چهارشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۸۲ - شماره ۳۳۰۲
انديشه
Front Page

بررسي چگونگي ارتباط ميان دين ، دولت و جامعه در ايران معاصر
هندسه مناسبات
002166.jpg

علي اكبر رشاد
در آغاز به سه نكته مهم اشاره مي نمايم، آن سه نكته عبارتند از:
۱- تعاريف هر يك از سه مقوله: دين، دولت و جامعه.
۲- آسيب شناسي معرفت حقيقت.
۳- علل ظهور پديده سكولاريزم در مغرب زمين.
تعاريف دين، دولت و جامعه:
مراد من از دين در اين مقاله، دين رايج در ايران يعني اسلام است، منظور من از دين، نهادهاي ديني مانند: حوزه هاي علوم ديني و مدارس الهيات، مساجد و مقامات و جوامع روحاني نيست. دين به مثابه مكتب راهنماي انديشه و عمل انساني مورد نظر است. بنده دين را- با توجه به مصداق خاص آن، اسلام- با عبارت زير تعريف مي كنم:
دين مجموعه اي از گزاره هاي حقيقي و واقع نما درباره هستي (جهان و انسان) و نيز مجموعه آموزه هاي رفتاري و ارزش هاي متعالي اخلاقي است كه از طريق پيامبران خدا نازل، يا توسط عقل سليم آدمي دريافت يا تأييد مي شد.
منظور من از دولت در اينجا مفهوم مرادف حكومت، يعني مجموعه دستگاههاي مقننه، قضاييه و مجريه است.
جامعه را تبلور آحاد مردم مي دانم، نه اصالت الاجتماعي مطلق و نه اصالت الفردي محض، معتقدم: وحدت اجتماع، وحدت شبه حقيقي است و طبيعت جامعه خود به خود محكوم به قواعد و قوانيني است كه در تعارض ميان مصلحت و منفعت فرد و جامعه بر حسب مورد و با لحاظ اهم و مهم، گاه حق جمعي بر حق فردي، گاه حق فردي بر حق جمعي بايد مقدم داشته باشد.
آسيب شناسي معرفت حقيقت:
بزرگترين آفت درك حقيقت «افراط و تفريط» و گرايش تك ساحتي در نظريه پردازي و ارائه فرضيه است. متأسفانه رد پاي اين آفت را بيش از پيش و در همه حوزه ها و رشته هاي فلسفي و علمي عصر جديد به وضوح و به وفور مي توان مشاهده كرد.
ظهور فرضيه هاي متناقض فراوان، فتور و سستي و زوال شتابان نظريه هاي فلسفي و علمي، غيرقابل اعتماد شدن علم، بحران حيرت و نسبيت و شناوري حقيقت- كه دل آزارترين رنج بشر فرهيخته معاصر است- از عوارض اين آفت است.
مي توان فهرست بلندي- كه شامل هزاران نمونه شناخته شده باشد- از نگرش هاي تك بعدي و افراط و تفريط هاي بشر در عرصه نظريه پردازي، تنظيم كرد كه در اين مقاله فقط از باب نمونه به برخي از موارد در برخي حوزه هاي معرفتي اشاره مي كنم.
در قلمرو انسانشناسي: يكي همچون هابز، انسان را گرگ همنوع مي پندارد، ديگري آدمي را فرشته خصال و مظهر عطوفت و رحمت مي انگارد و او را معيار حق و حقيقت تلقي مي كند!
درباره جايگاه زن: يكي آن را حيوان دراز موي انسان نما مي پندارد، كه فقط براي خدمت به مرد آفريده شده است، ديگري، همچون هواداران راديكال فمينيسم، او را فراتر از مرد مي نشاند و انسان برترش مي انگارد!
در خصوص اختيار و سرنوشت انسان: يكي انسان را مجبور و اسير زندان ها و زنجيرهاي چهارگانه  تاريخ، محيط، طبيعت و نفس مي پندارد، ديگري چون اگزيستانسياليست ها، او را مطلقاً رها از هر قيدي، حتي فطرت الهي و طبيعت زميني مي انگارد!
در زمينه نسبت فرد و جامعه: يكي فرد را علي الاطلاق اصيل و حقيقي و جامعه را اعتباري و وهمي مي داند، ديگري جامعه را اصيل دانسته براي آن وحدت حقيقي قائل است!
قلمرو سياست، هميشه ميدان افراط و تفريط بوده است: امروز در باب حدود اختيارات دولت، برخي عالمان سياست ديدگاه هاي توتاليتر را ترويج مي كنند، برخي ديگر از «دولت كوچك» و «پايان دولت» سخن مي رانند! و در نسبت ميان دين و سياست در اروپاي قرون وسطي، برخي عقل و دموكراسي را به هيچ انگاشته و همه چيز سياست، حتي جزييات امور روزمره را از دين مطالبه مي كردند اما اكنون سياستمداران،  دين را مطلقاً به حاشيه رانده، خدا را از عرصه اجتماع بازنشسته كرده اند!
علل ظهور پديده سكولاريزم در غرب:
به نظر من پديده سكولاريزم از مصاديق و مظاهر افراطي «بشرگرايي» معاصر است، اومانيسم نيز به نوبه خود واكنشي است در قبال تفكر افراطي دين بسندگي قرون وسطي، در ترويج سكولاريزاسيون تدبير اجتماع در غرب، ملحدان و موحدان به تعاملي بدون تباني آگاهانه، دست يازيدند و اين يك همدستي ناهمدلانه تاريخي بي بديلي است كه در آن ديار اتفاق افتاد و تاكنون پيامدهاي زيانباري نيز براي مدنيت و معنويت داشته است.
ملحدان با نيات بدخواهانه و به قصد نجات از دين، مرام سكولاريزم را طرح و ترويج كردند، موحدان با مقاصد نيكخواهانه و- به ظن خود- به قصد نجات دين، به سكولاريزم تن در دادند! آنان از پايگاه تقدم خرد بر وحي و حجيت انحصاري عقل و به نيت كنارگذاردن دين از صحنه حيات و تثبيت لائيسيزم و امانيسم از سكولاريزاسيون جانبداري كردند و اينان از جايگاه دلسوزي براي حفظ دين و حراست از قداست آن، سكولاريزاسيون تدبير اجتماع را تأييد كردند، به نظر ما موارد زير در ظهور سكولاريزم فرنگي نقش اساسي ايفاء كرده اند:
۱- فقدان نظامات اجتماعي بر گرفته از متن دين، علي رغم داعيه حكومت از سوي ارباب دين در قرون وسطي: اين نقيصه خود به خود، روند سكولاريزاسيون را موجه مي ساخت، زيرا آنگاه كه ما فاقد نظامات اجتماعي برگرفته از وحي هستيم. بايد تدبير اجتماع را به غير وحي واگذار كنيم، چه در اين صورت اگر دينداران نيز تأسيس حكومت كنند بايد تنها به حكم عقل و با علم، جامعه را نظم و نسق دهند و انتساب نظرات و عملكرد شخصي خطاپذير بشري ارباب دين به دين، جز بدبيني مردم و سستي عقايد آنان به بار نمي آورد، و درست بدين جهت بود كه دين ورزان عاقل، همصدا با عقل ورزان بي دين، حكم به جدايي دين و دنيا كردند!
۲- تحميل عقايد ديني بر علم و دين آجين نمودن فرضيه هاي روزآمد علمي: كليساي قرون وسطي سعي كرد نظريه هاي تطورپذير بشري را بر متون ديني تطبيق كند و فهم خود را از متون، معيار درستي و نادرستي علوم و نظريه ها قرارداده، به همه چيز صبغه قدسي و ديني ببخشد و اين رفتار، از سويي سبب فتور علمي غرب در قرون وسطي- به رغم تحول شگرف و همزمان شرق  اسلامي- شد، چه آنكه به تدريج مذهب به عقال عقل و مهار مهارت بدل شد و از ديگر سو اصرار برخي ارباب دين بر حجيت فهميات مخدوش خود در برابر تطور شتابان علوم، باعث القاء «تقابل علم و دين» شد و از اين رو انسان غربي، چاره را جز در منزوي ساختن دين و جداسازي حساب دين از دانش نديد.
۳- نابردباري مذهبي و استبداد دينمدارانه: طي ده قرن اقتدار  آباء دين در مغرب زمين، همه مذاهب رقيب حتي خرده گرايش هاي مسيحي ناساز با مشرب رسمي تحديد و تهديد شدند، هر انديشمندي انديشناك سرنوشت  خود بود و هر دانشوري از محاكم تفتيش عقايد در تشويش به سر مي برد، اين رفتار سبب القاء «تقابل دين و آزادي هاي مشروع انساني» شد و انسان غربي رستن و رستن خود را در گروه رهيدن از رهن دين و اضمحلال قدرت و سلطه ديني سراغ گرفت.
۴- رقابت قدرت ميان امپراطوران از سويي و دانشمداران از ديگر سو، با ارباب كليسا: طرح سكولاريزاسيون تدبير اجتماع درست به معني خلع سلاح كردن كليسا و تصرف اريكه قدرت، توسط امانيسم در فرنگستان بود، چنانكه پذيرش سكولاريزم از سوي ارباب دين و اتخاذ موضع ملايمت و مسالمت طي قرون اخير نيز، به معني عقب نشيني دين به موقعيت قابل دفاع و منطبق با شرايط جديد و به قصد حفظ حداقل موجوديت دين، يعني: دين حداقلي و دينداري انفرادي و سازگار با جامعه سكولار، تلقي مي شود.
به هر حال، عوامل ياد شده از جمله موجبات اصلي سستي اساسي دين و انزواي آن در نتيجه ظهور سكولاريزم در مغرب زمين به شمار مي روند و برخي از آنها همچنان نقش علت مبقيه را براي تداوم مرام سكولاريزم و استمرار روند سكولاريزاسيون در فرنگ ايفاء مي كنند.
به نظر ما تفاوت هاي اساسي كه ميان دنياي اسلام و جهان مسيحيت وجود دارد، ظهور و حضور سكولاريزم بومي و سكولاريست هاي ملي را در دنياي اسلام منتفي مي سازد.
قرآن به عنوان متن قطعي وحياني و سنت  پيامبر اسلام (ص) و روايات موثق بسياري كه از رهبران آسماني در دسترس مسلمانان است و همچنين منزلت عقل و مكانيسم و متدولوژي اجتهاد در اسلام، امكان طراحي نظامات اجتماعي دلخواه و مناسب هر زمان و مكاني كه به مسلمين مي دهد.
يك برنامه رايانه اي در ايران، متني افزون بر يك ميليون حديث را به استناد ۱۲۰۰ عنوان كتاب تفسيري، روايي، تاريخي، عرفاني و... از پيامبر اسلام (ص) و رهبران آسماني اسلام ثبت كرده است، اين برنامه نشان مي دهد كه اگر هر حديث، به طور ميانگين ده بار هم تكرار شده باشد، حداقل يك صد هزار روايت غيرمكرر كلامي و اخلاقي در اختيار مسلمين است. اين مجموعه سرمايه عظيمي است.
002163.jpg

به دور ماندن قرآن از آفت تحريف و تجربه تشكيل حكومت ديني تحت زعامت پيامبر (ص)، طولاني شدن دوره بعثت و عصر اوصياء پيامبر اسلام كه آنان نيز رهبران آسماني بودند، مجال وسيعي را براي مسلمانان فراهم آورد تا عقايد و احكام اسلامي را از سرچشمه زلال وحي و مفسران آسماني آن فراچنگ آورند و دين را به دولت بيازمايند.
لزوم به كار بستن عقل و اجتهاد در اصول و اصالت اجتهاد در فروع، امتياز بزرگ انديشه اسلامي است، عقيده به ضرورت فهم اجتهادي دين، مشوق مسلمانان در پذيرش عالمانه عقايد اسلامي و مانع جدي رواج باورهاي سست و ركون به اعتقادات بي سند و ركود معرفت ديني در ميان آنان است، اصل اجتهاد به مثابه عاملي درون برانگيز در متن سازمان فكر اسلامي تعبيه شده است كه متوليان معرفتي جامعه اسلامي را در بستر سيال بعثتي مدام قرار داده،  آنها را به نونگري، ژرفاكاوي، فهم گستري به دين وامي دارد.
عقل در قاموس عقيدتي مسلمين، معادل وحي است و پيامبر دروني خوانده مي شود؛ توصيه هاي جدي به «تعقل» و «تدبر» از سوي قرآن و عقيده به «حجيت پيامبرانه  عقل» در اسلام، سبب ظهور مكاتب فلسفي بسيار غني و مشارب كلامي بس استواري شد كه پشتوانه استدلالي رخنه ناپذيري براي عقايد ديني شده و توهم «تقابل دين و عقل» را در فرهنگ اسلام از اذهان زدوده و، موجب نضج عقايد و قواعدي چون «حسن و قبح عقلي» در كلام و «تلازم حكم عقل و شرع» و «مستقلات عقليه»، در فقه و حقوق اسلامي شده است. جايگاهي را كه عقل و تعقل در فرهنگ ديني مسلمانان احراز كرده و كاربردهايي كه خرد در كلام، فقه و اخلاق اسلامي دارد، هرگز فروتر از جايگاه وحي و تعبد نيست.

گزارش انديشه
كشف حقيقت

فلسفه بايد قابليت عمومي شدن داشته باشد چرا كه موضوع فلسفه، كشف حقيقت است.
دكتر محمد علي الستي، استاد ارتباطات در گفت وگويي با ايلنا، با اشاره به قابليت عمومي شدن فلسفه گفت: اصلاً فلسفه اي كه قابليت عمومي شدن نداشته باشد فلسفه نيست.
وي در اين باره افزود: موضوع فلسفه كشف حقيقت است و حقيقت با ويژگي فراگيري و تعميم در فلسفه معنا پيدا مي كند و اگر معني عمومي شدن اين است كه همه مردم بتوانند امكان استفاده از فلسفه را داشته باشند پس چون حقيقت به همه مردم تعلق دارد فلسفه هم قابليت عمومي شدن دارد.
اين پژوهشگر با اشاره به نياز بشر امروز به فلسفه تصريح كرد: در واقع با پراهميت تر شدن جايگاه تعقل در زندگي بشر، نياز به فلسفه اهميت بيشتري پيدا مي كند.
دكتر الستي درباره پاسخ به اين سؤال كه نحوه به كارگيري فلسفه در زندگي چگونه است گفت.
فلسفه را بايد براي تمام انسان ها قابل استفاده كرد. به تعبير ديگر يعني بايد يك زبان عام براي فلسفه جست وجو كرد.
اين استاد دانشگاه در ادامه اين گفت وگو به جايگاه فلاسفه در جهان اشاره كرد و گفت: فلاسفه مرزهاي عقلاني شدن و ايجاد معرفت در همه حوزه  هاي زندگي بشر را تعيين مي كنند.
دكتر الستي ضمن اشاره به مخالفت خود درباره ايده  پايان فلسفه كه از سوي عده اي از انديشمندان غربي مطرح شده است، تصريح كرد: اين ايده خودش ايده اي فلسفي است و در داوري كردن كاملاً ويژگي يك طرح فلسفي را دارد. اين استاد دانشگاه، پيرامون پست مدرنيسم تأكيد كرد: ما چيزي به نام پست مدرنيسم نداريم و آن چيز كه به نام پست مدرنيسم در دنيا مطرح است در واقع بخشي از مدرنيته است كه نقد خود را ايجاد مي كند. يعني آن قدر مدرنيته انعطاف پذير است كه حتي اجازه نقد خود را صادر مي كند و اين نقد مدرنيته براي كسي كه از اين خاصيت مدرنيته غافل است معني ظهور پست مدرنيته را دارد.
دكتر الستي در پايان افزود: ظهور و قدرت گرفتن جريان هاي فكري و فلسفي متعددي تعبيرهاي انسان معاصر در مورد چيستي فلسفه را تحت تأثير قرار داده است. از جمله اين مكاتب مي  توان به پديدار شناسي، منطق زيستاري و هرمنوتيك اشاره كرد كه اساساً دستيابي به موضوعي به نام حقيقت را ناممكن مي داند و تحقق آن را موكول به وساطت و دلالت امكانات و ظرفيت هاي انساني معرفي مي كند. در نتيجه با توجه به تغييرپذير بودن شرايط انساني نوع حقيقت درك شده توسط انسان را تغييرپذير قلمداد مي كند.
وي در پايان تصريح كرد: اين نظريات فلسفي مأموريت فلسفه را چگونگي ادراك حقيقت مي داند و فلسفه را از بيان چگونگي حقيقت معاف مي دارد.

|  ادبيات  |   اقتصاد  |   انديشه  |   جهان  |   سياست  |   فرهنگ   |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |