يكشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۲ - سال يازدهم - شماره ۳۳۰۶
جشنواره ۷
Front Page

ملا قلي پور: دوست ندارم به فيلمم بگويند نجات سرباز رايان
توي جنگ حلوا پخش نمي كنند
002775.jpg
خوشبختانه دست اين عكاس محترم دوربين است!
عكس: ساتيار
جواد رسولي 
ملاقلي پور: ادب حكم مي كند هيچ وقت گفته نشود بين من و مهدي احمدي براي درآمدن لحظات عاطفي فيلم چه گذشت.
جمشيد هاشم پور: اقرار مي كنم كارهاي ضعيف در كارنامه ام داشته ام. خواست خدا و خودم بود كه با كمك آقاي ملاقلي پور راه تازه اي شروع كرده ام و تا به حال ۴ فيلم با ايشان كار كرده ام.
ملاقلي پور: خشونت ذات جنگ است. مگر توي جنگ حلوا پخش مي كنند؟
كاسه ساز: به نظرم مزرعه پدري فيلمي به شدت ضدجنگ است. تنها چيزي كه در آن تبلور دارد دفاع شرافتمندانه است. ما از جنگ بدمان مي آيد روحيتا، فرهنگا، اعتقادا.
ملاقلي پور: «عزيزم»هاي فيلم زياد نيست. اين قدر سريالي به فيلم نگاه نكنيد. بعد هم از بس در فيلم هاي جنگي همه به هم گفته اند خواهر! برادر! فكر كردم ديگر بس است.
ملاقلي پور: فيلم را به خيلي از جانبازها و رزمنده هاي قديمي نشان دادم. من را ماچ مي كردند و مي گفتند خدا خيرت بدهد تكه تكه شدن بچه هاي مردم را در فيلم ات نشان دادي.
آتنه فقيه نصيري: متوجه نمي شوم منظور از «عشق در بستر جنگ» چيست. عشق در بستر جنگ و غيرجنگ نداريم. عشق، عشق است ديگر.
ملاقلي پور: آقاي هاشم پور درباره خودشان شكسته نفسي كردند. ايشان استعدادشان را در فيلم هاي علي حاتمي و كريم مسيحي نشان داده اند. من تشكر مي كنم كه منت گذاشتند و در فيلم هاي من بازي كردند.
جمعه شب، سينما استقلال شلوغ و پرازدحام است عده زيادي آمده اند فيلم تازه رسول ملاقلي پور يعني مزرعه پدري را ببينند. اما غافلگيري امشب يك چيز ديگر است. به جاي فيلم مشت بر پوست ( ساخته محسن محسني نسب) فيلم «بيل رابكش» به نمايش درمي آيد. شايد به همين دليل است آدمها امشب در جلسه پرسش و پاسخ سرحال تراز هميشه اند. فيلم تارانتينو حال همه را جا آورده و خستگي از صبح فيلم ديدن را از تن همه به در كرده. حالا همه چيز براي جلسه مطبوعاتي فيلم مزرعه پدري آماده است، غلامرضا موسوي روي صحنه مي رود و اين موضوع را اعلام مي كند. امشب فقط يك جلسه مطبوعاتي برگزار مي شود و مجري آن هم جواد طوسي، منتقدي است كه همين چند روز پيش گفت وگوي امير قادري با او راخوانديد.
جواد طوسي با حاضران در سالن خوش و بشي مي كند. امشب رديف هاي جلو تقريبا پر هستند و استقبال خوبي از جلسه شده. طوسي از عوامل فيلم دعوت مي كند بروند بالا. رسول ملاقلي پور، حبيب اله كاسه ساز، آتنه فقيه نصيري، جمشيد هاشم پور و مهدي احمدي روي صحنه مي روند و نمي دانم چقدر طبيعي است اما به هر حال هاشم پور بيشتر از همه تشويق مي شود.
طوسي از همه خواهش مي كند سوال هاي كارشناسانه تري بپرسند. مي گويد از اين سوال ها كه مثلا آقاي ملاقلي پور، چرا مزرعه پدري؟ سرجدتان نپرسيد. من هم قول مي دهم اگر سوال هاي خوبي كرديد درباره فيلم حرف نزنم و دفاعي نكنم.
مثل هر شب، عكاسان عين مور و ملخ مي ريزند سر گروه وفلاش است كه سالن را روشن مي كند. ملاقلي پور كه تقريبا در هرشرايطي عصباني به نظر مي رسد، همان قيافه هميشگي اش را دارد. يك سبيل بزرگ و اخم هاي توي هم. كنارش آتنه فقيه نصيري با صورت روشن و رنگ پريده نشسته و روسري آبي كم رنگي كه روي سرش است بيشتر رنگ پريدگي اش را نشان مي دهد. انگار سرما خورده و مريض است اما او هر كاري هم بكند، باز شبيه وينونارايدر است و كاريش نمي شود كرد. بعد از فقيه نصيري، جمشيد هاشم پور نشسته كه يك كاپشن چرم مشكي رنگ تنش است سر و صورتش بدون مو است اما اين ذره اي از ابهت مردانه اش كم نكرده. با نگاهي آرام تقلاي گروه عكاس ها را زير نظردارد. او در مزرعه پدري نقش مردي را بازي كرده كه حرف نمي زند. نه اين كه نتواند؛ نمي خواهد حرف بزند.
جواد طوسي وسط نشسته، كنار دستش حبيب اله كاسه ساز تهيه كننده فيلم قرار گرفته كه از پشت عينكش حاضران را نگاه مي كند و بيشتر وقت ها لبخند مي زند. انگار از فيلمي كه تهيه كرده راضي است. نفر آخر مهدي احمدي است. مثل هميشه خوش تيپ و خوش لباس؛ با موهاي جوگندمي نسبتا بلند، صورت اصلاح شده و تي شرت تيره رنگ، امشب قيافه اش درست شبيه آن استاد ادبيات در فيلم شب هاي روشن شده. عكاس ها انگار تا از تك تك اعضاي اين گروه عكس جمعي و فردي نگيرند دلشان نمي آيد بروند كنار. شايد هم حق دارند.
اولين سوال را ازمهدي احمدي كرده اند. بازي دروني خوبي داشته ايد از تجربه كار با ملاقلي پور بگوييد. احمدي جواب مي دهد كه معروف شده به بازيگر سرد و خشك و برايش خيلي جالب بوده كه ملاقلي پور او را براي نقش اول فيلمش انتخاب كرده. «كار كردن با آقاي ملاقلي پور، اول يك شانس بود برايم. جسارت ايشان در انتخاب من براي اين نقش هم تحسين برانگيز است.» ملاقلي پورهم درباره روند شكل گيري فيلمنامه توضيحاتي مي دهد: «موضوع ۲سال توي ذهنم بود. در تداوم همان مسير سفر به چذابه، اينجور فيلم ساختن مسأله ام بود وپخته شدن در آن دغدغه ام بود. تا اين كه سال پيش آقاي كاسه ساز آمد پيشم پرسيد چي داري؟ گفتم اينها را فعلا توي ذهن دارم. ايشان هم استقبال كرد و پرونده مزرعه پدري به جريان افتاد. من از آقاي مرتضي سرهنگي كه ۵۰۰ جلد كتاب درباره جنگ نوشته در بخش تحقيق فيلمنامه كمك گرفتم و كار تا موقع كليد خودرن ۵ بار بازنويسي شد.» البته شما از اين به بعد جمله هاي مربوط به ملاقلي پور را بايد با لحن عصبي خاص خودش بخوانيد.
جواد طوسي از يكي از همكارانمان در روزنامه همشهري عذرخواهي مي كند چون نامش را با عنوان خانم... خوانده بود، در صورتي كه طرف مرد بوده، نه زن. بعد سوالي را كه از كاسه ساز شده مي خواند «چرا شما آثار با مخاطب خاص را تهيه مي كنيد؟» كاسه ساز جواب مي دهد كه به نظرش اين طوري نيست كه اين نوع سينما مخاطب خاص داشته باشد. دفاع مقدس، فيلم هاي با كيفيت خوب و مخاطب عام هم زياد داشته مثل ليلي با من است يا آژانس شيشه اي پرمخاطب ترين فيلم هاي ما از سينماي دفاع مقدس بوده. مي گويد داشتيم آرام آرام به سينماي ابتذال نزديك مي شديم كه ذائقه مخاطبان را تغيير داده. شايد بايد چندين دوئل و مزرعه پدري ساخته شوند تا اين ذائقه دوباره سلامتش را به دست بياورد.
يك نفر درباره روايت فيلم و آميخته شدن واقعيت و سورئال مي پرسد و اين كه اين ضربه اي به روايت نمي زند؟ «هم نه، هم نمي دونم! سرفه ام گرفته، به زور خودم را نگه داشته ام.» ملاقلي پور رويش را از ميكروفون برمي گرداند و چند سرفه مي كند تا آماده شود براي جواب دادن به سوال بعدي كه درباره انتخاب مهدي احمدي است. در خيلي به بازيگرها فكر كردم. درباره نقش محمود هم به بازيگرهاي زيادي فكر كردم تا اينكه نهايتا رسيدم به آقاي احمدي كه مي گفتند سرد و يخ و بي مزه است كه اينطور هم نبود و نه من نه آقاي احمدي نمي توانيم توصيف كنيم كه چي گذشت بين ما براي درآوردن لحظات عاطفي فيلم. ادب هم حكم مي كند كه هيچ وقت اين چيزها گفته نشود!»
يكي از جمشيد هاشم پور پرسيده نظرش درباره نقش متفاوتش در مزرعه پدري چيست؟ هاشم پور با آن صداي كلفت، بم و با حالش جواب مي دهد كه چنين شخصيتي كاملا حقيقي است. كاراكتر محمد ساكت، واقعا وجود دارد كه در جنوب شهر زندگي مي كند و آقاي ملاقلي پور هم ايشان را ملاقات كرده. اين شخصيت در فيلمنامه چند جمله داشت. من رفتم، مشورت كردم با كارگردان و گفتم كه اگر اين جمله ها را هم نگويد اشكالي دارد؟ كارگردان، مبهوت نگاهم كرد و بعد موافقت كرد كه اصلا اين شخصيت حرف نزند.
يك نفر پرسيده كه فضاي فيلم خوب از كار درآمده اما چرا نگاه ترديدآميز به دفاع مقدس كرده ايد و چرا بعضي چيزها تحريف شده اند؟ اين سوال، ملاقلي پور را جوشي مي كند: «خشونت، ذات جنگ است. توي جنگ حلوا كه پخش نمي كنند. قرار بوده من در مزرعه پدري تقابل مرگ و زندگي، جنگ و عشق را در بياورم. اميدوارم سينماي دفاع مقدس طوري جلو برود كه جوان ها با واقعيت جنگ آشنا شوند.» بعد هم خاطره اي را تعريف مي كند كه مربوط مي شود به زمان جنگ، وقتي كه خودش يك گلوله خورده بوده و داشته جيغ و داد راه مي انداخته، «نفر كناري ام كه خيلي هم آدم مومني بود ۶تا گلوله خورده بود اما سر و صدا نمي كرد. برگشت طرف من و گفت: خفه شو، ... زدي به روحيه همه، دهنتو ببند. من هم ساكت شدم. اگر مثل توي فيلم ها مي گفت برادر لطفا ساكت شويد، من ساكت نمي شدم، بيشتر هم جيغ مي زدم، اما در جنگ اين چيزها هم هست. فحش ناموس هم هست و لازم است.»
طوسي از فقيه نصيري مي پرسد كه به نظر مي رسد نقش اش شبيه نقش هيوا است با اين تفاوت كه اينجا كارگردان و نويسنده، بيشتر وارد دنياي شخصي زن و شوهر شده. فقيه نصيري جواب مي دهد كه از روز اول كه فيلمبرداري شروع شد، تازه كم كم شخصيت سودابه برايش شكل گرفت. با نظر طوسي هم موافق نيست و معتقد است هيوا و سودابه با هم خيلي فرق دارند. چون سودابه اصولا يك شخصيت رويايي و بيشتر نمادي از عشق است. مي گويد مي خواسته اند نشان بدهند كه عشق چقدر در زندگي، به خصوص در زندگي آدم هاي جنگ، موثر بوده و احساس مي كند بيشتر در يك فيلم عاشقانه بازي كرده تا يك فيلم جنگي.
ملاقلي پور مي گويد:« ادبيات جنگ يك درياي عميق است و مزرعه پدري فقط يك قطره اش است به نظر من مشكلي هم براي تصوير كردن آنها وجود ندارد. آنهايي كه مي گويند من چيزي راتحريف كرده ام حتما اين كتاب ها را نخوانده اند. در ضمن دوست ندارم به مزرعه پدري، نجات سرباز رايان بگوييد. امكانات ساخت اين دوتا فيلم خيلي با هم فرق دارند و بنابراين نتيجه نهايي آنها هم متفاوت است در آن صحنه عاشقانه فيلم هم دلم مي خواست صحنه را ببرم تا جايي كه اين دو نفر همديگر راببوسند. اصلا هم صحنه اروتيكي نبود، عشق صاف يك زن و شوهر به همديگر بود. اما به خاطر آقاي كاسه ساز كه مشكل برايش پيش نيايد، آن را توي فيلم نگذاشتم.»
كاسه ساز توضيح مي دهد كه به نظرش مردم فيلم خوب را مي بينند. يعني نسبت به فيلم هاي ديگر امسال فكر مي كند مزرعه پدري مخاطب خوبي داشته باشد هرچند بعيد است اين روزها فيلمي بتواند سينماهاي كشور را تكان بدهد.
ملاقلي پور هم به سوالي جواب مي دهد كه پرسيده چرا در صحنه خراب شدن پل و افتادن تانك از رويش زاويه دوربين مشكل دارد؟ مي گويد:«تقصير من است كه تانك از آن طرفي افتاد. كاسه ساز ديگر پول نداشت و ما موادمنفجره را گذاشته بوديم آن طرف. اين طرف پل ديگر مواد نداشتيم. من هم هي داد مي زدم، شرف الدين بزن! (شرف الدين مسوول جلوه هاي ويژه فيلم است) بنده خدا هم زد و پل منفجر شد و تانك آن طرفي افتاد ما هم همينجوري گذاشتيم توي فيلم. قاعدتا تانك بايد از اين طرف مي افتاد پايين.» كاسه ساز هم اضافه مي كند كه ۳۰ ميليون تومان خرج ساخته شدن و خراب كردن پل شده. آدم ياد ماتريكس مي افتد.
فقيه نصيري سرفه مي كند و سرفه اش بند نمي آيد. هاشم پور از جايش بلند مي شود يكي از ليوان هاي آب را كه روي ميز است بر مي دارد مي دهد به او. مهدي احمدي در اين مدت دارد به سوالي جواب مي دهد كه پرسيده، نقش محمود روحيه حماسي وملي دارديانه. مي  گويد: «روحيه حماسي كه نه، اصلا قرارمان ازاول خلق حماسه و اين طور چيزها نبود. او دارد براي خانواده  اش مي جنگد اما كشورش رادوست دارد و در آن سخنراني اش هم درباره دفاع از وطن حرف مي زند، بنابراين روحيه ملي دارد.»
ملاقلي پور اضافه مي كند: « من نگاهم در فيلم ملي گرا بوده. البته اگر من را به ملي گرايي واين لقب ها متهم نكنند.»
بعد مكث مي كند و به سمتي كه ما نشسته ايم (قسمت چپ سالن) خيره مي شود. مي گويد يك نفر دارد از آن طرف موج منفي مي فرستد طرف من. نكن اين كار را. اعصاب من خرد مي شود.» بعد با عصبانيت به همين سمت خيره مي شود. در اين حالت قيافه رسول ترسناك تر از هميشه مي شود!
يكي مي پرسد چرا خودتان در يك صحنه از فيلم حاضر شده ايد؟ چشم هاي ملاقلي  پور برق مي زند. مي پرسد خيلي هايتان نفهميديد نه؟ بر و بچه هاي روزنامه نگار كه سر فيلم، وقتي رسول ظاهر شد كلي خنديده بودند، مي گويند تابلو بود بابا»! ملاقلي پور هم كه لجش درآمده، مي گويد پس اصلا به اين سوال جواب نمي دهم.
يك ترانه با صداي زن، اولين بار است كه در سينماي بعد از انقلاب دارد استفاده مي شود و در فيلم شماست، چرا؟ رسول به شوخي مي گويد «چون پارتي دارم»! بعد توضيح مي دهد: «من در هيوا هم از صداي خانم هنگامه اخوان استفاده كردم. پس اولين بار نيست كه از صداي زن استفاده مي شود. بعد هم آن، قطعه آواز و ترانه نيست، يك مرثيه خواني است.»
كاسه ساز از هزينه هاي فيلم مي گويد: «ما دقيقا ۵۰۰ ميليون تومان هزينه كرديم. البته اين به جز هزينه  صداي دالبي فيلم بود. براي صدا مجبور شديم يك خرج ۳۰ و ۴۰ ميليون توماني ديگر بكنيم و فيلم را ببريم ونكور كانادا. به نظرم در شرايط سينماي ما، هزينه زيادي نشده.
ملاقلي پور هم از همكاري با بهرام دهقاني، تدوينگر فيلم خوشحال است. مي گويد خلاقيت دهقاني را در كار با او سر فيلم قارچ سمي فهميده و تصميم گرفته همكاري اش را با او ادامه دهد. دهقاني انسان، دوست و همراه است و حتي چند پلان در فيلم هست كه پيشنهاد او بوده. چون از اول پا به پاي ما در فيلم حضور فعال داشته.
يك سوال جنجالي «سر قولتان هستيد، كه گفته بوديد ديگر فيلم جنگي نخواهيد ساخت؟» كاسه ساز پيش دستي مي كند و مي گويد: «نه، ايشان سر قولشان نيستند»! رسول هم با همان لحن عصباني اش توضيحي مي دهد كه البته هيچ جواب سر راستي در آن نمي شود پيدا كرد: «شرف الدين گاهي مي آمد به من مي گفت الاغ! تو نمي فهمي چه نفسي پشت اين فيلم هست. من اهل ريا نيستم. توي بي پولي من متوسل مي شوم به همان نفس پشت فيلم كه نفس شهد است. آنها كه مي گويند فيلم چيزي را تحريف كرده در خطا هستند و در خطا خواهند بود.» يك سوال ديگر «از اينك آخرالزمان ايده گرفته ايد؟» جواب: «نه» ولي فيلم را دوست دارم.»
آخرين جملات ملاقلي پور مربوط به اولين نمايش فيلمش در سينما آفريقاست. بدجوري جوش آورده و همه را ترسانده، انگار الان است كه بيايد پايين و اولين نفري كه دم دستش رسيد را يك كتك درست و حسابي بزند. البته آنها كه او را مي شناسند، مي دانند او معمولا همين طوري حرف مي زند. خلق و خويش همين جوري است. مي گويد: «مي توانم بگويم پخش فيلم در سينماي مطبوعات نسبت به فاجعه اي كه در سينما آفريقا رخ داد عالي بود. ما بعد از سه روز كار در استوديو، در حالي كه بوي گند عرق مي داديم رفتيم اولين نمايش فيلم را در سينما آفريقا ببينيم. آنجا لنز اسكوپ نداشتند براي نمايش فيلم، در نتيجه فيلم با كادر كوچك روي پرده نمايش داده شد. صداي دالبي هم براي پخش نداشتند، حلقه را هم سر و ته گذاشتند. ۳۰نفر فقط توي آپارات داشتند با موبايل حرف مي زدند! افتضاح بود. اميدوارم يك روز همه سينماهاي ما نمونه بشود و در سينما آفريقا را هم گل بگيرند!

مثبت
اين مزرعه پدري من بود
احمد جلالي فراهاني
آقاي ملاقلي پور! معجزه سينما همين است! فرقي ندارد كه روي صندلي نشسته باشي يا كف زمين. آن پرده بزرگ نهنگي است كه مثل پينوكيوتو را قورت مي دهد و كاري به اين ندارد كه چه بلايي سرت مي آيد و تو در اين پيچاپيچ هضم شدگي ،گير مي افتي. بغض مي كني. مي خندي. گريه مي كني. و گاه از فرط بيچاره گي به ساعتت نگاه مي كني. سينما يعني همين. آقاي ملاقلي پور! من با سينما بزرگ شدم. اگر خدا پدرم را آنطوري از من گرفت، سينما را بجايش به من داد! سينما مرا نصيحت مي كرد، دعوا مي كرد، فحش مي داد گاهي آنقدر با من بازي مي كرد كه فكر مي كردم چقدر مهربان است، چقدر دوست داشتني. تا سال هاي سال پناه من بود، من پدرم را ميان تك تك مردهاي سينما مي ديدم. نريمان يكي از آنها بود. نريمان و آن فرمانده شما در فيلم هيواتان. بله آقاي ملاقلي پور! پدر من مثل مردهايي بود كه شما تصويرشان مي كرديد. بهتر است بنويسم از چند سال پيش شروع به تصويرشان كرديد.
پدر من هم وقتي رفت كه من اصلا نمي دانستم، رفتن يعني چه؟ بعد كه از بزرگترها مي پرسيدم پدر من چه ريختي بود آنها مردهاي فيلم هاي شما را نشانم مي  دادند. سفر به چزابه، نجات يافتگان، هيوا و حالا هم كه مزرعه پدري!
من مثل خيلي هاي ديگر بلد نيستم گريه نكنم! من وقتي گريه ام بگيرد، مي بارم شايد چون كسي نبود كه بگويد «مرد كه گريه نمي كند بابا» و حالا من خود پدر شده ام پدري كه ديگروقت نمي كند به پدرش سر بزند. ديگر نمي تواند هر وقت كه دلش خواست سينما برود اما فيلم شما را رفتم و ديدم چون مردهاي فيلم هاي شما مرا ياد پدري مي اندازند كه فقط عكس هايش را ديده ام. عكس هاي آلبوم كهنه خانه من در فيلم هاي شما زنده مي شوند، جان مي گيرند و شروع مي كنند با من حرف بزن.
