پژمان راهبر
عكس ها: ساتيار
توي راه ساسان مي گويد وقتي در اخبار شنيده كه هواپيماي ايراني در فرودگاه پكن بدون چرخ جلو فرود آمده شرط بسته كه كار كاپيتان نوروزپور است. او خلباني است كه سابقه اين كارها را دارد: «يكبار هم موتور هواپيمايش از كار افتاده بود ولي همه مسافرها سالم ماندند. اصلا كسي نفهميد.» و چند دقيقه بعد از پشت شيشه خانه اي صدايش مي كند: «كاپيتان!» اين گزارش يك ميهماني است كه ما ميهمان ناخوانده اش بوديم. دوستي ما را به خانه كاپيتان برد تا ما حرف هاي كسي را كه حاضر به مصاحبه نمي شد، در جمع خانوادگي اش ثبت كنيم.
راستش ما اگر بوديم بدون وقت قبلي جواب برادرمان را هم نمي داديم اما كاپيتان حسن نوروزپور مردي است كه از تواضع بي حدش حيرت مي كنيم. اصلا انگار نه انگار كه در مقياس خودش كاري كرده كه فقط از استثنايي هاي اين شغل برمي آيد. كاري كه اگر در آمريكا بود الان فيلمنامه اش را هم نوشته بودند.
«اجازه بدهيد اينجوري شروع كنم. ساعت ۴۵:۷ صبح روز... به طرف پكن حركت كرديم و بدون مشكل خاصي رسيديم آنجا. ساعت ۳۰:۱۹ به وقت محلي پكن و بعد از يك توقف با ۱۵۲ مسافر به مقصد توكيو از روي باند بلند شديم.»
يك خلبان حرفه اي، دلبسته هواپيماست. مثل يك سوار كه به اسبش وابسته است. قيافه اش را كه مي بيند مي فهمد اوضاع چطور است. آن روز هم به نظر حال مركب خوب نبود. هواپيما كه اوج مي گيرد، صدايي مي شنود.
- اول فكر كردم پرنده خورده به بدنه هواپيما. مهندس پرواز گفت هوا ۱۱درجه زيرصفر است، امكان ندارد پرنده اي اين دور و بر باشد. اين هوا را كدام موجود مي تواند تحمل كند؟ راست مي گفت. به كمكم گفتم چرخها را جمع كند.
سيستم هيدروليك هواپيما جواب نمي دهد: «چرخ جلو از كنترل اين سيستم خارج شده بود.» علاوه بر اينflap ها هم جمع نمي شد. اگر مثل ما ناشي هستيد برايتان توضيح بدهيم كهflap چيستflap . دنباله اي است بر بال هواپيما كه هنگام باز شدن به سطح بال اضافه شده و اين اجازه را به خلبان مي دهد تا با سهولت بيشتري سرعت هواپيما را كم كند. در اين لحظات احتمالا ادامه پرواز به صلاح نيست. البته همه چيز به تشخيص خلبان بستگي دارد.
- نبايد پرواز را ادامه مي دادم. نمي شد چرخ تا توكيو باز بماند. وقتي چرخ باز است مصرف سوخت خيلي بيشتر مي شود و نمي شود ارتفاع زيادي گرفت. گفتم برمي گرديم روي باند.
در اين موقعيت - كه سيستم هيدروليك از كار افتاده - خلبان از سيستم اضطراري استفاده مي كند كه برقي است.
- بار اول عمل نكرد، اما بار دوم... ما ديديم چراغ سبز مخصوص، روشن است. يعني چرخ ها براي فرود باز شده و كار مي كند، خيالتان راحت. ما چك ليست هم داريم. مشكل خاصي وجود نداشت. شروع كرديم به فرود، همانطوركه چرخ هاي عقب هواپيما روي زمين مي آمد، يك دفعه احساس كردم چرخ جلو باز نشده. البته اينكه مي گويم احساس كردم واقعا به اين سادگي ها نيست. به هر حال، شرايط دوباره بلند شدن را هم نداشتيم و من در يك لحظه تصميمم را گرفتم.
فكرش را بكنيد... سرنوشت اين همه آدم و افسار اين هواپيماي چند ميليون دلاري را داده اند دست تو. كار ساده اي نيست. كاپيتان قبل از اينكه شروع كند به توضيح دادن، يادي از استادهاي ايراني اش مي كند كه اين كار را از آنها آموخته. عجيب است كه نمي خواهد اين ماجرا را به اسم خود تمام كند: «اين احتمال بود كه هواپيما آتش بگيرد يا بدنه بشكند يا... در مورد من اين اتفاق نيفتاد. من كارم را كردم. خدا هم كمك كرد. يكي از همكاران مي گفت فضل الهي بود.»
