري ديگر بشود آن فرد حتماً صاحب آب و گل در كشور دوم است.
بسياري از افراد هستند كه بدون حس تعلق خود به يك مرز جغرافيايي خاص، تمام هم و غم خود را معطوف به خدمت رساني به انسان هاي ديگر مي كنند حتي اگر اين انسان ها هموطن اش نباشند.
در همين تهران خودمان هم نام يكي از اين آدم هاي نازنين هنوز هم برسر زبان هاست و انگار نه انگار كه در عهد ناصري زندگي مي كرده، چون اهل علم تاريخ چنان ازاو نام مي برند كه انگار همين ديروز در تهران ديده شده.
حتماً مي پرسيد كه اين فرد كيست؟ ما هم به شما مي گوييم كه اين شخص شخيص هيچ كس نيست به جز جناب «ريشارخان.» اين آدم دلسوز و انسان پاك نيت اولين كسي بود كه چاپ كتاب به زبان فرانسه را در ايران راه اندازي كرد و از اين راه كمك بسزايي در جهت شناخت هرچه بيشتر ملتي ديگر به جوانان اين مرزو و بوم كرد. براي معرفي هرچه بيشتر جناب ريشارخان، بايد بگوييم كه او اصلاً اهل فرانسه بوده كه در زمان ناصرالدين شاه به ايران عزيمت مي كند و در مدرسه دارلفنون به تدريس زبان كشور متبوعش مي پردازد و به زودي از ناحيه ايراني هاي تهران نشين، مورد لطف قرار مي گيرد، به صورتي كه تهراني هاي قديم ديگر او را به چشم يك بيگانه نگاه نمي كنند.
آنگونه كه مي گويند اولاد و بازماندگانش هنوز هم در جاي جاي ايران به زندگي شرافتمندانه مشغول هستند. اين معلم وظيفه شناس، دلسوز و مسلط به حرفه خود، در كار ترجمه تسلط بسزايي داشته كه از زبردستي او در اين زمينه بسيار نوشته و گفته اند.
آنگونه كه مي گويند طرح و پيشنهاد خريد اولين دستگاه حروف به زبان فرانسه از ناحيه او بوده كه در تهران راه اندازي و مورد بهره برداري قرار گرفته است. نكته جالب توجه درباره ريشارخان همين نام دووجهي اوست كه هم فرانسوي است و هم ايراني. كلمه ريشار ريشه فرانسوي دارد و كلمه خان هم كه اصالتاً مربوط به ريشه زبان فارسي است.

اولين ها
تقليد صداي حيوانات، سدي براي كودكستان ها
نزديك به صد سال قبل و اگر دقيق تر بگوييم ۹۵ سال پيش، پاي اولين كودكستان در طهران باز شد. سال ۱۲۸۸ هجري شمسي بود كه كودكستاني با حمايت دولت تاسيس شد. امين الدوله صدارت را برعهده داشت و ميرزا كريم خان سوادكوهي، موظف به راه اندازي آن شد
. مركزي كه ميرزا كريم خان سوادكوهي تاسيس كرد، گرچه مبناي كار كودكستان هاي مدرن و جديد بود اما صرفاً به نگهداري از اطفال يتيم همت مي گماشت 
. در آنجا، گروهي از ايتام به طور شبانه روزي تربيت مي گذراندند كه برنامه تربيتي خاصي هم براي آنها درنظر گرفته شده بود.
پس از اين كودكستان،  شهرهاي ديگر ايران، آغازگر فعاليت كودكستان ها شدند. در سال ۱۳۰۲، كودكستاني به نام «مودب الملك» تاسيس شد. در ۱۳۰۳ «باغچه اطفال» در همان شهر كار خود را آغاز كرد.
اين كودكستان را جبار باغچه بان با حمايت هاي دولتي راه انداخت كه در سال ۱۳۰۶، به دليل قطع كمك ها، به كار خود خاتمه داد...
اما نكته جالب توجه در ابتداي كار كودكستان ها، مخالفت والدين با رفتن فرزندانشان به اين مراكز بود.
مي دانيد چرا مخالفت مي كردند؟ مثلاً در كودكستان ها علاوه بر تعليم و تربيت، بچه ها بايد با طبيعت و دنياي حيوانات آشنا مي شدند.
براي آشنايي بچه ها، تقليد صداي حيوانات، امري لازم و ضروري بود و اين به مذاق پدر و مادرها اصلاً خوش نمي آمد كه بچه هايشان صداي سگ و گربه و الاغ را دربياورند. آنها اين رفتارها را با اخلاق و ادب جور نمي دانستند. علاوه بر اين، والدين جمع شدن دختر و پسرهاي چهار پنج ساله را در كنار هم نمي پسنديدند.
همه اينها، مشكلات پيش پاي كودكستان ها بود.

طهران، اصول شهرسازي جديد
معماري پايتخت هاي ايران، در هر دوره براساس تفكر غالب و حاكم جامعه شكل مي گرفت. درواقع معماري شهر و شيوه خانه سازي در شهرهاي ايران، به نوعي، نماد اصلي تفكر جامعه محسوب مي شود. اولين بارقه هاي اين شهرسازي درپايتخت هاي ايران ديده مي شد و شهرهاي ديگر به تبعيت از پايتخت اصول شهرسازي خود را پي ريزي مي كردند. در دوره صفويه تمام شهرها، خانه ها وبناهاي متعدد شهري، با الهام گرفتن از طراحي بناهاي اصفهان ساخته مي شد. حتي طهران كه در آن روزگار، شهري بسياري كوچك بود، از اين تاثير بي نصيب نماند. اما پس از آنكه طهران پايتخت شد، اصول شهرسازي و ساخت بنا، با الهام گرفتن از ساخت وساز غربي شكل گرفت و از آن پس طهران به عنوان نماد اصلي شهرسازي تلقي شد.

طهران پايتخت تمام عيار
طهران و دارالخلافه ناصريِ، يكي از الگوهاي شهرسازي جديد بود. شايد هيچ كس به اندازه ناصرالدين شاه نتوانست در بازسازي طهران و تبديل آن به عنوان يك پايتخت تاثيرگذار باشد. او با گسترش و توسعه شهر و تعيين حدود جديد براي آن، اين شهر كوچك را به جايگاه يك پايتخت رساند. در واقع، آنچه طهران را در نظر مردم به عنوان يك پايتخت، بيشتر جلوه گر كرد، علاوه بر صنايع و امكانات جديد و اروپايي، ساخت وسازهاي جديد بود. ناصرالدين شاه براساس الگوي شهرسازي اروپايي وبا الهام گرفتن از پاريس- به عنوان عروس اروپا- شهر طهران را دوباره ساخت. از آن روز طهران تمام شرايط يك پايتخت را يافت و به هيات شهري بزرگ و پر ابهت درآمد. طهران شهري شد كه حتي جهانگردان هم در برابر آن سر تعظيم فرود مي آوردند.

خانه هاي زيرزميني
از دير باز در ايران، بناي هر شهر، بر اساس اصول امنيتي و دفاعي استوار بوده. اين ويژگي در بسياري از شهرهاي بزرگ و پايتخت هاي قديمي ايران بارز است. هر پايتخت يا شهر، در احاطه برج ها و باروهاي دفاعي بودند و ساكنان آن در ميان اين برج ها و ديوارها، به زندگي مي پرداختند. چه بسا كه با يورش دشمن، تا مدت ها در شهر محبوس شده و براي در امان ماندن از تاراج و قتل و غارت، تا مدت ها دروازه هاي شهر بسته مي ماند. مردم طهران، قبل از آنكه اين شهر مورد توجه حكام قرار گيرد، اغلب در خانه هايي زيرزميني زندگي مي كردند. شايد اين شيوه شهرسازي، براي ساكنين اوليه طهران، به قصد جلوگيري از حملات دشمنان و غارتگران بوده و بهترين روش مقابله با آنان محسوب مي شد.

طهرانشهر
آرمانشهر
ايرانشهر
تهرانشهر
حوادث
در شهر
درمانگاه
يك شهروند
|  آرمانشهر  |  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  حوادث  |  در شهر  |  درمانگاه  |  طهرانشهر  |  يك شهروند  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |