چهارشنبه ۱ بهمن ۱۳۸۲ - سال يازدهم - شماره ۳۲۸۹
گفت وگو با دكتر بيژن اخوان آذري، متخصص جراحي دهان و فك و صورت
ايمپلنت روياي هميشگي بشر
اولين پسر خانواده بودم. بنابراين تا به دنيا آمدم همه گفتند اين بچه بايستي دكتر شود!! بعد از من پسر بعدي را مهندس صدا مي كردند كه مهندس هم شد، به خواهرم، خانم دبير مي گفتند كه دبير شد و خلاصه براي هر كسي شغلي در نظر گرفتند و جالب اينكه براي بچه هاي آخر ديگر شغلي نمانده بود
۳۰ الي ۴۰ بيمار جنگي با ضايعات فك و صورت در بخش هاي مختلف بيمارستان بستري بودند كه من به عنوان تنها جراح فك و صورت آنجا، به تنهايي همه را ويزيت مي كردم، معاينه مي كردم، برنامه عمل مي دادم، عمل مي كردم،post up را خودم مي ديديم...
001983.jpg
دبيرستان اديب چه جور جايي بود؟
دبيرستان ما در واقع منزل اتابك اعظم بود. آن موقع به نظرم يك ساختمان معمولي مي آمد ولي الان كه فكر مي كنم مي بينم كه معماري بسيار زيبايي داشت. الان تصور مي كنم اين ساختمان جزو ميراث فرهنگي است. زماني كه من سال دوم بودم، ساختمان جديدي را در همان دبيرستان مي ساختند به نحوي كه حياط مدرسه ما به قسمتي از كوچه تبديل شده بود و بچه ها زنگ هاي تفريح را اكثرا به لاله زار مي رفتند. مي دانيد كه لاله زار آن زمان محل تفريح و هنر بود و سينماها و تئاترهاي مطرح تهران همه آنجا بودند.
با توجه به پيشينه خانوادگي چه شد كه به رشته هاي پزشكي علاقه مند شديد؟
شايد ديده باشيد كه وقتي بچه اي به دنيا مي آيد از همان بچگي شغل خاصي را برايش درنظر مي گيرند. در خانواده ما هم همينطور بود. ما ۱۱ خواهر و برادر بوديم و من دومين بچه و اولين پسر خانواده بودم. بنابراين تا به دنيا آمدم همه گفتند اين بچه بايستي دكتر شود!! بعد از من پسر بعدي را مهندس صدا مي كردند كه مهندس هم شد، به خواهرم، خانم دبير مي گفتند كه دبير شد و خلاصه براي هر كسي شغلي در نظر گرفتند و جالب اينكه براي بچه هاي آخر ديگر شغلي نمانده بود و آنها قاعدتا بايد بيكار مي ماندند كه البته اينطور نشد و همه خواهران و برادران من توانستند تحصيلات دانشگاهي داشته باشند. خلاصه، اين قضيه يك انگيزه ناخودآگاه در من ايجاد مي كرد. دوران دبيرستان هم كه من رشته طبيعي بودم سر صف به دانش آموزان رشته طبيعي مي گفتند: آقايون دكترها! به نظر من خانواده در ايجاد اين انگيزه نقش بسيار مهم و موثري دارد.
فكر مي كنيد در جامعه پيچيده امروزي ما اين ايجاد انگيزه مثل سابق است؟
در مورد برخي افراد كه تحصيلات عالي ندارند قضيه به همين منوال است. پدر من ۶ كلاس و مادرم ۸ كلاس درس خوانده بودند و خيلي علاقه مند بودند تا اين كمبود تحصيلات عالي آنها را فرزندانشان جبران كنند. اما متاسفانه امروزه اين انگيزه در افراد تحصيلكرده كمتر ديده مي شود و اغلب، فرزندان خود را آزاد مي گذارند و دموكرات تر رفتار مي كنند. شايد هم افراد تحصيلكرده به نوعي اشباع مي شوند و كمبود تحصيلات عالي را احساس نمي كنند. ولي مسأله اساسي كمبود انگيزه براي تحصيلات عالي، به خاطر زندگي رفاهي به مراتب بهتر افراد با تحصيلات كمتر است. وقتي فرزندان و اطرافيان مي بينند كه خيلي از افراد با تحصيلات عالي از رفاه كمتري برخوردارند، انگيزه كمتري براي علم و مطالعه باقي مي ماند.
حالا چه شد كه دندانپزشك شديد؟
آن زمان كنكور مشتركي شامل پزشكي، دندانپزشكي، داروسازي و دامپزشكي برگزار مي شد. من در كل۳-۲ نمره كم آوردم و نتوانستم پزشكي را انتخاب كنم. بنابراين سراغ دندانپزشكي رفتم و وارد دانشگاه تهران شدم كه آن زمان تنها دانشكده دندانپزشكي كشور بود. تعدادي از اساتيد آن زمان ما، دكتر نواب، دكتر مصفا، دكتر ناصر باكي هاشمي كه از پيشكسوتان ايمپلنتولوژي هستند، دكتر خليل طاهرزاده، دكتر فرزين، دكتر خولي،  دكتر دستوري،  دكتر سياح، دكتر ميزاني، دكتر مهران، دكتر معين زاده، دكتر دادمنش، دكتر پروهان،  دكتر اسماعيل يزدي،دكترگاگيك، دكتر رازميك، دكتر ورقا، دكتر اشرفي، دكتر مهدوي، دكتر بني كريم، دكتر اسماعيل و دكتر آزادي بودند.
و بعد هم كه براي ادامه تحصيل به انگلستان رفتيد...
بعد از خاتمه درسم به عنوان سپاهي بهداشت، ابتدا در سراوان بلوچستان و بعد، مدتي هم در بندرلنگه خدمت كردم و بعد از آن به انگلستان رفتم.
آقاي دكتر اغلب هم دوره اي هاي شما در آن زمان براي ادامه تحصيل به آمريكا مي رفتند. الان هم، همه آمريكا را براي ادامه تحصيل ترجيح مي دهند. چه شد كه شما به انگلستان رفتيد؟
دليل تمايل بيشتر به آمريكا به خاطر اين بود كه آنجا حق انتخاب بيشتري وجود داشت. امكان كار كردن و داشتن درآمد هم بود. گرچه من تمكن مالي خاصي نداشتم و پول من پس انداز دوران سپاهي بهداشت بود ولي اين شهرت وجود داشت كه در انگلستان، تحصيل نظم و ترتيب خاصي دارد. شخصا دلم مي خواست در چنين نظمي تحصيل كنم. البته بعد از خاتمه تحصيلم در انگلستان دو سه ماه براي ديدن برادرانم به آمريكا رفتم. برادرهاي من مدام اصرار داشتند كه من در آمريكا بمانم ولي در همان دو سه ماه ديدم كه زندگي و جامعه آمريكايي اصلا براي من قابل هضم نيست و نمي توانم در چنين محيطي زندگي كنم.
چرا به ايران برگشتيد با توجه به اينكه رشته جراحي دهان و فك و صورت در ايران هنوز جا نيفتاده بود؟
من هميشه مي خواستم برگردم ايران. البته در ذهنم اين بود كه به دليل كمبودهايي كه در كشور ما وجود داشت و اينكه طبيعتا دلم مي خواست در كارم پيشرفت كنم و مدارج بالا را سريعتر طي كنم، ابتدا قصد داشتم سال هاي بيشتري در انگلستان بمانم ولي بعد از يكي دو سال مصمم شدم كه برگردم، چون به نظرم مي رسيد كه اينجا متعلق به من است و بايد برگردم تا به كساني خدمت كنم كه به من نياز بيشتري دارند.
مي دانم كه بعد از برگشتن به ايران در دانشگاه مشهد مشغول به كار شديد. راستش كمي عجيب به نظر مي رسد...
چرا عجيب! يكي از دوستان صميمي من آقاي دكتر محمد اسلامي (پاتولوژيست) كه همكلاسي من بودند و آن زمان در دانشگاه مشهد، فعاليت مي كردند از من خواستند كه براي كار در بخش جراحي آن دانشگاه به مشهد بروم. از طرف دكتر فرشيد، رئيس وقت دانشكده، دعوتنامه اي براي من آمد. پيش خودم فكر كردم كه خب، من۶ - ۳ ماه مي روم و بعد برمي گردم تهران. بعد از اينكه از انگلستان برگشتم يك هفته تهران بودم و بعد بلافاصله رفتم مشهد. رفتم كه ۶ماه بمانم اما ۶سال و ۶ماه مشهد بودم و همانجا ازدواج كردم و همسرم هم دانشجوي دانشكده دندانپزشكي مشهد بودند.
