ستون ما
افسردگي روز آخر
گاهي پيش مي آيد كه دوست داريم بدانيم معني بعضي از كلمه ها يعني چي. اصلاً از كجا آمده اند و چطوري توي دهانمان افتاده اند كه خيلي وقت ها آنها را به كار مي بريم، اما هنوز درست نمي دانيم معني شان چي هست. مثل نوستالژي. گاهي به اين نتيجه مي رسيم كه كلمه هايي مثل اين، بيشتر يك جور احساس اند، معني نمي شوند. آدم يا نوستالژي را حس مي كند يا اينكه هيچ وقت آن را نمي فهمد. وقتي موقع صحبت از كارتون هايي مثل <خپل در باغ گل ها> يك طوري مان مي شود، اين يعني نوستالژي. وقتي بعدازظهر بيست و دوم بهمن راه مي افتيم توي سينماهاي جشنواره كه فيلم ببينيم، اين هم يعني نوستالژي.
بيست و چهار ساعت قبل توي صحن خوشگل تالار وحدت كه باجه تلفن عمومي اش درست زير يك بيد مجنون است همه چيز به خوبي و خوشي و با فشفشه و شيريني دانماركي تمام شده، اما ما دلمان مي خواهد فكر كنيم نشده و مي رويم از باجه هايي كه ديگر جلوشان صف نبسته اند، بليت مي خريم.
چيزهاي ديگري هم هست كه همين طوري زياد به چشم نمي آيند، اما وقتي كنار هم قرار مي گيرند بي خاصيت ترين ، بي رحمانه ترين و نوستالژيك ترين قسمت جشنواره را مي سازند. داربست هايي كه سيمرغ هاي زرد و قرمز را ازشان پايين كشيده اند و فضاي بين پايه هاي آهني شان با ته بليت هاي چرك جشنواره فرش شده ، پوستر ترميناتور 3 كه با سرعتي افسرده كننده و در آخرين ساعت هاي روز بيست و دوم رفته آن بالا، به جاي< بيست و دومين جشنواره بين المللي فيلم فجر>.
صف هاي نصفه نيمه اي كه جلو يكي دو تا سينما بسته شده و پر از آدم هاي بلاتكليفي است كه آمده اند <فيلم محبوب جشنواره> را تماشا كنند، در صورتي كه تا همين چند دقيقه پيش اسمش را هم نمي دانسته اند و حالا خودشان هم نمي دانند كه بروند فيلم را تماشا كنند يا بي خيال اين شب آخر شوند، خانواده هايي كه آن قدرها برايشان مهم نيست توي سالن چي نشان مي دهند چون بالاي بليت هايشان پول نداده اند و حالا جلو سينما منتظر فاميل هاي ديگر هستند تا با هم بروند تو. خيابان هاي خلوتي كه افسردگي يك شب تعطيل تمام شده را بيشتر مي كنند، مسوولان سينماهايي كه ديگر حوصله شان از بازي هاي جشنواره سررفته و مي خواهند هرچه زودتر اين شب آخري را هم از سر وا كنند، صندوق هاي خالي آراي تماشاگران كه هنوز كنار دالان خروجي سينما برقرارند، بدون اينكه لازم باشد كسي نظرش را در آنها بيندازد، چون جايزه محبوب ترين فيلم را شب قبل داده اند و ديگر كسي برايش مهم نيست نظر تماشاگرهاي شب آخر جشنواره درباره فيلم ها چيست.
آدم با خودش فكر مي كند، خب هر چيزي كه به هر دليل برايت خاطره انگيز بوده وقتي تمام مي شود بدجوري اذيت مي كند، اما كمي بيشتر كه فكر مي كني مي فهمي مشكل كجاست. ليست نامزدها كه از روز بيستم رديف مي شوند توي روزنامه ها و عملا شيب جشنواره را به سمت روز داوري تندتر مي كنند و شب بعد كه ديگر همه چيز تمام شده، در حالي كه تمام نشده. هنوز يك روز مانده روز يازدهم كه هر سال همين طوري براي خودش هست، كسي هم تحويلش نمي گيرد و او اين طرف و آن طرف مي پلكد تا اين هم بگذرد و تمام شود. روزي كه هم جشنواره هست و هم جشنواره نيست.
|