پرده سينما را از شكاف آپاراتخانه مي بيند
ترجيع بند هميشگي : كاش نمي آمدم
او كه از شكاف نوراني باسر تماشاچي ها فيلم را مي بيند. آن انسان سعادتمندي كه فكر مي كرديم نيست، مي گويد ديگر پرده را تار مي بينم
شايد هيچ وقت به ذهنمان نرسيده باشد كه آپاراتچي سينما، پشت آن شكاف باريك از تكرار فيلم لذت كه نمي برد هيچ، ممكن است عذاب هم بكشد. ممكن است از تاريكي آن اتاق آپارات و سرو صداي يك مشت آهن وپيچ و لامپ به تنگ آمده باشد
Fade
اينجارابراي آنهايي گذاشتيم كه خاكسترنشين عشق به سينما شدند.
عكس ها: ساتيار
مهرداد مشايخي
او آخرين كسي است كه حاصل تلاشش باعث نمايش فيلم روي پرده سينما مي شود و اولين كسي است كه صداي واكنش تماشاچيان نسبت به فيلم را مي شنود. درضمن آخرين كسي هم هست كه اگر كارش را درست انجام ندهد حاصل كار دهها و يا شايد صدها نفر قبلي را خراب مي كند. كارسختي است قبول كنيد، شايد بشود كارش را به دروازه باني در يك تيم فوتبال تشبيه كرد: گل كه بخوري كار تمام است.
سوراخ كوچك روبه روي پرده
خيلي از ما در بچگي، موقع ديدن فيلم در سينما بارها برگشته ايم و به شكاف باريك بالاي سرمان - كه مي گفتند فيلم از آنجا پخش مي شود - نگاه كرده ايم، نگاهي همراه با كنجكاوي و تعجب از اينكه چطور از شكافي به اين باريكي فيلم را روي پرده اي به اين بزرگي پخش مي كنند و نگاهي هم از سر حسرت به كسي كه احتمالا پشت آن شكاف نشسته است و مي تواند هرچقدر كه خواست فيلم را ببيند.
اما شايد هيچ وقت به ذهنمان نرسيده باشد كه آپاراتچي سينما، پشت آن شكاف باريك از تكرار فيلم لذت كه نمي برد هيچ، ممكن است عذاب هم بكشد. ممكن است از تاريكي آن اتاق آپارات و سرو صداي يك مشت آهن وپيچ و لامپ به تنگ آمده باشد . اين را حسين گيتي گفت. حسين گيتي آپاراتچي سينما بهمن است و همكارانش در سينماهاي ديگر گفتند اگر مي خواهيد از اين كار بپرسيد، سراغ او برويد.
قراري كه براي ديدنش مي گذاريم چند بار لغومي شود و منتظر مي مانيم تا پس از مراسم عقد دخترش، از مرخصي برگردد.
دوباره كه به سراغش مي رويم مثل كسي كه متن از قبل آماده شده اي را درحافظه اش حفظ كرده باشد مي گويد:« بنويس، من حسين گيتي متولد ۱۳۲۱... »گيتي كه در اين چند روز بارها درذهنش مرور كرده است كه چه چيزهايي را بگويد براي گفت و گو عجله دارد، اما حواس من جاي ديگري است اتاق آپارات همان اتاقي كه سال ها با حسرت به شكاف ديوارش نگاه كرده بودم، محل گفت وگوي ما است. حس عجيبي به آدم دست مي دهد، اينكه جمعيت تماشاچي بيرون از اين اتاق و زير پاي ما نشسته اند و به فيلمي كه از اينجا پخش مي شود نگاه مي كنند و من هر لحظه مي توانم با حركت دستم جلو دستگاه، صداي همه آنها رابلند كنم. حس ديدن تصويرتار فيلم از شكاف اتاق آپارات كه به مرور روي پرده واضح مي شود.
دستگاه فيلم دختر ايروني را پخش مي كند، اما از اين اتاق چيزي مفهوم نيست، از فاصله اي كه من ايستاده ام تصوير تار است وصداي دستگاه آپارات هم نمي گذارد صداي فيلم به خوبي شنيده شود. اتاق فضاي كوچك۴*۳ متري است كه نصف آن را هم دو دستگاه آپارات گرفته است .گيتي مي گويد همه سينماها دو دستگاه آپارات دارند تا اگر يكي خراب شد از ديگري استفاده كنند. يك گوشه اتاق سيستم پخش صدا و آمپلي فاير را كار گذاشته اند و كنار آن هم دو تا صندلي و يك ميز. زير شيشه ميز چند عكس يادگاري و كنار ميز هم قوطي هاي مخصوص حلقه هاي فيلم را گذاشته اند. تا اينجا، اتاق احتمالا شبيه تمام اتاق هاي آپارات است. اما سليقه حسين گيتي آن را از اتاق هاي مشابه متمايز كرده است: نوارهاي سياه نگاتيو فيلم كه ظاهرا به هيچ دردي جز كار سينما نمي خورد ابزارهنر كاردستي گيتي شده است، گلدانهاي استوانه اي با برگهاي آويزان نگاتيو فيلم و قاب سياه و ظريف دو پوستر فيلم ها و آينه بزرگ روي ديوار همگي ساخته سليقه گيتي است.
دستگاه هاي آپارات مثل ماشين هاي خودكار فيلم هاي تخيلي ۵۰-۴۰ سال پيش، پشت به من نظام گرفته اند، يكي خواب و يكي بيدار. نگاه گيتي به ماشينها مثل نگاه مظلومانه محكوم به فنايي است كه به قاتل خود خيره شده است. چرا گيتي؟
-«چشمهايم بعد از اين سالها ضعيف شده و خوب نمي بينم، از صداي يكنواخت دستگاهها ناراحتي اعصاب گرفته ام و نورخورشيد كه هيچ، به ندرت مي بينم.»
بعد انگار كه متن حفظ شده قبلي دوباره به يادش آمده باشد مي گويد: «۶۲ساله ام و بچه خيابان نظام آباد، از سال ۴۳ وارد كار آپارات شدم آن هم به خاطر اصرار همسايه مان به مادرم. در همسايگي ما پنج برادر بودند كه يكي از آنها آپاراتچي سينما مراد بود. يك روز تابستان به مادرم گفت كه اجازه بده حسين به سينما بيايد. ما هم رفتيم شاگرد آپاراتچي شديم.»
آپاراتچي سينما مراد (در ميدان امام حسين) آنقدر سخت گيري مي كند تا گيتي كار آپارات سينما را ياد مي گيرد و كم كم به جاي استاد، آپاراتچي سينما مي شود. اما به چه مشقتي! مي گويد: «آن موقع دستگاه آپارات ذغالي بود و نور دستگاه را دو ذغال الكترود منفي و مثبت تامين مي كرد. ذغال ها مي سوخت و كوتاه مي شد و ما بايد مراقب مي بوديم تا فاصله ذغال ها به خاطر كوتاه شدن زياد نشود و ذغالها را به هم نزديك مي كرديم. دستهاي ما هميشه از داغي اين ذغالها مي سوخت و دايم بايد مراقب دستگاه مي بوديم.»
اين دستگاه ها خيلي قديمي است، گيتي زماني را به ياد مي آورد كه در سينما فيلم ايراني پخش نمي شد. فيلم هاي سينماها را كمپاني هاي كلمبيا متروگلدن ماير و فوكس و قرن بيستم مي آوردند و سينما سانترال هم خودش نمايندگي داشت و فيلم وارد مي كرد. اين فيلم ها غالبا با زبان اصلي و زيرنويس فارسي پخش مي شدند و گهگاه بعضي فيلم ها را منوچهر زماني در ايتاليا دوبله مي كرد و مي فرستاد. گيتي و آپارتچي هاي هم دوره اش شب كه نمايش فيلم تمام مي شد فيلم ها را توي گوني هاي نم دار مي گذاشتند تا فردا روي دستگاه آپارات نسوزد. مي گويد: «آن موقع فيلم ها از جنسي بود كه جلو حرارت ذغال مي سوخت به همين خاطر بايد نمور مي شد اما حالا فيلم ها نسوز است، از جنس پلي استر. حالا ديگر نه دستگاه زغالي آپارات در كار است و نه فيلم نم خورده، اما چه فايده؟» بعد مكثي مي كند مي گويد: «اين فيلم هاي نسوز و آپارات هاي لامپي پيشرفته كه جواني و اعصاب از دست رفته ما را برنمي گرداند.»
حسين گيتي براي كار آپارات سينما از سينما مراد به سينما رنگين كمان مي رود و بعد هم به سينما تابان. مدتي هم در بندر تركمن مسووليت آپاراتخانه هاي دو سينما را به عهده مي گيرد و بعد دوباره در تهران در سينماهاي استقلال، شهر قصه، قيام، راديوسيتي، ركس و بالاخره بهمن، كار آپارات مي كند. به اينها بازيگري تئاتر و بازي در چند فيلم سينمايي را هم اضافه كنيد: جيب برها به بهشت نمي روند، گراند سينما، سايه هاي غم، شريك زندگي و شايد وقتي ديگر فيلم هايي هستند كه گيتي نقشي در آنها داشته است.
ترجيع بند هميشگي
تمام تلاش خودم را كردم تا گفت وگو به اينجا نكشد و اين جمله را لااقل از زبان حسين گيتي نشنوم اما نشد. انگار خودش را آماده كرده بود، انگار دسته جمعي، ترجيع بندي از زندگي خودشان سروده بودند كه بيت ترجيع بندش اين بود: «اگر مي دانستم عاقبت سينما اينطوري مي شود هيچ وقت وارد كار سينما نمي شدم.» همين كه جمله اش تمام شد و قلم كاغذ را كنار گذاشتم و دستم را زير چانه ام زدم، به اين فكر افتادم كه از اينجا به بعد ديگر چرا حرفهاي عوامل حاشيه اي سينما را بنويسم؟ همه آن حرف ها و همه آن گلايه ها را خودم مي دانم، لابد گيتي هم مي خواهد بگويد اين كار نيست و خودم نگذاشتم بچه هايم به سينما بيايند. لابد خواهد گفت هيچ آينده اي ندارد در سينما؛ به جز بازيگران معروف كس ديگري به جايي نرسيده است و احتمالا نظر او هم اين است كه هيچ حمايتي از عوامل سينما نمي شود، نه تعاوني مسكن دارند و نه تعاوني كالا، نه بيمه مستقل دارند و نه بازنشستگي، مگر اينكه سينما مستقلا عمل كند كه البته همه اينها را گفت وچيزهاي ديگري هم اضافه كرد.
آپاراتچي ها اول ۱۰ نفر بيشتر نبودند اما حالا حدود ۳۰۰ نفرند. گيتي مي گويد: قبلا كار ما سخت تر بود و همان دستگاه هاي قديمي، ما را مجبور مي كرد دقيق باشيم، دقيق باشيم تا مشكل صدا را به موقع بفهميم و دقيق باشيم تا تصوير خوبي روي پرده نمايش دهيم و بعد هم نتيجه مي گيرد كه حاصل كار آپاراتچي هم به نفع سينما است و هم به نفع فيلمساز، چون تماشاچي از كيفيت فيلم راضي مي شود. آپاراتچي هاي آن موقع چون با دستگاه ها زياد كلنجار مي رفتند هم فني مي شدند و هم علاقه مند. در حالي كه بعد از آن همه كار بادستگاه، ديگر سلامتي خود را از دست داده بودند. اين سرنوشت آپاراتچي قديم است. حسين گيتي حالا يك پا مكانيك آپارات است و از همه چيز دستگاه هاي صدا و آپارات سر در مي آورد. اما آپاراتچي هاي جوان اينطور نيستند.طوري كه به قول گيتي آپاراتچي ها به دو دسته تقسيم شده اند: يك دسته فيلم شروع كن و دسته ديگر فني. مي گويد اگر لامپ بسوزد يا صدا به خاطر اشكال قطع شود آپاراتچي تازه كار سر از كار آن در نمي آورد. اينها نمي دانند كه از بوبين بالا تا پايين دستگاه چند پلان فيلم مي گذرد. من هم همه تلاشم را مي كنم اما كار ديگر مثل قبلا جدي گرفه نمي شود همانطور كه سينما ديگر ارج و قرب سابق را ندارد.
حسين گيتي حالا كه سلامتي گذشته را ندارد ماهي حدود ۱۴۰ هزار تومان حقوق مي گيرد و ۸۰ هزار تومان اجاره خانه مي دهد. مي گويد چشمش ضعيف شده و ديگر فوكوس فيلم را تشخيص نمي دهد.
به او هم حق مي دهم كه از عاقبت كارش در سينما راضي نباشد، مثل رفيع مددكار بازيگر نقش منفي و مثل مجيد عليزاده بدل كار. مثل دستياران فيلم بردار و صدابردار و همه كساني كه نقشي ظاهرا كوچك در سينما داشته اند.
نمايش دختر ايروني تمام شده و تماشاچي ها سالن را ترك مي كنند. دستگاه آرام گرفته و آپاراتخانه خاموش شده است. عجله دارم كه هر چه سريع تر از آن اتاق بيرون بيايم. از اتاقي كه به تمام خاطرات گذشته ام از شكاف روبروي پرده رنگ ديگري داد. رنگ بزرگترها را، رنگ واقعيت را.
|