روند كاري شما در آنجا به چه صورت بود؟
من از ساعت ۸ صبح اگر كلاس تئوري داشتم به دانشكده مي رفتم و تا ساعت۹ كلاس هاي تئوري برگزار مي شد از ساعت ۹ به بخش مي رفتيم كه تا ساعت ۱۲ ظهر ادامه داشت. تا ساعت ۲ وقت ناهار و استراحت بود و از ساعت ۲ دوباره كار بخش ها شروع مي شد و تا ساعت ۵ طول مي كشيد كه گاهي از ساعت۵ به بعد تا ساعت ۶، كلاس نظري هم داشتيم. من چون اغلب تا ساعت ۶ بعدازظهر درگير دانشكده بودم، ساعت ۶ به بعد تازه به بيمارستان دانشكده مي رفتم و اغلب جراحي هاي بيمارستاني را در آن زمان مي توانستم انجام دهم.
بيشتر با چه نوع بيماراني سروكار داشتيد؟
كار ما بيشتر با بيماران اورژانس بود. آن زمان موارد عفونتي بسيار زيادي مراجعه مي كردند. همچنين بيماران دچار تروما (آسيب)، به وفور ديده مي شدند.
يادم هست كه در فصل توت در بلوار وكيل آباد كه نزديك دانشكده بود و كيلومترها درخت توت داشت، تعداد بسيار زيادي بچه و بزرگ به دليل افتادن از درخت دچار شكستگي فك مي شدند و ما اصطلاحا مي گفتيم اينها توتي اند! فكر مي كنم آنجا روزانه دست كم يك يا دو شكستگي داشتيم كه غير از موارد بيمارستاني به طور سرپايي درمان مي شدند. تعداد زيادي هم بيمار به طور روزانه به خاطر عفونت هاي فك و صورت مراجعه مي كردند كه تحت عمل جراحي قرار مي گرفتند.
آن زمان شما درآمد خصوصي هم داشتيد؟
خير، من صرفا با حقوق دانشكده امرار معاش مي كردم و تمام وقت درخدمت دانشكده بودم و خيلي هم خوشحال بودم كه تمام وقتم را صرف تدريس مي كنم. علاقه اي هم به كاري غير از تدريس نداشتم. اعتقاد داشتم و دارم كه زندگي اساتيد بايد به شكلي تامين شود كه بدون نياز به درآمد خصوصي، تمام وقت به كار آموزشي بپردازند و كار درماني ربطي به درآمد نداشته باشد. من بدين ترتيب ۶سال و نيم در مشهد زندگي كردم. منتها در تغيير و تحولات دانشگاه گفتند كه به من در دانشكده نيازي ندارند و حقوق بنده را قطع كردند. خب، در نتيجه من ناچار شدم براي امرار معاش به تهران نقل مكان كنم.
گويا در همان دوران، به عنوان رئيس دانشكده هم انتخاب شده بوديد، پس آن جريان چه بود؟
خب، در شوراي دانشكده كه شامل اساتيد بود، بنده را به عنوان رئيس دانشكده انتخاب كردند و از من خواستند مشغول به كار شوم منتها من ترجيح دادم تا حكم بيايد و بعد شروع به كار كنم. خلاصه حكم كه نيامد هيچ، حقوق مرا هم قطع كردند.
و جنگ هم همان موقع شروع شد...؟
بله سال ۵۹ و مقارن با آمدن من به تهران بود. آن موقع دو بيمارستان فياض بخش و اميرالمومنين كه جراح فك و صورت نداشتند، براي مداواي مجروحان جنگي مرا دعوت به كار كردند و من هم با كمال ميل پذيرفتم و از اين طريق تعداد بسيار زيادي از مجروحان جنگي را درمان كردم.
كمي بيشتر درباره وضعيت درماني آن زمان توضيح مي دهيد...؟
ببينيد مثلا در بيمارستان فياض بخش كه حدود ۶۰۰ تخت داشت، به طور متوسط ۳۰ الي ۴۰ بيمار جنگي با ضايعات فك و صورت در بخش هاي مختلف بيمارستان بستري بودند كه من به عنوان تنها جراح فك و صورت آنجا، به تنهايي همه را ويزيت مي كردم، معاينه مي كردم، برنامه عمل مي دادم، عمل مي كردم،post up را خودم مي ديديم، نيمه شب اگر كاري داشتند خودم بالاي سرشان مي آمدم و   فردا صبح قبل از اينكه به اتاق عمل بروم دوباره تمام اين بيماران را به تنهايي ويزيت مي كردم. اين قضيه در بيمارستان ديگر هم به همين صورت بود و گاهي پيش مي آمد كه بيمار خصوصي هم داشتم و ناچار بودم بعضي روزها در سه بيمارستان كار كنم. اغلب مجبور بودم ساعت ۸ شب كه كار مطب تمام مي شد دوباره به بيمارستان بروم و به آن همه بيمار سركشي كنم.
اين ماجرا تا سال ۶۶ ادامه داشت و من به مدت ۶سال مجروحان جنگي را به طور مداوم مداوا كردم.
در مجموع چند بيمار جنگي داشتيد؟
من بيش از هزار مجروح جنگي را درمان كردم كه از اين تعداد بيش از ۸۰۰ نفرجراحي شدند و برخي از آنها دو يا سه بار جراحي شدند.
آيا در جنگ ايران و عراق مجروحان جنگي ايراني از ديد جراحي فك و صورت، تفاوتي با نمونه هاي ارايه شده در مقاله هاي خارجي داشتند يا نه؟
بله تفاوت هايي وجود داشت كه ما قبلا در مقالات و دوره هاي تخصصي تجربه نكرده بوديم. مثلا اغلب رزمندگان ايراني در صورت خود مو داشتند. وقتي تركش يا گلوله به صورت اصابت مي كرد تمام اين موها را با خود به داخل زخم مي كشيد و باعث عفونت شديد زخم مي شد و ما مجبور بوديم مدت زمان زيادي صرف كرده و اين موها را از داخل زخم خارج كنيم. خوب اين مسأله را مثلا در مقالات جراحان فك و صورت آمريكايي در جنگ ويتنام نمي ديديد، چون سربازان آنها بنا بر عادت، صورتشان را مي تراشيدند.
آقاي دكتر كمي درباره فعاليت هاي علمي و پژوهشي تان توضيح دهيد، بيشتر از اين جنبه كه شما بعد از سال ۵۸ ديگر فعاليت آموزشي متمركزي نداشته ايد و از اين جهت به نوعي دور از محيط علمي و دانشگاه بوده ايد.
ببينيد هر كسي بنابر علاقه و پشتكار خودش به سراغ مقالات و تحقيقات و روش هاي جديد مي رود. به هر حال بعد از آمدنم به تهران، فعاليت هاي علمي من در همكاري با جامعه دندانپزشكي ايران آغاز شد. آن زمان حضور مرحوم دكتر عالم، دكتر حميد عادلي نجفي و ساير دوستان باعث شده بود تا فعاليت هاي علمي زيادي به طور منسجم در جامعه صورت بگيرد. كنگره ها كه سالي يكبار برگزار مي شد ولي جداي از آن، ما به طور مداوم در شهرهاي مختلف سمينار و ارايه مقاله داشتيم. من شايد بيش از شصت و چند بار براي سخنراني به شهرهاي مختلف ايران رفته ام. در تمام مراكز استانها به اضافه تعداد زيادي از شهرهاي ديگر همان استان ها، سخنراني و يا سمينارهاي يك يا چند روزه داشته ام به جز همدان ، سنندج و يزد به برخي شهرها چندين بار سفر كرده ام. علاوه بر ايران، چندين سخنراني هم در كنگره هاي خارجي اغلب درباره مجروحان جنگي داشته ام كه موردتوجه قرار گرفت. مثل سخنراني ام در برلين كه بلافاصله به دنبال آن، براي سخنراني به دانشگاه لندن دعوت شدم. غير از مجروحان جنگي هم چندين كار تحقيقاتي ديگر مثلاً تحقيق بر روي بيماران جذامي انجام دادم كه مقالاتش در كنگره هاي خارجي ارايه شد و اين روند تا به امروز هم ادامه داشته است.
و دوره هاي علمي كه در خارج كشور گذرانده ايد...