آقاي ملاقلي پور ! سينماي شما با جنگ متولد شد، در جنگ رشد كرد و بعد از جنگ هرچه از آن دورتر مي شود بالغ تر مي شود. عاقل تر كه نه عاشق تر! مزرعه پدري ، مزرعه پدر من است من بابا را ديدم كه براي اولين بار به مامان گفت چقدر خوشگلي!
بله آقاي ملاقلي پور! اين همان پدر من است پدر من عصباني بود از تفنگي كه روي دوشش سنگيني مي كرد.
تو يكي از نامه هايش به مامان نوشته بود «كاش به جاي اين تيكه آهن مزخرف، احمد را بغل مي كردم.» و بابا هيچ وقت من را بغل نكرد آقاي ملاقلي پور دستت را مي بوسم.
امضاء:
از طرف فرزند آنهايي كه رفتند و بچه هاي ۳ماهه شان را نديدند از طرف فرزند يكي از عاشق ترين مردهاي روزگار.

مثبت
فيلم جنگي واقعي
مازيارشيباني فر- مهر
فيلم سينمايي »مزرعه پدري« ساخته رسول ملاقلي پور با آنكه در ابتدا بسيار آرام و كند آغاز مي شود و نشان از فيلمي خانوادگي و غير جنگي مي دهد اما در ميانه راه ناگهان به سراغ دغدغه اصلي خود يعني دفاع مقدس مي رود و چنان تصويري تاثير گذار از آن ارايه مي كند كه تا سالها در ذهن سينماي جنگ خواهد ماند.
اين فيلم با صحبت هاي يك نويسنده از آخرين اثر خود در جمع تعدادي جوان و دانشجو آغاز مي شود، اما از همان ابتدا چنان تار و پور خيال و واقعيت را به هم در مي آميزد كه وقتي بافته ذهني او را مي بينيم، واقعيتي ژرف و عميق بيننده را تحت تاثير خود قرار مي دهد و او را به ميان بستري از جنگ و خون و آتش مي برد.
اين فيلم به مفهوم واقعي يك اثر جنگي واقعي است كه كارگردان بدون آنكه بخواهد به حاشيه برود يا به زياده گويي و توسعه بي جهت طرح داستاني بپردازد، به سراغ جنگي تمام عيار و البته قابل تامل و دفاع مي رود.
نوشتن از اين فيلم كه يك اثر واقعا« جنگي و زيبا به شمار مي رود، به گونه اي كه بتواند پنجره اي به ذهن مخاطب خود باز كند، چندان هم آسان نيست. چون اين فيلم ديدني است و بايد به تماشاي آن نيست.
فيلم داستان قابل ذكر و پر اوج و فرودي ندارد، بلكه روايتي ساده و بدون پيچ و خم است كه به از آغاز مضمون را مد نظر قرار مي دهد. حتي در بيان موضوع هم ابهام وجود ندارد و كارگردان به ساده ترين و باشكوه ترين شكل ممكن از دفاع مقدسي صحبت مي كند كه طي سالهاي اخير درباره آن بسيار ديده و شنيده ايم. اما روايت ملاقلي پور بيان ديگري است.
اين كارگردان به مفهوم واقعي كلمه فيلم خود را كارگرداني يا به عبارت بهتر مديريت كرده است. فيلمبرداري، صدابرداري، تدوين و جلوه هاي ويژه اين اثر چنان چشمگير و تاثير گذار است كه نشان از فهم و هوشمنداي بالاي كارگردان با تجربه اي دارد كه در سينماي دفاع مقدس تبديل به هنرمندي شده است كه با زيبايي و شكوه قابل توجهي از جنگي مي گويد كه عواطف، خاطرات، خطرات و جلوه هاي پاك انساني زيادي را در خود نهفته است. او با ساخت اين فيلم نشان داد كه تا چه اندازه بر كار خود تسلط دارد و اگر طي سال هاي گذشته بودجه و امكانات لازم در اختيارش قرار مي گرفت، بدون ترديد مي توانست آثار بهتري در اين زمينه توليد كند.
جنگ در « مزرعه پدري » با آنكه مي كشد، نابود مي كند و از بين مي برد، خود محمل و زايش زندگي است. پرندگاني كه از لوله توپ متولد مي شوند، قوشي كه بر فراز تانك خانه دارد و مزرعه اي كه همه اش زايش و توليد و رشد و شكوفايي است، نشان از جريان حيات در رگ پديده اي شوم و مرگ آور دارد.
ملاقلي پور جنگ را تصديق يا تبليغ نمي كند او رو در روي جنگ مي ايستد و آن را تقبيح هم مي كند و با آنكه در جاهايي از فيلم شعارها و گله هايي قديمي را در دهان شخصيت هاي داستانش قرار مي دهد، اما در عمل و تصوير مطلب مهم تري را بازگو مي كند؛ اينكه مرداني كه در اين جنگ حاضر شدند، نه براي به دست آوردن غنايم و مقام و پول بود كه براي حفظ وطنشان از جان و مال و خانواده خود چشم پوشيدند و مردند تا حيات به خاك خود ببخشند.
« مزرعه پدري » روايتي تلخ اما ملموس از واقعه اي بسيار نزديك و تاثير گذار است كه كارگردان به مرور كلي آن مي پردازد و آنچه را كه اتفاق افتاده است به قضاوت بيننده اش مي گذراد. او بي آنكه قهرمان پروري كند و يا به جاي مخاطب خود تصميم بگيرد يا حتي دشمن را موجودي ناتوان و زبون نشان بدهد، آنچه را كه از واقعيتي تلخ دريافت كرده است به تصوير مي كشد تا تماشاگر خود نظاره گر اتفاقات باشد و خود بيننده درباره آنچه به وقع پيوسته، تصميم بگيرد.
در كنار همه آنچه كه گفته شد نبايد از خاطر برد كه تصويربرداري كم نقص و صدابرداري بسيار زيبا و جالب توجه فيلم كه شبيه آن را كمتر در آثار ايراني مشاهده كرده ايم، به عنوان ابزاري كارآمد به درستي در « مزرعه پدري » به كار گرفته شده است.

منفي
ناهمگوني روايت امروز با قصه ديروز
ملاقلي پور درمصاحبه با همشهري گفته بود صحنه هايي را دوست دارد كه خون سينما در آن هست اما مشكل فيلم او همين صحنه هاست.
002772.jpg
اميرصدري 
رسول ملاقلي پور انساني عجيب و كارگرداني عجيب تر است، اين انسان حالا كاملا مشهور، سادگي، صداقت و صراحتي دارد كه در جايگاهي مثل جايگاه او عجيب - و دوست داشتني - است. ملاقلي پور از آن دسته كارگردان هايي است كه به طور غريزي فيلمسازند، يعني با غريزه خود فيلم مي سازندو با پيروي از همين غريزه است كه موفق مي شوند.
غريزه ملاقلي پور - و ذهن فعالش - ويژگي هايي است كه او را از آگاهي ها و آموخته هاي آكادميك بي نياز كرده اما او را در سينما به عنوان يك كارگردان موفق حفظ كرده (هر چند شايد همين مساله باشد كه اوج سينمايي وي را هم محدود كند.) ملاقلي پور برخلاف رفتار ساده و عاميانه اش (به معناي مثبت كلمه) ذهني پيچيده و بسيار دقيق دارد. ذهني كه بسيار شلوغ و آشفته به نظر مي رسد اما در دل بي نظمي ظاهري خود داراي نظمي دروني است، شايد نظير همين ويژگي را بتوانيد در فيلم هاي ملاقلي پور هم پيدا كنيد: فيلم هاي شلوغ، پر از حادثه، پر از كاراكتر و پر از داستان ها و روايت هاي فرعي و مكمل كه در عين بي نظمي در دل خود گرد يك محور جمع مي شوند.
«مزرعه پدري» يك فيلم شلوغ، پرحادثه، پر از كاراكتر و با يك داستان اصلي و چندين و چند داستان فرعي است. مهمترين ويژگي اين فيلم اما اين صفات نيست بلكه، «سوپرپروداكشن» بودن اين فيلم است. به طور معمول (و به رغم حضور ملموس و كاملا تاثيرگذار جنگي طولاني در تمام ابعاد سينماي ايران) فيلم ها - و داستان هاي - «جنگ» سينماي ايران به دليل كاستي هاي تكنيكي و ساختاري (نرم افزاري و سخت افزاري) از لحاظ ارايه تصاوير باورپذير، واقع گرا و كوبنده ميادين جنگ واقعي از نمونه هاي مشابه خارجي فاصله فراواني داشتند. اما كار عظيم صورت گرفته (كه در ايام جشنواره بارها و بارها در ديالوگ هاي اهالي سينما فيلم با يكي از موفق ترين نمونه  هاي اين نوع سينما «نجات سرباز رايان» مقايسه شده است) بي نقص و بزرگ به نظر مي رسد. تركيب جلوه هاي ويژه فوق العاده، صحنه آرايي هدفمند، فيلمبرداري حرفه اي و كارگرداني دقيق صحنه هاي جنگ فصولي را رقم زده است كه در طي آنها تماشاگر خود را درست در وسط ميدان درگيري حس مي كند و يك تجربه بصري (و صوتي) غافلگيركننده - در ابعاد سينماي ايران - را پشت سر مي گذراند اما به رغم اين امتياز غيرقابل انكار - و شايسته ستايش - «مزرعه پدري» يك شاهكار نيست، شايد حتي يك فيلم «بسيار خوب» هم نباشد، شايد تنها بتوان گفت اين فيلم، فيلم خوبي است، اما چرا فيلمي كه صحنه هاي جنگي آن (كه بالطبع مشكل ترين بخش توليد فيلمي اين گونه است) باورپذير، واقعي و ملموس از كار درآمده اند نمي تواند يك اثر متمايز ماندگار باشد؟ شايد دليل، دوپارگي آشكار اين فيلم باشد...
«مزرعه پدري» دو روايت همزمان دارد: روايت سفر يك مرد تنها (كه البته در همه حال خانواده خود را در كنار خود حس مي كند) در زمان حال به مكان هايي كه در آنها جنگيده و روايت سفر (ماموريت) گروهي رزمندگان به قصد انجام يك ماموريت درگذشته (كه در نهايت گره مربوط به داستان خانواده مرد را نيز بازگو مي كند). اين روايت داستاني رخ داده شده در گذشته بر اساس تصاوير ذهني مسافري به مكان هاي رخ دادن وقايع در سينما (و در انواع ژانرهاي آن) الگويي بسيار آشناست. اما در داستان ملاقلي پور اين دو روايت موازي به واسطه حضور خانواده مرد در مقاطع مختلف با هم آميخته مي شوند و از حالت موازي به حالت متقاطع در مي آيند. اين حضور خانواده مرد در دل هر دو زمان گره اصلي داستان فيلم را موجب مي شود اما در عين حال موجب به وجود آمدن دوپارگي تصويري و حسي فيلم مي شود.
ناهمگوني به گونه اي است كه حتي اين دريغ را به وجود مي آورد كه اي كاش اين فيلم صرفا همان داستان جنگي خود را از آغاز تا پايان و به صورت خطي روايت مي كرد و كاري به ارتباط آن با زمان حال نمي داشت...
«مزرعه پدري» از تعدد كاراكترها كه خطوط فرعي را به داستان مي افزايند هم، ضربه مي خورد. گرچه دنياي كاراكترها گاه كاملا موجز و باورپذير از كار درآمده اند (تمام ذهنيت و عملكرد يكي از كاراكترهاي فيلم - يك تخريب چي - با نمايش نگاه كوتاه او به عكس فرزندش تصوير مي شود) اما در مورد برخي كاراكترها و داستان هاي فرعي چنين ايجاز و باورپذيري رخ نمي نمايد (داستان پسر جوان عرب كه عمليات را بهانه اي براي ملاقات با خانواده اش مي كند، رو در رويي او با همسر جوان - و حالا باردارش - و سپس عمليات انتحاري همسر...) و گاه حتي نقش ساختاري آنها در روايت آشكار نمي شود (داستان خواهر همين پسر عرب كه تنها بازمانده اين خانواده است و همه جا همراه با همرزم راوي داستان ديده مي شود اما اينكه چرا در داستان حضور دارد و نماد چه چيزي است...)
رسول ملاقلي پور در فصلي غريب در فيلمش (فصل ارتباط عاطفي مرد با همسرش در دل مزرعه) تجربه اي غريب از تماشاي يك ارتباط عاطفي همراه با مايه هاي جسمي نزد تماشاگرش رقم مي زند، هماهنگي غريب تصوير و صدا در اين فصل هوشمندانه و هدفمند استادي ملاقلي پور در خلق فضايي كاملا متفاوت با جنگ و حادثه را آشكار مي كند، اما اين تجربه غريب در ساير نماهاي فيلم تكرار نمي شود تا «مزرعه پدري» همچنان به واسطه صحنه هاي جنگي پرشكوه، تاثيرگذار و تكان دهنده اش (و نه به واسطه كليت اش) مورد تحسين قرار گيرد.

|  جشنواره ۱  |   جشنواره ۲  |   جشنواره ۳  |   جشنواره ۴  |   جشنواره ۵  |   جشنواره ۶  |
|  جشنواره ۷  |   جشنواره ۸  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |