جلسه مطبوعاتي روز اول
اعتراض به خبرنگاران
خسرو معصومي و فيلمش در روز اول بيش از بقيه تشويق شدند.
|
|
- شهرام اسدي: فيلم سازها دو دسته اند. يك عده بنا به اقتضائات و شرايط، هر فيلمي را مي سازند و دسته دوم يك ترجيع بند و تم مشترك را در همه فيلم هايشان دنبال مي كنند. من از دسته دوم هستم.
- شهرام اسدي: مي خواهم سيماي مجسم و كهنه شده بازيگر را در فيلم هايم بشكنم.
- اسدي: من آدم سختگيري هستم. روز واقعه فقط ۲۵ تا ۳۰ درصد راضي ام كرد و همين فيلم به من نگاه كن فقط ۴۰درصد چيزي است كه مي خواستم.
- عباس رافعي: در اين هفت سال سعي كردم دستور زبان سينما را در رسانه تلويزيون و ويديو تجربه كنم و وقت سينماي ايران را نگيرم!
- شقايق فراهاني: يك ژن خاص دخالت، فكر مي كنم توي همه ما ايراني ها هست كه به من هم در اين مدت بعد از سريال خانه پدري ضربه زد.
- رافعي: خانم فراهاني قابليت هايي دارند كه كمتر ديده شده. در فيلم پروانه اي در باد، شما با بخشي از اين قابليت ها آشنا مي شويد.
- خسرو معصومي: پرپرواز فرزند ناخلف من است.
- معصومي: فريدون جيراني بعد از پرپرواز به من گفت: «خسرو، تو توي روستا بمون، جاي تو اون جاست، تهرون رو ول كن.»
- گوهر خيرانديش: جايزه مي دم به هر كس كه همين جا بگه گوهر خيرانديش درجا زده، يك جوره و نقش هاش شبيه هم اند.
- خيرانديش: خسرو، هم دانشكده اي من بوده. شايد به دليل فقدان بازيگرهايي كه با دستمزد كم توي شرايط سخت حاضرند با او كار كنند، آمده باشد سراغ من. اين را جدي مي گويم.
- خيرانديش: فيلم خيلي مراحل سختي داشت. اگر پشت صحنه فيلم را مي ساختيم خودش يك فيلم پرفروش مي شد. پر از مسايل و مصايب مختلف.
- حسين محجوب: خسرو مي خواست پسر خانواده را هم بكشد اما به اصرار ما آخرش منصرف شد و پايان فيلم را عوض كرد.
توي جشنواره، ساعت ۸ شب اگر پايتان را در طبقه دوم سينما استقلال بگذاريد كم و بيش با چنين منظره اي روبه رو مي شويد: دود غليظ سيگارهاي مختلف كه نصفه بالاي فضا را اشغال كرده، ميزهايي كه رويشان پر از ليوان هاي چاي سرد شده و نيمه پر است به علاوه ظرف هاي كيك كه رويشان را با پسته آسفالت كرده اند و حتي بشقاب هاي يكبار مصرف سفيد رنگي كه لابد گذاشته اند تا كيك ها توي آنها مصرف شود. لابه لاي اينها، روزنامه نگارها و منتقدها پراكنده اند كه دارند با هم گپ مي زنند و درباره فيلم ها اظهارنظر مي كنند و كك شان هم نمي گزد كه يك نفر توي بلندگو دارد از آنها خواهش مي كند به سالن نمايش بروند تا در گفت وگوي جمعي يا به عبارتي كنفرانس مطبوعاتي فيلم هاي به نمايش درآمده شركت كنند.
به من نگاه كن: تنهايي يك شهرام اسدي
كامران ملكي مي رود روي صحنه و پشت ميز مي نشيند. بعد شروع مي كند به صحبت كردن و تشكر از خانم مرادي، روابط عمومي امسال جشنواره كه كارها را دارد خوب رديف مي كند و از اين چيزها، يك تشكر ديگر هم مي كند كه به او اجازه داده اند مجري جلسه امشب باشد، چون اينطوري - حالا كه به دليل بيماري و بستري بودن، امسال ديگر مسوول روابط عمومي جشنواره نبوده - خاطرات سال هاي پيش برايش زنده مي شود. خلاصه اين كه خيلي خوشحال است از اين كه شب اول براي مطبوعاتي ها دارد حرف مي زند. كامران ملكي و لحن سرد حرف زدنش را توي تلويزيون هم ديده ايم. در برنامه سينماي ايران. لحن حرف زدنش آدم را ياد مزدك ميرزايي مي اندازد. اما خب، او آدمي دوست داشتني است، مثل مزدك.
جلسه مطبوعاتي اولين فيلم شروع مي شود: «به من نگاه كن» ساخته شهرام اسدي. او مي آيد روي صحنه و كنار ملكي مي نشيند. هر دو، اين طرف و آن طرف را نگاه مي كنند تا شايد كس ديگري از عوامل فيلم هم گوشه و كنار باشد و دعوتش كنند بيايد بالا. كس ديگري نيست. اسدي تنهاست. مي گويد من هنوز درگير مساله زيرنويس فيلم بودم و خبري از عوامل ديگر ندارم. زيرنويس هاي فارسي براي ترجمه ديالوگ هاي فراوان فيلم هستند كه به زبان تركمني است.
حدود ۶۰ نفر در سينما جمع شده اند تا در كنفرانس مطبوعاتي شركت كنند. از اينها حداقل ۲۰ نفرشان عكاس هستند. دو تا دوربين فيلمبرداري و كلي دوربين ديجيتال ريز و درشت دور و بر صحنه است تا صحبت هاي شهرام اسدي و بعدي ها را ثبت كند. روي پرده سينما، يك اسلايد انداخته اند كه رويش آرم اسپانسرهاي مالي جشنواره حك شده است.
بعد از ده دقيقه
هنوز هيچ سوالي از طرف حاضران نرسيده و كامران ملكي خودش سوال مي پرسد. اسدي توضيح مي دهد كه توليد فيلمش خيلي آزاردهنده بوده و حدود سه سال طول كشيده، اما نمي خواهد اينجا درباره دلايل قضيه صحبت كند. فقط مي تواند قول بدهد در آينده نزديك، شايد موقع اكران فيلم، همه چيز را روشن كند. عكاس ها همين جور عكس مي گيرند. آنها اين همه عكس را مي خواهند براي چي؟
جلسه، هنوز گرم نشده. يك دليلش احتمالا اين است كه فقط شهرام اسدي آن بالاست. خيلي ها دارند بولتن جشنواره را ورق مي زنند و عده اي هم هنوز گپ مي زنند: بعد از يك ربع بالاخره اولين سوال مي رسد: «چرا بعد از روز واقعه به اين فيلم قانع شديد؟»جواب اسدي هم يك كلمه است. «نمي دانم»! يك نفر ديگر مي پرسد كه چرا نگاه اسدي در اين فيلم بيروني بوده و نگاه درون قبيله اي نداشته. كامران ملكي ترجيح مي دهد خودش به اين سوال جواب بدهد و اسدي هم از او تشكر مي كند چون چيزي نمانده كه او اضافه كند.
اسم فيلم اول بوده «كي براي آخرين بار سرت را روي تنت داشتي؟» اما بعد عوض شد و اسمش را گذاشتند «پرنده اي از قفس پريد.» حالا توي جشنواره نام فيلم شده «به من نگاه كن.» چرا؟ اسدي توضيح مي دهد كه در فاصله تغيير اسم دومي، آنقدر توي عنوان فيلم هاي مختلف قفس و پرنده و پريدن زياد شد كه تصميم گرفتيم اسم را عوض كنيم.
پروانه اي در باد: هفت سال دور از سينما
كامران ملكي از عباس رافعي مي خواهد كه بيايد بالا، روي صحنه. رافعي كمي معطل مي كند و ملكي به شوخي مي گويد: «مثل اين كه آقاي رافعي منتظر تشويق دوستان هستند.» بعد از رافعي، عوامل ديگر هم يكي يكي مي آيند بالا. اول شقايق فراهاني كه يك دست مشكي پوشيده، بعد حسين زندباف تدوينگر فيلم، پشت سرش هم ملكي طراح گريم و فريدون خلعتبري آهنگساز پروانه اي در باد. حالا پنج نفر آن بالا هستند و اين، آدم را دلگرم مي كند. بخصوص عكاس ها را كه هجوم آورده اند روي صحنه و جلو ديد بقيه را گرفته اند.
رافعي، كارگردان فيلم توضيح مي دهد كه از سال ۷۵ كه «رازمينا» را ساخته بود تا حالا ديگر سراغ سينما نرفته تا در رسانه هاي ديگر تجربه كند و چيز ياد بگيرد. مي گويد طرح فيلم را از همان سال ۷۶ داشته اما «خوشبختانه» آن را نساخته چون حالا هفت سال بزرگ تر شده و طبيعتا نتيجه كارش هم بهتر است.
شقايق فراهاني سعي مي كند در قالب يك نكته به استقبال مطبوعاتي ها اعتراض كند. مي گويد: «سال ۷۷، من همينجا در سينما استقلال، در يك گفت وگوي مطبوعاتي شركت كردم. آن موقع سالن تا آن ته پر از آدم بود. اما امشب متاسفم كه جمعيت حاضر اين قدر كم اند، ولي به هر حال خسته نباشيد.» اين حرف ها را كه مي زند عكاس ها ديگر دور و برش غوغا مي كنند.
كامران ملكي از خبرنگارها دفاع مي كند و مي گويد از همه خبرگزاري ها و مطبوعات نماينده هايي حضور دارند و دليلي هم ندارد كه تمام سالن پر باشد. شايد فراهاني فراموش كرده كه آن جلسه سال ۷۷ مربوط به فيلم توتيا بوده و آن همه جمعيت هم براي گير دادن به ايرج قادري آمده بودند.
فريدون خلعتبري درباره موسيقي فيلم توضيح مي دهد: اين موسيقي يك جور تجديدخاطره بوده با موسيقي كه من سال ها پيش در هند تجربه كرده بودم. شقايق فراهاني سرش را زير انداخته و به هيچ كس نگاه نمي كند. دليلش هم هجوم عكاس هاست كه حتي يك لحظه هم او را از اول جلسه رها نكرده اند. يكي از آنها رفته روي سن و ظاهرا چيز عجيبي در صورت او پيدا كرده چون با دقت خاصي دوربين را تا نزديك ترين فاصله جلو برده و چندين بار فلاش مي زند. بعد هم با چهره اي كه انگار عميقا تحت تاثير چيزي كه ديده قرار گرفته با رضايت و آرامش از سن پايين مي آيد. ملكي از فراهاني مي پرسد شانس سيمرغ بردنتان را چقدر مي دانيد؟ فراهاني لبخند مي زند و سري تكان مي دهد و ملكي خودش جواب خودش را مي دهد: صد در صد!
عباس رافعي درباره جلوه هاي ويژه فيلم كه در آنها از رايانه استفاده نشده، توضيح مي دهد و بين حرفهايش خلعتبري از يكي از عكاس ها مي خواهد يك عكس دو نفري از او و زندباف بگيرد. بعد دستش را مي اندازد دور گردن زندباف و دو تايي رو به دوربين لبخند مي زنند. كامران ملكي هم سوال ها را يواشكي به فراهاني نشان مي دهد و او هم فيگورهاي با مزه اي مي آيد كه باز توجه عكاس ها و حاضران در جلسه را جلب مي كند. رافعي بدون توجه به اين حواشي، خيلي جدي دارد به حرف زدن ادامه مي دهد.
يك سوال بجا از طرف يك آدم بامزه: «با اين هيات عكاس ها كه مشتاقانه جلو جايگاه را گرفته اند، بهتر نيست جلسه را توي خانه هنرمندان و با حضور دوستان عكاس برگزار كنيد تا بقيه مزاحم نباشند؟» ملكي هم بلافاصله جواب مي دهد: «تحريريه اي ها معمولا به صحبت ها گوش مي كنند و مي نويسند، بنابراين خيلي احتياجي به ديدن ندارند!»
رسم عاشق كشي: عواملي كه با هم صميمي اند
كامران ملكي از خسرو معصومي، كارگردان رسم عاشق كشي مي خواهد كه بيايد بالا. بعد كمي مكث مي كند و مي گويد: «مي خواهم تمام جسارتم را خرج كنم و حالا از خانم گوهر خيرانديش بخواهم تشريف بياورند بالا. چون آخرين باري كه من اين كار را كردم بعدش حوادث عجيب و غريبي اتفاق افتاد.»
منظور ملكي هم همان ماجرايي است كه تابستان ۸۱ در جشنواره فيلم هاي ديني در يزد اتفاق افتاد.
همه مي خندند و خيرانديش را تشويق مي كنند تا برود و روي صندلي اش بنشيند. حسين محجوب، حسن حسن دوست تدوين گر فيلم هم بالا مي آيند. عكاس ها دوباره كارشان را شروع مي كنند.
معصومي درباره فيلمش توضيح مي دهد: من چون فارغ التحصيل رشته سينما هستم و زندگي ام از اين راه مي گذرد مجبورم فيلم بسازم. بعداز ساختن چند فيلم مثل پر پرواز (كه فرزند ناخلفم است) ديگر تصميم گرفتم يا فيلم نسازم يا بروم سراغ فيلم هاي خودم.
تقريباً همه سوال ها يك جور تعريف از فيلم است. معصومي هم سرحال آمده و كلي داستان براي حاضران تعريف مي كند، داستان هايي كه همه واقعي اند و در حواشي فيلم اتفاق افتاده اند اما وقتي معصومي آنها را تعريف مي كند آن قدر جذابند كه توجه همه را جلب مي كنند. اين آدم يك قصه گوي بالفطره است.
ماجراي سرماي ۲۰ درجه زير صفر و يخ زدن دوربين فيلمبرداري، صورت حسين محجوب كه مدام يخ مي زده، به خصوص سبيل ها و ريش هايش كه قنديل مي بسته و خانم خيرانديش كه شاكي بوده چرا آب آفتابه يخ زده!
معصومي درباره اينكه نويسندگان و منتقدان چقدر مي توانند به فيلمسازها كمك كنند و وجودشان لازم است صحبت مي كند و بعد مثال مي زند كه همين امروز دخترخانمي با من صحبت كرد و پيشنهادي داد كه واقعاً درام فيلم را قوي تر مي كرد و من آرزو مي كردم كاش زودتر ايشان را مي ديدم و مي توانستم از اين ايده در فيلمم استفاده كنم.
حسن حسن دوست آخرين نفري است كه حرف مي زند. او يك عذرخواهي از حاضران مي كند بابت اينكه مجبور شده يكي از بهترين صحنه هاي فيلم را دربياورد. صحنه اي كه در آن گوهر خيرانديش بهترين بازي زندگي اش را انجام داده. دليل درآودن صحنه هم تغييري بوده كه در پايان فيلمنامه وارد شد و صحنه ديگري را برايش فيلمبرداري كردند.
حسن دوست مي گويد: كاش خانم فراهاني هنوز اينجا بودند تا برايشان تعريف مي كردم پارسال همين موقع، من و عوامل فيلم «عشق فيلم» براي گفت وگوي مطبوعاتي توي سالن آمديم و فقط چهار پنج نفر اين جلو نشسته بودند و بقيه دوستان ظاهراً رفته بودند ميهماني فارابي. آن شب همه ما به خصوص خانم مريلا زارعي خيلي غمگين شديم. اما امشب استقبال نسبتاً خوبي از جلسه شده، بايد قدرش را دانست.
ساعت ده و نيم شده، جلسه ديگر تمام مي شودو باقي مانده خبرنگارهاي توي سالن كش و قوس مي آيند و سيگار روشن مي كنند. اين سه جلسه كه آن قدرها داغ و جنجالي نبود، خدا كند لااقل فردا فوتبال اش جذاب باشد. جلسه فرداشب هم همين طور.
|