زماني كه در مشهد تدريس مي كردم هر تابستان به يك يا دو مركز علمي معتبر در نقاط مختلف دنيا سفر مي كردم و از آخرين و جديدترين تحقيقات و كارهاي جراحان مختلف بهره مند مي شدم. يكي از بهترين آنها در هامبورگ آلمان، دانشگاه اپن دراف بود كه يكي از معتبرترين مراكز تخصصي جراحي دهان و فك و صورت دنياست. من ۳ ماه تحت نظر پرفسور فايفر دوره ديدم. برخلاف چيزي هم كه درمورد آلماني ها مي گفتند بسيار مردم مهربان و ميهمان نوازي بودند. بعد از يك ماه هم كه آنجا بودم در جراحي ها شركت مي كردم.
البته اتفاق مي افتاد كه براي ديدن كار يك جراح كه در زمينه خاصي تبحر داشت به منطقه اي حتي دورافتاده يا مهجور مي رفتم تا از نزديك با كارهاي او آشنا شوم. خب، شما حساب كنيد كه تمام هزينه هاي اين مسافرت ها پاي خود من بود و آن زمان كه دانشگاه مشهد بودم فقط با حقوق دانشگاه امرارمعاش مي كردم. اينكار براي من رضايت بخش بود و احساس مي كردم براي حرفه ام كار مفيدي انجام مي دهم.
پيش مي آمد كه شما جراحي هايي انجام داده باشيد كه براي جراحان خارجي جديد و تازه باشد؟
بله. مثلاً انكليوز مفصل گيجگاهي فكي (فك جوش) كه در ايران بسيار شايع است و من بارها اين جراحي را انجام داده بودم، براي برخي از جراحان خارجي حتي يك مورد هم پيش نيامده بود.
خب، حالا باز برويم سرغ اين بحث كليشه اي معروف كه پس چرا وضعيت علمي كشور مطلوب نيست؟
ببينيد، محققان ايراني هيچ ايرادي ندارند و در بسياري موارد با محققان خارجي برابرند، يا در شرايط برابر مي توانند جلوتر باشند. ما ازنظر فردي كاملاً توان رقابت با خارجي ها را داريم ولي چيزي كه باعث مي شود وضعيت كلي علمي كشور بدين شكل باشد به خاطر شرايط خاص اجتماعي است. وضعيت اجتماعي بايستي شرايط را طوري مهيا كند كه يك محقق دنبال تحقيق و مقاله نوشتن برود. خب، وقتي جامعه چنين چيزي را القا نكند همين مي شود كه ما روشي را ابداع مي كنيم ولي آنرا حتي مطرح هم نمي كنيم و چند سال بعد مي بينيم، در يك مقاله خارجي عين آنرا يك خارجي انجام داده و به نام خودش ثبت كرده است. به هرحال سيستم اجتماعي، آمادگي و توان جلوبردن شما را ندارد و وقتي با تحقيقات و حاصل زحمات چندين ماهه و حتي چندين ساله آدم اينقدر بي تفاوت برخورد شود بالاخره فرد دلسرد مي شود.
خب، آقاي دكتر، برويم سراغ يك مسأله بحث برانگيز،  اصولا جراحان صورت چه كساني هستند؟
ببينيد چشم پزشكان كه روي چشم كار مي كنند جراح صورت هستند، جراحان گوش و حلق و بيني جراح صورت هستند، جراحان پلاستيك كه روي بافتهاي نرم بدن كار مي كنند و طبيعتا در ناحيه صورت هم كار مي كنند جراح صورت هستند. جراحان دهان و فك و صورت هم كه اعمال مربوط به حفره دهان، استخوانهاي فكين و بافتهاي نرم و سخت اطراف آن را انجام مي دهند، جراح صورت هستند. حتي جراحان مغز و اعصاب هم به نوعي جراح صورت محسوب مي شوند. بنابراين متخصص خاصي به طور واحد، جراح صورت نيست و كار صحيح در صورت، عملكرد هماهنگ تخصص هاي مختلفي را طلب مي كند.
جراحي هاي زيبايي چهره چطور؟
ببينيد اين مسأله به ميزان قابل ملاحظه اي به تبحر و تجربه فرد بستگي دارد. مثلا من هرگز رينوپلاستي (جراحي هاي زيبايي بيني) را انجام نمي دهم، در تخصص من نيست ولي برخي از همكاران جراح فك و صورت به خوبي آن را انجام مي دهند. اما مثلا جراحي هاي زيبايي فك كار اختصاصي جراحان فك و صورت است. من به عنوان جراح فك و صورت مي توانم لوزه را جراحي كنم ولي جراح گوش و حلق و بيني اين كار را از من به مراتب بهتر انجام مي دهد چون اگر عارضه اي پيش آيد او مي تواند جوابگو باشد نه من. به طور كلي من به تقسيم كار بين جراحان معتقد هستم و هيچ تعصبي نيست كه يك جراح فك و صورت، تمام كارهاي مربوط به صورت را بايد خودش انجام دهد.
آقاي دكتر شما به عنوان يكي از ايمپلنتولوژيست هاي برجسته ايران، وضعيت اين حيطه درماني را چطور ارزيابي مي كنيد؟
ببينيد، بايد گفت در حال حاضر الگوي بي دنداني در حال تغيير است. اينكه كسي تمام دندانهايش را از دست بدهد و بعد بگويد خب، حالا چكار كنم؟! كم كم دارد كمرنگ مي شود. اگر هر بيماري يك يا چند دندان را از دست بدهد و بعد به جاي آن ايمپلنت بگذارد، اين مشكل مرتفع مي شود. فرض كنيد كسي در سن ۳۰ سالگي يك دندان از دست بدهد و به جايش يك ايمپلنت بگذارد. در سن ۴۰ سالگي چند دندان ديگر از بين مي رود و با ايمپلنت جايگزين مي شود. در سن ۵۰ سالگي چند دندان به اضافه يكي دو تا از ايمپلنت هاي زمان ۳۰ سالگي از دست مي رود و باز جايگزين مي شود. با توجه به اينكه مسأله تقويت و ترميم استخوان و مهندسي بافت با سرعت سرسام آوري در حال پيشرفت است، مشكلات حاشيه اي ايمپلنت ها هم به حداقل مي رسد.
پس به نظر شما اين امكان وجود دارد كه ايمپلنت به طور كامل، جايگزين دست دندان هاي مصنوعي و يا پلاك هاي متحرك پارسيل و يا بريج هاي ثابت شود؟
دقيقا، آمارها اين مسأله را نشان مي دهند. بيماران هم رضايت بيشتري دارند. به هر حال در يك بريج دو يا چند دندان سالم بي دليل تراش مي خورند. گرچه هزينه ايمپلنت بالاست ولي اگر اين مسأله را كنار بگذاريم به دليل استقبال همكاران و رضايت مردم، روزبه روز اين درمان مقبوليت بيشتري بين مردم پيدا مي كند. من فكر مي كنم ايمپلنت، تحقق روياي قديمي بشر است كه بتواند دندان هاي از دست رفته را جايگزين كند.
با اين تفاسير پس چرا ما هنوز انجمن متمركزي براي ايمپلنتولوژيست ها نداريم؟
چند سال پيش، پيشنهاد تشكيل چنين انجمني داده شد و خود من پيشنهاد دهنده آن بودم. چنين انجمني جراحان دهان و فك و صورت، پريودونتيست ها، پرستودونتيست ها و حتي دندانپزشكان عمومي و هر رشته تخصصي ديگري را كه بخواهد ايمپلنت بگذارد، شامل مي شد. منتها آن زمان، مسايلي پيش آمد كه برخي از همكاران فكر كردند اگر چنين انجمني نباشد، بهتر است و اصولا با هر نوع تشكلي مخالف بودند و خلاصه، اين كار سرنگرفت. مي بينيد كه هنوز هم بعد از ۱۲ سال چنين انجمني نداريم و شما فكر كنيد كه اگر چنين انجمني بود، چقدر مي توانست مفيد باشد. مثلا شايد ما مي توانستيم براي واردات و استفاده از ايمپلنت، سوبسيدي براي بيماران و دندانپزشكان دست وپا كنيم تا قدري هزينه هاي اين درمان پايين بيايد، چون ايمپلنت الان از حالت يك درمان لوكس خارج شده، ولي چون گران است خيلي ها شايد نتوانند اين هزينه را بپردازند. اما آنها هم حق دارند كه درمان مدرن تر و بهتري را دريافت كنند.
به نظر شما براي حل اين مشكل چه راهي وجود دارد؟
بايد انجمنها با هم همكاري كنند و با كمك يكديگر فكري به حال بيماران بكنند. چون تا فعاليت متمركز و منسجمي وجود نداشته باشد، نتيجه اي حاصل نخواهد شد و من فكر مي كنم اين وظيفه انجمن ها است.
آقاي دكتر، به عنوان يك جراح باسابقه در رشته جراحي دهان و فك و صورت، فكر مي كنيد بزرگترين مشكل شغلي شما چه چيزي است؟
بزرگترين مشكل ما و تقريبا همه پزشكان، عدم اطلاع كافي و به تبع آن فرهنگ غلط اغلب بيمارن در جامعه در مورد مسايل درماني است. در مورد رشته ما كه حتي مردم اطلاع به مراتب كمتري در مقايسه با ساير رشته هاي تخصصي دارند. بيماران فكر مي كنند حفره دهان از بقيه بدن جدا است. مثلا اگر پاي كسي زخم شود مي داند كه بايد مراقب آن باشد، آن را پانسمان كند، با زخم بازي نكند و غيره. ولي حفره دهان اگر زخم شود مراقبت نمي كنند، انگار زخم حفره دهان خودش وظيفه دارد خوب شود و ما نبايد مراقبش باشيم. بارها پيش آمده كه بيماري به خود من مراجعه كرده و از دندانپزشك خود شاكي است كه محل دنداني كه او كشيده، عفونت كرده. بعد كه شرح حال مي گيرم معلوم مي شود كه با انگشت داخل آن حفره ناشي از كشيده شدن دندان را حسابي كندوكاو كرده است! به نظر من ما در مورد حفره دهان كمي غفلت كرده ايم. ما آموزش كافي به مردم نداده ايم. درست است كه اين آموزش بايد از طريق رسانه هاي گروهي هم انجام شود ولي خود ما دندانپزشك ها هم در اطلاع رساني درست به مردم، با برنامه و منسجم كار نكرده ايم. به هر حال بيماران به ما مراجعه مي كنند و اگر دندانپزشكان بخواهند فرهنگ مردم را در مورد دهان و دندان تغيير دهند به نظر من در عرض چند سال اين كار عملي است به شرطي كه منسجم و هدفمند و يكپارچه عمل شود. اگر اين اتفاق بيفتد آن وقت بيمار مي پذيرد كه بايد براي كشيدن دندان حتما راديوگرافي تهيه شود. بيمار درك مي كند كه هر دنداني را نبايد كشيد، بيمار مي فهمد كه چرا دندانپزشك تاريخچه پزشكي و دارويي او را مي پرسد. اينها اشكال اوليه و اساسي حرفه ما است.
و فكر مي كنيد اين اشكالات چه عوارضي در پي دارد؟
مهمترين عارضه، اين است كه ارزش و اعتبار حرفه دندانپزشكي پايين آمده و زير سوال مي رود. وقتي ارج و قرب حرفه پايين آمد اعتماد و اعتقاد به دندانپزشكي كم مي شود و در نتيجه بيماران كمتر براي درمان به دندانپزشك مراجعه مي كنند و اين مسأله كيفيت بهداشتي را در كل جامعه تحت تاثير قرار مي دهد. ببينيد، ما خودمان بايد به اعتلاي حرفه دندانپزشكي كمك كنيم چون در غير اين صورت مردم نسبت به اين حرفه بي اعتماد مي شوند. حتما شنيده ايد كه بعضي بي جهت از ترس ابتلا به ايدز و هپاتيت به پزشك مراجعه نمي كنند. خوب اين كار از نظر درماني به ضرر مردم و جامعه تمام مي شود. ما وظيفه داريم به مردم آموزش بدهيم تا به تدريج سايه اين ترس و مسايل مشابه، كمرنگ شود و فرهنگ مردم درباره مسايل بهداشتي و درماني بالاتر رود. ما وظيفه داريم تفاوت درمان خوب و بد را به مردم ياد بدهيم چون گاهي مردم، برعكس تصور مي كنند. ما به اعتلاي بيشتر حرفه نياز داريم و اينكار همان اعتلا و ارزش گذاشتن به حرفه است.
متشكرم كه وقت خود را در اختيار ما قرار داديد...

اعتلا ي حرفه
001986.jpg
۱-اولين برخورد نگارنده با دكتر اخوان آذري در چهل و دومين كنگره انجمن دندانپزشكي ايران بود؛ به طور كاملا اتفاقي و از روي كنجكاوي خاص دانشجويي، وارد سالن مركزي سالن اجلاس سران شدم. جمعيت فراواني در سالن نشسته بودند. وسط سالن يك يونيت دندانپزشكي قرار داشت و جراحي سرتاپا سبزپوش به طور زنده، مشغول جراحي ايمپلنت روي بيمار بود و به طور مداوم با صداي بسيار گرم و زيباي خود مراحل جراحي را براي حضار اغلب مات و مبهوت، توضيح مي داد.
جراحي كه تمام شد تشويق حضار در فضاي سالن نمي گنجيد.
اگر قرار شود براي تعريف و تصور عمومي و سنتي مردم از يك جراح، مصداق زنده اي پيدا كنيم، دكتر بيژن اخوان آذري قطعا تجسم زنده يك جراح بنابر ذهنيت هميشگي جامعه ما است. يعني پزشكي خوش برخورد، مرتب و خوش لباس، خونسرد و متبحر در كار و در عين حال مهربان كه وقتي با كسي حرف مي زند صرفا حس آرامش به مخاطب القا مي شود.
۲-دكتر بيژن اخوان آذري يكي از بنام ترين و بهترين جراحان دهان و فك و صورت ايران، به قول معروف، مشهورتر از آن است كه نيازمند معرفي باشد. او مدرك جراحي دهان و فك و صورت خود را از انگلستان دريافت كرده و ۶سال به عنوان استاديار در دانشكده دندانپزشكي دانشگاه مشهد تدريس كرده است. دكتر اخوان آذري گرچه پس از آن هرگز فعاليت آموزشي متمركزي نداشته اما با علاقه و پشتكار فراوان همواره در كنگره هاي علمي داخل و خارج از كشور با ارايه مقالات و تحقيقات متعدد، حضور مستمر و درخشاني داشته است.
۳-دكتر بيژن اخوان آذري در دوران جنگ تحميلي بيش از هزار مجروح جنگي با ضايعات فك و صورت را درمان كرده  است و اعمال جراحي ايشان بر روي اين بيماران با تحسين و استقبال فراوان كنگره هاي علمي داخل و خارج كشور روبه رو شده است. او در عين حال يكي از ايمپلنتولوژيست هاي برجسته كشور بوده و در كنگره اخير ايمپلنت(ITI) ، روش جديدي را براي اولين بار در ايران براي جراحي ايمپلنت در فك بالا معرفي كرد. يكي از ويژگي هاي منحصربه فرد دكتر اخوان آذري در كنگره هاي علمي، برنامه هاي جراحي زنده او بوده است. او تاكنون چندين برنامه عملي زنده را بر روي بيماران اجرا كرده كه آخرين آنها جراحي زنده ايمپلنت درچهل و سومين كنگره انجمن دندانپزشكي ايران بود كه خود من رياست اين كنگره را برعهده داشت.
عليرضا آشوري 
دبيرستان اديب 
«من در سال ۱۳۲۱ در رشت به دنيا آمدم. ۶سال ابتدايي را هم در رشت گذراندم. بعد از آن با خانواده به تهران آمديم، پدرم كفش فروشي داشت و در تهران مدتي به همين كار ادامه داد. دوران دبيرستان را در دبيرستان اديب كه در لاله زار در كوچه نكيسا بود گذراندم.»
زخم معده
«در همان دوره زمان جنگ به دليل كار زياد زخم اثني عشر گرفتم. بعد از يك ماه كه به خاطر بيماري، كارهايم متوقف ماند ورزش را شروع كردم. اوايل در كنار شنا، اسكي روي آب انجام مي دادم و بعد از آن هم جذب موج سواريwind surf شدم و هنوز هم به طور مداوم اين ورزش را انجام مي دهم.»

يك شهروند
آرمانشهر
ايرانشهر
تهرانشهر
حوادث
در شهر
درمانگاه
طهرانشهر
|  آرمانشهر  |  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  حوادث  |  در شهر  |  درمانگاه  |  طهرانشهر  |  يك شهروند  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |