|
|
|
|
|
|
نگاهي اجمالي به آخرين كتاب ساراماگو
مرد تكثيرشده
|
|
محمدرضا خيرانديش
ترجمه كيومرث پارساي
نشر سروينه
۲۸۰ ص/۲۳۰۰ تومان
چاپ اول / زمستان ۸۲
«چه صحنه عجيبي شرح مي دهي و چه زندانيان غريبي را. به راستي كه آنان همانند ما هستند.» [افلاطون/ كتاب هفتم. جمهوريت]
در هشتم اكتبر ۱۹۹۸، ژوزه ساراماگو، پس از چندين سال كه در فهرست خصوصي و كوتاه نامزدهاي نوبل ادبيات بود، اين جايزه را به دست آورد. او نخستين پرتغالي است كه برنده نوبل ادبيات مي شود. وقتي نظرش را درباره دريافت اين جايزه پرسيدند، گفت: «من وظايف نوبل را مثل برنده مسابقه ملكه زيبايي به عهده نمي گيرم كه بايد او را همه جا به نمايش بگذارد... در آرزوي چنين افتخاري هم نيستم؛ البته، نمي توانم هم باشم.»
ژوزه ساراماگو سال ۱۹۲۲ در يك خانواده فقير از كارگران كشاورز، در استان ريباتژو در مركز پرتغال به دنيا آمد. دو ساله بود كه خانواده اش به «ليسبون» نقل مكان كردند و پدرش در آن جا پليس شد. در سال هاي نوجواني، به دليل مشكلات اقتصادي، ناگزير تحصيل در دبيرستان هاي عادي را رها كرد و به آموزشگاه فني- حرفه اي رفت. بعدها، پيش از آن كه تمام وقت به نويسندگي بپردازد، به كارهاي مختلف، از جمله مكانيكي مشغول بود.
ساراماگو در ۱۹۴۷، در بيست و چهار سالگي، اولين رمان خود را با عنوان «سرزمين گناه» منتشر كرد. عنوان اوليه اين كتاب «زن بيوه» بود؛ ناشر آن را تغيير داد، به اميد آن كه عنوان مهيج تر فروش كتاب را بالا ببرد. (ساراماگو بعدها گفت كه در آن سن و سال، نه از بيوه ها چيزي مي دانسته و نه از گناه.) تا نوزده سال بعد از آن، اثري از او منتشر نشد. در ۱۹۶۶، اولين مجموعه شعرش با عنوان «شعرهاي ناممكن» به چاپ رسيد و در ۱۹۷۷، رمان ديگري به نام «مباني نقاشي و خطاطي» منتشر كرد. طي دو دهه ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰، به روزنامه نگاري هم پرداخت و مدت كوتاهي، دستيار سردبير نشريه اي ادبي بود؛ و در دوره هاي فقر شديد، با ترجمه از زبان فرانسه گذران مي كرد، در ۱۹۶۹، به حزب كمونيست پرتغال پيوست و هنوز هم از اعضاي اين حزب است. آثار او، به نحو پيچيده اي با تفسير اجتماعي و سياست آميخته است.
با انتشار رمان «برخاسته از زمين» در ۱۹۸۰، كه به دنبال انقلاب ۱۹۷۴ پرتغال نوشته شده بود، ساراماگو سرانجام موقعيت خود را به عنوان رمان نويس تثبيت كرد. اين رمان، كه داستان سه نسل از كارگران كشاورز منطقه «آلنتژو» در پرتغال است، با استقبال گسترده تر روبه رو شد و جايزه شهر ليسبون را نيز از آن خود ساخت.
انتشار «بالتازار و بليموندا» در ۱۹۸۲ براي ساراماگو شهرت جهاني به ارمغان داشت، اين نخستين رمان او بود كه در ايالات متحده به چاپ رسيد(۱۹۸۷). رمان بعدي ساراماگو، «سال مرگ ريكاردو ريش» جايزه انجمن قلم پرتغال و جايزه مستقل داستان خارجي انگلستان را به دست آورد. موفقيت او با نشر «بلم سنگي» ادامه يافت؛ انتقادي آميخته به تخيل از تلاش اروپا بر اروپايي بودن خود. در اين داستان، شبه جزيره «ايبري» از اروپا جدا مي شود و در جست وجوي ريشه هاي آمريكاي لاتيني و آفريقايي خود در اقيانوس اطلس به حركت در مي آيد. در ۱۹۸۹، «تاريخ محاصره ليسبون» منتشر شد. چندي پيش ساراماگو در مقاله اي اذعان كرده كه قهرمان اين رمان تا حد زيادي شبيه به خود اوست. «ريموندو سيلوا» نمونه خواني منزوي و ميانسال است كه به رئيسش دل مي بندد. سردبيري جذاب و جوانتر از خودش كه او را از روزمرگي عاطفي مي رهاند. اين رمان (مثل همه كتابهاي بعدي ساراماگو) به همسرش تقديم شده است: روزنامه نگار جوان اسپانيايي، «پيلار دل ريو»، كه ساراماگو در سال ۱۹۹۸ با او ازدواج كرد.
سال ۱۹۹۱، كتاب «انجيل به روايت عيسي مسيح» منتشر شد كه جايزه كانون نويسندگان پرتغال را ربود و نامزد دريافت جايزه آريوستو - مسابقه ادبي اتحاديه اروپا- شد، ولي حكومت پرتغال، زير فشار عناصر محافظه كار و كليساي كاتوليك مانع از شركت اين كتاب در مسابقه شد. ساراماگو به شكوه مي گويد: «اصلاً انصاف نبود چنين ماجرايي در زماني اتفاق بيفتد كه دموكراسي ديگر كاملاً در پرتغال جا افتاده بود. مگر حكومتي وجود دارد كه بتواند اين اقدام ظالمانه را توجيه كند؟ براي من بسيار دردناك بود.»
ساراماگو و همسرش كمي پس از اين ماجرا ليسبون را ترك كردند - هر چند بيشتر عمر او در اين شهر سپري شده- و به جزيره «لانزاروته» در جزاير قناري اسپانيا رفتند و هنوز هم با سه سگ شان (يك سگ شكاري و دو پودل با جثه اي متوسط: كامئوس، پپه و گرتا) در خانه اي زندگي مي كنند كه در همسايگي خواهر زنش ساخته اند. ساراماگو پس از نقل مكان به لانزاروته، چهار رمان ديگر منتشر كرده: «كوري»، داستاني هولناك از حماقت انسانهاي مدرن و توانايي او در آسيب رساندن به همنوعش؛ «همه نام ها»؛ «دخمه» [غار] و اين آخري، «مرد تكثير شده» كه به سال ۲۰۰۳ چاپ و منتشر شده است.
«مرد تكثير شده»، آخرين و جديدترين اثر ژوزه ساراماگو، براي اولين بار توسط انتشارات «آلفاگارا» اسپانيا و به زبان اسپانيايي انتشار يافت كه متن فارسي منتشره، ترجمه اي زيبا، بي نقص و ستودني از همان نسخه است.
رمان، با ورود مردي به نام «ترتوليانو ماكسيمو آفونسو» به داخل ويديو كلوپي آغاز مي شود كه مي خواهد فيلمي با عنوان «ناشي و بي انضباط» اجاره كند. او دبير تاريخ در يك دبيرستان است و آن فيلم را هم به توصيه يكي از همكارانش مي خواهد اجاره كند. براي معرفي كامل اين مرد، كافي است كه گفته شود متأهل بوده، ولي هرگز نفهميد چه انگيزه اي باعث شد تن به ازدواج دهد، احتمالاً به همين دليل هم به طلاق روي آورد.
جالب است كه او حتي نمي خواهد انگيزه اين جدايي را هم
- البته اگر وجود داشته باشد- به خاطر بياورد. در عين حال، خود را بسيار خوشبخت مي داند كه ازدواج شوم او باعث بوجود آمدن فرزند يا فرزنداني نشد تا در چنين شرايط نامطلوبي، دنيا را در يك سيني نقره اي به عنوان ارثيه يا هديه از پدرشان بخواهند.
در ادامه رمان، ترتوليانو در خانه نشسته و مردد است. تكاليف دانش آموزان را براي تصحيح كردن به خانه آورده و همين امر موجب مي شود كه به جايي نرود. در همان حال، گفت وگوبا همكار خود را به خاطر مي آورد و دچار ترديد مي شود كه از كجا آغاز كند؛ تصحيح اوراق يا تماشاي فيلم ويديويي. همكارش به او گفته است: «مطمئناً يك شاهكار سينمايي نيست، ولي مي تواند در مدت زماني نزديك به نود دقيقه، تو را سرگرم كند.»
حين ديدن فيلم، ترتوليانو ماكسيمو آفونسو دوباره خنديد، سه يا چهار بار تبسم كرد. هر چند فيلم مطابق با گفته هاي همكارش، سرگرم كننده بود، ولي از نظر كارشناسي، اصلاً خوب نبود؛ بلكه اثري پست به شمار مي رفت كه منطق و احساس راهي در آن نداشت و ناشيگري و بي انضباطي، اساس آن را تشكيل مي داد. با پايان يافتن فيلم، فرياد مي زند: «فردا اين آشغال را پس مي دهم!»
بر سر ميز تحرير نشست و با احتياط به تمرينات دانش آموزان خيره شد. فيلم كه «ناشي و بي انضباط» نام داشت، روي ميز به چشم مي خورد. فيلم را دوباره در دستگاه گذاشت. زني وارد هتل شد. به سمت پيشخوان رفت و نامش را گفت. ترتوليانو شنيد كه مي گفت «آنيتو كاستو» و شنيد كه افزود: «جا رزرو كرده ام.» مسئول پذيرش به جلو نگريست، نه به سمت تنها تماشاگر فيلم، بلكه به سوي دوربين و چيزي را زير لب زمزمه كرد. بله، همان جا بود. تصوير بي حركت مسئول پذيرش كه به جلو مي نگرد. ترتوليانو از روي مبل بلند شد، جلو رفت و مقابل تلويزيون چسبيد. ناگهان احساس كرد كه موهاي زبري بر چهره اش فرو مي رود.
نه واقعيت نداشت، اگر هر فرد عاقلي در آنجا حضور داشت، به سادگي به آرام كردن ترتوليانو مي پرداخت و مي گفت: «خيالپردازي نكن، مرد! حتي من هم از اينجا مي بينم كه تو صورتت را تراشيده اي؛ ولي مسئول پذيرش سبيل دارد!»
- چنين شباهتي حتي در دوقلوها هم ديده نمي شود!
انگار با خودش كه بر صفحه تلويزيون ظاهر شده بود، حرف مي زد. پنج سال از زمان ساخت فيلم مي گذشت. در حالي كه دستهايش مي لرزيد، كشوها را باز و بسته كرد. پاكتي پر از فيلم نگاتيو و عكس بيرون آورد و آنچه را در جست وجويش بود، پيدا كرد: تصويري از خودش، در پنج سال پيش با سبيل، مدل موي متفاوت و صورتي اندكي گردتر!
ترتوليانو نمي دانست چه خبر است. احتمالاً مردي كه تصوير زنده عكس هاي او بود، جايي در همان شهر زندگي مي كرد. پس از مقايسه دقيق عكس پنج سال پيش خود با تصوير مسئول پذيرش هتل در فيلم، هيچ اختلافي، حتي در كوچكترين جزييات، در آنها پيدا نكرد. روي مبل افتاد، سرش را بين دو دستش قرار داد و با اعصابي در هم و معده متلاطم، كوشيد به افكارش كه پرآشوب و هيجان زده بود، نظم دهد.
- آنچه مرا آشفته كرده، اين نيست كه شخصي را با اين خصوصيات مي بينم، بلكه اين است كه احتمال مي دهم او نسخه اي از من باشد. به عبارت ديگر، مردي تكثير شده! همين موضوع باعث شگفتي مي شود. ما دوقلوهاي شبيه هم را مي بينيم؛ گونه هاي گياهي و حيواني تكثير شونده را داريم، ولي مگر انسان هم تكثير مي شود؟ سر، سينه، كمر، بازو، پا و ... شايد جهشي در يك مجموعه ژنتيكي بتواند موجودي مشابه با موجود ديگر را بدون اين كه با هم رابطه اي داشته باشند، توليد كند. آنچه باعث گيجي من مي شود، شباهت او به من در پنج سال پيش و داشتن سبيل به طور همزمان نيست، بلكه اين است كه پنج سال بعد، يعني در واقع همين امروز، در همين ساعت از سحرگاه، هنوز هم چنين تشابهي وجود دارد... تغيير در من، باعث ايجاد تغيير در او مي شود... و بدتر از آن... يكي به خاطر ديگري تغيير مي كند... معلوم است كه گيج مي شوم...
هر آنچه كه تعريف شد، تنها ۸-۷ صفحه آغازين رمان است و برخلاف آثار قبلي ساراماگو، سيرحوادث در «مرد تكثير شده» شتاب بسيار بالايي دارد. در «مرد تكثير شده»، نويسنده قدرت نويسندگي خود را به طرز شگفت آوري در برابر ديدگان خوانندگان خويش مي گذارد و احتمالاً، قوي ترين رمان او تا به امروز، در بين تمامي آثارش، همين اثر باشد.
مجله « ال تي امپو» با اشاره به فروش بسيار بالاي اثر در تمامي كشورهاي آمريكاي لاتين، در مورد «مرد تكثير شده» مي نويسد:
- پس از صد سال تنهايي گارسيا ماركز و «رايوئلا [لي لي بازي] اثر خوليو كورتاسار، بي شك بارزترين رمان رئاليسم جادويي تا به امروز همين اثر است. ساراماگو در مرد تكثير شده، دلهره و هيجان در سطر سطر كتابش براي خوانندگان به ارمغان مي آورد و فضاي اثر، بسيار شبيه داستانهاي «ادگار آلن پو» مي باشد.
كتاب به صورتي نوشته شده كه حدس زدن در مورد اتفاقات پاراگراف بعدي، براي خواننده ميسر نيست و هر حدسي كه زده شود، بي شك خواننده به خطا رفته است. «مرد تكثير شده» علي رغم ساختاري بسيار قوي، دلهره و اضطراب بيش از اندازه اي در خواننده خلق مي كند و وقتي، به صفحه آخر آن مي رسيم، تازه مي فهميم وارد لابيرنتي شده ايم كه مي بايست قصه را از اول بخوانيم!
|
|
|
در نشست ادبيات دانشجويي بر رسي شد
ادبيات و عدم توانايي جذب مخاطب
سومين نشست ادبيات دانشجويي ايران در پاتوق فرهنگي كتاب ما برگزار شد.
به گزارش ايسنا، وحيد حيدري شاعر و منتقد و مدير ادبيات دانشجويي ايران در ابتداي اين نشست گفت: انقلاب ادبي در ايران آغاز شده است.حيدري كه در بين جمعي از روزنامه نگاران بخش ادبي مطبوعات كشور، هنرمندان و اعضاي كانون هاي ادبي دانشگاه ها و خبرنگاران سخن مي گفت، افزود: انقلاب ادبي نسبت به شرايط هنگامي به وجود مي آيد كه همه جريان ها در عدم توانايي جذب مخاطب موازي باشند.
در اين نشست كه با حضور محمد هاشم اكبرياني، كيومرث منشي زاده، عليرضا بهنام، فرزام شيرزادي، سيما ميرزائي و... انجام گرفت گروه موسيقي بين المللي دالغا به مديريت سولدوز مهدي پور به اجراي قطعاتي شورانگيز در دستگاه هاي موسيقي ترك پرداخت و وحيد ستاري قطعاتي از موسيقي جهان را با گيتار اجرا كرد. همچنين در قسمت مناظره نشستي با شركت محمد هاشم اكبرياني و عليرضا بهنام روزنامه نگاران منتقد ادبي و شاعرانجام شد ومحمد هاشم اكبرياني ضمن تشريح مراحل مختلفي كه جامعه شناسي ادبيات و نظريات مربوط به رابطه شعر و جامعه گذرانده گفت: آنچه امروز اهميت دارد محور قرار گرفتن و تحليل فرم است كه از طريق اين تحليل مي توان به بررسي رابطه متن - كه همان شعر است - و جامعه پرداخت.
همچنين عليرضا بهنام شاعر در ارتباط با شعر شاملو و فروغ گفت: هيچ گاه نمي توان اشعار اين دو را به سادگي دسته بندي كرد چرا كه مثلا شاملو شعر « آهن و احساس» را هم دارد كه رمانتيك است و در آثار هر دوي اين ها شعرهايي از نمونه هاي مختلف يافت مي شود.
اكبرياني در بخش دوم سخنان خود شعر فروغ و شاملو را با رويكردي زبانشناسي بررسي و عنوان كرد: زبان شعر فروغ زبان محاوره است كه خود را هم طراز و هم سطح مخاطب قرار مي دهد.
همچنين شعر فروغ از عبارات و اصطلاحات اقشار مختلف استفاده كرده كه در نوع خود كم نظير است. شاعر مجموعه « نيست تا نيست» در ادامه ويژگي هاي شعر شاملو را تحليل كرد و بيان داشت: زبان شعري شاملو زبان فخيم است و حالت بياني اين زبان فرا دستي است و نسبت به مخاطب در فرا دست قرار مي گيرد.
اكبرياني در ادامه افزود: در شعر شاملو عبارات و واژگان قشر خاصي به كار رفته كه قشر نخبه فكري و آن هم نخبگان فكري علاقمند به سياست است.حتي اين موضوع را مي توان در اسامي خاص مانند وارتان، كيوان، و ماندلا، ديد كه شعر شاملو از آن ها بهره برده و اين اشخاص را قهرمان يا اسطوره ساخته است.
وي در پايان گفت: مي توان گفت شعر فروغ زباني دموكراتيك و تكثرگراست ولي شاملو با آنكه اشارات زيادي به آزادي و عدالت دارد اما زبان غير دموكراتيك داشته و بيشتر ايدئولوژيك است.
در اين نشست نادر بختياري، فرامرز راد، محمدعلي الهي، پرستو حميدي راد، حسام محمد ظاهري به شعر و داستانخواني پرداختند. در ادامه هومن ظريف روزنامه نگار و منتقد با مطلبي تحت عنوان « فرهنگ اقوام در غرقاب هويت مجازي» گفت: در دنياي مجازي هويت ملي، قومي، در دست طوايفي است كه همگي براي خوراك اوليه رسانه اي به نفع ايجاد خرده فرهنگ ها و نفي اصالت اقوام به ميدان آمده اند.در پايان دكتر كيومرث منشي زاده استاد دانشگاه گفت:« شعر، جنون ادواري است. شاعر واقعي كسي نيست كه شعر بگويد، شاعر واقعي كسي است كه شعر او را بگويد. شعر در واقع، خوابي است كه در بيداري مي بينيم. شعر تلاش ذهني براي رسيدن به غير ممكن زندگي روزمره است».
|
|
|
«سمرقند» منتشر شد
شماره سوم و چهارم فصلنامه فرهنگي، ادبي و هنري سمرقند، ويژه پاييز و زمستان ۱۳۸۲ منتشر شد.
سمرقند، در اين شماره به معرفي، نقد و بررسي آثار «ولاديمير ويچ ناباكف»، پرداخته نويسنده اي كه در دوران پرتلاطم و آشوب زده قرن بيستم در مهاجرت و در هر كشوري كه ميهمان مي شد، به نويسنده اي خلاق بدل مي گشت و سبب افتخار روسيه و سرافرازي كشور ميزبان بود.
ولاديمير ناباكف از شگفتي هاي ادبيات جهان در دوران اخير است. نويسنده اي از تبار اشرافي روسيه كه در جريان حوادث انقلاب بلشويكي، خانواده پرجمعيتش مهاجرت را آغاز مي كنند و هر كدام در گوشه اي از جهان سكني مي گزينند.
در بخشي از سر مقاله اين شماره سمرقند آمده است: «نظر به اهميت آثار ناباكوف و شخصيت ويژه ادبي او كه در زبان فارسي تعداد محدودي از آثارش به فارسي ترجمه شده است، تصميم گرفتيم دو شماره سمرقند را به ناباكوف اختصاص دهيم، شايد گامي باشد در جهت شناساندن ولاديمير ناباكوف، و ديگران نيز اين راه را ادامه دهند.»
|
|
|
بازار ادبيات
شوكران جديد
شماره دهم و يازدهم دو ماهنامه ادبي، اطلاع رساني، تحليلي، آموزشي و پژوهشي شوكران ويژه آبان تا بهمن ۱۳۸۲ منتشر شد.
در بخش شعر، اشعاري از شمس لنگرودي، پرويز خائفي، دكتر علي شريعت كاشاني، رضا مقصدي، دكتر عبدالحسين فرزاد، كسرا عنقايي، علي اكبر گودرزي طائمه، ناهيد كبيري، رسول يونان، عليرضا بهنام، حميدرضا شكارسري، آتيلا اسكنداني، حسين تولايي، مفتون اميني، دكتر سيروس شميسا، ايرج زبردست و هـ . ا . سايه به چاپ رسيده است.
رفع تكليف نام مطلبي است از عمران صلاحي كه در قسمت طنز آمده است.
روانشناسي و ادبيات، نگاهي به آثار عبدالعلي دستغيب، آهنگ روستا در شعر نيما، نگاهي به ترجمه شعرهاي اخوان ثالث، شاعرم، پاسخ من به جهان شعر بوده است، بوبن در ايران، مدرنيته و درونمايه هاي عمده در ادبيات معاصر غرب و خاطره مبهم حقيقت، عناوين مطالب بخش نقد و بررسي است.
در بخش شعر جهان قطعاتي از ذكاوت (شعرهاي دونالد رامسفلد) وينچنزو كاردارلي را مي خوانيم.
گفت وگو با املي نوتومب بخش گفت وگوست و «رسيدن» (محمد هاشم اكبرياني) و «به همين سادگي» (مهدي مرعشي) داستان هاي اين شماره شوكران است.
همچنين در بخش نقد و معرفي كتاب مي خوانيم: ازرگتايم دكتر وف تا جزيره سرگرداني و ساربان سرگردان دانشور، گزينه اشعار طنز سروده عمران صلاحي، خواب پرنده در قفس، يك جفت از چشمان دنيا، شعرهاي رسول رضا ترجمه مرتضي مجدفر و شال با مو.
|
|
|
تصحيح و پوزش
در نخستين پاراگراف از مطلب ديروز صفحه انديشه با عنوان «عصر شكوفايي» آمده بود: «حرب سوم كه حاكي از مرحله جديدي از فرايند جهاني شدن است،...»؛ كه بدين وسيله ضمن پوزش از خوانندگان گرامي به دليل غلط چاپي، واژه «حرب» به واژه «هزاره» تصحيح مي شود.
گروه انديشه
|
|
|