به مناسبت سي و نهمين سال اعدام انقلابي منصور؛ عامل قرار داد مصونيت مستشاران نظامي آمريكا
روح الله مهرپارسا
نام محمدبخارايي حالا ديگر يكي از اجزاي لاينفك تاريخ ايران و تهران به حساب مي آيد. بخارايي كه تمام عمر خود را در مبارزه با رژيم پهلوي وبا نيت احياي انديشه اسلا مي گذراند در اعتراض به قانون ننگين كاپيتولاسيون به اعدام انقلابي حسنعلي منصور اقدام كرد. نوشتن و خواندن مطالبي درباره اينگونه مبارزان موثر، قطعا تا هميشه براي ايراني ها جالب خواهد بود. لازم به ذكر است كه اين مطلب توسط آقاي مهرپارسا نوشته شده كه از دوستان نزديك بخارايي بوده و يك سينه خاطره درباره شخصيت او دارد. يادآور مي شود كه آقاي مهرپارسا اصالتا تهراني است.
انتهاي باغ فردوس مولوي، كوچه پايين ورزشگاه به محله اي مي رسد كه به نام «بازارچه سوسكي» معروف است. با اين توضيح كه از سال ۱۳۳۵ شمسي واژه سوسكي تبديل به «شاهين» شده اما هنوز با گذشت ۴۷ سال از تغيير نام، اكثرا محل را با همان نام سوسكي مي نامند.
اين محل با نام دو شخصيت برجسته« آيت الله سيد ابوالقاسم عصار» اسوه علم و تقوا و ساده زيستن و پهلوان ميرزا ابوالقاسم بانكي، دلاوري با دنيايي از گذشت و افتادگي همراه است. ۵۹ سال پيش در سال ۱۳۲۳ شمسي در اين محل پسري چشم به جهان گشود كه بعدها با نام محمدبخارايي جاي ويژه اي در تاريخ معاصر به خود اختصاص داد. حاج اكبر پدر خانواده،پسر ارشدش را قاسم و پسران بعد ازمحمد را مهدي و حميد ناميد. محمد و من در سال ۱۳۳۰ دوران ابتدايي را در «دبستان صبا» كه در غرب بازارچه قرار داشت شروع كرديم؛ در همان مدرسه اي كه برادر بزرگترش قاسم هم همان جا درس مي خواند.
دوران ابتدايي
دبستان صبا با آن معماري خاص و گچ بري هاي زيبا و اتاق هاي بزرگ با سقف هاي بلند و پنجره هاي كشويي، با شيشه هاي الوان و سردرهاي محرابي شكل و ايوان سراسري با ستون هاي سنگي و حياط بزرگ با كفي آجري و حوض دايره شكل سنگي و چند چنار كهنسال.
اين فضاي هنري كه با فرهنگ آميخته شده آن چنان براي ما خاطره انگيز بود كه پس از سال ها دوري از دبستان هم با محمد، گهگاه ياد آن دوران را مروري دوباره مي كرديم. يكي ازخاطرات شيرين من و محمد، از دبستان صبا مربوط به سال ۱۳۳۵ و حضور اولين گوينده برنامه كودك راديو تهران (ايران بعدي) بيژن پيرنيا معروف به «آقابيژن» در محل مدرسه است او در حالي كه بالاي ايوان بلند مدرسه ايستاده بود بدون بلندگو «مدرسه هنوز مجهز به بلندگو نشده بود» براي بچه ها كه تعدادشان حدود چهارصدنفر بود صحبت مي كرد. انصافا با آن سن كم (۱۲سال) در سخن گفتن تسلط وافري داشت. بچه ها صداي او را هر روز صبح ساعت۱۵/۷ از راديو مي شنيدند ولي قيافه او را نديده بودند. ديدار او در مدرسه بچه ها را آن روز شگفت زده كرد و خيلي هم تازگي داشت.
آغاز تحصيل در دبيرستان
در سال ۱۳۳۶ پس از پايان دبستان به اتفاق محمد در دبيرستان فرخي باغ فردوس، تحصيل در دبيرستان را شروع كرديم.
دبيرستان فرخي، مدرسه اي با سابقه طولاني بود و چهره هاي معروفي از اين دبيرستان بعدها در ورزش ، ملي پوش شده بودند. مانند جهانبخت توفيق (كشتي)، منصور اميرآصفي(فوتبال) و جلال كشميري(پرتاب ديسك) و همچنين «محمد خندان» دبير حوادث روزنامه كيهان در سال هاي قبل از انقلاب كه پس از دريافت دكترا يكي از استادان برجسته علوم ارتباطات و روزنامه نگاري شد.
با ورود به دبيرستان فرخي يكي از دلمشغولي هاي محمد، بازي فوتبال و تماشاي فوتبال باشگاه هاي معروف آن زمان در استاديوم امجديه (شيرودي)، نظير تاج، شاهين، دارايي، كيان، تهران جوان و عقاب بود و چون نسبت به فوتباليست هاي مدرسه خودمان نيز تعصب داشت، حضور در ميادين ورزشي مثل زمين شماره ۳ شهباز و زمين اكبرآباد و زمين شماره ۵ باغ فردوس براي تشويق فوتباليست هاي مدرسه جزو برنامه هاي هميشگي او محسوب مي شد.
دبيرستان فرخي از نظر فوتبال در آن سال ها قوي بود و چند نفر از بچه ها در تيم هاي معروف هم بازي مي كردند لذا چون حريف قدري در مقابل چند دبيرستان تهران نظير دارالفنون، ابوريحان، معيد، شرف و حكيم نظامي كه در سطح آموزشگاه ها در فوتبال حرف اول را مي زدند عرض اندام مي كرد.
كار در تابستان
پدر محمد، مرحوم حاج اكبر بخارايي قبل از اينكه به خيابان صاحب جمع برود و عهده دار مسووليت «بنگاه بخارايي» شود در اواسط بازار امين السلطان خواربار فروشي داشت. پدر من هم مغازه اش به اتفاق عموهايم در ابتداي بازار امين السلطان قرار داشت كه چلوكبابي بود.
در سه ماه تعطيلي مدرسه ، محمد و من در مقابل مغازه پدرانمان بساط فروش زير پيراهن مردانه و جوراب برپا مي كرديم. اين كار برايمان درآمد داشت هم سرمان گرم بود و هم يك تمرين عملي بود براي كاسب شدن. (كه هرگز عملي نشد)
آغاز سيكل دوم
گواهينامه سيكل اول را در سال تحصيلي۴۰ -۳۹ ازدبيرستان دريافت كرديم و چون اين مدرسه رشته اش طبيعي بود به اتفاق محمد و چند نفر از بچه هاي باغ فردوس در دبيرستان بدر واقع در خيابان ري روبه روي كوچه آبشار، بالاتر از بازارچه حمام نواب، رشته رياضي را شروع كرديم.
فعاليت هاي سياسي
در آن تاريخ يعني سال ۱۳۳۹ جبهه ملي دوم تازه شروع به كار كرده بود وباتوجه به نفوذي كه در محافل دانش آموزي و دانشجويي داشت محمد ومن كه سري پر شور براي فعاليت هاي سياسي داشتيم به عضويت جبهه ملي دبيرستان بدر درمي آمديم كه مسوول آن يكي از بچه هاي كلاس ششم بنام محمد قربانپور بود كه جلسه را در منزل پدريش واقع در يكي از فرعي هاي كوچه آبشار هر هفته روزهاي دوشنبه عصر برقرار مي كرد.
رابط و سخنگوي حوزه جبهه ملي دبيرستان بدر آقاي مهندس هاشم صباغيان (وزير كشور دولت موقت) بود كه آن زمان دانشجوي دانشكده فني دانشگاه تهران و از فعالان سازمان دانشجويي جبهه ملي بود.
محمد، سري نترس داشت و شجاعانه در هر ماموريت حزبي كه از طريق رابط به حوزه اعلام مي شد مشاركت مي كرد؛ به عنوان مثال حضور در تظاهرات جلاليه و جنگ وگريز با نيروهاي نظامي و انتظامي كه قصد بر هم زدن تظاهرات را داشتند و يا توزيع اعلاميه ها و چسباندن آن به ديوارهاي محلات جنوب شهر، به مناسبت هاي مختلف با اين توضيح كه اين عمل با چالاكي خاص او انجام مي شد زيرا نيروهاي انتظامي به محض مشاهده اعلاميه ضمن جلوگيري از پخش آن فرد توزيع كننده را نيز دستگير مي كردند.
در طول سال تحصيلي ۴۰-۳۹ چند بار اتفاق افتاد كه دبيرستان بدر به دلايل برنامه از پيش تعيين شده سازمان دانش آموزي جبهه ملي جهت شركت در تظاهرات به تعطيلي كشيده شد كه محمد به عنوان يكي از برنامه ريزان در آن نقش داشت.
عدم فعاليت سياسي درمدرسه
تداوم اين عمل آنچنان براي مديريت دبيرستان، آقاي الوند، مشكل ساز شده بود كه يك روز، محمد و من را به دفترش احضار كرد و ضمن نصيحت گفت:« من با مرحوم دكترحسين فاطمي در دوران دبيرستان همشاگردي بودم ايشان هرگز در محيط مدرسه فعاليت سياسي نمي كرد او فقط درسش را مي خواند و هر نوع فعاليت سياسي را خارج از مدرسه انجام مي داد.» لذا از ما خواست كه اگر تمايل به ادامه تحصيل داريد مي بايست تعهد كتبي بدهيد كه در محيط مدرسه از هرگونه فعاليت سياسي كه منجر به بي نظمي مي شود خودداري كنيد كه محمد و من هر كدام چنين تعهدي را نوشته و امضا كرديم و مصداق مثل معروف «قايم باشك آسه برو آسه بيا كه گربه شاخت نزنه سر به سوراخت نزنه» شديم. سرمان را پايين انداختيم و فعاليت هاي سياسي را در ساعات خروج از مدرسه انجام مي داديم. ما در آن سال تحصيلي به دليل اينكه به درس خواندن كمتر مي رسيديم و بيشتر در خدمت انجام امور محوله سياسي بوديم، مردود شديم.
رويداد سال تحصيلي۴۱- ۴۰ بعدها يكي از خاطره هاي جالب زندگي محمد و من شد. بين دانش آموزاني كه از دبيرستاني ديگر براي رشته رياضي به مدرسه بدر آمده و در كلاس ما حضور پيدا كردند دانش آموزي قوي هيكل، ورزشكار و لوطي منش به نام حسين گيلك را شناختيم و سر و كله جوان قد بلند و خوش تيپ و ژيگول منش كه كراوات هم مي زد (آن زمان در دبيرستان هاي جنوب شهر كراوات زدن چندان مد نبود) بنام عباس رضايي وثوق هم در مدرسه پيدا شد.
اين دو نفر همان ۲ بازيگر معروف فيلم هاي فارسي بودند كه بعدها با اسم هنري «حسين گيل» و« منوچهر وثوق» وارد عرصه سينما شدند. چگونه هنرپيشه شدن اين دو، خود حديثي است مفصل كه فرصتي ديگر و گزارشي مستقل مي طلبد.
ترك تحصيل
به علت عدم توفيق مجدد ما در سال تحصيلي۴۱ -۴۰ محمد و من تصميم به ترك تحصيل گرفته و در يكي از روزهاي اسفند ۱۳۴۱ به فرهنگ ناحيه كه در خيابان ري ايستگاه آصف قرار داشت مراجعه و طبق رسيدي جداگانه كليه سوابق و پرونده هاي تحصيلي ده ساله خود را تحويل گرفتيم.
او بلافاصله جذب بازار كار شد و در دفتر آهن آلات حاجي بابا واقع در خيابان بوذرجمهري، روبه روي بازار آهنگران مشغول شد و شب ها نيز در آموزشگاه خزائلي رشته ادبي را ادامه داد.
تغيير روش مبارزاتي محمدبخارايي
مرحوم حاجي بابا ( صاحب كار محمد) كه خود متدين و مبارز بود تاثير بسزايي در تغيير روش مبارزاتي محمد ايجاد كرد. در نتيجه با حضور در جلسات مذهبي، نظير مكتب توحيد كه جلسات آن معمولا در حول و حوش بازارچه نايب السلطنه منعقد مي شد، با شهيد حاج صادق اماني آشنا شد. نفس خداوندي آن شهيد، آنچنان درروحيه جست و جوگر و ظلم ستيز اوكه از قبل نيز جوان پاك و متديني بود، تاثير گذارد كه از محمد علاقه مند به ديدگاه هاي جبهه ملي، يك مسلمان انقلابي هماهنگ با مرجعيت ساخت.او كه افق حقيقت را پيش روي خود مي ديد مسير خود را قاطعانه و آگاهانه انتخاب كرد و جان خويش را نيز به اتفاق ديگر ياران بر سر پيماني گذارد كه آگاهانه پذيرفته بود و سرانجام در ارديبهشت سال ۱۳۴۴ ، خود به همراه مرتضي نيك نژاد، رضا صفارهرندي و صادق اماني پيش پاي خيل مستشاران آمريكايي كه بتازگي به ايران آمده بودند به شهادت رسيد.
اخراج از نيروي هوايي
و اما اينجانب پس از ترك تحصيل به استخدام نيروي هوايي درآمده و ملبس به اونيفورم نظامي شدم وليكن همچنان ارتباط خود را با محمد حفظ كرده و به طور زيرزميني به فعاليت سياسي خود ادامه مي دادم تا اينكه پس از سه سال و نيم خدمت، در آبان ۱۳۴۵ پس از چند بار بازجويي توسط سرهنگ برنجيان (سپهبد بعدي كه اعدام شد) رئيس ضد اطلاعات، از نيروي هوايي، اخراج شدم. شايان ذكر است، شهيد رضا صفارهرندي (عموي آقاي حسين صفار هرندي سردبير كيهان) و شهيد مرتضي نيك نژاد، هر دو از جوانان متولد و بزرگ شده بازارچه سوسكي ازخانداني نجيب و اصيل ومورد احترام اهالي محل بودند.
همچنين شهيد صادق اماني نيز از كسبه خيابان صاحب جمع (شرق بازارچه سوسكي ) بودندكه مورداعتماد قاطبه اهالي و كسبه قرارداشتند.