كار مهم كاپيتان اين بوده كه سرعت هواپيما را حدود ۳۰كيلومتر پايين تر مي آورد و بعد اقدام به فرود با دماغه هواپيما مي كند. نكته جالبي هم كه در عكس ها به وضوح به چشم مي خورد اين است كه هواپيما ذره اي از مسير مستقيم منحرف نشده: «با حدود ۱۱۱ كيلومتر سرعت نشستيم و ۱۱۰ تا ۲۰۰ متر روي زمين كشيده شديم.»
چه طورشد كه دچار آتش سوزي نشديد؟
- سرماي پكن نمي تواند موثر باشد. چون فلز با سطح آسفالت تماس داشت و مي توانست آتش بگيرد.
بعد چه كرديد؟
- لازم بود مسافران سريع بيرون بروند. در آن لحظه من و همكارانم به چيز ديگري فكر نمي كرديم. اين بود كه سيستم مخصوص اعلام شرايط اضطراري به مهماندار را روشن كردم. آژير نه چندان پر سروصدايي بلند شد و با سيستم راديويي اعلام كردم همه از درهاي اضطراري جلو، بيرون بروند.
و مثل اينكه تا اين لحظه كسي باخبر نشده بود.
- بله. اگر متوجه مي شدند كار طبيعي خودشان را نمي توانستند انجام بدهند. اصلا نفهميدند چرا بايد بروند بيرون. خلاصه، ماجرا را ساده گرفتند. كاپيتان با لبخند توضيح مي دهد كه به گفتن اين حرف ها علاقه اي ندارد: «چون تعريف از خود نباشد كه من اهلش نيستم. بالاخره من آموزش ديده ام براي همين روزها، كار من اين است كه مردم يك مو از سرشان كم نشود. مردمي كه به ما اعتماد دارند و سوار هواپيما مي شوند و جانشان دست ما است.»
كاپيتان در آن لحظه به چيزي هم فكر مي كرديد؟
- لحظه اول مردم آمدند جلوچشم من. اينجا ديگر مسأله هواپيما نبود، مسأله مردم بود. در مقابل اين همه جان، هواپيما يك تكه فلز بيشتر نيست. مي خواستم مردم سالم بمانند كه خوشبختانه همينطور هم شد.
نترسيديد؟
- نه. اصلا.
امدادرساني چيني ها چطور بود؟
- خوب. موقع نشستن به آنها گفته بوديم فرود اضطراري داريم. آنها آمادگي اش را داشتند. سريع با يك ماشين آتش نشاني خودشان را رساندند به ما. زير هواپيما را با آب شستند تا خطر آتش سوزي بيايد پايين. جالب بود در آن دما آب سريع يخ بست. اتوبوس هم سريع رسيد و مردم از درهاي جلويي بيرون رفتند.
ايراني بودند؟
- ايراني هم داشتيم. اما چيني و ژاپني هم بودند.
واكنششان چه بود؟
- بعد از پياده شدن بود كه فهميدند چه شده. ايستاده بودند و نگاه مي كردند. البته من چون خيلي دير از هواپيما آمدم بيرون واكنش آنها را نديدم، ضمن اينكه دنبال هواپيمايي بوديم كه سريع بفرستيمشان توكيو كه «ايران اير» اين كار را كرد.
شايد تصور سانحه هوايي براي ما كه داخل هواپيما مي نشينيم و علاوه بر اينكه هشدارهاي اوليه مهماندار برايمان مسخره به نظر مي رسد و هرگز به كتابچه راهنما نگاهي نمي اندازيم، بسيار دشوار باشد اما خدمه فرودگاه پكن به دليل اينكه يك هواپيما را در سانحه اي مشابه از دست داده بودند، بعد از ديدن كاپيتان نوروزپور براي او و تيمش كلي ابراز احساسات كرده اند. خلبان بعد از سانحه، ۹ روز ديگر در چين مي ماند تا به مسوولان فرودگاه درباره مسايل فني توضيح بدهد.
اين هم نكته اي است: «صداي ما خلبان ها در كابين ضبط مي شود و آنها حرفهاي ما را با آن صداها چك مي كنند. مثلا يكي از سوالهايشان درباره روشن شدن چراغ سبز بود كه همه ما رويش اتفاق نظر داشتيم...
و خود هواپيما چه شد؟
«هنوز در پكن است.»
كاپيتان نوروزپور ۲۰ هزار ساعت در آسمان بوده. مهناز شهوندي بعد از ۳۰ سال زندگي با كاپيتان، حساب روزهاي نبودن همسر در كنارش، از دستش دررفته.
- فقط ۱۰ سال از اين ۳۰ سال را در خانه بوده. اول با كارش ازدواج كرده بعد با من. فقط بايد خلبان باشي تا بفهمي ۲۰ هزار ساعت زندگي در كابين كوچكي كه فقط يك دريچه نه چندان بزرگ رو به آسمان دارد يعني چه: «هواپيما ماشين عجيبي است. حساس است و خوب. پرواز مي كند و خدمت مي رساند. من اگر ۱۰ روز پرواز نروم دلتنگ مي شوم و اين حقيقتي است. ما به اين وسيله دل مي بنديم.»
همسرتان يا بچه ها ناراحت نمي شوند؟
- بالاخره هر كه طاووس خواهد جور هندوستان كشد!
همه مي خندند. امشب خانواده كاپيتان جمع شده اند اينجا تا او را ببينند و حظ كنند: «البته به اينكه شوهر من است افتخار مي كنم ولي واقعا دوست داشتم جاي او بودم. اين از معدود دفعاتي است كه به حسن حسودي كرده ام.»
خانواده نوروزپور از طريق يكي از همسايه ها متوجه ماجرا شده اند: «دستم را باز كردم و داد زدم هورا.» و آتري دختر كاپيتان ادامه حرف مادر را مي گيرد: «خيلي ذوق كرديم. آريو و آريا (برادرها) مرتب از انگليس ميل مي زدند كه چه خبر شده. كلافه بودند و دنبال خبر تازه مي گشتند. خبر هم نداشتند پدر در فرودگاه به يك خبرنگار چيني گفته برو با هواپيما مصاحبه كن!»
خلباني در اين خانواده موروثي است. پدر خانم شهوندي خلبان هواپيماهاي يك موتوره داكوتاي جنگي بوده؛ كاپيتان اسماعيل شهوندي و دختر مهماندارش؛ «در هواپيما با هم آشنا شديم. وقتي پيشنهاد ازدواج داد رفتم پيش مسوولشان. به من گفت حسن هم انسان خوبي است، هم خلبان خوبي.» آريو و آريا، درسشان كه تمام بشود برمي گردند ايران براي كار در همين رشته. آتري هم دوست دارد خلبان بشود: «اما در ايران خانم خلبان نداريم.» جالب است كه پدر كاپيتان هم، كارمند فني فرودگاه بوده.
خلبان هاي ايراني در سطح جهان مشهورند. اينطور نيست؟
- خلبان هاي ايران در دنيا نمونه هستند. آنهايي كه در ايران نماندند، جذب شركت هاي درجه اول دنيا شده اند. در آمريكا، ژاپن و اروپا خلبان ايراني زياد داريم. آنهايي هم كه هستند كارشان را واقعا بلدند.
آيا سنجشي وجود دارد؟
- ممكن است يك خلبان در طول خدمت هرگز دچار اضطراب نشود اما آنها مرتب چك مي شوند و مشخص مي شود در كجاي دانش حرفه اي قرار دارند، من البته در خارج از ايران تحصيل كرده ام اما آنچه ياد گرفتم مربوط است به اساتيد ايراني. بچه هاي فني ايران اير هم كارشان را در حد عالي بلدند.
كاپيتان ۵۴ساله است و بچه محله مولوي. يك كاپيتان وظيفه شناس كه آرزو دارد روزي سوار بزرگترين هواپيماي دنيا شود: «البته... ممكن است نشود.»
و كاپيتان، شغل شما شغل عجيبي است. آدم اصلا فرصت اشتباه ندارد.
- اشتباه داريم تا اشتباه. ممكن است شما در گفت وگو با برج مراقبت دچار اشتباه بشوي، ممكن هم هست كه... اما در «ايران اير» ضريب خطاي انساني واقعا پايين است. ما غير از اينكه خوب ياد گرفتيم، زود به زود چك مي شويم. «ايران اير» از بالاترين استانداردهاي سلامت پرواز دنيا برخوردار است.
كلافه نشديد از اينكه حق اشتباه نداريد؟
- نه، ما يادمان هست كه چه مسووليت بزرگي دستمان است. گفتم كه مردم و هواپيمايي كه ممكن است ۴۰۰ ميليون دلار ارزش داشته باشد.
خانم شهوندي مي گويد: «آن روز را تعريف كن كه هواپيما مشكل داشت و تا آلمان رفتي. »كاپيتان مي خندد و جواب مي دهد: « اين مال خيلي خيلي سال پيش است.» ساسان مي گويد: «آن روزكه ۲ موتور هواپيما از كار افتاد.» و كاپيتان جواب مي دهد: «پشت ماشين هم ممكن است چرخ پنچر بشود. چيزي نيست.»
مي گويند خلبان ها اهل شعر و ادبيات و حرف زدن و مجلس گرم كردن نيستند، چون كارشان عملي است. ولي ما چيز ديگري ديديم. كاپيتان انسان عجيبي بود كه در اين دو ساعت از حرف هايش لذت برديم.